سوژه جدیدبعد از استعفای آقای زابینی از معاونت وزارت سحر و جادو و همچنین بر کناری وی از سِمَت مرگخواری، آقای زابینی تصمیم میگیرد تا با اشتغال در دفتر حمایت از موجودات جادویی باقی عمر خود را در صلح و آرامش و به دور از دنیای سیاست و هر گونه هیجان سپری کند. اما ظاهرا در اینجا هم اوضاع بر وقف مراد وی نبود:
- عرررررررر! عرررررررر! اهو اهو اهو (صدای گربه) ... آقای زابینی لطفا کرمِ فلوبر منو تحت حمایت خود قرار بدید ... عرررر عرررررر!
بلیز: دختر کوچولوی من، گریه نداره که ... کافیه روزی سه وعده غذایی بهش کاهو بدی بخوره و روزی یک ساعتم ببریش گردش یا بذاری تلویزیون تماشا کنه ...
برخلاف انتظار، با این حرف بلیز گریه دخترک شدید تر میشه!
- جیــــــــــــــــــــغ! مامانم دیگه اجازه نمیده مامان کِیتی رو تو خونه نگه دارم ... میگه یکبار دیگه بیارمش خونمون مامان کیتی رو زیر پاش له میکنه ... آخه چطور دلش میاد؟ عـــــــــررررررر ... عرررررر!
بلیز: مامان کیتی کیه دیگه؟
دخترک هق هق کنان: همون کرم فلوبرمه دیگه ... نگفتم بهتون؟ آخه کیتی من، باردار هست و به زودی مادر میشه ... آقای زابینی جون مامان کیتی و بچه های توی شکمش دست شماست ... تو رو خدا کرممو تحت حمایت خودتون قرار بدید .. نگاه کنید چه نگاه معصومانه ای داره! ... عــــــــــــــــرررررر!
بلیز
در همون لحظه صدای هیاهویی از بیرون اتاق شنیده میشه و به دنبالش گام های شتابانی که به سمت اتاق میاد، در همون لحظه بلیز و دخترک به سمت در اتاق حرکت میکنند تا ببینن بیرون از اتاق چه خبره اما نرسیده به در اتاق ناگهان صحنه اسلوموشن میشه (!)، در به شدت باز میشه و به چونه دخترک که با در فاصله ای نداشت برخورد میکنه، در پشت در هیکل قناص وزیر سابق نمایان میشه، دخترک که در اثر شدت ضربه تعادل نداشت به زمین می افته و کرم فلوبرش از دستش رها میشه و می افته روی زمین و در اون میان بلیز که هنوز به صورت غیر ارادی به سمت در حرکت میکرد پاشو میذاره روی کرم فلوبر ....!!!
شپلخ!!! (صدای پاشیدن خون و دل و روده و این حرفا)
(بازگشت سرعت تصویر به حالت اولیه)
دخترک بُهت زده کنار جسد متلاشی شده کرمش زانو میزنه و در اون میان بلیز و هوکی شدیدا به یکدیگر خیره میشند ...
بلیز: تو؟ اینجا چی کار میکنی؟
دخترک: مــــــــــــــامـــــــــــــــان کِیـــــــــتی! عـــــــــــــــــــــــرررر!
هوکی: بدبخت شدم! کل شهر دنبالمن! من به عنوان یک موجود جادویی به اینجا پناهنده شدم ... تو رو خدا ازم حمایت کن !!!
دخترک: مامان کیتی حرف بـــــــــزن ... بگو که صدامو میشنوی! یه چیزی بگو ....
- عــــــــــــــــــــــــــــرررر ....
بلیز: چــــــــــــی ؟ نشنیدم ...
هوکی: میـــــــگم که ....
در این لحظه دخترک به گردن بلیز آویزون میشه و سعی میکنه با بلیز گلاویز شه!
- تو .... تو...! تو قاتل مامان کیتی و بچه هاش هستی! باید تاوانشو پس بدی ...
هوکی: میــــــــــــــــگم مردم ناراضی دنبالمن ... تو باید از من حمایت کنی چون من هم موجود جادوییم و هم خیلی لطف در حقت کردم ...
دخترک: قاتل .. قاتل ... عــــــــــــــــــــــــــــــررررر!
بلیز: اه ... آواداکدورا ....
ناگهان نور سبز رنگی اتاق رو روشن میکنه و جسد دخترک روی زمین ولو ...
بلیز: آخیـــــــــــــــــــــش
خب حالا بگو ...
هوکی در حالی که اشک در چشمانش جمع شده:
- ببین بلیز ... تو میدونی من با تلاش زیاد در شش ماهه دوران وزارتم موفق شدم با کاهش چشمگیر سطح فعالیت در انجمن های زیر دستم ایجاد تنش در سایت رو به حداقل برسونم ... اما با این وجود معلوم نیست چرا مردم دنبالم افتادن ... من جونم در خطره ... ارتش میلیونی هم اعتصاب کرده گفته تا برای ناهارها وعده چلو کباب رو به دو نوبت در هفته افزایش ندیم از حمایت خبری نیست! دستم خالیه! تو باید بهم کمک کنی ... باید منو تحت حمایت دفترتون قرار بدید ...
بلیز: نخیر آقا ما موجود جادویی سیاسی نمیپذیریم ... خوش اومدی!
هوکی: نامرد ... تو معاونم بودی ... من این همه بهت ارج میدادم ... تو دوران من هر چی خواستی رشوه خواری کردی ... این همه گذاشتم برای ملت پرونده سازی کنی ... گذاشتم هر کار خواستی بکنی ... اصلا انصافا من حق پدری بر گردنت دارم!
بلیز: آقا من شما رو نمیشناسم ... اصلا الانم وقت ناهار و نمازه دفتر تعطیله ...
هوکی: اهم ... پس فکر میکنم منم مجبورم در حین اعترافات اون مسئله کذایی رو هم لو بدم ...
بلیز: هوم؟ چی رو؟
هوکی: اینکه در دفتر حمایت از موجودات جادویی شاهد به قتل رسیدن یک دختر بچه معصوم به فجیع ترین شکل ممکن بودم ...!
بلیز: هوم.... البته حالا که بیشتر فکر میکنم میبینم که به صلاح هر دومونه که در این شرایط حساس با هم و در کنار هم باشیم... چون بالاخره مدتی با هم کار کردیمو اینا ...
در همون لحظه صداهایی بس مخوف از بیرون به گوش میرسه و بلیز و هوکی با عجله به سمت پنجره میدوند ...