هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: امتحان ماگل شناسی
پیام زده شده در: ۳:۵۳ دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۸

عمــــه مارج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۲۲ شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵
از زیر شنل لردسیاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 141
آفلاین
امتيازات امتحان ماگل شناسي

راونكلاو: 13

ترورس: (عروسي: 0) + (اظهار عشق: 10) + (دعوا و كتك كاري: 10) + (مستمر: 19) = 39


هافلپاف: 34.6 ≈ 35

كينگزلي شكلبولت: (عروسي: 8) + (اظهار عشق: 0) + (دعوا و كتك كاري: 5) + (مستمر: 17) = 30

لودو بگمن: (عروسي: 10) + (اظهار عشق: 0) + (دعوا و كتك كاري: 5) + (مستمر: 19) = 34

مري فريز باود: (عروسي: 10) + (اظهار عشق: 0) + (دعوا و كتك كاري: 10) + (مستمر: 20) = 40


موندنی شو!


Re: امتحان ماگل شناسی
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
میدونی هلاکتم ، عاشق سینه چاکتم ، میدونی که بی ریپرم ، همیشه زیر آن خاکتم...
خودت میدونی که عمه فقط پیش تو نشسته ، پس نرو پیش آن سگ نکن عمه رو بدبخت...
که بی تو تنهههههههههههههههههای تنهاااااااااااایم آههههی هاییی...



جشن بزرگی برپا بود، بسیاری از جادوگران سرشناس و ناشناس با دعوتهایی از سراسر دنیا جمع شده بودند تا در آن محفل حضور یابند ، مری فریز به دلیل شناختی که بر روی همه جادوگران جهان داشت تقریباً کل جامعه جادوگری را به عروسی خود با نویل عینکی دعوت کرده بود و نویل که فامیل عله نیز که وبمستر سایت به این بزرگی( زیاد ) بود نیز تمامی دوستان خود را جمع کرده بود و همگی در جشن به شادی و پایکوبی می‌پرداختند، دراین میان خواننده محبوب قلبها عمه عطیه به همراه دوست جدایی ناپذیرش ریپر در حال خواندن ترانه هایی برای شادی روح حضوریافتگان بود .
در این میان نویل که سر از پا نمی شناخت البته نه به خاطر عروسیش ، بلکه به خاطر اینکه همیشه اینگونه بود (اینم مثل آن عینکی بوده دیگه چه انتظاری دارینا ) ، به دیدن هر یک از دوستانش رفته و با آنها روبوسی و سلام احوالپرسی میکرد ،مری فریز نیز در گوشه ای از مجلس نشسته و با دوستش مریناکراوکر در حال سخن گفتن بود .

مری: ببینم این نویل یه ذره مشکوک نمیزنه؟
مرینا: ببین مری قرار بود یه امروز کارتو فراموش کنیا قرار بود عروسیتون مثل ماگلها باشه!
مری: نه آخه الان یه نیم ساعتی هست داره روبوسی میکنه!
مرینا: ای باب اینکه چیزی نیست همه تو عروسی از اینکارا میکنن!
مری: نه آخه این یه نیم ساعتی هست داره با آن مشنگه ... نه یان مشکوکه ... آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی نفس کش!


در همین هنگام مری در حالی که چوبدستی خود را بیرون کشیده بود به طرف شوهرش حرکت میکرد که ناگهان مرینا دستش را کشید و یادآوری کرد که عروسی ماگلی بیش نیست ، اما این برای مری حرکتی دشوار بود که ذهنش را به شدت آزار میداد پس به سرعت به طرف آنها دوان دوان حرکت کرد و فریاد از خشم برآورد!

مری: ای دیوانه این مردک کیه هی باهاش داری بوسه ردوبدل میکنی ؟ بیناموسی از پرسی بدتر؟ تاپیک حموم راه انداختین؟

مری این را گفته و دستش را تا حلق شوهرش فرو برد ، سپس مشتی را نثار چشم چپ عمه کرد ( عمه اومده بود دفاع کنه ) و یک آپرکات نیز از برای فرد مهاجم در کرد . با این حرکات بود که نصف اعضای تالار بهم ریخته و بر سر و صورت یکدیگر می‌کوفتند، آبر و ریگولی و آرگوس نیز فرصت را غنیمت شمرده و در طرفی دیگر گیس و گیس کشی میکردند، در این میان هم بارون پا در عرصه قرار داده و عرضه اندامی کرد تا درس عبرتی باشد برای سایرین!

بارون خونی: همگی معذرت بخواین!
ملت : معذرت ! معذرت!

همه جا شلوغ شده بود و دیگر کسی شروع کننده دعوا را به خاطر نداشت ، شاید برای همین بود که مری دست نویل را گفته و دوان دوان از مهلکه دور میگشتند!
بعدها خبر رسید که عمه کل خرجهای عروسی را متقبل شده بود ( گویا ضربه کاری بود ) و نیز کیف پول وی را هم ریپر قورت داده بود و مفقود گشته بود


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!


Re: امتحان ماگل شناسی
پیام زده شده در: ۱۰:۰۴ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
- لودو، لــــــــــودو! در میزنن!

- خوب خودت بازش کن!

-

- باز کردم!
به سمت در دویدم و در را باز کردم. مردی با یک لباس عجیب مشنگی و یک کلاه ضایع جلوی در ایستاده بود.

- شما؟ چی کار دارید؟

- نامه دارید!

- خوب میدادی جغدت بیاره این همه راه اومدی نامه رو بدی؟

- جغد؟

- بیخیال بابا تو هیچی حالیت نیست! حالا نامه رو بده.

- اول این جا رو امضاء کنید!

- امضاء؟ قلم پر داری؟

مرد آبی پوش یک جسم دراز نوک تیز از جیبش درآورد و به من داد.

- این چیه؟

- نمیدونی؟

- نه!

- خودکاره! باهاش مینویسن.

- اه؟ چه جالب! دست شما درد نکنه.

خود کار را در جیبم گذاشتم و به مرد خیره شدم و گفتم: حالا قلم پر نداری؟ برم بیارم؟

- خوب با خودکار امضاء کنید دیگه!

- اه؟ جدی؟ تو گفتی با اون مینویسن نگفتی امضاء میکنن! بیا! امضاء کردم.

- خودکار!

- خودکارو میخوای؟ شما مشنگ ها چه قدر جالبید! کودخارو میدین به یه نفر بعد ازش میگیرین؟

- اولن کودخار نه خودکار دوما مشنگ خودتی.

مرد نگاهی خشمگین به من انداخت و در را کوبید!
- چرا عصبانی شد؟ خانـوم! بیا نامه اومده.
- نامه اومده؟ ینی جغده در میزد؟
- نه! یه مشنگ اسکل اومده بود نامه رو داد و رفت.
- تو که بهش چیزی نگفتی؟
- نه! مثلا چی؟
- ینی چیزی که ناراحت بشه یا عصبانی بشه؟
- من چیزی نگفتم ولی اون هم ناراحت شد هم عصبی!
- چند دفعه بهت گفتم تو هم بیای کلاسای ماگل شناسی عمه مارج جیگر ؟ باید بیای دیگه. اونوقت یاد میگیری هر دفعه مشنگارو دق ندی.
- بیخیال. حالا بازش کن ببینیم چیه! بیا.
نامه را به آپولین دادم و او آنرا باز کرد.
- نوشته ما دعوت شدیم به یه عروسی! چرا ما رو دعوت کردن؟ آخه عروسی ماگلیه! اسممونم اشتباه نوشتن!
- ماگلن دیگه اسمارو اشتباه مینویسن. بیخیال بندازش دور.
- نه لودو باید بریم. هم کیف میده هم تو یه ذره با مشنگ ها آشنا میشی.
- باشه بریم. منم حوصلم سررفته.

فردا شب - در تالار عروسی مشنگی

پاقّ!

من و آپولین نزدیکی تالار ظاهر شدیم. دو طرف خیابان پر از اوموتوبیل بود.
-اوتومبیل بوقی!
- همون که تو میگی

کارت دعوت را دادم و وارد شدیم. آن جا باغ بزرگی بود، که همه جا میز و صندلی چیده شده بود.
با هم به یکی از میز های خالی رفتیم و نشستیم.
- خوب الان ما باید چی کار کنیم؟
- عروسی های اینا بر دونوعه! نوع اول از اول تا آخر ملت میشینن میوه و شیرینی میخورن حرف میزنن، نوع دوم اول یه ذره میوه و شیرینه میخورند بعد یه نفر وای میسته میخونه همه میریزن وسط بالا پایین میپرن و میرقصند و اینا. آخرش هم وقت شام همه با هم یورش میبرند به میز شام که این مرحله چند دسته کشته میده! یه سری زیر دست و پای ملت حمله ور میمیرن. یه سری دیر میرسن هیچی بهشون نمیرسه میمیرن، یه سری اینقدر میخورن میمیرن، یه سری هم سر رون مرغ درسته دعاشون میشه همدیگرو میکشن

- چه قدر کشته میده! این که جنگه تا مراسم عروسی! حالا این کدوم نوع عروسیه؟
- نوع دوم
-

یک ربع بعد

مردی با کت و شلوار مشکی و پیراهن سفید با موهای روغن زده و شیک وارد شد و رفت بالای سکویی که من حواسم به آن نبود ایستاد.
شیئی سیاه و عجیب که سرش سوراخ سوراخ بود در دست گرفت و شروع به صحبت کرد: "به مناسبت پیوند این زوج خوشبخت، این دو نوگل خندان، بادا بادا بادا مبارک بادا ایشالا مبارک بادا!"
- الان باید چی کار کنیم؟ الان باید همه بریزیم وسط دست بزنیم بالا پایین بپریم برقصیم!
- یا ریش مرلین!
ملت کم کم آمدند به وسط باغ و شروع به دیوانه بازی درآوردند.
- تو برو من نمیام
Hآپولین آرام آرام به وسط باغ رفت و من هم نشستم و با تعجب به مشنگ ها نگاه کردم و شیرینی خوردم!

- دست دست دست بیا جون ننه اقدس بیا
آپولین که به سمت وسط باغ میرفت نگاه همه کسانی که نشسته بودند و هنوز به وسط نرفته بودند به صورت پریزادی او جلب شد. ناگهان یک نفر از کسانی که نشسته بود دوید و آمد و دست او را گرفت و گفت: میشه بریم با هم برقصیم؟
- بریم!
- امشب میخوایم این جا رو بترکونید ها!
من رفتم و روی یک صندلی نزدیک تر به وسط (!) نشستم تا تماشا کنم. چه مشنگ های جیگری! خودشون یک پا پریزاد بودند!
- خوشگلا باید برقصن، خوشگلا باید برقصن
ملت مشنگ که همه خارج از این( :banana: ) سه حالت نبودند بدون خستشی میرقصیدند.
- حالا یارم بیا دلدارم بیا

ناگهان من چشمم به آپولین و پسر جوان افتاد که در عرض ده دقیقه به حالت :bigkiss: در آمده بودند!
با خشم بلند شدم و جلو رفتم...
دوفشت (افکت برخورد مشت من با صورت مرد جوان و پرتاب شدن او به چند محله آن طرف تر!)
مرتیکه بوقی [...] خجالت نمیکشی تو؟ راز و نیاز با زن مردم؟ تنفس مصنوعی میدی؟ خجالتم خوب چیزیه!
- این کارو نکن لودو اون عاشق منه! ما میخواسیم ازدواج کنیم! توو خیلی بی شعوری لودو!
- اما تو نامزد من بودی
- بودم ولی حالا عاشق محمدحسینم.
-
- چرا؟
- اون به من اظهار عشق کرده! من ازش خوشم میاد. من عاشقشم!
-

هیــــــــــع (افکت زور زدن برای بلند کردن مردک بی شعور از روی زمین) بوفففففف (افکت پرتاب مرد به سمت آپولین) ذارت (افکت برخورد مرد به آپولین و به بوق رفتن جفتشان!) پیت پیت پیت پیت (افکت برخورد پای من با زمین باغ برای خروج)
خواننده: چه خوشگل شدی امشب


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: امتحان ماگل شناسی
پیام زده شده در: ۶:۱۶ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۸

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
-زيــــــــنگ! زيـــــــنگ!

كينگزلی در حالی مشغول ميل كردن يك ساندويچ بود، در يك سری عمليات انتحاری، دمپايی آبی رنگش رو در مياره و به سمت آيفون پرت ميكنه، نتيجه ی اين عمليات مافوق انتحاری هم باز شدنِ دره.

-سلام قربان، نامه آوردم.

كينگزلی كه از حركت انتحاری قبلی لذت برده بود، برای اينكه بازم لذت ببره، اون يكی دمپاييش رو درآورد و به طرف صدا پرت كرد...

دنـــــــگ!(افكت برخورد دمپايی با مركز بينی شخص مجهول!)

كينگزلی سرش رو بر مبگردونه و تازه يادش ميفته كه در رو قبلا" باز كرده بود و انجام عمليات انتحاری دوم كاملا" بی فايده بود. كينگزلی به سمت مرد ميره كه به طرز شگفت آوری قد كوتاه و چاق بود، نامه رو بر ميداره و بازش ميكنه...

كريستوفر و مری عزيز، پيوندتان را صميمانه تبريك ميگوييم. اميدواريم كه هميشه، زندگی پر از رفاه، شادی‌ و خوشبختی داشته باشيد.

از شما، يكی از اقوام دورِ اين دو پرنده ی خوشبخت دعوت مينماييم تا در عروسی اين دو شركت كنيد...


-عجب دوره زمونيه شده ها، مشنگ ها اينقدر عقب مونده شدن تازگيا؟ فرقِ پرنده رو با آدم نميفهمن؟

كينگزلی نامه رو روی ميز زيبا و طلا كاری شده ی وسط اتاق پذيرايی ميذاره و به سمت دستشويی ميره...

-اهه، اين پستچيه كه جلوی دستشويی افتاده، حالا چه طوری برم دستشويی؟

كينگزلی به پستچی نگاه ميكنه كه به خاطر عمليات انتحاری دوم، در وضعيت بی هوشی به سر ميبره. به اين نتيجه ميرسه كه از روی پستچی رده بشه و به دستشويی بره.

كينگزلی خيلی آروم، از روی مرد گذشت، كه با اين كه بيهوش بود، صورتش به شكل عجيبی قرمز شده بود. كينگزلی در دستشويی رو باز ميكنه و به داخلش ميره...

ويرايش نويسنده: متاسفانه از ادامه ی شرحِ ماجرا معذوريم.

ساعاتی بعد:

كينگزلی كه از وجود پستچی تو خونه اش ناراضيه، اون رو كشان كشان به سمت پنجره ميبره و در عمليات انتحاری سومش در اون روز، اون رو از پنجره به بيرون پرت ميكنه...

شارامپ!(افكت منهدم شدن پستچی)

-زيـــــــــنگ! زيــــــــــــنگ!

كينگلی به سمت پاش ميره تا در رو باز كنه، اما در كمال نا اميدی دمپاييش چند متر اون ور تر افتاده بود، در نتيجه كينگزلی ساعتی كه نامزدش بهش داده بود رو به سمت آيفون خونه ش پرت ميكنه:
-گور بابای نامزد!

در كمال تعجب كينگزلی، پروفسور سينسيترا، نامزد كينگزلی وارد اتاق ميشه و در همون لحظه اول شروع به داد و فرياد ميكنه:
-ساعتی كه من بهت داده بودم چرا بايد زير آيفون افتاده باشه؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ چرا بايد دو تا دمپاييت روی زمين افتاده باشن؟ چرا خونه بايد اينقدر بی نظم باشه؟

چشم سينسيترا به پاكت نامه ی روی ميز ميفته و كينگزلی رو، كه رنگ پوستش از قهوه ای به قرمز مايل به بنفش در حال تغيير بود راحت ميذاره. پاكت نامه رو باز ميكنه...

-ايول كينگز، به عروسی ماگلی دعوت شديم خيلی باحاله. چرا نگفته بودی فاميل ماگل هم دارين؟ چرا؟ چرا؟

-كجاش باحاله؟ ما به اين عروسی نمی ريم! همين كه گفتم. در ضمن اون فاميل ماگل هم رابطش با من خيلی دوره!

پس از شنيده شدن فحش های ركيك، بعد از پرتاب شدن اشيای خانه، پس از صداهای آه و ناله ی متوالی، دو نفر به اين نتيجه ميرسن كه به عروسی برن. ( )

روز عروسی:

-حالا، بيـــــا، دست دست، جيغ، بوق، مباركه، جيغ، دست!

كينگزلی در حالی يك لباس ماگلی رو پوشيده بود، توی سالن عروسی، بغل نامزدش، سينسيترا نشسته بود...

-عروس خانم عزيز، خانم مری واتسون، آيا وصلت خود را با آقای كريستوفر رابينسون قبول ميكنيد؟

-عروس خانم رفته گل بچينه.

كينگزلی به شكل عجيبی به مادرِ عروس نگاه ميكنه.

-مری گرامی، من كارام زياده، سريع بگو بريم ديگه...

-عروس رفته گلاب بياره.

كينگزلی اين بار به شكل عجيبی مادر داماد رو نگاه ميكنه...

-عروس خانم، چی شد بالاخره؟

-با اجازه بزرگترا، بله!

-دست، جيـــــــــغ! مباركه، دست، دست، دست...

كينگزلی با تعجب فراوان به ملت ماگل نگاه ميكنه كه عين كولی ها ريخته بودن وسط سالن و ميرقصيدن.

-ديدی سينسيترا؟ ديدی نبايد ميومديم؟ ما كه اصلا" از شئونات اينا سر در نمياريم.

كينگزلی جوابی رو نميشنوه و سرش رو برميگردونه. سينسيترا سر جايش ننشسته بود. كينگزلی اطراف رو نگاه ميكنه و ميبنه كه سينسيترا در حال رقصيدن با يه جوون جيگر و مو بلوند و ايناس...

-وای چقدر جيگری جوون، خيی باحالی، با من ازدواج ميكنی؟

جوون لبخندی ميزنه و ميگه:
-باشه، تو هم زن ميشی؟

در همين حين، كينگزلی زير لب ميگه:
-جوون بوقی، با نامزد من ميرقصی ديگه!

كينگزلی به سمت جوون جيگر ميره و محكم بر سرش ميكوبونه...

-پسر من رو ميزنی مرتيكه؟ بگير كه اومد!

كينگزلی به چماقی نگاه ميكنه كه هر لحظه به صورتش نزديك تر ميشه...

وونـــــــــگ!(افكت برخورد چماق با صورت كينگزلی!)

همان لحظه، خانه ريدل ها:

-سرورم، به ما خبر دادن كه يكی از اعضای محفل، كينگزلی شكلبوت، در يه عروسيه ماگليه، بهترين فرصته تا كارش رو بسازيم.

ولدمورت با چشمان سرخ رنگش به بلاتريكس نگاه ميكنه...

-آره.

دقايقی بعد:

-من لرد ولدمورت هستم، بزرگترين جادوگر دنيا!

ملت ماگل:

-آواداكداورا!

طلسم به يكی از ماگل ها ميخوره و ملت رو سرش خراب ميشن...

-جيـــــــغ! خاك بر سرمون شد، بيچاره شديم...

-من نميذارم تو همينجوری ملت جادوگر رو بكشی.

كينگزلی ميپره وسط و چوبدستيش رو به سمت ولدمورت ميگيره. ولدی خنده ی تحقير آميزی ميكنه و ميگه:
-يعنی ميخوای با قويترين جادوگر دنيا بجنگی؟ واقعا" كه!

-قويترين جادوگر دنيا تو نيستی، آلبوس دامبلدوره!

پاق!

عله پاتر وسط مراسمِ عروسی ظاهر ميشه و به كينگزلی زل ميزنه:
-بوقی، تو چرا ديالوگ من رو گفتی؟

-آواداكداورا!

طلسم سبز رنگ ولدمورت به سمت عله ميرفت، عله چوبدستيش رو بالا ميگيره و فرياد ميزنه:
-اكسپليارموس!

طلسم ولدی به سمت خودش برميگرده. ناگهان صداي عجيبی به گوش ميرسه:
-عله جونم هستی تو تك، ولدی چی شد؟ رفت به درك!

نوزده سال بعد:

جينی به زخم عله نگاه ميكنه و ميگه:
-مشكلی نداره.

عله دستش رو روی زخم صاعقه ماندش ميذاره و سرش رو به نشانه نفی تكون ميده...

نوزده سال بود جای زخمش كوچكترين دردی نكرده بود. همه چيز عالی بود.

پی نوشت:



Re: امتحان ماگل شناسی
پیام زده شده در: ۰:۲۱ یکشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۸

ترورس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۱ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۱۸ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۹
از این سبیل ها خوف نمی کنی یابو !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 209
آفلاین
ترورس هفت ساعت بود كه دم در كنار ماشين منتظر نامزدش بود ولي خبري از او نبود ، ترورس براي اينكه خيلي وقتش هدر نرود به شمردن گربه هاي محل مشغول شده بود و اكنون دو هزار ششصدو نودو هشتوميش رو داشت ميشمورد !

- خب بريم!
- چه عجب خيلي زود اومدي ، ديگه مي خواستم بيام بالا يه چرتي بزنم !

هردو كفتر عاشق سوار ژيان قرمزشون ميشن و به سمت عروسي حركت ميكنن ... .

عروسي

ترورس در كنار نامزدش به ارامي وارد مجلس شد و پس از احوال پرسي هاي كثير روي به همسرش كرد و گفت :

- خانوم بچه پيش من باشه يا شما!؟
- وا ، ما كه بچه نداريم!
- ، چه جالب راس ميگي ها !
- خب ديگه بريم يه ميز رو پيدا كنيم روش بشينيم!
- باشه ، اون ميز خوبه بريم.
- نهههههه ، ميوه هاش كه كمه ، شيريني هم نداره روش بريم رو اون يكي!
- ميريم اونجايي كه من گفتم!
- بريم !

هردو كفتر عاشق به سمت ميز حركت ميككند و روي اون ميشينن ، به غير از اونا يك مرد ديگه هم كنار ميز نشسته بود ، ترورس كه تازه يادش افتاد برق داخل ماشين رو خاموش نكرده سريع به سمت ماشين رفت و برق رو خواموش كرد تا برق ژيان عزيزش هدر نره بعد با ارامش برگشت به سمت ميز ولي در ميانه راه ديد پسر داره با نامزدش صحبت ميكنه ، به شكل چخي نزديك ميز شد و به صحبت ها گوش كرد.

- ببينيد از اون موقع كه ديدمتون قلبم پاپيون شد و تالاپ تلوپ زد بعد فهميدم عاشق شدم بعد با خودم گفتم اگه به شما نگم افسردگي ميگيرم ، ميفتم گوشه خونه وديگه براي مملكتم هيچ فايده اي نخواهم داشت بعدشم ديگه مملكتم سرخورده ميشه و از ديگر كشور ا عقب ميفته و حتي بدتر جهان شيشمي ميشه و امريكايي هاي ظالم و ملعنم ميان با بمب شيميايي به ما حمله ميكنن بعد روسيه از ما دفعا ميكنه بعد از اون جنگ جهاني سوم ميشه و منم كه خيلي ادم به فكريم اومدم كه با يه پيش گيري ساده مملكتمو از شر اين امريكايي هاي دزد نجات بدم پس در نتيجه من به شما علاقه مندم!

ترورس :

ترورس بهس مت مرد رفت يقشو گرفت و پرش كرد رو ميز بقلي ؛ ملت همه ساكت شدند و با بهت به صحنه نگاه كردند ؛ ترورس يه چرخ رو هوا زد و يه ديس كامل ميوه رو تو دهن مرد فروكرد بعد دور خيز متناسبي كرد و با جف رف تو فك مرد .

ملت همه پريدن و وارد دعوا شدن ولي از جايي كه خود ترورسم نفهميد ملتم شروع كردن به زدن هم ديگه !

ترورس خون جلو چشاشو گرفته بود يك چرخي زد و دوسيب رو توي دماغ هاي مرد فرو كرد سپس كمرش رو گفت و يه دوخم روش اجرا كرد براي اين كه كار نصفه نمونه بردش رو پل و يه اسپك زد تو دهنش !

مرد گويا ديگه اسم خودش و ننش رو هم از ياد برده بود چه برسه به عشقو عاشقي ولي با اين حال ترورس داشت خرخره مرد را ميجويد ، بعضي از افراد به سمت ترورس اومدن تا بگيرنش ولي نا اميد برگشتن .

ترورس گردنش رو چرخي داد بعد تفي روي مف دستاش انداخت سپس مرد را فيتيله پيچ كرد و در همان لحظه شونه هاي مردو به زمين كوبوند و خوشحال از روي مرد بلند شد ، جفتكي زد سپس انگشتش را به سمت مرد گرفت و گفت :

- گيم اور بِبيي!

سپس از ميان كف و دست و جيغ جميعت رد شد و رفت به سمت نامزدش سپس دستش را دور وي حلقه كرد صورتش را جلو برد ...!

بچه : اِ بابا چرا كانال رو عوض كردي ، تازه داش هندي ميشد!
بابا : بده بچه اين صحنه اينا كثافتن !
مامان : بچه روتو اونور كن ، اها افرين حالا باباش بزن ما ببينيم صحنه به كجا كشيد!


خدا يكي ؛ زن يكي ، يكي !

"تا دنیا دنیاست ابی مال ماست / ما قهرمانیم جام تو دست ماست"


امتحان ماگل شناسی
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ جمعه ۱۳ شهریور ۱۳۸۸

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
سلام


وسط يك عروسي ماگلي هستيد. ماگلي به نامزدتان اظهار عشق ميكند؛ دعواي سختي صورت گرفته و كتك كاري بالا مي گيرد.

حال سوال امتحان شما به عنوان يك جادوگر يا ساحره، نوشتن رولي مربوط به اين قضاياست؛ كه هم عروسي ، هم اظهار عشق و هم دعوا و كتك كاري را در آن بايد نشان دهيد. مي توانيد از سوژه هايي كه در تكاليفتان ارائه كرديد، استفاده كنيد.


* دانش آموزان پاسخ امتحان را در همین تاپیک ارسال کنند .
* امتحانات تا بیست شهریور ادامه خواهند داشت .


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۸

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
سلام


با تشکر از تدریس پرفسور عمه مارج و شرکت دانش آموزان عزیز در این کلاس ... بعد از پایانِ امتحانات، امتحانات با اینجا ادغام میشود ! کلاس قفل شد !

پایان ترم هشتم تابستانی


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۲۳:۱۱ چهارشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۸

عمــــه مارج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۲۲ شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵
از زیر شنل لردسیاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 141
آفلاین
امتيازات جلسه ي آخر ماگل شناسي


گريفيندور: 29.7 ≈ 30

آماتا: 30

من فكر ميكردم رماتيسم مغزي فقط سر كلاسهاي لارتن صورت ميگيره كه اينجا هم مشاهده شد!! بسيار عالي بود، مخصوصا دعواي نوع سوم، رول و نظرسنجي!!

جيمز سيريوس پاتر: 29

تو به چه حقي از سنت بروتوس اومدي توي كلاسهاي عمه؟! تو الان بايد درحال كتك خوردن باشي؛ فقط بعدا برام پخ بزن و درمورد اين بادكنكي كه ميگي شفاف سازي كن، از فاميلهاي عينكيه؟! با كمال ميل يه امتياز ازت كم كردم، به خاطر اينكه زياد توضيح نداده بودي كه چجوري كتك ميزنن عمه رو...

جسيكا پاتر: 30

دعواي لاولي، ايول!!



راونكلاو: 9.3 ≈ 9

ترورس: 28

همه چيز خيلي خوب بود ترورس؛ ايول دعواهاي اجباري ولي جلسه ي قبل يكي از هم گروهي ها، يه ريزه بيناموسي داشت و يك امتياز كم كردم. بعلت بيناموسي پستت دو امتياز كم شد تا ديگه شلوار عمه رو از پاش درنياري!! ريپر هم برات واق ميكنه!!



هافلپاف: 29

مري فريز باود: 30

عالي بود مري؛ وقتي پست تدريس رو ميزدم همش منتظر رول تو بودم!! ولي وجدانا اين پرسي راست ميگه، اصلا تو بيا به فرزند خواهرِ پتونيا فحش بيناموسي بده به جاي اون فريز، عمه بيشتر خوشحال ميشه؛ بابا حداقل يه كالاي كاربردي تر از فريزر!! ماشين لباسشويي اي، اتويي، چيزي آخه!!
درضمن عمه نميخواد با صفا باشه؛ اوني كه منبع صفاست ابركسسه!! اوني كه سوتي ميده مگيه!! اوني كه خز شده عينكيه!! من فقط اشتباهي بودم

لودو بگمن: 28

عمه من كه نميتونم به ميل و سليقه ي خودم انتخاب كنم و جواب بدم، اگه اينطوره كه هر كسي براي هر قسمت سوال در چند محدوده ي متفاوت جواب ميده و ميگه عمه تو هر كدوم رو بيشتر امتياز مياره انتخاب كن و اينا!! براي سوال يك همون چارتاي اول رو امتياز دادم. بعدشم كه ظاهرا شما بلاكي، حالا تصميم راجع به پذيرش امتياز شما با مديريت معظم حجت المرلين پرسي ويزليه(اينجا ريپر دست از ليسيدن استخونش ميكشه و چشماش رويايي ميشه!!)
يكي اينكه رولت ده خط نبود و همينطور بايد ميگفتي عمه مارج چجوري كتك خورد!! باعث شد دو امتياز كم كنم

گلگومات: 29

حيف شد، سوژه ي خوبي براي دعواي رولت پيدا كرده بودي، ولي مثلا نگفتي چطور كتك خورد و اينا؛ يك امتياز كم ميشه.



اسلايترين: 10

رابستن لسترنج: 30

به به!! شاگرد مورد علاقه ي عمه!! اتفاقا خيلي هم رولي بود، حداقل از سيگارهاي پروفسور حسيني رولي تر بود آفرين!!





و اينگونه بود كه عمه مارج با كوله باري از ساندويچ بلغاري و گاليونهاي چنج شده به ليره ي استرلينگ، بار سفر بست و همراه با ريپر و سوار بر ماشين پژوي كلنل سفرهاي زيارتي خود را آغاز كردند و كلاس را به توجيهات عاليه ي پرسي واگذار كردند!! ( عمه مارج: )


موندنی شو!


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۸

سهراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۴ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۹:۲۶ شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۸۹
از خونمون
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 58
آفلاین
1. چهار نوع دعوا را نام ببريد و هر كدام را يك خط توضيح دهيد ... 8 امتياز

1)دعوا خانوادگی

این دعوا برای پدر مادر هاست که با هم بحس می دهند و در آخر به شکستن شیشه و پاره شدن بالش و ... می انجامد

2) دعوای شهرستانی

این دعوا با وسیله های خطرناکی مثل گرز و پتک و ... انجام می شود.این وسایل را به مغز طرف می کوبند و مغز طرف روی زمین می پاشد

3) دعوای بچه گانه

در این دعوا بچه ها به صورت گروهی و کوماندویی همدیگر را در حد مرگ می زنند به صورتی که طرف مقابل را غافلگیر می کنند

4) دعوای خیابونی

در این دعوا ولگرد های خیابانی در حد مرگ همدیگر را میزنند و این دعوا کشته های زیادی داده است

2. آبرفورث و دراكو و مورگانا در آخر كلاس چه كار ميكردند و به چه دليلي؟! ... 10 امتياز

به همدیگر مسابقه ی چک گذاشته بودند که هر کی دیر تر از بقبه کم آورد برنده ی بازی است و در آخر مورگانا برنده شد.این که دلیل نداره یه بازیه

3. طي يك رول كوتاه و ده خطي، كتك خوردن عمه مارج توسط دانش آموزان را توصيف كنيد؛ علت كتك خوردن و شيوه ي كتك خوردن در رول بايد مشخص بوده و امتياز خودش را خواهد داشت ... 10 امتياز


- خوب از الان امتحان شروع می شه

این صدای عمه مارج بود که در کلاس داشت امتحان می گرفت.

جیمز:خوانوم اجازه

عمه:اجازه هست جیمز بگو ببینم چی کار داری؟

جیمز:خانوم چرا امتحان رو ساعت 10 شب انداختید؟بابام همیشه می گه که باید ساعت نه بخوابی

عمه:دوست دارم حرفیه؟

10 مین بعد

عمه مارج روی صندلی اش نشسته بود و داشت ورقه هایش را تصحیح می کرد

- نمره هارو می خونم:گلگو 10

- جیمز 11

- دیدالوس 9

-ترورس 20

بعد جیمز را پای تخته آورد تا ورقه اش را به او بدهد. وقتی جیمز پای تخته آمد و امضای عمه مارج را دید که نوشته بود:

از عینکی متنفرم

جیمز به ورقه خیره شد و بعد رو به بچه های کلاس کرد و گفت حمله

بعد تمام بچه ها ریختند سر عمه مارج و عمه مارج رو تا حد مرگ زدند

4. نظرتون راجع به به عمه مارج چيه؟! ... 2 امتياز

من زیاد تو کلاس های عمه مارج شرکت نکردم ولی فکر کنم به بقیه ی اعضایی که در کلاس های عمه مارج بودند خوش گذشت.

با عرض خسته نباشی خدمت عمه مارج که یه ترم همه ی مارو تحمل کرد

اینم جایزش




Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۲:۴۲ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۸

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



1. چهار نوع دعوا را نام ببريد و هر كدام را يك خط توضيح دهيد ... 8 امتياز


دعواهاي مجازي
در اين گونه از برخوردها كه غالبا" در دنياي مجازي و صد البته چت انجام ميگريد، فرد شماره ي يك به فردِ شماره ي ميگويد " بالاي چشمت ابروست" و فردِ شماره ي دو ، فرد شماره ي يك را در فن هاي هك و بوت مورد عنايت قرار ميدهد!

دعواهاي لاولي
دختر: هوووم! عزيزم، چند تا دوسم داري؟!
پسر: يكي !
دختر: چي ؟! يكي؟! مگه من چي كم گذاشتم!؟ هان ؟هان؟
در اينجا دختر گوشي پسر رو چك ميكنه و بعد از ضايع شدن اون رو ميكوبه به زمين و ميره !
پسر: بـــوقي تو چه ميدوني يكي چندتاس!!!

دعواي گرگاني
يكي از خزترين دعواهاي دنياس! به اين صورت كه دو طرف چوب و چماق را از ماشينشان بيرون ميآورند و از ديگران ميخواهند جلوي آنها را بگيرند! ... اين دعوا صرفا" به فحش هاي بيناموسي ختم ميشود و در شهر ما بسيار رايج است!

دعوا سر اتوبوس سوار شدن
در اين مورد برخي از افراد حتي حاضر به از دست دادن جان و يا مجروح شدن نيز هستند! ... شلوغي و ازدحام و احيانا" وجود برخي افراد بي ناموس در اين اتوبوس گاهي جريان را از بحث هاي لفظي به فيزيكي ميكشاند كه بسيار زشت و ايناست!


2. آبرفورث و دراكو و مورگانا در آخر كلاس چه كار ميكردند و به چه دليلي؟! ... 10 امتياز

اين سه تن به دليلِ وحدت در افكارِ فكري و گرايش به دموكراسي جاددوگريسم !!! ... در خفا مشغول ترتيب دادنِ نقشه اي مبني بر برانگيختن عمه مارچ و خاتمه دادن انحصارِ ساندويچ هاي بلغاري بودند، و صداي فرياد مري ناشي از آتشِ خشمِ آنها بود! ... از سوي ديگر آن دانش آموزِ خاطي آنها را به مبارزه تشديد ميكرد!


3. طي يك رول كوتاه و ده خطي، كتك خوردن عمه مارج توسط دانش آموزان را توصيف كنيد؛ علت كتك خوردن و شيوه ي كتك خوردن در رول بايد مشخص بوده و امتياز خودش را خواهد داشت ... 10 امتياز

نقل قول:
اون عينكي باباي جيمزه و جيمز به خاطر اينكه باباش سالها سربار پتونيا و دورسلي بوده بايد تقاص بده!!

صداي عمه مارچ در گوشِ جيمز تكرار ميشد... اكنون زمانِ زيادي از تنبيه اش گذشته بود، نگاهي به چهره ي خشمگين بچه ها كرد! ... بلاخره كلاس تمام شد و عمه كه به دليل كوبيده شدن ساندويچ ها صورتش آغشته به سس شده بود، سريعا" متفرق شد.
جيمز دوان دوان به سمتِ مورگانا و آبر و دراكو ميره و بعد از چند دقيقه!!!
- بزن تو چشش !!!
جيــــــــــغ !!!
- حالا ديگه تبينه دسته جمعي ميكني ؟!؟!
- ريــــــــــــــــــــــــــپر !!!

عمه توسط افراد فوق الذكر و تعداد ديگري از بچه ها در حال توجيه شدن بود! ... صداي فريادهاي عمه و پارس هاي ريپر كه توسط نجيني به ديوار كوبيده ميشد همچنان ادامه داشت! ... بلاخره فرمانِ ايست توسط مورگانا داده شد و همگي از كلاس خارج شدند.
بچه ها : مرگ بر ديكتاتور !!!

صحنه عوض ميشه و دوربين چهره ي عمه رو با موهاي آشفته و صورتي ورم كرده و سسي نشون ميده كه داره خودش رو روي زمين ميكشه تا به ريپر برسه !!!
عمه و ريپر : !

4. نظرتون راجع به به عمه مارج چيه؟! ... 2 امتياز

نظر مساعدي داريم عمه جان! ... هرچند كه با شما آشنايي نداريم ... راستي ما پاتر هستيم اما عينكي نيستيم، حكمش چي ميشه ؟! ... ... عمه ي باحالي هستين عمه! نوشته هاتون بامزه س ! ... اميدوارم هميشه موفق باشين !











شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.