هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۸۷

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
بازی هافلپاف و گریفیندور
به سرعت گام برميداشت. صداي کساني را که دنبالش بودند ميشنيد.با سرعت میدوید.انگار چیزی دنبالش بود و قصد کشتنش را داشت.عرق بر روی پیشانیش نشسته بود و کم کم بر روی زمین میریخت.به درخت بزرگی در ابعاد بید کتک زن رسید و با خوشحالی چوب دستیش رو در آورد.با عجله وردی رو زمزمه کرد و ناگهان دری ظاهر شد.در رو باز کرد و به درون درخت یا کلبه درختی رفت.

به محض ورودش به کلبه تمام بازیکنان تیم گریفیندور با هیجان بلند و امیدوارانه به لیلی خیره شدند.دامبلدور با بی صبری گفت:

- سلام ليلي ... اممم ... چرا انقدر عصبي هستي؟
- لو رفتم. نفهميدن کي هستم ولي فهميدن داريم جاسوسي ميکنيم.
- لعنتي! حالا حتما نقشه شون رو عوض ميکنن.

ليلي نفسي تازه کرد و رو به آلبوس دامبلدور سري به علامت منفي تکان داد:
-نقشه اي نداشتن که تغيير بدن. فردا بازي منصفانه اي خواهيم داشت.

دامبلدور با تعجب به ليلي خیره شد. چطور ممکن بود؟ هافلپاف همیشه جز حریفهای جدی تیم گریفیندور بودن که برای برد از این تیم دست به هر کاری میزدند ;شايد حرفهاي پرسي در مورد صلح دو گروه را گوش کرده بودند. هرچند فکري خنده دار بود اما در حال روی دادن بود.بعد از صحبت تمام اعضا و صحبت در مورد صلح هافلپاف،همه به دستور دامبلدور به سمت تالار خصوصی گریفیندور بروند و بخوابند.


بیرون هاگوارتز :

فردی با صدایی بم، مدام طول تالار را طی میکرد و با حرارت برای افرادی که اطراف آتشی نشسته بودند،صحبت میکرد.همه با دقت به حرفهایش گوش میکردند و دوست نداشتند هیچ نکته ای را از دست بدهند.

- فردا روز بزرگیه. محافظای وزیر، هیچ وقت مجاز نیستن در طول بازی اونو همراهی کنن. پس بهترین فرصت برای اجرای نقشه ست. اگه این اتفاق بیفته مردم گیج و عصبی میشن. ما میتونیم با استفاده از این موقعیت ما میتونیم به راحتی نماینده خودمون رو وزیر کنیم. اونوقت زمان ارباب ما و خود ما شروع میشه !این موقع هست که محفل شکست میخوره و ما تمام دنیای جادوگری رو تسخیر میکنیم.

صدای خوشحالی مرگخواران به هوا برخاست. اما در پشت نقاب خوشحالی آنان، که به نظر می آمد تنها به خاطر ترس از گوینده باشد، ترسی بزرگ نهفته بود.
لحظاتی این خوشحالی دوام داشت و پس از آن صدای پایی که از بیرون به گوش میرسید باعث شد همه چوب دستی هایشان را در بیاورند. در با صدای جیرجیر باز شد.

کسی که مشغول سخنرانی بود تعظیم کرد و پشت سر اون تمام مرگخواران سرشون را خم کردند و به اربابشان ابراز احترام کردند.
- چه خبر بلیز؟ همه آماده اند؟نقشه ها رو کامل توضیح دادی؟

بلیز از گوشه چشمش نگاهی به مرگخواران انداخت و سپس گفت: بله سرورم.

روز مسابقه

اضطراب در وجود تیم گریفیندور لانه کرده بود و هيجاني سخت در آنها پديد آورده بود. آيا ممکن بود که هافلپاف نقشه هاي خود را در جايي غير از تالار خصوصي نگاه دارد؟ آيا همانند گريفيندور يک انجمن به خصوص داشت؟ ... سؤالات همچون خوره ذهن اعضا را ميخورد و نميگذاشت به فکر چگونه بازي کردنشان باشند. حتي آلبوس دامبلدور نيز دست از سخنراني هاي روزانه اش برداشته و به فکر فرو رفته بود.

- اعضاي تيم گریفیندور وارد ميشوند !

اعضا با نگراني به يکديگر نگاهي انداختند و سپس قدم به داخل زمين گذاشتند. دامبلدور به آرامي دستان کاپيتان هافلپاف ، دنیس را فشرد و سپس همزمان با صداي سوت مادام هوچ به هوا برخاست. هم زمان نیز صداي گزارشگر در ورزشگاه طنين انداز شد .

- بازي شروع ميشه. هافلپاف با يک حمله سريع حریف رو وادار به عقب نشيني ميکنه... دامبلدور با شوتي از مرلین مک کینن مواجه هست. بله! ضربه رو دفع ميکنه. حالا گريفيندور صاحب کوافل هست. تد پاس ميده به جسيکا. يه بلاجر همزمان به سمت جسي ميره. جسي توپو ميگيره. اوه نه اون بلاجر رو گرفته! خوشبختانه صدمه اي نميبينه. بلاجر رو به سمت ديگه اي رها ميکنه. حالا اين داوره که بايد تصميم بگيره. خب يک پنالتي به نفع هافلپاف.

در برابر سر و صدای فراوان طرفداران تیم هافلپاف، مرلین مک کینن کوافل را از مادام هوچ گرفت ولی درست قبل از اینکه در محل تعیین شده قرار بگیرد، توپ را به اریکا زادینگ سپرد. اریکا نگاهش را به حلقه ی سمت چپ دوخت و آماده ی پرتاب شد...

- اریکا زادینگ به سمت حلقه ی سمت راست شوت ميکنه. دامبلدور جهت رو اشتباهي رفته. در آخرين لحظه تغییر جهت میده. اما امکان نداره برسه. اوه. نوک جاروش به کوافل برخورد ميکنه. توپ به ميله دروازه ميخوره. هافلپاف صفر گريفيندور صفر. بازي ادامه پيدا ميکنه.اما دابز بلاجري رو به سمت پرسي پرتاب ميکنه. لوپين وارد عمل ميشه. بلاجر به سمت اریکا زادینگ منحرف ميشه. اوه اون متوجه نميشه. بلاجر محکم به کمرش برخورد کرد. حالا از جاروش ميفته، خداي من داره محکم به سمت زمین سقوط میکنه!


درهمان لحظه صداي فرياد شخصي بلند شد: ترانجيوم تاکيوم !

صداي گزارشگر بار ديگر در ورزشگاه طنين انداز شد:

- خوشبختانه مادام پامفري اون رو نجات ميده و به خارج از زمین هدایت میکنه. معلومه که بايد بازيکن ذخيره جايگزين بشه. اسپراوت وارد بازي شد و بازي از سر گرفته ميشه. کوافل در دستان لیلی اوانز قرار داره ولی این حمله هم به خوبي توسط مهاجمان هافلپاف دفع ميشه. حالا اونا جلو ميان. پاس هاي پي در پيشون واقعا زيباست. اسکورپیوس شوت ميکنه و بله ... بلاخره گل! هافلپاف اولين گل اين بازيو به ثمر ميرسونه.

آلبوس دامبلدور در حالی که تیمش را به حمله تشویق می کرد، بر سر ریموس لوپین و پرسی ویزلی فریاد می کشید؛ ظاهرا" از عملکرد مدافعین کهنه کار خودش اصلا" راضی نبود؛ بخصوص حالا که بعد از گذشت 15 دقیقه از زمان بازی، تقریبا" مطمئن شده بود تیم هافلپاف هیچ نقشه و توطئه ای برای پیروزی نداشته و تنها به بازی جوانمردانه فکر می کردند.

- کوافل در دستان جسیکا پاتر قرار داره، به سرعت به سمت دروازه پرواز میکنه، دنیس سعی می کنه برای اون مزاحمت ایجاد کنه و تقریبا" موفق هم میشه چون جسیکا توپ رو بطور ناگهانی به سمت راستش، جایی که لیلی اوانز قرار داره پاس میده و اون هم بدون اتلاف لحظه ای وقت شوت میکنه...

ورزشگاه این بار به رنگهای قرمز و طلایی گریفیندور در آمده بود و ظاهرا" تساوی باعث آسودگی خیال آنها شده بود.

همان زمان در جایگاه طرفداران اسلترین

سه نفر که لباس فرم مدرسه به تن داشتند و چهره شان در زیر کلاه ردا محفی بود،در گوشه ی دنجی از ورزشگاه نشسته بودند و بدون توجه به هیاهوی اطراف خود به آرامی بحث میکردند.

- بلیز چقدر دیگه باید صبر کنیم؟ فکر نمیکنی الان که حواس همه به گلهای دو تیمه باید نقشه رو عملی کنیم؟
- چقدر تو عجولی مورگان! ارباب مایله که این عملیات در اوج بازی اجرا بشه و هنوز بازی به قدر کافی هیجان انگیز نشده.
- منم با مورگان موافقم... ضمنا" بهتر نیست که حساب یکی دو تا محفلی رو هم برسیم؟
- یا سالازار کبیر... ارباب منو با دو تا احمق فرستاده! آنتونین ماموریت ما کاملا" واضح و مشخص بوده و به محض اجرای نقشه از اینجا خارج میشیم و به ارباب و بقیه برای سرنگونی کامل وزارتخونه و محفل ملحق میشیم...

در حالی که سه مرگخوار بحث خود را ادامه می دادند، هافلپاف موفق شده بود به 20 امیتاز دیگر برسد. گزارشگر همچنان با حرارت خاصی لحظه به لحظه ی بازی را گزارش میکرد.

- دوباره حمله از طرف گریفیندور... اما لوپین توپی که اوانز بهش پاس داده رو از دست میده! جیمز پاتر رو ببینید که به سمت پايين شيرجه ميره. هيچ چيز اون پايين نيست. شايد قصد تقلید از فن ورانسکي داره، به نظر میرسه آلبوس سوروس گول نخورده... به راهش ادامه ميده. اما بعد از چند ثانيه اونم به سمت پايين شيرجه ميزنه ... بله! بلاخره گوي زرين ديده شد. معلومه که انتخاب جيمز به عنوان جستجوگر با اين چشمان تيزبين کار واقعا درستي بوده. آلبوس سوروس با نااميدي به سمت پایین ميره. جيمز دستش رو دراز ميکنه آروم آروم خودشو روی جاروش سر میده. ولي ... محکم زمين ميخوره. از رو جارو واژگون ميشه. خوشبختانه صدمه نديده.

آنگاه بود که صدای بلندی در کنار صدای گزارشگر طنین انداز شد: آواداکداورا!

برای لحظه ای نور سبز خیره کننده ای ورزشگاه را در بر گرفت... سه صندلی خالی در میان تیم اسلترین به چشم میخورد.

همه به آلبوس سوروس چشم دوخته بودند که با صورت روی زمین افتاده بود و چوب پروازش در چند متری او قرار داشت. هیچ کس جرئت بیان حقیقت را نداشت... تنها در سکوت به پیکر بیجان او نگاه می کردند.

- هی اون چیه ؟

صدای یکی از دانش آموزان توجه همه را به دست آلبوس سوروس جمع کرد... جایی که بالهای ظریف اسنیچ در میان مشت بی حرکت آلبوس به آرامی تکان می خورد.


تصویر کوچک شده


بدون نام
هافلپاف & گيريفيندور

آسپ، وزیر مردمی در حالی که داشت یکی از یویو های جیمز_ برادر بزرگش_ را خراب می کرد وارد اتاق جیمز شد. از خراب شدن یو یو کاملا نا امید شده بود؛ چشم های نا امیدش گوشه و کنار اتاق رو برای پیدا کردن وسیله مناسب تری برای خراب کردن می کاوید.
- معلوم نیست این پسره وسایلش رو کجا قایم کرده. چرا هیچی نیست اینجا؟!
در حال جستجوی وسایل جیمز، لگد محکمی به در کمد جیمز زد و این کار باعث شدن درب کمد باز شده و تمام وسایل بر سره وزیر مردمی هوار گردد در حالی که آسپ با بدبختی در حال بیرون کشیدن خود از زیر کوهی از وسایل بود؛
- ای واااااااااای. این پسره واقعا فهم و شعور نداره. نمیگه اگر وزیر یه طوریش بشه، این ملت جلدوگر باید چی کار بکنن. اصلا من مطمئنم این پسره دستش با این استعمار گر ها توی یه کاسه است.
همینطور که تونست آخرین قسمت ردای خودش رو از زیر کوهی از وسایل بیرون بکشه و چشم هایش به نقطه بر روی انبوهی از وسایل آشفته ی کف اتاق خیره موند. حس شرارت و حسادت تمام وجود آسپ را گرفت. چشم های خیره اش را به یاد گاری که همیشه در پی بدست آوردن آن بود، و اکنون در کمد برادر خود ان را یافته بود، دوخت. در اتاق با صدای بلندی باز شد و جیمز وارد اتاق شد.

جیمز چشم های خیره اش را به آنچه که بر روی انبوهی از وسایل میدرخشید انداخت. لحظه ای بعد دو برادر به چشم های هم خیره شدند و ناگهان، برق رفت
- اوی مرتیکه بوقی از جات تکون نمیخوری ها. لوموس... ای بابا، لوموس... چرا روشن نمیشه؟
- من به عنوان وزیر مردمی مصرف روشنایی جادویی رو سهمیه بندی کردم.
- ای بوق بشی مرتیکه. خوب الان ما وسط نمایشنامه بودیم. حد اقل می گفتی برق مارو قطع نکنن.
- نه، جیمز! ببین قطعی برق به خاطر مصرف بی رویه است و اگه می خواید روشناییتون قطع نشه باید در مصرف اون صرفه جویی کنید مثلا ما تو انجمن مدیران قطعی نداریم چون اونا خیلی گولاخن! نه ببخشید یعنی اونا خیلی صرفه جو هستن
- بوقی می زنم بوقت می کنم ها! یالا بگو اینجا رو روشن کنن!
- برو بابا.
- خودت برو بابا. اصلا تو تو اتاق من چیکار می کردی؟
- خودت تو اتاق خودت چیکار می کردی؟ من وزیر مردمی ام و نسبت به همه ی جادوگر ها احساس مسئولیت دارم. من باید مراقب خانواده ام باشم در وهله ی اول. من نباید مثل تو باشم که هیچ کاری نمیتونه بکنه.
- مثلا تو الان خیلی به درد میخوری؟
- من تو همه چیز از تو بهترم، تو حتی بلد نیستی درست کوییدیچ بازی کنی. جیمز این رو قبول کن من لیاقت یادگار پدر رو دارم. تو اصلا نمیتونی داشته باشیش.
- برو بینیم بابا.
صدای تقی آمد و ناگهان همه جا مجددا روشن شد. و جیمز در حالی که ارثیه ی پدری خود را در چنگال داشت قصد فرار داشت. وزیر به او اخطار ایست داد و همانجا جیمز را به علت سوقصد علیه وزیر به عنوان مجرم معرفی کرد. و همه ی این کار ها با منوی مدیریت در عرض چند ثانیه ممکن است. جیمز ارثیه ی پدری خود رو جلوی البوس سوروس پرت کرد و گفت:
- بیا بابا. بی تربیت. اما مطمئن باش که یه روز به هم مرسیم
- حالا که تسلیم شدی از جرم و گناهت چشم پوشی می کنیم. وزیر همیشه در قلب مردم جای داره.
جیمز نگاه غمناکی به ارثیه ی با ارزش خود که در دستان آلبوس سروس میدرخشید. اشک در چشمانش حلقه زد و بغضی راه گلویش را بست.
هنگامی که جیمز از همه جا نا امید شده بود؛ بنگ. دستی روی شانه هایش قرار گرفت؛
- سلام پسرم.
جیمز به محض شنیدن صدا موهایش به حالت بسیار فشنی به هوا تابیده شد و دستی که روی شانه اش بود را با یک ضربه ی فنی کاراته به دو نیم تقسیم کرد دامبلدور که هنوز به جیمز عاشقانه نگاه می کرد، دستش را با یک ورد سر جایش برگرداند و مجددا به سمت جیمز باز گشت. جیمز با صدای جیغ مانندش فریاد زد:
- اَاَاَاَاَاَ... مرتیکه اگه یه بار دیگه دستت بهم بخوره دستتو قورت می دماااااااااا
- پسرم من برای کمک به تو اینجا اومدم. من وقتی که تو از همه جا نا امید شدی پیش تو اومدم تا بهت کمک کنم.
- به چشم پدری دیگه؟
- حالا وارد جزئیات نشو.
نفسی کشید و به جیمز اشاره کرد که نزدیک او بشود.
- ببین جیمز پسرم. پدره تو همیشه دلش میخواست که آذرخشی که پدرخونده اش براش خریده به تو برسه. اما حالا این وزیری که دم از مردمی بودن میزنه، آذرخش تورو برای روز مسابقه از تو با پلیدی تمام گرفت. به خاطره این که توی کوییدیچ فقط یه مقام ساده بیاره میخواست تورو بفرسته آزکابان و تورو از بین ببره. شما فردا مسابقه ی کوییدیچ رو در پیش دارین، من به عنوان مدافع گریفی ها و مدافع جامعه ی جادوگری قصد دارم به تو فرزنده عزیزم، برای مقابله با برادر پلیدت کمک کنم.
- چطوری؟
- گوشتو بیار جلو.
- نمیارم، از همین فاصله بگو.
- پسره تخس. باید برات کلاس بذارم. خیلی خوب ولی ...
روز مسابقه در هاگوارتز، داخل رختکن گریفندور جیمز و دامبلدور، چنان گل می گفتند و گل میشنفتند که حتی متوجه پرتاب حدود دوازده جفت لنگه کفش توسط پرسی نشدند. و در رختکن هافلپاف آلبوس سوروس به تنها چیزی که نگاه می کرد، آذرخش پدرش بود. دنیس که پس از مدت ها سعی و تلاش دیگه کم کم میتونست صدای دخترونه در بیاره، با افه ی خیلی دخترونه ای گفت:
- بچه ها! چنگ و مو کشیدن. یادتون نره. حواستون باشه. چنگ، مو کشیدن. همه تکرار کنید. چنگ، مو کشیدن.
هیچکس تکرار نکرد و همه به سر تا پای دنیس نگاهی انداختند و به سمت زمین حرکت کردند. هر دو تیم وارد زمین شده بودند و تا مادام هوچ قصد زدن سوت شروع مسابقه را کرد، دامبلدور آه بسیار بلندی کشید و فریاد زد:
- به درستی جای شما در بدترین مکان جهنم است... عجلو به صلاة الان وقته نمازه.
و تمام گریفی ها وسط زمین مشغول به جای آوردن نماز گشتند و البته نماز جماعت و به نیابت آلبوس دامبلدور همه هافلی ها به گریفی ها حدوده دو ثانیه چپ،چپ نگاه کردند و مشغول انجام اعمال بی ناموسی در سایر نقاط زمین گشتند.پس از اتمام نماز و اتمام خطبه ی دامبلدور فقید و پاسخ به سوالات شرعی گریفی ها؛ سوت آغاز مسابقه زده شد.

جیمز به دامبلدور چشمکی برای شروع عملیات زد و گونه های دامبلدور رو به سرخی گراییدند. دامبلدور ناگهان نگاهش به دنیس افتاد و آتشی در قلبش زبانه کشید. همه ی بچه های هافل پاف با حرارت در اطراف زمین پخش شده بودند و قصد بازی داشتند. اما گریفی ها همه به دنبال آلبوس دامبلدور میرفتند و از سخنان وی یاد داشت بر میداشتند. پیوز یقه ی اما دابز را گرفت و به سمت سرخگونی که به سمت دروازه در حرکت بود پرتاب کرد و گله احتمالی که توسط آلبوس سوروس به سمت دروازه ی خودی پرتاب شده بود را دفع کرد. پیوز فحش های رکیکی به آسپ داد و چوب جارویش را به سمت او پرتاب کرد. دنیس که به پیوز می گفت:
- ای خاک عالم، آخه این چه حرفاییه آخه؟
- ببینش آخه مرتیکه بوووووووووق.
- ایش. الهی تیکه تیکه بشی آسپ. آخه این چه وضع بازی کردنه؟
و دنیس با اما و اریکا مشغول بحث در رابطه با مدل های جدید مو شدند.
و آسپ کماکان مشغول جمع آوری کوافل ها و پرتاب آنها به سمت دروازه خودی بود! و در همین حین در گوشه ای از زمین، دامبلدور و جیمز دست هایشان را روی شانه های یکدیگر انداخته بودند و به حالت شیطانی می خندیدند
حالا آسپ داشت وسط زمین حرکات نمایشی انجام میداد. جیمز که دیگر حوصله اش سر رفت، در ذهنش به آسپ گفت:
- هوی بوقی، یالا اسنیچ رو برام پیدا کن.
- اوه برادر عزیزم، اسنیچ مدت هاست که پشت سر تو و دامبل در حال بندری زدن است، می توانی به راحتی آن را بگیری!
جیمز برگشت و در حالی که از شادی قهقهه می زد، گوی زرین را در دستانش گرفت و بازی به نفع گریفندور پایان یافت. دامبلدور با دست روی شانه جیمز زد. جیمز با سرعت روشنایی جادویی(همون برق) خودش را کنار کشید. دامبل در حالی که سعی می کرد ناراحتی اش از این حرکت جیمز را مخفی کند، گفت:
- آفرین جیمز، پسر خوب. تو تونستی بهترین طلسم فرمانی رو که تا حالا دیدم روی برادرت اجرا کنی! تو اونو مجبور کردی محل دقیق گوی زرین رو بهت بگه و به حق خودت برسی. حالا وقتشه که به برادرت کمک کنی تا از گمراهی نجات پیدا کنه و دیگه حق کسی رو نخوره. حالا بهش بگو به کلاس خصوصی من بیاد تا به راست هدایتش کنم.
- چــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی؟ تو می خوای برای برادرم کلاس خصوصی بذاری؟ تو از اول هم قصدت همین بود. تو به من کلک زدی. تو شیادی! تو مجبورم کردی اون رو زیر طلسم فرمان بذارم. تو یه متقلبی!
و صدای جیمز آنچنان بلند بود که تمام ورزشگاه از ماجرا باخبر شدند!
دیوانه سازها دم در ورزشگاه منتظر دامبل و جیمز بودند و دست بندهایشان را مانند زنجیر اراذل و اوباش دور دستشان می چرخاندند!

نتیجه ی اخلاقی برای آلبوس پاتر:
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است.

نتیجه اخلاقی برای آلبوس دامبلدور:
چاه مکن بهر کسی
اول خودت دوم کسی

نتیجه اخلاقی برای سایرین:
از گذاشتن نام آلبوس بر فرزندان خود خودداری فرمایید!
روابط عمومی لیست شخصیت های ایفای نقش



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۰۶ جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۸۷

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
هافلپاف & گيريفيندور

فضا تاريك، مخوف، سكوت و باز هم مخوفي! هيچ چيز ديده نمي شد. هيچ صدايي شنيده نمي شد و هيچ چيز حركت نمي كرد. ناگهان لامپي روشن شد و با ضربه اي به حركت در اومد و تاب خورد. با نور زرد رنگ لامپ، بچه ها كه دور ميزي مثلثي شكل گردهم (!) نشسته بودند، ديده شده و با حركت لامپ مدام خاموش روشن ميشدن!
- دنيس اين مرلين بيناموس...
- هيس! ساكت... صداتون در نياد. كنف كاملا جديه!
- من دستشويي دارم...
- بابا خفه! نمي خوام بچه هاي ديگه بيدارشن. كنف خفن سكرته!
همه سكوت كردن و در كمال وحشت با چشماني گرد و خوابزده به دنيس كه نور لامپ متحرك صورتشو وحشتناك كرده، نگا ميكنن.
- اين مسابقه ما خيلي مهمه! مسئله مرگ و زندگيه. بايد از هر روش معقول و غير معقولي براي پيروزي استفاده كنيم. گيريفي ها خيلي خفن شدن... خيلي شاخ شدن... خيلي بوقن!
دنيس چشماشو تنگ ميكنه و به بچه ها نگا ميكنه!
ملت: تصویر کوچک شده
دستشو ميبره زير ميز و يه سري خرت و پرت ميريزه رو ميز. از جمله چاقو، دشنه، شمشير، لانجيكو، اسپري اشك آورد، شيشه اي حاوي اسيد مرعوب(!)، تيغ و چكش! وسايل رو بين بچه ها تقسيم كرد و با صداي خشكي گفت:
- از هر كدوم هر وقت كه لازم شد استفاده كنيد.
- من دستشويي دارم!
- آسپ خف كن! اما دليل اصلي كنف شبانمون اينه كه ما از تاكتيك و روش بازي گيريف هيچ اطلاعاتي ندارم. نميدونم اون البوس بوقي ميخواد چجوري بازي كنه و همينه كه اعصابمو به هم ريخته! امشب، برنامه اي در نظر گرفتم كه شبانه به تالار گيريف بريم و از برنامشون مطلع بشيم!
ملت: تصویر کوچک شده
دنيس خنده "ژوهاهاها" يي انجام ميده و كه سقف تالار ميريزه پايين. دقايقي بعد بچه ها همه لباس هاي يك دست زرد چراغ زني پوشيدن و يكي يك لنگ از جوراب هاي پارازين مشكلي كوئيرل (!) هم كشيدن به سرشون!

"قيـــــــــــــــــــژ"
تابلو تالار رو ميدن كنار و ميريزن تو راهرو. از پله ها بالا ميرن و ميرسن به پله هاي معلق! سكوت و تاريكي همه هاگوارتز رو در برگرفته.
"تق... تق... تق"
دنيس: كي داره صدا در مياره؟
ملت: هيشكي!
چند قدم ديگه بر ميدارن و دوباره "تق... تق... تق"
- كي داره صدا در ميــــــــــــــــــــاره؟
ملت: به مرلين قسم ما صدا در نمياريم!
"تق... تق... تق"
دنيس يهو برميگرده و جفت پاميره تو دهن اريكا! اريكا نقش زمين ميشه و ديگه تكون نميخوره!
- كفشهاي پاشنه بلند اين بوقي رو از پاش در بيارين! اين هم شد تيم؟ همش رو اعصاب منيد شما ها!

چند دقيقه بعد به راه پله هاي معلق ميرسن. ملت كه از عمرشون تو زير زمين بودن و تا حالا به اين برج نيومده بودند حسابي كف ميكنن!
- اَ... چه با كلاسه اينجا! چرا تالار ما تو برج نيست؟
- اينا اون بالا صفا ميكنن بعد ما رو كردن تو زيرزمين بدون پنجره و هواكش!
دنيس بي توجه به بچه ها پاشو ميزاره رو يكي از پله ها و ملت هم پشت سرش راه ميفتن! تا اينكه ميرسه به نفر آخر!
- بدو بدو اسپ... بدو تو ميتوني!
اما قبل از اينكه اسپ اون يكي پاشو بزاره رو پله، پله ها شروع به حركت ميكنن و اسپ سقوط ميكنه!

"يك ساعت بعد"

دنيس و مرلين جلوي تالار گيريف ايستادن و منتظرن بقيه كه از پله ها سقوط كردن خودشونو برسونن. بالاخره همه جمع ميشن و زل ميزنن به بانوي چاق (!) كه تو تابلوش خوابيده! دنيس نگاهي به اعضاي تيمش ميندازه و رو به اِما ميگه:
- بهتره تو باهاش صحبت كني! سعي كن احساساتشو جريحه دار كني.
اِما با ترديد ميره جلو و دستشو ميزاره رو شكم بانوي چاق و قلقلكش ميده. بانوئه شيش متر ميپره هوا، در نتيجه از تابلو خارج ميشه و وارد تابلو بالايي ميشه و بعد از برخورد با دختر تابلو بالايي، دختره هم شيش متر ميپره هوا و ميخوره به پسر تابلو بالايي و پسره هم شيش متر ميپره هوا و...
در نتيجه همه تابلو ها بيدار ميشن و شروع ميكنن به سروصدا!
اِما با اين قيافه به بانوي چاق نيگا ميكنه و يهو ميزنه زير گريه و دستاشو ميگيره جلو صورتش!
بانو چشماشو ميماله و با شكايت رو به اِما داد ميزنه:
- چرا منو بيدار كردي اين وقت شب؟ بزنم با اين شكمم لهت كنم؟ مرض داري؟
صداي همه تابلو ها در اومده بود و صدا به صدا نمي رسيد. بچه ها وحشتزده هر لحظه منتظر بودن كه فيلچ از راه برسه.
اِما: خانم چاقالو من گم شدم... يعني چيزه! بچه ها من رو طلسم كردن و برا همين الان به هوش اومدم. بزارين بيام تو!
- دستتو از رو صورتت بردار ببينم كدوم گور به گور شده اي هستي!
- نميشه خانم فربه، من هرميون هستم (!) بزارين بيام تو ديگه!
- هرميون؟؟ هرميون كه موهاش قهوه اي بود!
- آره ديروز آرايشگاه بودم. خوب شده موهام؟ بهم مياد بلوند؟
- راستي اينا كين پشت سرت؟ چرا جوراب كوئيرل كشيدن به سرشون؟
ملت: ما هيچي نيستيم! ما هيچي نيستيم! تصویر کوچک شده
بانو همينطور كه داره به بچه ها نيگا ميكنه، كم كم چشماش بسته ميشه!
دنيس يكي ميخوابونه پس كله اِما: اي بي عرضه!
بانو در حالي كه صداي خروپفش بلند ميشه، زمزمه ميكنه: رمز درسته!

تِلِــق!

تابلو باز ميشه! ملت با چشماني گرد و دهاني باز و آب چكان، يورش ميبرن تو!
- اََََآَآآآآآآآآآآآآ... چه قشنگه اينجا!
- اينا چه زندگي مرفه اي دارن! چه مبلاشون قشنگه!
دنيس يهو از اين قيافه به خودش مياد و خيلي جدي ميگه: ساكت باشيد. ما فقط اومديم اينجا تا تكنيك بازيشون رو بفهميم!
پس همگي به ارومي به سمت تاپيك تيم كوييديچ گيريفيندور ميرن!
نقل قول:
جادوگران® صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها - ایفای نقش (Role Playing)
مدرسه علوم و فنون جادوگري هاگوارتز
تالار خصوصي گيريفيندور
تيم كوييديچ گريفيندور
در حال ديدن اين عنوان: دنيس مرلين مك كينن البوس سورس پاتر اريكا زادينگ اما دابز اسكورپيوس مالفوي پيوز 1 كابر مهمان


دنيس هر چقدر نيگا ميكنه، متوجه نكته اي نميشه!
- اي بابا... پس اين البوس اينجا چيكار ميكرده؟
همينجور در حال چرت و پرت گفتن بود كه چشمم به يه پست ميخوره!

نقل قول:
پرسي ويزلي: بچه ها ديروز تريلاوني يه پيشگويي خفن كرد، قراره اينجا جاسوسي بشه و پستهايه مسابقه يه جوري به دست هافلي ها برسه، برا همين من دارم يه وبلاگ توپ و خفن درست ميكنم تا فوضولان پستامونو نخونن! بقيه هماهنگي ها در وبلاگ انجام ميشه!


دنيس + ملت:
بچه ها به حالت "آدم تو شلنگ شنا كنه ولي پا نشه تا تو تالار گيريف بياد" سرشونو ميندازن پايين و در ِ تاپيك كوييديچ رو ميبندن و ميان تو سالن اجتماعات!
- لي جردن تويي؟ چقد سياه تر شدي!
البوس برميگرده و رو كاناپه رو نيگا ميكنه كه يك عدد پسر مو هويجي با چشمان نيمه باز زل زده بهش! البوس سورس دستپاچه ميشه و ناله ميكنه:
- به خدا من نميخواستم بيام تو تالارت! به خدا من وزير مردمي اي هستم! همش تقصير اين دنيسه كه منو كشيد تا اينجا... من بي گناهم! تو رو خدا منو بلاك نكنيد... من براي وزارت هزار تا ارزو دارم... من...
پرسي نگاهي به آسپ ِ جوراب به سر ميندازه و ميگه:
- ببينم صداي تو چقدر شبيه صداي وزيره! تو تو خواب من چيكار ميكني؟ خيلي ازت خوشم مياد كه اومدي تو خواب من؟ برو بگو دامبل بياد!
آسپ جوراب رو از سرش برميداره و ميندازه زمين و زانو ميزنه و شروع ميكنه به خودزني:
- آبروم رفت... بدبخت شدم. الهي بي دنيس بشم! تصویر کوچک شده
بچه ها كه پشت سر آسپ به پرسي خواب آلود زل زدن، وحشتزده دست وپاي البوسو ميگيرن و از تابلو تالار ميدون بيرون!


"فردا صبح، تالار گيريف"


دامبل از خوابگاه پسرانه، با نيشي باز و سرحال مياد بيرون و يه لگد ميزنه زير پرسي! پرسي از خواب ميپره و يه فحش به دامبل ميده، بعد چشماي پف كردشو باز ميكنه و با اخم رو به دامبل ميگه:
- اي نامرد... ديشب چرا در لحظه ي حساس از خوابم اومدي بيرون و به جاش اون البوس وزير بوقي رو فرستادي؟ هان؟ اصلا سيفيد نبود كه هيچ، يه جوراب كوئي هم كشيده بود رو سرش!
دامبل به طرز ارزشي اي خم ميشه رو زمين و يه لنگه جوراب از رو زمين بر ميداره و ميگه: مثل اين؟
پرسي چشاش گرد ميشه: ايـ... اين كه جوراب كوئيرله... بوش كن، بوي سير ميده!
دامبل: كوئي مگه تالار گيريف هم مياد؟ خوابگاه مديران و عله رو بيخيال شده اومده اينجا؟
پرسي از لبه جوراب ميگيره و مثل اين پليس ها ميندازش تو يه پلاستيك!


"شروع بازي، زمين بازي كوييديچ"


دنيس در حالي كه از شدت گرخيدگي ناخوناشو ميجوه، وارد زمين ميشه و وحشتزده دنبال پرسي ميگرده تا از نگاهش، بفهمه كه لو رفتن يا نه! پشت سرش آسپ ميپره تو زمين در حاليكه روي دهنش رو با چسب نوار پيچ كردن تا نتونه حرف بزنه.
اسپ: مممميمممم... موووو آآآآآ اييييي! (مترجم: من نميخواستم برم تو تالار گيريف... همش تقصير دنيسه!)
تيم گيريف هم وارد زمين ميشن و پرسي به سرعت توجهش به داور جلب ميشه. داور كسي نبود جز كوئيرل! دو تيم روبروي هم قرار ميگيرن و دامبل با دنيس دست ميده!
دامبل: بوي گند سير مياد!
كوئي: بلـــــــه؟ كسي در مورد بوي سير صحبت كرد؟ دامبل ميخواي بيشتر توضيح بدي يا به بلاك شدن قانعي؟
دامبل: نه باب منظورم بوي سير تو نبود. دنيس بو سير ميده! اصلا خوب نيست پسري تو اين سن بوي سير بده!
پرسي جفت پام مپيره وسط و رو به داور ميگه:
- كوئي جون، تو احيانا يه لنگ جورابتو گم نكردي؟
كوئي يهو قيافش وا رفت! بعد يعو سفيد شد و بعدش هم زرد شد و در آخر هم به بنفش تغيير رنگ داد!
دامبل: طيف رنگي زيبايي بود!
كوئي فرياد ميزنه: پرسي بعد از اين بازي به مدت سه ماه بلاكي!
"سووووووووووووووووت"

بچه ها ميپرن هوا و هر كس سرجاش مي ايسته! توپ نصيب تدي ميشه و با چابكي ميره جلو و اولين گل از وسط شكم پيوز رد ميشه! اونطرفتر پرسي در حاليكه كه يه بلاجر ميفرسته سمت دنيس، مطمئن ميشه كه يه كاسه اي زير نيم كاسه است و كوئي يه كارايي كرده! بلاجر ميخوره به دنيس و دنيس شپلخ ميشه! تصویر کوچک شده

كوئيرل خطا اعلام نميكنه و صداي شادي تماشاچيان گيريفي به هوا ميره! بازي همچنان در جريانه كه كوئي ميره به سمت پرسي:
- پسرم اين قضيه جورابو كي به تو گفته؟
پرسي: دامبل پيداش كرد! حالا راستشو بگو چيكار داشتي توي...
كوئي چشماش گرد ميشه و ناله كنان ميگه: يعني دامبل هم ميدونه؟
و بعد در حاليكه موهاي زير دستارشو دو دستي ميكشه، به سمت اونور زمين ميره! كوافل تو دستاي اسكوره، از بلاجر ريموس جاخالي ميده ولي بلاجر پرسي مستقيم ميخوره به دماغش! اِما كوافلو بين زمين و هوا ميگيره و پرتابش ميكنه سمت دروازه كه پرسي با بلاجر ميزنه به كوافل و كوافلو منحرف ميكنه!!

گزارشگر: "چه ميكنـــــــــــــــه اين پرسي!"

بالاتر ها: اسپ به صورت مارپيچ پرواز ميكنه و با چشماي وحشتزده به پرسي نيگا ميكنه وتا يه بلاجر از سمت اون بهش ميرسه داد ميزنه:
- مااااااااااااان توووووووواوووووووووم! (مترجم: تو رو خدا نزن، تقصير من نبود!)
جيمز كه وضعيت اسفناك برادر كوچيكشو ميبينه، با چشماني اشك الود به سمتش ميره و چسب رو دهنشو محكم ميگيره و ميكشه!
چسب با صداي ناجوري كنده ميشه! اسپ دستي به دهن ملتهبش ميكشه و سر برادر بزرگتر فرياد ميزنه:
- من تازه زير لبم سبز شده بود، تو سيبيل هاي وزير رو كندي!
جيمزيكي ميخوابونه تو گوش برادر كوچكتر: با برادر بزرگترت درست صحبت كن!

كوئي دور و اطراف دامبل ميچرخه و مدام كوافل هايي كه مهاجم هاي هافل ميفرستن، ميخوره به سرو صورتش!
كوئي: دامبل تو به من چيكار داري؟ چرا تو كار من فوضولي ميكني؟
دامبل: تو داري فوضولي ميكني! باب برو كنار بزار دروازه بانيمو بكنم!

كوئي افسرده و نااميد ميره يه گوشه و به فكر فرو ميره! افكارش كم كم پديدار ميشه!

نقل قول:
كوئي تو دفتر عله نشسته و عله با خشم به در پشت سرش كه از توش دود و بخار ميزنه بيرون اشاره ميكنه! در اتاق تو مايه هاي در اتاق تمساح ها ميمونه!
- جوراب هام تموم شده، چهار تا جفت جوراب وردار بيار!
كوئيرل به سمت اتاق ميره و به بلاكيون، دانگ، ارشام، ويولت، گراوپ و مالدبر نيگا ميكنه كه رو صورت هر كدوم يه جوراب پيچيدن و در حال شكنجه كردنشون هستن! بوي سير تو دهن بلاكيون ميپيچه و بيهوششون ميكنه!
كوئي نگران رو به عله ميگه: هري دعوام نكني ها (!)، ولي گمونم دوستاشون از اين كارها باخبر شدن! جوراب هاي من دزديده شده! حتما كار اوناست. حتما فهميدن كه ما اينا رو شكنجه ميديم!
عله فرياد ميزنه: چــــــــــــــــــــــــــــــي؟ يا جوراباتو پيدا ميكني، يا از مديريت ميندازمت بيرون و براي هميشه بلاك ميشي!


كوئي با اين قيافه شروع ميكنه به گريه و زاري كه يهو اسپ به سمتش مياد. اسپ در حاليكه گريه و زاري ميكنه، با بغض ميگه:
- به خدا من نميخواستم برم تالار گيريف! به خدا نميخواستم برم جاسوسي دنيس منو مجبور كرد... دنيس!
پرسي يهو از پشت سر اسپ ظاهر ميشه و فرياد ميزنه:
- "آواداكداورا" اين است عاقبت جاسوسي در گيريف!

صحنه اسلوموشن ميشه، چشمهاي البوس گرد و سفيد ميشه و از رو جاروش سقوط ميكنه. راوي داستان با صدايي راز بقا مانند شروع به صحبت ميكنه:
- آلبوس، وزير غير مردمي جان به جان آفرين تسليم كرده و گيريفي ها هيچ گاه نميفهمند كه همه ي هافلي ها به تالارشان آمده بودند، بلكه تنها البوس را مقصر ميدانستند. همچنين دزد جورابهاي كوئي البوس معرفي شد ولي چون كوئي نتونست بقيه جورابهاشو پيدا كنه،براي هميشه بلاك شد و فرصت نكرد تا پرسي رو بعد از مسابقه سه ما بلاك كنه! و اين بود آخر ماجرا!

دوربين جنازه متلاشي شده البوس رو نشون ميده و تيتراژ پاياني پخش ميشه! يهو يه نفر داد ميزنه:
- بابا اينا به درك! اخر بازي چي شد؟
راوي: آخ... يادم رفت! جيمز پاتر همزمان با كشته شدن برادر كوچك، اسنيچ را گرفت و گيريفيندور برنده مسابقه اعلام شد!


قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
گریفیندور و هافلپاف

ساعت 9 صبح - دره ی گودریک :

دهکده ی گودریک مملو از جادوگران سیاهپوش بود ، همه ی سر ها پایین بود و هر از چند گاهی جادوگری جلو آمده و دسته گل سپیدی را بر روی تابوت درخشانی می گذاشت . دهکده غرق در سکوت بود ، قطره های اشکی از چشمان چند جادوگر به پایین می لغزید ( اشک تسترال ! ) و گاهی بغضی در گلویی می شکست .

با صدای ترمز اتومبیل لیموزین بلند و مشکی رنگی مردم به خود آمدند . چند محافظ با عینک دودی از ماشین پایین پریده و با چوبدستی هایشان اطراف را تحت نظر گرفتند . یکی از آنها با احتیاط به در ماشین نزدیک شده و آن را باز کرد .

گُرررررر ! ( افکت ریختن فک و فامیل جیمز از داخل لیموزین بر روی تابوت )

- عهه ، جیمز ، جیمز ! پسرم ! عهه ! اهوووی عله کجایی؟ ، جیمز مُرد .

کوییرل عمامه ی سیاهرنگش را به احترام جیمز از سرش برداشت .

ملت با دیدن ولدمورت پس کله ی کوییرل : جیـــــــغ !

اما کوییرل اعتنایی نکرد ، عقب عقب به سمت جینی رفت . جینی با دیدن صورت ولدمورت جان خود را مهمتر از پسر مرده اش دانسته و بی صدا از تابوت فاصله گرفت. کوییرل نشست و سرش را عقب برد . لرد با چشمانی درشت و مظلوم به تابوت خیره شد .

دیلینگ.( افکت افتادن قطره اشکی از چشم سرخ لرد بر روی تابوت به صورت اسلمشن )

بعد از این عمل ، کوییرل به سرعت دستار و عمامه اش را جمع کرده و از تابوت جیمز فاصله گرفت .

پس از او گلگومات که به شدت گریه می کرد چنان خود را بر روی تابوت انداخت که جسد له شد !
و جادوگر های اطراف به سرعت ، ریپارو ریپارو گویان او را دور کردند . آلبوس سورس پاتر که تمام تنش می لرزید ، کلاه وزارتش را دقایقی بر روی تابوت گذاشت ، سپس دوباره آن را برداشته و بر سر گذاشت . تدی نزدیک شد ، صورتش بی حالت بود ، گریه نمی کرد ، تنها دقایقی به تابوت خیره شد و خاطرات روز گذشته همچون برق و باد از جلوی چشمانش عبور کرد :

فلش بک – ذهن تدی :

- بیدار شو ، بیدار شو ، بیدار شــــــو بوقی !

صدایی خواب آلود و خفه از زیر ملافه ی آبی رنگی به گوش رسید :

- از اتاق من برو بیرون .

تدی اخمی کرد و ملافه را کنار زد ، جیمز صورتش را روی بالشت فشرده و به شکم خوابیده بود .

- چت شده ؟
- گفتم برو بیرون تا یویومو نکردم تو حلقت .

تدی بی توجه به تهدید جیمز ، با نیرویی که تنها در یک گرگینه وجود داشت او را برگرداند .

- جیــــــــغ !

-
- چ..چه بلایی سرت اومده؟
- رماتیسمم خوب شده . رماتیسم مغزیم خوب شده ! باورت میشه؟ تازه آبله اژدهایی هم گرفتم .

اشک از چشمان آبی رنگ جیمز بر روی صورت پر از جوش های سبز رنگش سرازیر شد و خود را در آغوش تدی انداخت :

- تدیـــــــی ، من نمیتونم بازی کنم !

تدی نیم نگاهی به جوش های چرکین و سبز رنگ بزرگ انداخته و با چهره ای نگران جیمز را عقب راند و از او فاصله گرفت.

پایان فلش بک

صدای حبس شدن نفس مردم او را به خود آورد ، برگشت و گوزن نقره ای رنگی را دید که به تاخت به او نزدیک می شد . از تابوت فاصله گرفت و با حیرت جای خود را به گوزن درخشان داد .

گوزن :مووو (صدای زوزه ی گوزن ) ! اممم... ببخشید. منظورم اینه که ، پیام تسلیت از عله ی بزرگ.
اهم اهم ، چیزه ... هوی استر عکس های من و نمید رو نذار تو گالری مرتیکه ی بوقی ! اه ! اهم اهم ، ببخشید ، با پوزش از اشکالی که پیش اومد، پیام تسلیتم اینه :

" عهه ، عهه ، عهه ! کاربر خوبی بود و من متاسفم که این اتفاق پیش اومد ، خب مرگ حقه دوستان من ! به هر حال ، تقصیر بارون بود ... دستش رفت رو دکمه ی حذف شناسه و .. به هر حال اتفاقیه که افتاده ! از طرف همه ی مدیران به خانواده ی مرحوم تسلیت میگم ! " ( پدر مرحوم ! )

صدای زوزه ی دیگری شنیده شد و گوزن به تاخت دور شد . و آلبوس دامبلدور ، در حالیکه مسیر دور شدن حیوان را با چشمانش دنبال می کرد به یاد آخرین جملاتی که جیمز گفته بود افتاد :

فلش بک در ذهن دامبلدور :

- ما ذخیره نداریم. ذخیره ی جستجوگر نداریم دامبل .ف..فقط یه نفر ، یه نفر هست که میتونه به جای من بازی کنه.... ههعع..

دامبلدور شانه های جیمز را گرفته و به آرامی گفت :

- کی... کی جیمز؟
- اسمش...هههع...
دامبل : جون بکـــن دیگه .

جیمز دست مشت کرده اش را بالا برد ، نمیتوانست نفس بکشد :

- اسمش...تـ...

دامبلدور با عجله لیوان آبی به صورت جیمز پاشید .
جیمز چشمان نیمه بازش را کاملا باز کرد :

- اسمش... توحیده.. توحید ظفرپور !

و آنگاه ، مشت گره کرده اش باز شده و یویوی کوچک صورتی رنگش از دست او بر کف زمین غلتید.

پایان فلش بک

قطره اشکی از چشمان آبی رنگ دامبلدور به درون ریش انبوهش لغزید . توحید ظفرپور ...


صبح روز بعد _ رختکن تیم کوییدیچ گریفندور :

- خب ، فهمیدی توحید؟ شماره ی اما واتسون تو اون توپ طلاییه که دو تا بال داره !
- بله .
- به بقیه کار نداشته باشی ها ، فقط دنبال توپ طلایی برو !
- چشم.
پرسی ویزلی با نگرانی به توحید خیره شد ، زیرچشمی نگاهی به دامبلدور انداخت که با اضطراب ریشش را درون ردای کوییدیجش می کرد .

ساعتی بعد – زمین کوییدیچ هاگوارتز :

- کوافل دست تدیه ! زیگزاگ جلو میره ، به راحتی اریکا رو دریبل می کنه و پاس میده . حالا جسیکا ، یه حرکت فوق العاده و پاس برای لیلی اوانز .

جسیکا چندین بار با کوافل روپا زده و آن را برای لیلی پرتاب کرده بود .
لیلی به محض دریافت توپ با سرعت به سمت حلقه های هافل رفت و گل بیست و دوم را با عبور دادن کوافل از بدن شفاف پیوز ، برای تیمش به ثمر رساند. فریاد گریفندوری ها ورزشگاه را به لرزه درآورد .

در گوشه ی دیگری از زمین ، ریموس لوپین در حالیکه با حالتی تهدید آمیز چوبش را تکان میداد به توحید چشم دوخته بود ، چرا هیچکاری نمیکرد؟
- اهوی ریموس !
لوپین به موقع سرش را دزدید و چوبش را بالا آورد .

صدای گزارشگر در ورزشگاه پیچید : ریموس بلاجر دنیس رو دفع می کنه ، بلاجر به سمت مالفوی که کوافل رو در دست داره میره ! مالفوی ترسیده ، خدای من ! اون کوافلو به سمت بلاجر پرتاب کرد .

صدای "گومب" بلندی که نشاندهنده ی برخورد دو توپ با هم بود در ورزشگاه پیچید .
هر دو توپ کمانه کرده و با سرعت به طرفی روانه شدند . کوافل به سمت دروازه ی گریفندور و بلاجر به سمت اما دابز .

- بعععله ، اما کاملا آماده ی ضربه زدنه ! چوبشو بالا میاره و ضربه شو میزنه ، آفرین اما !

اما...
اما...
اما ! ( اکوی کلمه در ذهن توحید ظفرپور )
در گوشه ای خلوت از زمین ، هیچکس درخشش چشمان سرخ رنگ توحید بعد از شنیدن این نام را ندید . او نیشش را باز کرده و درحالیکه روحیه ی عجیبی گرفته بود بر روی جارویش خم شده و سرعت گرفت .

بلاجر اما دابز اشتباها به سمت مرلین مک کینن رفته و او را از روی جارویش سرنگون کرد .
دنیس : حمله به خودی؟ بکشینش !

همه ی ملت هافلپاف به سمت اما دابز رهسپار شده و بی توجه به توپ هایی که به لطف بدن شفاف پیوز تبدیل به گل می شد ، با مشت و لگد و جفت پا تو دهن زدن و چوب و چماغ به جانش افتادند.
اما : جیـــــغ !
ملت هافلپافی که حالا روی هوا، ابری پر از گرد و خاک را تشکیل داده بودند : خودی رو میزنی دورو؟ بیگی که اومد !

بار دیگر صدای گزارشگر شنیده شد : خدای من ، عجب دعواییه ! اونجا رو ، بعضی از تماشاگرای جوگیر وارد زمین شدن و دارن فحش میدن و مشتاشونو تکون میدن . این بازی داور نداره ؟
تا الان 250 به 100 به نفع گریفندور .

پس از گذشت لحظاتی پیوز نیز که دیگر حضور در دروازه اش را ضروری نمی دید به جمع هافلپافیان معترض پیوسته و شروع به فریاد زدن بر سر اما دابز کرد.

- من نمیتونم اما رو ببینم ، امیدوارم چیزی ازش مونده باشه ، بلاخره سر و کله ی مادام هوچ پیدا شد !

مادام هوچ که گویی تازه وارد زمین شده بود به طرف هافلپافیان پرواز کرده و با فریاد " دعوا برره ایه؟ آخ جون ! " به آنها پیوست .

گزارشگر :

دقایقی بعد ، گریفندوری ها که از پرتاب کوافل به حلقه های خالی خسته شده بودند با جیغ و داد بر روی هافلی ها پریده و با آنها همکاری می کردند .

همه ی تماشاگر ها از جایگاهشان بیرون پریده و به آنها ملحق شدند . همه و همه و همه اما دابز را می زدند .
غافل از اینکه...

- اسنیچ ! توحید ظفرپور بلاخره اسنیچ رو گرفت ! گریفیندور وینز !



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۸۷

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین
گریفیندور و هافلپاف

در رختكن گريفيندور همه چيز مثل هميشه بود. تدي و جيمز توي سر و كله ي هم مي زدند و ريموس و پرسي سعي داشتند تا آخرين تفكرات فني آلبوس را زير سوال ببرند! جسيكا هم كه طبق معمول تا لحظات آخر سر و وضعش را مرتب مي كرد. فقط ليلي بود كه گوشه اي نشسته بود و به اين صورت : تصویر کوچک شده آه مي كشيد!
جسيكا در حالي كه بعد از نيم ساعت تنظيم كردن كلاهش، آن را به گوشه اي پزتاب مي كرد، پرسيد:
-چيزي شده ليلي؟ تو كه قبل از بازيا همش تند تند اس ام اس بازي مي كردي؟
-جوابمو نمي ده. تصویر کوچک شده قرار بود اين هفته بريم هاگزميد. ولي من نتونستم برم. فك كنم كه دلخوره ازم. الانم هر چي مسيج مي دم ...
- .... بريم تو زمين! بازي داره شروع ميشه! چيزايي كه گفتم يادتون نره! ليلي، تو بايد كاري كني كه دنيس و اما بلاجرا رو به طرف تو بزنن!
دو تيم وارد زمين شدند و با سوت داور بازي شروع شد. اولين حمله را گريفيندور در دست گرفت و پاس كاري هاي هميشگي ليلي، جسيكا و تدي كوافل را تا نزديك حلقه ها پيش برد.
گزارشگر:
- دنيس و اما با پاس خيره كننده ي جسيكا به تدي از جريان بازي خارج شدن. تدي كوافل رو در دست داره و ليلي در موقعيت مسلم گله. حالا پاس رو ميندازه براي ليلي.....
دي ديد....دي ديد!(صداي رينگتون مربوط به اس ام اس گوشي ليلي)

You have 1 new message(s)
From: hogzmidcell
Masrafe shoma shoonsad karte sharje 5000 sikly ast! Ba kharide shoonsad o 1 karte sharje 5000 sikly dar har mah, az shoonsad% takhfif dar tarefeye saniye'ee estefade konid!

-ليلي اوانز كوافل رو نمي گيره! موقعيت از دست رفت! اون داره اس ام اس مي خونه!
اعضاي تيم گريفيندور:
ليلي: .......

درون رختكن گريفيندور، وقت استراحت

-نتيجه چهارصد و پنجاه به دويست و پنجاهه! معنيش اينه كه جيمز نبايد قبل از اينكه فاصله ي امتيازمونو به 150 برسونيم اسنيچو بگيره. ليلي هم كه....
و همه اعضاي تيم به طرف ليلي نگاه كردند!
- تصویر کوچک شده

زمين بازي

پرسي و ريموس در اين نيمه در اوج بودند. بلاجرهاي آن ها مدام اسكورپيوس، اريكا و مرلين را هدف قرار مي دادند و فاصله ي امتيازي دو تيم با گل هاي گريفيندوري ها مدام كمتر مي شد.
جيمز با چالاكي آلبوس سوروس را در تعقيب اسنيچ پشت سر گذاشت و اكنون يك گل ديگر كافي بود تا او بتواند اسنيچ را از آن خود كند.
دنيس تلاش كرد تا با بلاجر تدي را هدف قرار دهد، اما بلاجر با پشت چماق برخورد كرد و ديوانه وار به سمت پيوز حركت كرد و..... بوم!
گزارشگر:
-حالا ليلي اوانزه و حلقه هاي خالي! جيمز بايد دو ثانيه به ليلي وقت بده تا گل رو بزنه و بعد اسنيچ رو بگيره! حالا جيمز دستشو دراز مي كنه. ليلي بايد پرتابو انجام بده .......
دي ديد....دي ديد!

You have 1 new message(s)
From: larten
……

صداي خوشحالي هواداران هافلپاف كه با گرفتن اسنيچ توسط جيمز پيروز شده بودند ورزشگاه را منفجر كرد!
ليلي جسيكا را كه در بهت و حيرت غوطه ور بود در آغوش كشيد:
-بلاخره جوابمو داد! گوشيش خراب بوده جسي!




Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱:۳۷ جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
گریفیندور .VS هافلپاف

- حسرته داداش، حسرته!

تدی که در یک دست چوب بلند بیلیارد را گرفته بود و آرنج دست دیگرش را به میز تکیه داده بود، با پوزخندی که هیچ گریزی از آن نداشت، حرکت آل را زیر نظر گرفته بود. آل به چوب خودش فرمان داد:
- زاویه با میز ، 30 درجه ، 5 درجه به چپ متمایل شو، با صد در صد نیرو ضربه بزن!

بر خلاف انتظار آل و در مقابل پوزخند تدی، این توپ 8 بود که از بین همه ی توپها قل خورد و به جایی رفت که نمی باید میرفت!

- نه، قبول نیست! اینطوری نا مردیه. تو این چوب منو طلسم کرده بودی که به حرفم گوش نده!
- برو هر آزمایشی میخوای رو چوبت انجام بده؛ تو شرط رو باختی، پس مرد باش و پای حرفت بمون!
- حق با تدیه؛ خوبه منم شاهد شرط بندیتون بودم.

از میان فضای پر از دور باشگاه تفریحی وزارتخانه، جیمز که یک گیلاس فایر ویسکی در دست داشت به طرف برادرانش آمد و در حالی که مستقیم به آل که از عصبانیت سرخ شده بود، نگاه می کرد، کمی از نوشیدنی را مزه مزه کرد و بعد ادامه داد:

- بیخودی جوش نزن! مطمئن باش اگه تدی شرط رو باخته بود، من طرف تو رو میگرفتم!
- آره، تو راست میگی!

تدی دستش را به طرف آل دراز کرد و در حالی که موذیانه می خندید، گفت:

- یکشنبه توی زمین می بینمت داداش کوچولو!

آل بدون اینکه با تدی دست بده، در حالی که پاهایش را به زمین می کوبید و زیر لب به همه کس، منجمله خودش ناسزا می گفت، بارانی اش را از روی صندلی برداشت و از سالن بیلیارد جادویی خارج شد. جیمز در حالی که رفتن آل را تماشا می کرد، از تدی پرسید:

- فکر می کنی پای حرفش بمونه؟

تدی شانه اش را بالا انداخت و در حالی که یک چوب جدید را به دست جیمز می داد، گفت:

- یه دست بزنیم؟


همان شب – تالار هافلپاف

اعضای تیم هافلپاف همه کنار یکدیگر نشسته بودند و در مورد مسابقه بحث می کردند. دنیس مرتب با نگرانی به ساعتش نگاه می کرد و واضح بود از مسئله ای راضی نیست. بالاخره بلند شد و گله و شکایت آغاز کرد:

- قرار بوده تا هشت خودشو برسونه، الان بیشتر از نیم ساعت گذشته و هنوز ازش خبر...

در تالار باز شد و آل که هنوز همان بارانی طوسی را بر تن داشت، در حالی که آب از نوک مو و بینی اش جاری بود، به سمت هم تیمی هایش رفت.

- ببخشید داشتم می اومدم نیمبوسم پنچر شد...

اعضای تیم:

*دقایقی بعد*

- فکر کنم دیگه کافی باشه!

اعضای تیم به حرف دنیس گوش داده و از روی آل که زیر مشت و لگد آنها حسابی سیاه و کبود شده بود، بلند شدند. حلقه ای دور او شکل گرفته بود و همه منتظر بودند که جوینده ی کلاه وزارت بر سر آنها بلند شود و زودتر تاکتیک این بازی مهم را بشنوند، غافل از اینکه او زیر ضربات وارده، در عالمی فراتر از دسترس آنها سیر می کرد.


(اندر عالم هپروت آسپ)

در زمین کوئیدیچ هاگوارتز بازی بین هافل و گریف جریان داره، آسپ از روی چوب آذرخش مرتب به اسکوربرد نگاه می کنه تا نتیجه رو ببینه ولی انگار که هاله ای مه آلود اطراف اون رو گرفته باشه، قادر به تشخیص اعداد نیست، پس گوش تیز میکنه تا شاید صدای گزارشکر رو بشنوه ولی صدا در گوشش به صورت صوتی "هام" مانند تبدیل میشه.
سر چوبدستیش رو کج می کنه و یک دور به دور ورزشگاه می چرخه و یک مرتبه برق طلایی رنگ اسنیچ توجهش رو جلب می کنه؛ جیمز رو اون اطراف نمیبینه ولی از پشت سرش صدای تدی به گوشش می رسه که فریاد میزنه: "آخرینم رو به یاد داشته باش!"

(پایان عالم هپروت)


آل با وحشت به هوش آمد در حالیکه از نوک چوبدستی دنیس، آب به سر و صورتش می ریخت.

- خب دیگه الان کاملا" به هوش اومده، تنبیه هم که شد و دیگه قول میده دیر نکنه، مگه نه آسپ؟
- هر چی شما بگین

دنیس که ظاهرا" عاقبت راضی شده بود، به آل کمک کرد تا روی صندلی بنشیند و بعد رو به همه ی اعضای تیم توضیح داد:

- ببینید، توی این بازی تنها پیروزی کافی نیست؛ اگه بتونیم با اختلاف امتیاز زیاد از گریفیندور ببریم، مثل این می مونه که قهرمانیمون رو بیمه کرده باشیم. بله اریکا؟
- دنیس ما در هر حال این بازی رو ببریم، قهرمان میشیم؛ مگه نه؟
- نخیر! شاید گریف توی بازی آخر با اختلاف امتیاز بتونه شکستش رو جبران کنه و قهرمانی از دست بره. آسپ تو باید چشم از اسکوربرد بر نداری... تنها در صورتی اسنیچ رو میگیری که حداقل پنجاه امتیاز جلو باشیم، روشنه؟

آسپ که با شنیدن اسم اسنیچ یاد تدی و شرط بندی احمقانه اش افتاده بود، با بلاهت سرش را تند تند تکان داد.

- فقط در یه صورت اسنیچ رو زودتر از موعد میگیری... در صورتی که این خطر وجود داشت که جیمز دستش بهش برسه.

با هر کلمه که دنیس در مورد اسنیچ و جیمز می گفت، دل آسپ یک مرتبه خالی می شد. اگر به حرف دنیس گوش می کرد و اسنیچ را می گرفت، شکی نداشت که برادرانش آبروی او را به هر طریق ممکن می بردند و اگر بر سر شرطش می ماند، هیچ بعید نبود که از تالار اخراج شود. هم چنان در تفکراتش غرق بود که جلسه مختومه اعلام شد و او هم سریع به سمت خوابگاهش رفت تا شاید خواب کمی به او در فراموش کردن آنچه انتظارش را می کشید، کمک کند.


صبح روز مسابقه – تالار اصلی

دانش آموزان پشت میزهای مربوط به خود، در حالی که برخی پرچمی با طرح یکی از گروه های چهارگانه را در دست داشتند، مشغول صبحانه خوردن و بحث در مورد بازی بودند. ناگهان از پنجره های باز، صدها جغد، هوهو کشان وارد شدند و هر یک بسته یا نامه ی همراه خود را تحویل دادند. یک جغد خاکستری هم درست روی بشقاب آسپ فرود آمد و یادداشتی کوچک را به او داد و مشغول خوردن صبحانه اش شد!

آل به سرعت کاغذ را باز کرد – تنها یک خط کوتاه بود، با دستخطی که به خوبی می شناخت:

«یادت نره سر چی بازی کردیم! »

- از طرف کی بود آل؟

آل در حالی که سعی میکرد صدایش نلرزد، کاغذ را درون جیب ردایش چپاند و با لبخندی زورکی به اما جواب داد:

- از هوادارام بود ، چی فکر کردی؟

سپس سرش را برگرداند و نگاهش با نگاه تد که پشت میز گریفیندور نشسته بود، تلاقی یافت. همان خنده ی زورکی هم با دیدن چشمک پر از معنای تدی بر صورتش خشک شد.


زمین کوئیدیچ هاگوارتز

دقایقی از شروع بازی گذشته بود. آسمان نیمه ابری بود و باد خنکی می وزید. همه ی جمعیت تالار بزرگ به ورزشگاه آمده بودند، گریفیندوریها و هافلپافیها به شدت مشغول تشویق تیم های خود بودند و در این میان دانش آموزان اسلترین و راونکلاو به خوبی نقش تماشاگرنمایانه ی خود را با تقدیم صمیمانه ی انواع فحش های ناموسی ایفا می کردند، بخصوص جوینده های دو تیم به نظر می رسید بیش از هر کسی هدف این ابراز محبت ها قرار داشتند

تقریبا" بازی به بسکتبال موگلی شبیه بود، مهاجمین دو تیم بسیار سریع و هشیار بودند و بلاجرهایی که مدافعین می فرستادند، عملا" درمقابل آنها هیچ نقشی نداشتند. اگر گریف امتیازی می گرفت، این هافل بود که در ضد حمله به سرعت آن را جبران می کرد و بر عکس. ارقامی که اسکوربرد نشان می داد، مرتب در حال افزایش بود. نبض بازی را مهاجمین در دست داشتند!

زمان به همان سرعتی که بازی در جریان بود می گذشت. جوینده ها با چشم دنبال اثری از اسنیچ بودند. نیم ساعت دیگر به همین ترتیب سپری شد. گریفیندور و هافلپاف در امتیاز 200 مساوی بودند. بالاخره دنیس از داور تقاضای تایم اوت کرد.

دنیس به سرعت از چوبش پایین آمد و با خشونتی که تنها در او یافت میشد، رو به اما کرد:

- چن بار بهت بگم اون بلاجر رو اینقدر یواش نزن، درست نشونه گیری کن، حداقل لیلی باید دو بار از چوب کله پا میشد!
- هوی! فکر کردی چون کاپیتانی هر چی بخوای میتونی بگی؟ مگه خودت چن تاشون رو تونستی متوقف کنی؟ یا این پیوز مگه چقدر تونست جلوشون رو بگیره؟!
- ای بابا، خب من چیکار کنم؟ سبک وزنم، باد کوافل هم بهم میخوره پرت میشم اونور!

مرلین که مطمئن بود تا چند لحظه ی دیگر یک دعوای اساسی به راه میفته، خودش را انداخت وسط و رو به دنیس گفت:

- عوض این همه غر زدن و گیر دادن میتونی از مهاجم ها تشکر کنی که این همه امتیاز گرفتن، وگرنه بازی رو باید تموم شده میدونستی!
- بازی تا اسنیچ رو نگیریم که تموم نمیشه ... اوه ... اسنیچ ... آل ؟!

آل که تمام مدت روی نیمکت نشسته بود و سکوت را به شرکت در بحث ترجیح داده بود، ابرویی بالا انداخت و به دنیس نگاه کرد.

- تاکتیک قبلی کنسله، هر وقت اسنیچ رو دیدی بگیرش و وای به حالت اگه دست جیمز زودتر بهش برسه!
- باشه باو!

آنسوی میدان – در میان تیم گریفیندور

تدی، جسیکا و لیلی روی زمین ولو شده بودند و خستگی در می کردند. ریموس در حالی که چماقش را بررسی می کرد، در گوش پرسی زمزمه کرد:

- فکر نمی کنی آلبوس خیلی راحت می تونست جلوی نصف گلهایی که اون پسره، مالفوی زد رو بگیره؟
- تو تا حالا با دقت بهش نگاه کردی بوقی؟ انتظار داری آلبوس دل پسر گلی مثل اسکورپیوس رو بشکنه؟
-
- نگران نباش بابا! من می دونم که جیمز صد در صد اسنیچ رو می گیره.

تدی این جمله را در حالی که از زمین بلند می شد بر زبان آورد. آلبوس که به این همه اطمینان تدی، چیزی که معمولا" از او بعید بود، مشکوک شده بود، پرسید:

- جریان چیه؟ زیادی مطمئن به نظر می رسی تدی!
- چیکار به جریانش داری، فقط تماشا کن!

بازگشت دوباره ی دو تیم به بازی، با بارش باران همراه شد ولی به نظر می رسید که حتی سهمگین ترین توفان ها هم قادر به متوقف کردن مهاجمان خستگی ناپذیر نبودند. بعد از ده دقیقه دقیقا" همین اتفاق افتاد، شدت باران و سرعت باد مرتب افزایش یافت، بطوری که بازیکنان به سختی قادر به کنترل خود روی چوبهای پرواز بودند.

آسپ در میان باران و توفان سعی کرد نتیجه ی اسکوربرد را ببیند ولی تصویر در مقابل چشمانش تیره و تار شده بود؛ صدای باد که در گوشش می پیچید هم اجازه نمی داد صدای گزارشگر بازی را بشنود. یک لحظه فکری به ذهنش رسید، می توانست اسنیچ را بگیرد و بعد وانمود کند همه چیز اتفاقی بوده!

از این فکر هیجان زده شد،سر آذرخش خود را کج کرد و یک دور در ورزشگاه چرخید، یک مرتبه برق اسنیچ توجهش را جلب کرد، با یک نگاه جیمز را پیدا کرد که اصلا" متوجه آن نشده بود. به سمت اسنیچ میرفت که یک نفر از پشت سرش فریاد زد:

- آخرینم را به یاد داشته باش! (ک.ر.ب. نامه ی فریاد کش دامبلدور )

یک لحظه برگشت و تدی راپشت سرش دید که با اخم به او نگاه می کرد و احساس کرد قبلا" این صحنه را جایی در خواب دیده است ولی یادش نیامد که در خواب نبوده بلکه در عالم هپروت ناشی از ضربه های هافلی ها بوده است!

چند لحظه بعد این جیمز بود که به سرعت به سمت اسنیچ می رفت... فریاد شادی جیمز و جشن و خوشحالی گریفیندور در گوشش زنگ می زد، آخرین چیزی که قبل از بازگشت به عالم هپروت ( ناشی از فشار عصبی ) فهمید، ضربه هایی بود که جیمز و تدی به نشانه ی "دمت گرم" بر شانه ی او زدند.


تصویر کوچک شده


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
بازی دوم تیم گریفیندور:

سکانس اول - تالار مثلا خصوصی گریفیندور :

صدای سوختن چوب های درون شومینه سکوت عاشقانه حاکم بر تالار رو می شکست.آلبوس دامبلدور و یکی از پسران سال اولی به شدت در حال راز و نیاز بودن،تد ریموس ، ویکتورا رو به دیوار چسبونده بود و وی رو به شدت می بوسید، پرسی ویزلی هم جوری که انگار اصلا زیر چشمی به این صحنه ها نگاه نمیکنه در حال حل تکالیف هاگوارتزش بود.کمی اونورتر رون و هرمیون پتویی بر رویشان کشیده بودن و صدای آه و ناله به طور کامل به ملت می فهموند که زیر پتو چه خبره.

پرسی که خسته شده بود با عصبانیت دستشو بر روی میز کوبید و این باعث شد که تد ریموس دست از بوسیدن وحشیانه ویکتوریا بکشد و دامبلدور با تعجب سرشو بلند کنه و رون و هرمیون هم از زیر پتو به پرسی خیره بشن.

-باب من 4 تا از بازیکنامون مسموم شدن و سنت مانگوئن;فردا هم بازی داریم و اونوقت شما با بی خیالی دارید حال میکنید ؟ واقعا که.

-پرسی عزیزم تو حرص نخور.ما نقشه کشیدیم که اینقدر خیالمون راحته.فردا صبح تو رختکن میفهمی کی برنده میشه.
-من به شما ها اعتماد ندارم..آخرشم ما از هافلپاف می بازیم.لعنت بهشون که با نامردی بازیکنای ما رو مصدوم کردن.


سکانس دوم - رختکن گریفیندور :

پرسی در حالی که به شدت ناراحت بود به سمت رختکن گریفیندور رفت.از نقشه تد و آلبوس خبر نداشت ولی مطمئن بود که کار خاصی از اونا بر نمیاد.به درون رختکن رفت.

-

پرسی با تعجب به اطرافش نگاه کرد و بر روی یه صندلی افتاد.هنوز شوک زده بود و نمیدونست که واقعا چه اتفاقی داره میفته . تمام بازیکنانشون سالم و سر زنده رو به روش ایستاده بودن و بهش لبخند میزدن.از همه خوشحال تر دامبلدور بود که با قیافه ای شاد کنار رون نشست و دستش رو بر روی گردنش انداخت.

-شما چجوری از سنت مانگو اومدید..واو!
- ابله سنت مانگو کجاس..اینا فقط با معجون تغییر شکل،قیافشون عوض شده.نکنه فکر کردی لیلی با اون حالی که داشت تونسته برگرده تیم..همین که نمرده باید خدا رو شکر کنیم.

-پس اینا در واقعیت کیان؟نکنه چهار تا بی عرضه رو آوردین جای بازیکنای اصلیمون؟
-نه جیگر..بهتره بهت معرفی کنمشون..به ترتیب از راست،گراوپ ،آرشام، مرلین کبیر و سالازار اسلیترین از تیم آجاس هستن که به تیم ما پیوستن تا تو این بازی کمکمون کنن.

-آخه..آخه چجوری قبول کردن که جای بازیکنای ما بازی کنن؟منظورم اینه که چجوری شهرتشون رو به خطر انداختن برای ما؟
-پسر گلم..دوستان من هیچوقت دعوت منو رد نمیکنن و همیشه به کمک دوست پیرشون میان.البته سالازار که از من پیرترم هست.

دامبلدور به سالازار چشمکی میزنه و از بغل رون بلند میشه.گلوش رو صاف میکنه و با لحن جدی میگه:

-خب نیازی نیست من تاکتیکها رو به شما بگم،شما خودتون از من قوی ترین و هر جوری هم بخوایم بازی کنیم این بازی رو بردیم.فقط این معجون رو تو جیبتون داشته باشید که اگر بازی طولانی تر شد،نقشه مون لو نره.

دامبلدور لبخندی به همه بازیکنان میزنه.با دست سیاهش به هم تیمی هاش اشاره میکنه که به درون زمین برن و خودشون رو گرم کنن.


سکانس سوم - آغاز بازی :

آسمون آبي و آفتابي بود . با اينکه وسطاي زمستان بود اما آن روز هوا خيلي گرم بود .تقريبا هيچ بادي نميوزيد ، هر چند که برخورد نسيمي با صورت به وضوح احساس ميشد . تمام شرايط براي يک بازي کوييديچ فراهم شده بودند . آن روز شور و هيجان بسياري بر فضای هاگوارتز حاکم شده بود . تمام دانش آموزان در میدان عمومی با خوشحالي و شور و ذوق در مورد بازي آن روز صبح ميان تيم هاي گریفیندور و هافلپاف حرف ميزدند.

بلافاصله بعد از شروع بازی صداي تشويق جمعيت بالا گرفت .آرشام با يک حرکت سرخگون رو گرفت و سپس به گراوپ پاس داد . گراوپ با سرعت به سمت دروازه هافل حرکت کرد و تو یه حرکت غافل گیر کننده توپ رو به تد ریموس پاس میده.

در آن ميان صداي پر شور لي جردن در ورزشگاه طنين انداز شده بود :
- حالا تيم گریف سرخگون رو در دست داره ! تد ریموس همينطور جلو ميره ! اه ! دنیس با يک بازدارنده زيبا سرخگون رو از دستش خارج ميکنه ! حالا سرخگون تو دست مالفویه !مالفوی پاس ميده به مک کینن, اونم با سرعت توپ رو اریکا میده و حال یه یک دو قشنگ انجام میده و توپ دوباره به مک کینن میرسه.متاسفانه خيلي عالي دارن کار ميکنن !
بازيکنان هافل با سرعت پيش ميرفتند و از تمام موانع عبور ميکردند . حال ديگه تقريبا با دروازبان تک به تک شده بودند .
لي جردن فرياد زد :

- نــــــــه..آلبوس الان وقتشه خودتو نشون بدی.
- لـــــــــی!؟
-ببخشید پرفسور یه مقدار جو گیر شدم.

مک کینن ضربه زيبايي رو به سرخگون وارد کرد . سرخگون بدون توجه به پرش تماشايي آلبوس از حلقه وسطي رد شد و ده امتياز اول اين ديدار را به ثمر رسانيد .
بلافاصله صداي تشويق هافلی ها از سکوي تماشاچيان به گوش رسيد که تیمشان را تشویق میکردند و برای آنها شعار میدادند .
- آلبوس تیمت رو وردار و برو ! آلبوس تیمت رو وردار و برو !

صداي لي جردن در ورزشگاه طنين انداز شد :
- خب حالا توپ دست گریفی هاست . تد ریموس پاس ميده به لیلی(توجه:گزارشگر نمیدونه که بازیکنان دیگه ای جای بازیکنان اصلی گریف رو گرفتن،چون اونها با معجون تغییر شکل شبیه بازیکنان اصلی گریف شدن)، اونم پاس ميده به جسیکا، جسیـــکا!! وااای ... توپ رو از دست ميده ! الان توپ دست اریکا هست که با سرعت داره به سمت دروازه گریف پرواز ميکنه ... اما نه دفاع تیم گریفیندور امروز خیلی قوی ظاهر شده.ریموس يکي از بازدارنده ها رو به سمتش فرستاد ... اوه خداي من !

اریکا که متوجه بازدارنده نشده بود به موقع از فریاد دیگران متوجه خطر شد و تونست با فاصله میلی متری از مسير بازدارنده کنار بره اما سرخگون رو از دست میده و آرشام اونو روي هوا می قاپه و با سرعت به طرف دروازه هافل حرکت میکنه.

صداي لي جردن همچنان به گوش ميرسيد که فرياد ميزد :
- توپ دست لیلیه! پاس ميده به جسیکا و اونم آماده شوت زدن میشه.

گراوپ ضربش رو با آخرين توان به سرخگون وارد کرد و سرخگون با سرعت به سمت حلقه سوم رفت و اولین گل به نفع گریفیندور به ثمر میرسه.

پیوز به سرعت بازی رو به جریان میندازه و سرخگون رو به طرف مک کینن پرتاب میکنه.اون هم با قدرت توپ رو به اریکا میرسونه.حالا اریکا از غفلت پرسی استفاده میکنه و با آلبوس تک به تک میشه و سرخگون رو با قدرت به سمت حلقه سومی پرتاب میکنه.

تمام تماشاچيان نفس ها را در سينه حبس کرده بودن و هر لحظه انتظار گل را ميکشيدن . سرخگون همچنان با قدرت به سمت حلقه ها حرکت ميکرد اما ناگهان صداي آه سوزناک طرفداران هافل بالا رفت چرا که دامبلدور با يک حرکت حيرت انگيز توپ رو از چهارچوب حلقه بيرون کشيده بود .

جستجو گر ها هم بیکار نبودن.مرلین که جای جیمز هری پاتر بازی میکرد با هوشیاری زیاد و با استفاده از تجربه چند هزار سالش هر از گاهی حرکاتی میکرد تا هم هیجان تو ورزشگاه بمونه هم جستجو گر حریف تمرکزش رو از دست بده.مرلین بار ها اسنیچ رو بغل آلبوس سوروس پاتر دیده بود ولی چون آلبوس حواسش به حرکات مرلین بود حتی متوجه نزدیکی اسنیچ به خودش نشده بود.مرلین که داشت کم کم نقطه ضعف آلبوس رو پیدا میکرد با نگاه های زیرکانه ای او رو میترسوند.

- و باز هم حمله گریفیندور..امروز گریفیندور تو همه پست ها و مکان های بازی به خوبی عمل کردن و این نشون از کاپیتانی و هماهنگی خوب آلبوس داره.

بازيکنان گریف همچنان با سرعت پيش ميرفتند . براي بار دهم مهاجمان گریف با دروازبان هافل تک به تک شده بودند .
آرشام دستش رو برد بالا تا ضربه اي را به سرخگون وارد کنه . اریکا که فکر ميکرد آرشام به سرخگون ضربه وارد میکند با سرعت به سمتش حرکت کرد اما ....

صدای هیجان زده لی جردن به گوش رسید که با خوشحالی فریاد میزد :
- اما نه ...جسیکا خودش ضربه رو نزد ، بلکه پاس داد به هم تیمی اش ! واقعا که همکاری این مثلث بی نظیره ! آفرین .
گراوپ توپ رو روی هوا قاپید . اریکا که جا مونده بود سعی کرد که به سمت حلقه ها برگردد و جای خالیش رو دوباره پر کند اما دیگر دیر شده بود چرا که گراوپ ضربش رو به توپ وارد کرد .

صدای تشویق گریفی ها از سکوی تماشاچیان برخاست . گویی تیمشان برنده بازی شده بود .

لی جردن فریاد زد :
- آفرین به بازیکنان گریف! واقعا آفرین ، صد و بیست به بیست به نفع تیم گریفیندور!


سکانس چهارم - پایان نبرد :

گراوپ احساس میکرد که سایز بدنش در حال زیاد شدن هست و به خوبی میدونست این یعنی پایان اثر معجون تغییر شکلش.به اطرافش نگاه کرد،ریش های بلند مرلین و سالازار و سبیل آرشام هم در اومده بود و انگار آلبوس زودتر از گراوپ موضوع رو متوجه شده بود چون با دست اشاره میکرد که معجون ذخیره شونو سریع تر بخورن.صدای لی جردن هنوز به بلندی اول بازی بود و حتی شاید انرژی بیشتری هم گرفته بود.

-بله حالا میبینیم که آلبوس دامبلدور با دست به بازیکناش اشاره میکنه که جلو بکشن.این کاپیتان چقدر شجاعه که تیمش با اختلاف بسیار زیادی جلوئه ولی هنوز بهشون دستور حمله شدید میده.این باعث میشه که طرفداران گریفیندور بیش از پیش تیمشون رو تشویق کنن و ترس و وحشت به اردوی تماشاگران هافلپاف برگرده.

-------------

کمی اونور تر کمیته داوران بازی ها صحنه عجیبی رو میبینه.صحنه ای که سرنوشت قهرمانی هاگوارتز رو مشخص می کرد.شاید بعد ها خیلی از طرفداران گریفیندور این کمیته رو لعنت کنند ولی کمیته داوران متوجه شد که یکی از اعضای گریفیندور در حال خوردن معجونیست.

-من فکر میکنم اینا معجون شانس میخورن.من گفتم اینا اینقدر قوی نیستن،در سطح جام جهانی بازی کردن امروز.پس بگو..بعد بازی خفتشون میکنیم و میبریمشون ازشون تست میگیریم. .

-------------

بارون شدیدی در حال بارش بود و به شدت کیفیت بازی رو پایین آورده بود.از طرفی مرلین هم با استرس به دنبال اسنیچ میگشت و برای این کار از اعضای تیم هم کمک میگرفت.همین باعث شده بود که هافلپاف بتونه اختلافش رو با گریفیندور کمتر بکنه.

-من نمیدونم چرا تیم گریفیندور اینقدر افت کرده.انگار خسته شدن،اصلا تمرکز ندارن و دیگه از اون بازی قشنگ هم خبری نیست.امیدوارم سریعتر بازی تموم بشه تا بیش از این به مشکل بر نخوردن.نتیجه بازی 230 به 180 به نفع گریفیندور.

مرلین همچنان در اوج پرواز میکرد و اطرافش رو به صورت دقیق بررسی میکرد تا بالاخره چشمش به شیء طلایی رنگی افتاد.با سرعت به طرفش حمله ور شد.این باعث شد که آسپ هم دنبال مرلین راه بیفته.نفس تماشاگران هر دو تیم تو سینه هاشون جمع شده بود و حتی بازیکنان هم دست از بازی کشیده بودن و به رقابت مرلین و آسپ خیره شده بودن.دامبلدور که مطمئن بود کی برنده میشه کم کم به فکر جشن امروز درون تالاری گریف افتاده بود.

مرلین دستش رو دراز میکنه و سعی میکنه اسنیچ رو بگیره.اون فقط چند سانت باهاش فاصله داره،دستش رو بیشتر دراز میکنه تا بالاخره نوک انگشتاش اسنیچ رو لمس میکنه.کمی صبر میکنه تا به اسنیچ مسلط تر بشه و بعد دستانش رو مشت میکنه.

-خب..بعد از یه بازی بسیار طولانی خوشبختانه گریفیندور تونست این بازی رو هم ببره و تقریبا قهرمانیش رو تثبیت بکنه.من از همینجا به تمام اعضای پر تلاش این تیم تبریک میگم و ... .

دو نفر با کت شلوار قدم زنان به طرف بازیکنان گریفیندور میان.به دامبلدور نزدیک میشن و میگن:

-ما میخوایم از چند تا از بازیکنان تیمتون تست بگیریم.
-


سکانس آخر - تابلوی اعلانات گریفیندور :

تیم کوییدیچ گریفیندور به خاطر استفاده از معجون تغییر شکل و استفاده از بازیکنان دیگر به جای بازیکنان اصلی تیمش از دوره مسابقات هاگوارتز حذف شد.




Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۷

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
گریفیندور و هافلپاف



- حواست کجاس هوگو ؟ منو داری ؟

هوگو ویزلی از جا پرید و با لحن زننده ای گفت : آره آره ! حواسم به تو بود ... گفتی مسابقه گریف و هافل از دیروز شروع شده ؟

- آره ! از دیشب شروع شد و تا یازده اوت ادامه داره ! چطور ؟

هوگو که از چهره اش مشخص بود در فکر فرو رفته در حالی که به نقطه ای نامشخص خیره شده بود گفت : میدونی چیه هلنا ؟ یادته آخرین موضوعی که در موردش حرف زدیم چی بود ؟ همون روزی که با همم بحثمون شدا !

هلنا لحظه ای به هوگو خیره شد و با لحن شیرینی گفت : اوهوم ! مگه میشه یادم بره آخه ؟ در مورد خیانت بود ، خیانت توی گریف ، اینطور نیست ؟

هوگو که هنوز هم مرموز به نظر میرسید زمزمه کرد : امم ، دقیقا ! اونا به من خیانت کردن ، اونا منو از بودن تو گریف محروم کردن ، اون پرسیه بوقی ، اون خیلی منو اذیت کرد ، اونا باعث شدن من هم رده توحید ظفر پور بشم ، اونا منو به بوق دادن ، اونا ... اونا و بازم همینطوری اونا ...

هلنا با محبت دست هوگو رو گرفت و همانطور که با علاقه خاصی به وی نگاه میکرد گفت : ناراحت نکن خودتو عزیزم ، اگر میخوای ازشون انتقام بگیری منم کمکت میکنم

و در حالی که با یکدیگر شروع به خواندن آهنگ مورد علاقه شان کردند به سمت قلعه حرکت کردند :
بیا گلِ نازم ، سروِ نازم ، برگرد پیشم
آخه با وجودِ تو فقط من سرگرم میشم
درست زمانی که داشتم نیاز بهت
تو رفتی و واسم نسوخت زیاد دلت
گفتی باید برم ، خوب مرامم اینه
نمی دونستی تو دوریت عذابم میده ...

دور و دور تر شدند تا اینکه با صدای تق نسبتا بلندی درب اصلی قلعه بسته شد !


صبح روز مسابقه

آلبوس صبح زود از خواب بیدار شده بود و قبل از خوردن صبحانه مشغول مرور خاطرات اولین جلسات کلاس های خصوصیش بود که در آلبوم بسیار بزرگی آن ها را جمع آوری کرده بود . هنرمندانه به نظر میرسید ، آلبومی که مجموعه ای از تصاویر زیباترین پسران در آن به شیوه نوینی جمع آوری شده بود ! بالاخره بعد از ساعت ها آلبوم خاطراتش را در با طلسم های متفاوتی محافظت کرد و به سمت خوابگاه مختلط بازیکنان کوییدیچ حرکت کرد .

دامبلدور که وارد خوابگاه مختلط بازیکنان شده با ناراحتی به ملت که روی هم دیگه به طرز زننده ای افتادند ، عده ای دهانشون باز مونده و عده ای آب دهانشون در حال چکیدن از روی چونشون هست و عده ای دیگر هم به طرز زننده تری ... اینطوری

دامبلدور که فوق العاده عصبانی هست ، دستش رو پشتش گره میکنه و به آرامی در بین ملت قدم میزنه و حالاتشون رو نگاه میکنه . تد اثرات زیاد خراش روی دست و صورتش به چشم میخوره که حاکی از این هست که دیشب قرص ماه کامل شده بود . جیمز هم سمت دیگه ای با حالت ناراحت کننده ای خوابیده بود و نخ یویوی جدیدش هنوز از دستش جدا نشده بود .

جسیکا سمت دیگه سالن هست و در دستش قلم پری وجود داره و کنار دستش هم روی دفترچه کهنه ای نام اینیگو ایماگو به چشم میخوره . پشت بهش ریموس خوابیده و کف دستش یوزر و پسورد های سی پنل های بیشماری به چشم میخوره . پرسی هم سمت دیگه ای دمر خوابیده و بالشش کناری افتاده و زیر سرش آرشیو بزرگی از پسر های نوجوان در حالت های زشتی دیده میشه . کمی اونطرف تر ، لیلی اوانز خوابیده که منوی مدیریت رو در دست راستش میفشاره و در دست دیگش مقادیری روبان نارنجی دیده میشه .

دامبلدور که از چهرش مشخصه جلسات شب گذشته بسیار بهش فشار آورده و چهرش رو تکیده تر از همیشه کرده ، فریاد میزنه : عهه ! پاشید بینم بوقیا

و ملت هم که ترسیدن ، همزمان از جا میپرن :

دامبلدور : این موارد ارزشی چیه کنارتونو ! یا بزنید شپلخشون کنید ، یا از تیم ... اخراااجید !

جیمز که احساس میکنه به احساسات کودکانش لطمه وارد شده ، با عصبانیت نخ یویوش رو میکنه و اون رو به یک سمت پرتاب میکنه و مظلومانه به دامبلدور نگاه میکنه ... جسیکا که به نظر میرسه بیشتر از قبل تحت تاثیر قرار گرفته با ناراحتی اسم اینیگو رو خط خطی میکنه و زیرش مینویسه " عله نله " ! و با بی حوصلگی به آلبوس چشم میدوزه ... ریموس که افسرده به نظر میرسه ، با بی میلی وارد یکی از سی پنل ها میشه و محتویات پابلیک اچ تی ام ال رو پاک میکنه و با نفرت به دامبلدور خیره میشه ... لیلی هم که دیگه تحمل سرکوفت های آلبوس رو نداره ، روبان هاش رو به درون سطل آشغال همراهی میکنه و مقادیری روبان سبز رنگ ! رو جایگزینش میکنه ... تد هم که بیشتر از دیشب خسته هسته ، بدون حس خاصی مشغول تراشیدن پوست دستش هست ! ... و پرسی هم که مثل همیشه آلبومش رو در بغل گرفته و بصورت به آلبوس خیره شده !


سالن عمومی گریفیندور

هوگو ویزلی بی اعتنا گوشه ای ایستاد بود و مشغول ورق زدن کتابچه ای بود . با اینکه نگاه خیره اش روی کتاب بود ولی افکارش در حیطه موضوع کتابچه نبودند ! به دقایقی پیش فکر میکرد !


فلش بک - خاطره هوگو

به اطراف نگاه میکنه و در حالی که بطری نسبتا بزرگی رو در زیر رداش پنهان کرده وارد خوابگاه مختلط بازیکنان کوییدیچ میشه و به ظرفی که در آن چای برای بازیکنان نگهداری می شوند نزدیک شد . با اینکه دستانش می لرزید ولی سعی داشت که به خودش مسلط شود . باری دیگر نگاه نگرانی به بازیکنان که چهره شان در خواب بیخیال تر از آن بود که فردا مسابقه سرنوشت سازی دارند کرد و بطری را از زیر ردایش خارج کرد ... با عجله درب آن را چرخاند و مقادیر زیادی از آن را در ظرف گرم کردن چای خالی کرد . روی بطری عباراتی به چشم میخورد :

نوشیدنی کره ای
مواد سازنده : مواد الکلی ، مواد کره ای ، مواد انرژی زا ، مواد گیج کننده و مواد خواب آور !
توجه کنید : این نوشیدنی 90 % است و نوشیدن بیش از یک استکان از آن توصیه نمی شود . شخصی که آن را مینوشد ممکن است تا ساعتی گیج و خواب آلود باشد !

لبخند شیطنت آمیزی رو لب های بی حالتش نقش بسته بودند . مجددا درب بطری را بست و همانطور که سعی می کرد با نوک انگشتان پایش حرکت کند ، از درب اصلی خوابگاه مختلط خارج شد ... صدای غژغژی او را بدرقه کرد .

پایان فلش بک - خاطره لوگو



با وارد شدن بازیکنان تیم که حالا لباس هایشان را پوشیده بودند و چوبدستی هایشان را در دست گرفته بودند رشته افکارش پاره شد . لحظه ای مکث کرد و بعد با عجله به سمت دامبلدور دوید و با لحنی که سعی داشت دوستانه به نظر برسد گفت : آلبوس عزیز ! نوشیدنی هاتون رو خوردید ؟

آلبوس که به تد اشاره می کرد به سمت رختکن کوییدیچ حرکت کنند ، با تعجب پرسید : چطور ؟

هوگو که قرمز شده بود ، فی البداهه گفت : نگرانتون شدم ! گفتم فراموش نکرده باشید !

آلبوس که قهقه میزد هوگو را به عقب هول داد و گفت : ایول ! جوک سال ! و از حفره تالار خارج شد تا به سایرین بپیوندد .


رختکن گریفیندور

بازیکنان که بر خلاف همیشه سر حال به نظر نمی رسیدند و به طور مکرر خمیازه می کشیدند منتظر ماندند تا بعد از شنیدن آخرین توصیه دامبلدور وارد زمین شوند .

آلبوس : امم ، اولا اینکه انقدر خمیازه نکشید ! عهه ! فقط میخوام بگم که کاملا روی بازی تمرکز کنید و امم ، چی ؟ آره روی بازی تمرکز کنید و اصلا نزارید که حرفای تماشاچیا چرا من اینطوری شدم ؟ آره ، اصلا نزارید که حرفای تماشاچیا حواستون رو پرت کنه !


زمین بازی

اعضای تیم گریفیندور وارد زمین میشن و صدای تماشاگران به شدت بلند میشه.همه طرفداران تیم گریفیندور بلند شدن و با خوشحالی به تشویق اعضای تیمشون مشغول شدن.پرچم های قرمز با آرم شیردال تکون میدادن و کلاه هایی به شکل شیر بر روی سرشون قرار داده بودن.

تو زمین آلبوس احساس میکرد که روی هوا راه میره.تمرکز نداشت و با بی توجهی دستشو بلند کرده بود و برای تماشاگران تکون میداد.از طرف دیگه تمام اعضای تیم گریفیندور به همدیگه برخورد میکردن و تعادلشون بهم میخورد.انگار گیج شده بودن.دامبلدور که به شدت حواسش پرت شده بود،داور رو با هری پاتر اشتباه گرفت و با خوشحالی به آغوشش رفت و به پشت دیوار کشوندش.

بعد از چند دقیقه دامبلدور با چشم های گود افتاده و همچنان گیج به سمت زمین بازی میاد و پشتش داور با عصبانیت و با لباس های بهم ریخته به صورت هشت راه میرفت و سوتش گم شده بود.

پرسی ویزلی که این وضعیت رو دید.به شدت جو گیر شده و به سمت کمک داور ها رفت.تد ریموس هم که نمیخواست سرش کلاه بمونه،به کمک پرسی رفت و دو تایی ترتیب کمک داور ها رو دادن.داور ها که به شدت عصبانی به نظر میرسیدن ولی از ترس دامبلدور حتی توانایی استفاده یه کلمه هم نداشتن.


آغاز بازی

-من جرج جردن هستم،پسر لی جردن معروف و میخوام که جای پدرم گزارشگر بازی ها بشم،امروز به صورت آزمایشی بازی رو گزارش میکنم.بهتره از این موارد بگذریم.امروز تیم گریفیندور با آشفتگی تو زمین ظاهر شده..مهاجم تیم اصلا حواسش نیست توپ رو به کجا پاس میده.آلبوس که به طرف تماشاگران رفته و به راز و نیاز مشغوله ... مدافعان بازدارنده ها رو به طرف بازیکنان خودی میفرستن و این باعث تاسف ماست.

و واقعا هم این چنین بود.جسیکا به طرف دروازه حریف حمله ور میشه.سر راه یادش میفته که امروز برنامه به خانه بر میگردیم رو داره و توپ رو ول میکنه تا حریف به راحتی بتونه گل پنجم رو هم به ثمر برسونه.از طرف دیگه جیمز هم به طرف اسنیچ نمیره.یویوش رو دستش گرفته و به طرف عجیبی با این وسیله تکنو میزنه.کلا همه چیز بهم ریخته برای گریفیندور.

صدای پرفسور مک گونگال به طور ضعیف از میکروفون جادویی ای که دست جردن هست شنیده میشه که غرغرکنان میگه : فکر نمیکنم اینطوری بتونیم مسئولیت گزارش بازی ها رو بهت بدیما ! باید اول اسم و پست بازیکنای دو تیمو بگی !

جرج با ناراحتی میکروفون رو به دهانش نزدیک تر میکنه و با بی میلی شروع به صحبت کردن میکنه : همه دیگه اسمه بازیکنا رو میدونن دیگه ! عهه ! و شروع به خواندن اسامی از روی لیستی که در مقابلش قرار داره میکنه . تیم هافلپاف ... پیوز در نقش دروازه بان هست و اما دابز و دنیس در نقش مدافع هستند که البته دنیس کاپیتان این تیم هم هست . مهاجمان این تیم هم اسکورپیوس مالفوی ، اریکا زادینگ و مرلین مک کینن هستند و مثل اینکه آلبوس سوروس پاتر به عنوان جستجوگر حضور داره . و نفسی تازه میکنه و ادامه میده : تیم گریفیندور ... آلبوس دامبلدور در نقش دروازه بان و کاپیتان حضور داره و نگاهی به زمین بازی و دامبلدور که در بین تعدادی از تماشاگران پسر هست میندازه و ادامه میده : البته گویا دروازه بان هست ! پرسی ویزلی و ریموس لوپین به عنوان مدافعان این تیم ایفای نقش میکنند و تد ریموس لوپین و لیلی اوانز و جسیکا پاتر هم در نقش سه مهاجم حضور دارند و جیمز سیریوس پاتر هم در نقش جستجوگر حضور داره و برای دومین بار نگاهی به زمین بازی میندازه و جیمز رو که حالا با حرارت مشغول ور رفتن با یویوی جدیدش هست زیر نظر میگیره و ادامه میده : البته این رو هم در انتها بگم که همه این پست ها به نظر میرسن که اینطور هستنا !

با تموم شدن اسامی بازیکنان مجددا انرژی اولیش رو پس میگیره و نگاهی به بورد امتیازات که نتیجه ای که در حال حاضر نشون میده 150 - 0 به نفع هافلپاف هست میندازه و مجددا انرژیش رو از دست میده و شروع به گزارش جریان بازی میکنه :

- به نظر میرسه که اصلا بازیکنان گریفیندور حال خوشی ندارند . البته فقط به نظر میرسه ها ، چون دقیقا پرسی پنج بار با حلقه وسط دروازه هافلپاف برخورد کرده و ریموس هم یازده بار با چماق به سر و صورت لیلی و تد کوبیده و البته از جسیکا نمیشه گذاشت که از اول بازی توی 270 نقطه زمین بازی عبارت " یاهو " رو نوشته ! بله ، حالا من اریکا رو میبینم که خیلی هنرمندانه با مرلین پاسکاری میکنه و به دروازه گریفیندور نزدیک میشن . البته به نظرم اصلا نیاز نیست این پاسکاری ها ، گریفیندوری ها حواسشون به هیچی نیست اصلا !

آلبوس سوروس زبانش رو از گوشه لبهاش آویزان کرده و به حالت نیم خیز در اومده روی چوب جاروش و با دقت بخش بخش زمین کوییدیچ رو از نظر میگذرونه تا بتونه سریعتر اسنیچ رو بدست بیاره . دنیس که با وضع گریفیندوری ها کاملا بیکار هست ، با چماقش به بازیکنان تیمش نظم میده و جایگاه هر کدومشون رو مشخص میکنه :

- اسکورپیوس ، حواست به لیلی باشه ، درسته که وضعیت مناسبی ندارن ، ولی ما اصلا نباید دست کم بگیریم حریف رو ، چون ممکنه با یه استارت کوچیک رو به راه بشن ! هی آسپ ، میخوام که سریعتر اسنیچ رو بگیری ، حوصله ندارم با خودمون بازی کنیم !

جردن ادامه میده گزارشش رو :
- امم ، ببخشیدا پرفسور ، ولی اصلا از این نمیتونم بگذرم ! دامبلدور و پرسی فرود اومدند و عجیبه ... دست تعداد زیادی پسر بچه رو گرفتند و مشغول راهنماییشون به سمت اتاقک داوری انتهای زمین بازی هستند ! بله داشتم میگفتم ، امم ، جسیکا داره چیکار میکنه ... ااا ! اینیگو از بین تماشاگران بیرون اومده و روی جاروی جسیکا نشسته ... نه ! در حال خروج از زمین بازی هستند !


خانم هوچ که به درخواست پرفسور مک گونگال تا الان کلی خودش رو کنترل کرده ، با عصبانیت در سوتش میدمه و در حالی که به صورت تهدید آمیزی چوبدستیش رو به سمت بازیکنان گرفته فریاد میزنه : بازی تمومه ! بازیکنان گریفیندور معلوم نیست به خاطره بازی وارد زمین شدن یا غیره !! و به بورد امتیازات اشاره می کنه و ادامه میده : هافلپاف با 260 در برابر 0 امتیاز برنده این بازی هست ! حالا هم سریعتر بیاید پایین !

و با عجله به سمت اتاقک داوری که صدای داد و فریاد ها در حال اوج گرفتن هست حرکت میکنه و بعد از دقایقی ، صدای شکستن به گوش میرسه و دامبلدور و پرسی و مقادیری پسر بچه به طرز وحشتناکی از اتاقک به بیرون پرتاب میشن ! و با عجله لباس هاشون رو تنشون میکنن و به سمت رختکن گریفیندور حرکت میکنند !

همه بازیکنان و تماشاگران به داخل قلعه رفتند و فقط دو نفر هستند که در گوشه ای از زمین ایستادند و با حرارت مشغول راز و نیاز هستند !

- هوگو ! عزیزم ، خیلی خوشحالم که بالاخره تونستی انتقامت رو از هم گروهیات بگیری !
- نه هلنا ! اینطوری نگو ، اگر تو نبودی من عمرا نمیتونستم انتقامم رو بگیرم !

و به سمت همدیگه شیرجه میزنن و فوقع ما وقع ! :bigkiss:


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۰ ۲۱:۳۵:۵۰

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۴۵ شنبه ۵ مرداد ۱۳۸۷

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
طبق برنامه که از قبل نوشته شده آغاز دیدار دو تیم گریفیندور و هافلپاف از دیشب ساعت 12 شب تا 11 مرداد ساعت 23:59 دقیقه!

موفق باشید.

پ.ن:
نتایج داوری مسابقه قبل توسط داوران به زودی اعلام میشود !


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۵ ۱۵:۴۹:۴۸

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۰۷ شنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۷

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
پایان بازی دو تیم هافلپاف و اسلاترین در ساعت 23:59 دقیقه دیشب !

آغاز داوری این مسابقه تا مسابقه بعد !

موفق باشید.


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.