هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۱:۲۰ پنجشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۱۹:۲۷
از جنگل بایر افکار
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
مترجم
پیام: 327
آفلاین
تمام مرگخواران به سمت میدان گریمولد حرکت کردند. بلاتریکس از طولانی شدن پروسه‌ی گرفتن کله زخمی به امان آمده بود. باید یک نقشه‌ی خوب طرح ریزی می‌شد.
-خب، کسی می‌دونه چجوری مذاکره کنیم تا سریع همه چی جمع شه؟

و یک سکوت نامتناهی.

-یعنی هیچ کدومتون نمی‌تونه از مغزش استفاده کنه و یه نقشه‌ی خوب ارائه بده؟

و سکوت همچنان در حال کش آمدن بود.
بلاتریکس نگاهی به جمعیت مرگخواران که ایستاده و به کفش‌هایشان نگاه می‌کردند، انداخت. سپس به شدت چوبدستیش را بیرون کشید.
و فریادها طنین انداخت.
-نه!
-یه فکری می‌کنیم!
-پس زودتر فکر کن!
-چطوره از کله هویجی بپرسیم نقطه ضعف کله زخمی چیه؟

دوریا جلو آمد و بلاتریکس را مورد خطاب قرار داد.
-شاید کله زخمی نقطه ضعفی داشته باشه که ما نمی‌دونیم! گفتی می‌خوای همه چی سریع پیش بره.

بلاتریکس نگاهی به دوریا انداخت و چوبدستی‌ش را غلاف کرد.
-کله هویجی رو بیارین تا ازش بازجویی کنیم!

وقتی هیچ کدام از مرگخوارها حرکتی نکرد، بلاتریکس دوباره چوبدستیش را از غلاف خارج کرد.
-گفتم بیارینش!

دوریا به اطراف نگاهی انداخت.
-اصلا کجاست؟ کی برش داشت؟
-من فکر کردم تو می‌خوای برش داری!
دیزی در حالیکه به دوریا نگاه می‌کرد، این جملات را بر زبان آورد.

-نه! من فکر کردم ایوان می‌خواد برش داره!
-نوبت سدریک بود، من نبودم!

چهره‌ی بلاتریکس با هر جمله سفیدتر می‌شد و چشمانش به مرحله‌ی خون‌ریزی رسیده بود.
-یعنی کله هویجی رو ولش کردین به امان مرلین؟


Isabella's lullaby-The Promised Neverland

یک عالمه اطلاعات بیشتر!

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness



پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۴۰۱

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۵۸:۲۴ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 551
آفلاین
کله‌هویجی کجا بود؟ آیا مرگخواران فراموش کرده بودند کله‌هویجی را بردارند؟ آیا کله‌هویجی بین راه از جیبشان بیرون افتاده بود؟ آیا کله‌هویجی فرار کرده بود؟ آیا کله‌هویجی خودش را به شکل یکی از مرگخواران درآورده و یکی از مرگخواران را شبیه خودش کرده بود؟ آیا مرگخواری که کله‌هویجی شبیه خودش کرده بود، که بود؟ آیا نکند کله‌هویجی خودش را جای لرد ولدمورت جا زده بود و تمام این مدت مرگخواران درحال اجرای نقشه‌هایش بودند؟ آیا ممکن بود کله‌هویجی لرد ولدمورت را به شکل هری پاتر درآورده و هری پاتر را کله‌هویجی کرده بود و دوتایشان را در آزمایشگاه مخفی‌اش در زیرزمین کافه تفریحات سیاه زندانی داشت و ازشان کلون می‌ساخت و حالا یک ارتش عظیم از کله‌های هویجی داشت که در حقیقت لرد ولدمورت و هری پاتر بودند و می‌خواست باهاشان دنیا را تسخیر کند؟ آیا کله‌هویجی حتی از این هم فراتر رفته و کله همه آدم‌های دنیا را هویجی کرده بود؟ آیا مرگخواران کله‌هویجی بودند؟

مرگخواران خیلی ترسیدند و جیغ کشیدند و کله‌هایشان را درآوردند و سمت هم شوت کردند و دوان دوان به سمت خانه ریدل برگشتند.

- اربااااااااااااااب! ما همه کله هویجی‌ایم!
- ؟

لرد ولدمورت با اینکه معتاد بود و بیمار بود و نمی‌توانست حرف بزند و حتی نمی‌توانست از جایش تکان بخورد و غذا هم نمی‌خورد و بلاتریکس هر روز برایش چندتا ماگل توی مخلوط‌کن‌‌جادویی‌ریدل‌ها می‌انداخت ؤ آب‌ماگل درست می‌کرد و توی آن لیوان‌هایی می‌ریخت که یک لبه‌شان لیمو می‌گذارند و تویشان چتر کوچولو دارند و با نِی به خوردش می‌داد، نگاه قوی و خطرناک و خشمناکی به مرگخواران کرد که باعث شد همه‌شان تصمیم بگیرند شاید واقعا کله‌هویجی نیستند و یک جایی یک اشتباهی شده و شاید واقعا کله‌هویجی نمی‌خواست کله همه را هویجی کند و شاید حتی اصلا کله‌هویجی را گم هم نکرده بودند و اصلا ممکن بود از همان اول هم هیچ کسی به اسم کله‌هویجی وجود نداشته بود و تمام این مدت هری‌ پاتر واقعی را دزدیده بودند ولی هری پاتر جادو جنبل‌ کرده و گولشان زده بود که فکر کنند جای کله‌اش هویج دارد. بله. لرد ولدمورت قوی بود.

مرگخواران داشتند اینطوری فکر می‌کردند که یکهو هکتور دگورث گرنجر با یک پاتیلِ پر از معجون بینشان پرید.
- کی با کله هویجی کار داشت؟ بیاین ببرینش. کارم باهاش تمومه. معجونی ساختم که ارباب با خوردنش دیگه هیچوقت لازم نیست از مورفین خون بگیره و معتاد و فلج و بیمار شه. ارباب قراره خون‌آشام شه.

هکتور دگورث گرنجر خوشحال و خندان و لرزان و رقصان دست کرد توی جیبش و کله‌هویجی را انداخت سمت مرگخواران. مرگخواران کله‌هویجی را گرفتند و نگاهش کردند.

- هکتور... کله‌ش... کله‌ش کو؟



Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ جمعه ۲۷ مرداد ۱۴۰۲

دورا ویلیامزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ جمعه ۱۹ خرداد ۱۴۰۲
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ جمعه ۱۷ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 13
آفلاین
- هکتور... کله‌ش... کله‌ش کو؟
همین یک جمله بلاتریکس کافی بود تا مرگخوارها دو دستی بر سر خود بزنند.

- وقتی میگم از معجون سازی هیچی نمی دونید همینه دیگه اصلا ماده اصلی این معجون کله اون بود

دوریا با عصبانیت خودش را وارد بحث کرد.
- آخه دیوانه زنجیری ، اون کله هویجی دست ما امانت بووود

- خدایااا ، چرا هیشکی معجونای منو دوست ندارهههه ... اصلا من قهرمممم

- بری دیگه برنگردی

هکتور از همان زمانی که به جمع مرگخوارن پیوسته بود به جز این که در ماموریت ها معجون هایش مایه بد شانسی باشد ، هیچ سود دیگری نداشت. ظاهرا بد شانسی اش بیشتر از ربکا دست و پا گیر مرگخواران بود.

بلاتریکس رو به مرگخوارها جیغ کشید :
- از جلو چشمام خفه شید همتون ... برید یه راه حل پیدا کنید به جای این که عین تسترال منو نگاه کنید. برید تا هموتونو با مسلسل وینکی تیر بار نکردم

تمام مرگخوار ها به این حالت ⇽ ( ) صحنه را ترک کردند.

اما رودولف با جذابیت هرچه تمام تر(به گفته خودش ) به سمت بلاتریکس آمد و گفت:
-سلام ... چطوری یا نه؟

_
بلاتریکس با حالتی کاملا خشک و پوکر فیس به رودولف خیره ماند و زیر لب فحشی نثارش کرد.
ناگهان لینی از پشت رودولف بال بال زنان ظاهر شد.
- رودولف بی زحمت گمشو اونطرف می خوام با بلا حرف بزنم

- اگه نرم چی میشه حشره کوچولو؟

- اول نیشمو میکنم توی شاه رگت بعدم میدم نجینی دهنتو سرویس کنه

- بعدا می بینمت همسرم

لینی به سمت بلاتریکس آمد و سپس گفت :
- من یه راه حل پیدا کردم بلا از اون کله هویجی فقط یدونه توی دنیا نبود ، نظرت چیه خواهرشو برداریم ببریم پای معامله با کله زخمی ؟ تاثیرشم بیشتره !!


ویرایش شده توسط دورا ویلیامز در تاریخ ۱۴۰۲/۵/۲۷ ۲۰:۵۹:۱۵

« •Strive for what you want, not wish• »

Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۳ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۴۰۲

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۰۴:۰۷ شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
بلا از این تصمیم خوشش اومده بود. اما اون همیشه بلا بود و عمرا نشون نمیداد که از این تصمیم خوشش اومده چون نمیخواست لینی پررو بشه. بنابراین باید فکر دیگه ای میکرد تا نظر لینی رو به عنوان نظر خودش به بقیه قالب کنه.

- به نظر من اصلا پیشنهاد مناسبی نیست.
- ببین شاید نتونستم منظورم رو درست بفهـ...

صدای لینی با دیدن قیافه ی بلاتریکس که هر ثانیه خطرناک تر از قبل میشد، خاموش شد.

- خب حالا که هیچکدوم از شما نتونستید از مغزتون به درستی استفاده کنید و راه حل مناسبی بهم ارائه کنید به نظرم باید خودم راه حل مناسبی ارائه کنم.

مرگخوار ها به شدت منتظر بودن تا راه حل مناسب بلا رو بشنون.

البته نه همشون. همشون به جز هکتور که مشغول هم زدن پاتیلی بود که کله ای هویجی توش شناور بود و قل قل می کرد. و البته همزمان زیر لب چیز هایی درباره ی سوختن استعداد ها و حیف شدنشون زیر لب زمزمه می کرد.

اما هکتور و پاتیل و معجونش کوچکترین اهمیتی برای بلا نداشت. اون میخواست پیشنهاد لینی رو به اسم خوش سند بزنه.

- خب پیشنهاد من اینه. از اون کله هویجی فقط یدونه توی دنیا نبود، بنابراین میریم خواهرشو برمیداریم میبریم پای معامله با کله زخمی! تاثیرشم بیشتره!

ویز ویزی از لینی بلند شد و یه "منم همینو گفتم" خاصی در بین ویز ویزش شنیده میشد. که البته با دیدن برق چوبدستی بلا دیگه شنیده نشد!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷:۴۳ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۰:۳۲:۵۱
از گیل مامان!
گروه:
ناظر انجمن
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
گردانندگان سایت
پیام: 496
آفلاین
خلاصه:

لرد به دلیل گرفتن مقداری خون آلوده از مورفین، معتاد و فلج شده. احتمال میره که به محفلیا معتاد شده باشه برای همین مرگخوارا میرن کله زخمی رو براش بیارن ولی اشتباهی کله هویجی رو براش آوردن! حالا هری بهشون گفته که حاضره برا نجات کله هویجی خودشو قربونی کنه و برای معامله بیان میدون گریمولد اما هکتور کله هویجی رو انداخته تو معجونش!
____________


-فرزندان تاریک مامان، اگر برین خواهر کله هویجی هم بیارین خب اونوقت دوتا کله هویجی گم میشن و کله زخمی هر دوتاشونو برای معامله ازمون میخواد!

مرگخواران با چوبدستی سرشان را خاراندند. اما مرگخواران معلمی مانند مودی نداشتند که از خطرات گذاشتن چوبدستی در جیب یا خاراندن سر با این شی قدرتمند آگاهشان کند. در نتیجه...

بوووم!

-هیچی نشد... هیچی نشد فرزندان مامان. یکی سرشو منفجر کرد. پنـــاه بر پیناکولادا مامان! کی سر خودشو منفجر کرد؟!
-صحنه سرگرم کننده ای به نظر میرسه. اون مخچه نیست که روی لوستر آویزونه؟

مروپ به سرعت خودش را به مرگخوار سر منفجر شده رساند و شروع به تکان های محکم او کرد.
-زنده بمون مرگخوار بی سر مامان! یکم فقط مغزت اینور اونور سقف پاشیده که با یه جارو جمعش می کنیم. کوین مامانم داره عین پازل جمجمه ت رو مرتب میکنه. فقط یکم دیگه طاقت بیار!
-اوه نگران من نباشین بانو، زندگی بدون مغزم قشنگه. نگاه رنگ قرمز خونم با مشکی دیوارا چه ترکیب رنگ قشنگی شکل داده.

مروپ نگاه نا امیدی به گابریل دلاکور انداخت؛ این یکی مرگخوار بشو نبود! نبود؟ چه بهتر!
-مرگخوارای مامان خوب خوب گوش کنین. ما به یک عدد هویج اندازه سر نیاز داریم. حالا که گابریل مامان سر نداره یه هویجو میذاریم جا سرش و با کله زخمی معامله ش می کنیم.




Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴:۰۵ شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۱:۱۳ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۱۶:۳۹
از عمارت ریدل ها
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 22
آفلاین
مرگخواران جان به فدای لرد هم شتابان به مزارع هویج اطراف حمله ور شدند تا هویجی به انداره ی سر گابریل پیدا کنند.
صحنه ای بود بس دیدنی. هرکدام از آنجا تا زانو در گل و لای فرو رفته تا آرنج آستین ها را بالا داده و در حال چیدن محصول بودند. هویج های منتخب را یک به یک پشت یک کامیون بار زدند و دم دمای صبح که کل هویجای منتخب مزارع را بار زدند شروع به حرکت کردند.

چهار ساعت بعد...

-بانووو بیاین که خبر خوش آوردیم.
-هویجو پیدا کردین؟
-هویجارو درواقع. هرچی خوب بود چیدیم با اضافشم مبتونین مربا هویج درست کنین.
-سبزی پلوهای مامان چقدر هوشمندن.
-
-بسیار خب بیاین خالی کنین این بغل تا من حاضر شم بیام.

دقایقی بعد مروپ با دستکش و روپوش و ماسک اتاق عمل وارد صحنه شد.
-بانو اینهمه تجهیزات و لباس لازم بود؟
-ایزابل مامان معلومه که برای عمل پیوند باید بهداشتو رعایت کرد شما و بقیه هم که لباساتون هنوز گلی هست برید لباساتونو عوض کنید دست و روتونو بشورین شاید موقع جراحی به کمک نیاز داشتم.
-چشم بانو.
- خب گابریل مامان بذار بذارمت روی این تخت استرلیزه تا بیام ببینم کدوم هویج به سرت میخوره.
مروپ درحالی که گلدان های تام را از روی میز کنار پنجره بر میداشت و از پنجره پرت میکرد بیرون و گابریل را کشان کشان روی آن میز میگذاشت این را گفت.
-بانو همه مون استرلیزه شده اومدیم.


S.O.S







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.