هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۰:۳۸ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷

هرمیون   گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۵ شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴
از کنار دوستان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
ــ می شناسم...نمی شناسم...یعنی...اصلا...هوگو یعنی کی ؟ هرچقدر فکر می کنم ولی بازم نمی دونم کی هستی...فقط می دونم اسمت هوگوویزلیه! آره ...مطمئنم!
هوگو با چرب زبانی گفت :
ای برادر! ای استاد بزرگ! کلاس خصوصی که یادت میاد؟ امروز هاگرید رو دیدم ،گفت بهت بگم...
دامبلدور در حالی که مغزش آشفته بود گفت:
حرف دهنتو بفهم...کلاس خصوصی...یعنی...آره عزیزم سوالات شرعی دارید؟...پسره بی ادب ...
و سپس گوشی را با آخرین توان سر جایش کوبید!ولی ناگهان بعد پشیمان شد .
و به این فکر می کرد که آیا او کلاس خصوصی برگزار می کرده ،یا نه؟
جیمز که دهانش را نیز مانند چشمانش تا آخر بازکرده بود رو به سیریوس کرد و گفت :
ــ این چرا اینطوری شده ؟
سیریوس با نگرانی آهی کشید و گفت :
ــ من چه بدونم...ولی شاید اثرات همون هیپنوتیزم باشه . فکرکنم کار درستی نیست که دوباره هیپنوتیزمش کنیم.ممکنه بدتر بشه. الان دوگانگی شخصیتی پیداکرده .بیا بریم یکم باهاش صحبت کنیم ...

در میان مرگ خواران

دالاهوف وارد دالانی در زیر زمین خانه شد و سپس از پلکانی که بوی شدید رطوبت می داد بالا آمد .
پرسی که در آنجا منتظرایستاده بود با هیجان رو به او کرد وگفت :
ــ همه چی درست انجام شد؟
دالاهوف لبخندی مغرورانه زد و گفت :
ــ بهتر از چیزی که فکرشو بکنی...مقدار ماده رو چهار برابر کردم...در ضمن در همون لحظه شیر آب رو باز کردند وگمان کنم یه نفر از اون آب خورد!
پرسی با تعجب گفت :
ــ خب، چه جوری چهار برابرش کردی ؟
یادته دیروز یه نوشابه خریدی که هیچ کدوم نتونستیم لب بهش بزنیم...خب از اون نوشابه هم ریختم تا چهار برابر بشه !
پرسی در حالی که بی وقفه بر سر خود ضربه می زد گفت:
ــ وایی...وایی...یعنی تو به این فکر نکردی که اثرش تغییر می کنه؟ ای کاش خودم این کارو می کردم...حالا اگه کار خراب بشه به لرد چه جوابی بدیم؟
دالاهوف با عصبانیت گفت:
ــ خودت مگه نگفتی باید مقدار ماده رو سه برابرکنیم، خب من دیدم معجونمون خیلی کمه حتی دو برابر هم نمیشه ...من فقط از نظر مقدارش فکر کردم...کیفیتش به من ربطی نداره...

در میان محفلی ها

دامبلدور:
ــ سیریوس بسه دیگه ولم کن ، تو کار و زندگی نداری؟ دو ساعته که با من صحبت می کنی ؟
مالی در حالی که لبخندی شیرین بر لب داشت وارد اتاق شد و گفت :
ــ سیریوس یه کیک خوشمزه واسه توپختم....یعنی چی مگه من آشپز تو هستم ...واسه خودم کیک پختم وبه هیچ کس هم نمیدم!...دامبلدور، بیا تو هم از اون کیک بخورواقعا خوشمزس ...اصلا من واسه چی اینجا اومدم؟...
سپس مالی با چهره ای وحشتناک با عجله از اتاق خارج شد.
سیریوس نفس عمیقی کشید و با حالتی که به ظاهر بسیار طبیعی بود دست جیمز را گرفت و با هم به اتاق سیریوس رفتند.
سیریوس درحالی داشت اتاق رابرای چندمین بار دور می زد ناگهان ایستاد و گفت :
ــ من که دیگه فکری به ذهنم نمی رسه بهتره به شکلبوت هم خبر بدم شاید کاری بتونه بکنه.
جیمز که دوباره یو یو را به حرکت در آورده بود گفت :
ــ ببینم مگه تو نگفتی با خوردن آب:pint: این طوری شدن؟ خب شاید بازهم آب مشکلی داشته که کاملا عقل شونو از دست دادند...


هرمیون قلبی بزرگتر از مغز و استعدادش دارد!


Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۷

هوگو ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۴:۰۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از کنار لیلی لونا پاتر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 270
آفلاین
صبح روز بعد

شــــــتــرق (صدای ناشی از برخورد یویوی صورتی جیمز با چیزی)
سیریوس که از درد سرش خم شده بود زیرچشمی به جیمز نگاه می کرد .
- بچه مگه بی کاری؟
- سلام بابابزرگ خونده
- سلام ، این چکاری بود که کردی ؟
- این چندوقت پیش خراب شده بود ،هوگو بردش داد تعمیرش کرده بودند ؛بعد گفت که اون یارو تعمیرکاره بهش گفته که به من بگه اگه این یویو رو بتونم تا ارتفاع سه متری باهاش بازی کنم یهو از تو یویو به مدت دودقیقه ریش دامبل ازش در می آد .
- ایی که گفتی ایی یعنی چه ؟
- بی خیال ، بابابزرگ خونده یه سوال می پرسم جوابش رو بهم بگو ، چرا این جا همه یه جوری شدن .
- قصه اش مفصله ، بیا اینجا بشین کنارم تا داستان رو بهت بگم .

حدود یک ساعت بعد بیرون از محفل کنار درختا
مورگان در پشت علف های هزر و خار و بوته نیم خیز ایستاده بود و مشغول تماشای کسی از پشت آن بوته ها بود .
مورگان :
پرسی از پشت آرام آرام و ناگهانی وارد می شود .
- پـــــــــــــــــــــخ
- هوی یواشتر ، در ضمن ترسیدم .
- اینجا چکار می کنی بلا؟
- پرسی اونجا رو نگاه کن ، اون دختره ، می بینیش؟ فکر می کنم ساحره باشه !! سر و وضع غیر آسلامیش رو می بینی ؟
هر دو :
حالا دیگه نوبت دالاهوف بود که از پشت سر وارد عمل بشه ، دالاهوف پاورچین پاورچین نزدیک آن دو شد و ...
شــــــترق ،شــــــــــترق
مورگان و پرسی که از درد به ساحره نگاه می کردند ( )
- بیکاری می زنی؟
- لرد دستور داد که مقدار ماده رو دو برابر کنیم .
بلیز همچنان مشغول دیدن ساحره بود به طوری که ساحره اگر یه دور دور میدون میگشت کله ی بلیز نیز با او دور میدان می گشت .
پرسی که کمی به محفلیا مشکوک شده بود گفت :
- ببین من می گم بیاید سه برابر کنیم ، من به اینا مشکوکم ، از دیروز تا امروز زر نظرشون داشتم ، توجه کردی تمام کارهاشون رو سیریش می کنه ؟
- چرا چرند و پند می گی ؟
- باور کن ، قسم به سایه ی لرد که خریدشون رو سیریش کرده ، پنجره ها رو اون پاک کرده ، آشغالا رو اون دم در برده .
-

محفل ضد نفوذ و قدرتمند ققنوس (تا چشماتون در بیاد مرگ خوارای بدبخت )

جیمز و سیریوس پشت یکی از پرده های سبز رنگ تالار پذیرایی که به در مدت دو روز بسیار خاک خورده شده بود پنهان شده بودند و منتظر تشریف فرمایی دامبلدور بودند .
- ببین جیمز من دامبلدور رو می گیریم تو با یویوت هیپنوتیزمش کن
- چه فایده ای داره ،شما که می گی یه بار این کار رو کردی !
- درسته ولی این دفعه فرق می کنه .
- اوکی هرچی شما بگی .
- راستی تو کی اومدی ؟
- همین امروز صبح
- منم اوکی
دامبلدور که هنوزم داشت با بوق بوقش بازی می کرد نزدیک پرده ای که آن دو نفر پشتش پنهان شده بودند می شد . سیریوس آماده بود که دامبلدور را بگیرد که :

دیلینگ ...زیلینگ
دامبلدور به طرف گوشی تلفن رفت . نگاهی به شماره ی شخص تماس گیرنده انداخت و متوجه شد که شخص آشنایی است ولی او یادش نمی آید کیست .
-الو ، الو
- الو سلام ف خدا رو شکر! دامبلدور خوبی ؟ شما ها سالمید ؟
- اشتباه گرفتی من تو رو نمی شناسم هوگو
- خودت داری می گی هوگو بعد می گی نمی شناسم .
- اشتباه گرفتید . ! . !
- الو دامبل


چه کسی بود صدا زد هوگو ؟

تصویر کوچک شده


Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۴:۳۵ دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
و سیریوس با فریاد بلند از خواب بیدار شد:نــــــــــــــــــــــــــه!باورم نمیشه این رضا زاده میتونه اینجوری باشه!
همه در اتاق چند لحظه توقف کردن و با حالتی بس خشن به سیریوس نگاه کردن.سیریوس که تازه از خواب مغناطیسی بیدار شده بود پرسید:هی سلام بچه،چرا همه جمع شدین اینجا؟پیژامه پارتی های گیلدی رو دوباره راه انداختین؟

ملت:
سیریوس: هوم؟راستی من چرا خوابیدم؟...آهان یادم اومد.ای هری نامرد حالا منو هیپنوتیز میکنی؟الان نشونت میدم!
سیریوس بعد از گفتن این جمله با شیرجه ای فجیع روی هری پرید و بدون توجه به فریاد های معصومانه او هری را به اتاق کنار کشاند و در را بست.

چند دقیقه بعد در اتاق باز شد و سیریوس بیرون آمد.باقی مانده هری را به جایی کنار دیوار پرت کرد و به طرف بقیه رفت.
همه اعضای حاضر در اتاق با دیدن چشم های خون افتاده سیریوس خودشان را به نزدیک ترین دیوار رسانده و به جویدن ناخن مشغول شدن!
سیریوس با عصبانیت یقه البوس را گرفت و گفت:ببینم مگه من با هزار زحمت شما ها رو هیپنوتیز نکردم؟
آلبوس با صدایی لرزان گفت:هوم؟عزیزم من نمیدونم از چی حرف میزنی.من خواب بودم،بعد بیل عربده کشید بیدار شدم.دیگه تقصیر من نیست که!

سیریوس با عصبانیت به سمت بیل رفت و بقایای شکلبوت را از لای دندان هایش بیرون کشید و کشیده محکمی به گوش بیل زد!
بیل که گریه اش گرفته بود با دلخوری از اتاق خارج شد!
بابیک با ترس و لرز گفت:گمونم بهتره ما بریم بخوابیم.معلومه که سیریس حالش بده.امشب زده به سرش.حتماً نقشه کشیده همه ما رو بیاره تو اتاق که بلایی رو که سر هری آورد سر ما هم بیاره!
با گفتن این جمله اتاق در مدت زمان سه سوت تخلیه شد و سیریوس موند و تختش!

سیریوس با خیال راحت به سمت تخت رفت و روی آن دراز کشید.تازه چشم هایش داشت گرم میشد که ناگهان احساس کرد دوباره چیزی در زیرش تکان میخورد!
سیریوس با عصبانیت بلند شد و پتو را کنار زد.چند دسته بچه معصوم و آلبوس پسند در زیر پتو به سیریوس لبخند زدند:
سیریوس با صدای بلند آهی کشید و گفت:ای بابا شماها دیگه از کجا پیدا شدین؟من خسته ام،بذارین برای فردا صبح کلاس خصوصی رو.
یکی از بچه ها با خوشحالی گفت:ما شیفت روزهای فردیم!تازه صبح سرت شلوغه،آخه قراره چندتا از رفقای هاگرید برای تدریس خصوصی بیان!
سیریوس:


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۱:۱۸ دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۷

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
هري با خنده اي شيطاني به سيريوس كه در حالت خواب هم داشت نعره مي زد نگاه مي كرد :
_ نــــــــــه...نـــــــــه! يكي اينو ببره... من مدال طلا ندارم... نــــــــه!
هري حالا ديگر در يك فضاي ديگري بود... " الان بهترين فرصته !! "
_ اي سيريوس به من گوش فرا ده! همين الان مي ري و پولاي محلفو كه قايم كردي بر مي داري و مي آري! زود باش!
سيريوس با چشمان بسته به راه افتاد!

چند دقيقه بعد

هري :
_ اين دامبل عجب آدميه... اين همه مي گفت پول ندارم پول ندارم اين بود قضيش پس... مي رفت پولا رو تنهايي هاپولي هاپو مي كرد!
و سپس پوزخند شيطاني زد و به پنجره يه نگاهي انداخت... بايد هرچه زودتر فرار مي كرد... واي شانس بهش رو كرده بود... سختي ها تموم شد... حالا مي تونست...

يو ها ها هاها

هري سرجايش سيخ شد...
_ واااااي... كمـــــــــــــــــك.... كمـــــــــــــــك... هري يه كاري بكن! الان منو مي خوره!
گرگينه بيل در حالي كه شكلبوت به دهانش بود وارد اتاق شده بود...
هري ساك پول را برداشت و به طرف پنجره دويد...
ساك رو از پنجره به بيرون پرت كرد و اومد خودشم بپره كه...
_ باك بيك ولم كن... پامو ول كن!
باك بيك : كجا؟
هري :

در همين لحظه دامبل وارد اتاق شد...
_ اينجا چه خبره؟

و بيل گرگينه شبه همچنان نعره مي زد!

پايين پنجره

_ ارباب گفته بود امروز حمله كنيم يا فردا؟
_ نمي دونم... فكر كنم فردا...
_ شما دو تا احمق ساكت باشيد... همين الان حمله مي كنيم...
پرسي و آنتوني به بليز نگاه كردند :
تق
_ آخ اين چي بود خورد تو سر من؟
بليز همانطور كه سرش را مي ماليد به يه ساكي كه كنارش افتاده بود نگريست...

لحظاتي بعد

_ آآآآآآآآ
_ چيه ؟ اين همه پول تا حالا با هم يه جا نديده بودي آنتوني؟


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۷ ۱۲:۲۶:۵۱


Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۹:۵۷ دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۷

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
سیریوس و شکلبوت پاوچین پاورچین به سوی اتاق خواب آرتور و مالی راه افتادند...دیرینگ...دیرینگ...دیرینگ دیرینگ دیرینگ دیرینگ...

شکلبوت که کارآگاه ورزیده ای بود به آرامی وارد اتاق شد و سیریوس هم پشت سرش داخل شد،زیاد کار مشکلی نبود،مالی و آرتور نیمه هشیار بودند و دیگه داشت خوابشون میبرد که سیریوس و شکلبوت از فرصت استفاده کرده و سریع هیپنوتیزمشون کردن.

آن دو خوشحال از اینکه تا حالا سه نفر رو در محفل هیپنوتیزم کردده اند با هم قرار گذاشتن که سیریوس به دلیل خستگی زیاد بره به اتاق خوابش و بخوابه ولی شکلبوت اول بیل و فلور رو هیپنوتیزم کنه و بعد بیاد بخوابه.

سیریوس خسته و کوفته تازه تو تختخوابش ولو شده بود که صدای جیغهای وحشتناک و ممتدی رو از طبقه پائین و احتمالا اتاق خواب بیل و فلور شنید.تازه یادش افتاد که ای دل غافل امشب ماه کامل بوده و بیل از همیشه خطرناکتر کاشکی به کینگزلی گفته بودم فردا بریم سراغ اونا،تنها امیدمم خوردن( )

تو این فکرا بود که یه دفعه در اتاق باز شد و چند تا فسقله بچه سیفید میفید پریدن تو و نگاههای شیطانی و با منظوری به سیریوس انداختن ...

سریع دست کرد تو جیبش و ساعت رو درآورد و گرفت جلوی چشم بچه ها و تکان داد،چند ثانیه نگذشته بود که همشون به خواب رفتن و سیریوس خوشحال از اینکه امشب میتونه راحت بخوابه سرشو روی بالش گذاشت که یهو هری پرید روش یه ساعت جلوش تکون تکون داد و گفت:ای ناقلا امشب میخوای اول ساعت بازی کنیم؟

سیریوس:نه...نه...هری این بازی نیست این کارو نکن

ولی دیگه دیر شده بود پلکهای سیریوس سنگین شدن و به خواب رفت...در خواب دید در یکی از کلاس خصوصیهای دامبلدور با رضا زاده تنهاس و اون داره لبخند ملیحی بش میزنه!



Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۷:۵۸ دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۷

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۱ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶
از سر رام برو کنار!!! :@
گروه:
کاربران عضو
پیام: 296
آفلاین
شکلبوت با بی قراری راه میرفت و فکر میکرد.

_ سییریش....اهمم...ببخشید...سیریوس!ما زیاد وقت نداریم!بهتره یا یه کاری بکنیم یا اینکه هرچه زودتر همه این خل و چل ها رو از اینجا ببریم.

_ میگم تو اون مخت ور از کجا اوردی؟ ندزدنت یه وقت ! بپا ولدمورت نبیندت وگر نه تورو به زور میبره جز مرگخواراش میکنه تا از مخ تو بهره ببرند! ایکیوسان!!
من خودم بعد از مدت ها فکر کردن به این نتیجه رسیدم که برای آدم نمودن این ها از هیپنوتیزم استفاده کینم.

_ چی چی تیزم؟!

_ هیپنوتیزم! خواب مصنوعی !

_ جل الخالق! حالا چی کار میکنن با این هیپوتینیزم؟

_ بیا تا بهت بگم....

سیریوس با عجله از اتاق خوابش بیرون رفت و شکلبوت با سردرگمی به دنبال او به راه افتاد.سیریوس به طبقه پایین جایی که دامبلدور ایستاده بود حرکت کرد. ساعت قدیمی و بند داری را از جیبش در آورد و در مقابل دامبلدور گرفت ، و شروع به تکان دادن آن کرد.

_این مسخره بازی ها چیه سیریش؟!

_ دامبل جون نیگاه کن چه ساعت قشنگیه!

دامبلدور با چشمان آبی رنگش به ساعت چشم دوخت . چشمانش با هر حرکت ساعت ، حرکت میکرد.و مسیر حرکت ساعت را دنبال میکرد.چشمان دامبلدور به تدریج سنگین و سنگین تر میشد.تا بالاخره در مقابل چشمان حیرت زده شکلبوت ، دامبلدور به خوابی عمیق فرو رفت.

سیریوس با خوشحالی به دامبلدور ، که به خوابی عمیق فرو رفته بود ، و سپس به شکلبوت نگاه کرد.

_حالا باید شروع کنیم شکلبوت... بیا !


im back... again!


Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱:۴۵ دوشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
سیریوس با تنی لرزان به طرف در حرکت کرد و با خستگی که هنوز بر روی تنش نشسته بود در رو باز کرد.باورش نمیشد داشت شکلبوت رو میدید..جاسوس محفل!تنها کسی که شاید آب نخورده باشد..تنها امید سیریوس..راهی به سوی امید!

-هی چطوری مرد؟چرا اینقدر خسته ای؟انگار با صد تا غول جنگیدی..نکنه عاشق شدی شیطون؟
-برو بوقتو بزن باب..همین یه کارم مونده تو این بدبختی ها!حالا بیا تو بهت بگم چی شده.

دو تایی به طرف اتاق خواب سیریوس حرکت میکنن و در راه به دامبلدور که با گلرت لی لی بازی میکرد،مالی ویزلی که فیلم ترسناک جن گیر رو میدید،آرتور که چند مشنگ شکنجه میکرد،بیل که فلور رو کتک میزنه و رونی که از هرمیون متنفره نگاه کردند تا بالاخره به اتاق خواب سیریوس رسیدند.

بعد از ساعتی صحبت!

-که اینطور..پس اعضای محفل دیوونه شدن.
-کوفت مرتیکه..منه بدبخت دارم جون میکنم اینقدر اینجا..بیا کمک کن کارا رو با هم بکنیم.
-ماجرا این نیست.بذار بهت بگم من چه اطلاعاتی دارم که فکر کنم مربوط هم باشه!

آغاز فلش بک!

شکلبوت آهسته از بین درخت ها گام بر میداشت و با دقت چیزی رو نگاه میکرد.دو فرد که سیاه پوشیده بودن و نقاب داشتن که مطمئنا مرگخوار بودن با خوشحالی در حال اضافه کردن مخلوط شیمیایی به رنگ صورتی به لوله آبی بودن که به خانه گریملود میرسید.

-پرسی این یه کشف خیلی جالبه لرده..واقعا چیز قشنگیه..همه افراد رو بر عکس میکنه!رفتارشون رو چنج میکنه.
-هممم مورگان..به نظر من بعد این کار راحت میتونیم محفلو بگیریم..ما 5 روز دیگه به محفل حمله میکنیم و اون افرادی که مسوم شدن رو دستگیر میکنیم و نابود میکنیم..بعدش دیگه هیچ دشمنی نداریم.

پایان فلش بک!

سیریوس که به شدت ترسیده بود بدنش با سرعت می لرزید.شکلبوت با ناراحتی به سیریوس خیره شد.

-اینقدر ناراحت شدی؟
-نه باب..این گوشیم ویبرش قویه..نمیدونم کجا گذاشتمش!

ملت:

--------------------
ساعت ها گذشته بود و حالا سیریوس و شکلبوت هر چی فکر میکردن راه حلی برای اینکه بتونن محفلی ها رو آدم بکنن و درستشون کنن پیدا نکردن و هر چی بیشتر میگذشت ترش بیشتر در اونها موج میزد.




Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ یکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۷

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
سیریوس:نه...نههه...نههههه
تدی:سیریوس....سیریوس

سیریوس وحشت زده از خواب میپره و نگاهش به تدی میفته و میگه:نه...نههه...تو دیگه نه!

تدی:چی چیو من دیگه نه؟

سیریوس چشماشو میماله،دور و برشو خوب از نظر میگذرونه و رو به تدی میکنه:هری و اون بچه ها کجان؟

تدی:من نمیدونم تو چی داری میگی فقط اومدم تو اتاق یه چیزی رو بهت بگم که دیدم تو تختخوابت داری به خودت میپیچی،عرق کردی و همش میگی نه!

سیریوس:یعنی واقعا همه اینا خواب بود؟اون مرد سبیل کلفت؟هری؟بچه ها؟اصغر آقا؟رضاخان؟هیتلر؟رضا زاده؟...همشون فقط تو خوابم بودن؟

تدی: من که از حرفات سر در نمیارم ولی یه مرد سبیل کلفت دم در منتظرته

سیریوس:



Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ یکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۷

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
- توان ندارم .... ولم کن بابا!
- ادامه بده... تو ناسلامتی باید درست تدریس کنی... من نمی دونم دامبل به چه خیالی به تو نمایندگی داده؟... اعتبارش زیر سوال رفت.دفعه ی دیگه میرم پیش گلرت.اوهوی... اوهوی ... اه این چرا بی هوشه؟

صبح روز بعد

سیریوس که بقایای کلاس های خصوصی پی در پی در چهره اش دیده میشه ، چشماش رو باز می کنه.
هنوز عکس العمل خاصی نشون نداده که سر و کله ی کریچر پیدا میشه.
- ارباب لاغر به نظر رسید. دیشب کلاس خصوصی داشت؟! ارباب نباید به خود فشار آورد.ارباب باید اومد... صبحانه خورد.
سیریوس: ، مآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ... کریچ چت شده ؟! باز هم آب خوردی؟
- معلومه... هر جنی آب می خوره... ارباب آب نخورد؟؟

سیریوس با سرعت از اتاق خارج میشه و به سراغ بقیه میره.( لازم به ذکر که کریچ در این لحظه به دلیل ضربه ی روحی، به گریه می افته)
- سیریوس بیا اینجا! نگاه کن این یه وسیله ی جدید مشنگیه... بهش میگن بوق بوق!
سیریوس با وحشت به دامبل و جسم (....) ای که در دستاشه نگاه می کنه و به سرعت دور میشه.

هنوز چند قدمی نرفته که به بیل میرسه که در خوش و بش با آرتوره!

- سیریوس، یه لحظه بیا اینجا! می خوایم از تجربیاتت استفاده کنیم!
- هان؟ چیه؟
- خوب ما تازه به عنوان یک زوج جوان کارمون رو شروع کردیم.می خواستم ازت بپرسم... که اولین کلاس خصوصی بهتره چه جوری باشه؟

بیل دستی به صورتش می کشه و میگه: من همین امروز متوجه شدم که چه قدر سیفیدم!

سیریوس که ترجیح میده به سوالات آسلامی این زوج جوان پاسخی نده، با لبخندی بر لب ، عقب عقب دور میشه و پس از اینکه مطمئن میشه ، دوباره به خوش وبش مشغول شدند، بر می گرده وراه آشپزخانه رو پیش میگیره.

- دنـــــــــــــــــــــــگ
سیریوس با مخ به یکی از اتاق ها پرتاب میشه.در پشت سرش هری و همان بچه های سیفید قدیمی دیده می شوند.
- آخ... مگه شما هفته ای چند جلسه قرار کلاس خصوصی دارید؟
- این یکی فرق می کنه! این دفعه تو با ما کلاس خصوصی داری!

هری در حالی این جمله رو میگه که در رو به صورت فیلم های ترسناک می بنده و قفل می کنه.

- مگه شما هم از آب خوردید؟
- دیگه...بعد از هر کلاس خصوصی آدم تشنه اش میشه... حال آماده شو که اومدیم!!

- نهههههههههههههههههههههههههه!!!
هری: آررررررررررررررره!
بچه های سیفید: آرررررررررررررررررره!!

.....


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۶ ۲۲:۳۴:۱۹
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۶ ۲۲:۳۶:۰۵
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۶ ۲۲:۳۷:۱۱
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۶ ۲۲:۴۰:۳۵

تصویر کوچک شده


Re: خانه شماره دوازده گریمالد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۳ یکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۷

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
- این یارو اومد اینجا رو خز کرد !

- من واقعا نمیدونم ، دامبل برای چی مفت خور اضافه که فقط خوردن و خوابیدن بلده برداشته برای ما آورده

- اه اه ! واقعا که قده سیریشم نمی ارزه !


سویی دیگر


سیریوس کارش رو در دستشویی ها تموم کرده و الان داره به لاشه مسواک نگاه میکنه ! مسواکی که تا ساعتی پیش برای تمیز کردن دندان هاش ازش استفاده میکرد ؛ از مسئولیت های زیاد و غر غر های بیجای محفلی ها خسته شده بود ، بیرون از خانه رفت و گوشه ای نشست و گریستن سر داد !

- آخه من چقدر بد بختم ! این چه بلایی بود آخره عمری سره ما اومد ! خیلی کم کار میکردیم و زحمت میکشیدیم کارای اینا هم اومد روش !


پاق !

صدای عجیبی که حاصل از آپارات شخصی به میدان گریمولد بود شنیده شد و باری دیگر همسایه های کنجکاو شتابان به سمت پنجره خانه های خود آمدند ، باشد که اطلاعاتی جدید برای غیبت های روز آینده بدست آورند ! صدای قدم هایی نزدیک و نزدیک تر شد ؛ با اینکه سرش پایین بود ولی سنگینی نگاهی را احساس میکرد ، تا اینکه دستی روی شانه اش جا گرفت و بی رحمانه تکانش داد !

- هوی بوقیه وحشی ! این چه طرزه صدا کردنه ؟ مگه تو خودت ... ا

مرد قد بلند و تنومدی که بیشتر به نیمه غول شباهت داشت تا جادوگر ، با شکمی بس گنده و سبیل های بلند و آشفته ، مقابلش ایستاده بود و دندان غروچه میکرد : هووی ضعیفه ! بینم ، شنیدم که تو یه مدت نمایندگی دامبلدورو گرفتی ! راسته ؟

سیریوس که هنوز نمیدانست با چه موجودی روبروست با تعجب گفت : بله ! فقط یه مدت ! کمکی از دست بنده حقیر بر میاد ؟

مرد دستی به سبیل هایش کشید و با صدای بم و خشنی گفت : کمک ؟ این کاغذو میبینی ! این تو قرار داد بستیم با دامبلدور که به مدت یک سال و اندی ما جلسه خصوصی جبرانی دمه صبح داریم ! کی کارو شروع میکنی ؟

سیریوس که کنترلش را باری دیگر از دست داده بود ، فریاد زنان گفت : برو بینیم مردکه بوقی ! من جلسه نیمه شب رو هم بزور تموم کردم ! تازشم ، یه مشت بچه ظریف مریف بودن !

- چی گفتی ؟ بزنم گردنتو بشکنم ابله ؟

- م ... منظورم اینه که باشه چشم ! بفرمایید !


در ذهن سیریوس

هوووم ! ای بمیری دامبلدور ! آخه بوقی ، من این یاروهه رو چیکارش کنم ؟ تو که بیشتر به پسر بچه های سیفیت میفیت گرایش داشتی آخه ! من اینطوری که نمیتونم چیزی به این یارو آموزش بدم و جلسه ناقص میمونه ! و نگاهی به هیکل مرد کرد و ادامه داد : تازشم ! این که هیکلش اندازه غاره مرلین صدره ! با کله هم برم بازم کلی جا داره


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.