_ آهای! شما کجایین؟ یکی نیست یه لیوان آب دست ما بده؟ نمیگین ما غذا میخوایم! غذای ما کو؟
در سمت دیگر خانه، لرد که چندوقتی میشد هیچ یک از مرگخوارانش را ندیده بود، در حال جستجوی آنها بود. لرد همانطور که در خانه ریدل راه میرفت به درخت بزرگی در وسط سالن، که همان رز سابق بود، برخورد کرد. لرد با تعجب به درخت نزدیک شد.
_ این اینجا چیکار میکنه؟ آخه جای درخت توی خونه است؟ ادوارد!
ولی جوابی از ادوارد شنیده نشد. در عوض هیپوگریفی چهار نعل به سمت لرد می آمد!
_ این دیگه چیه؟! ما کی اینو واسه مرگخواری تایید کردیم؟! کجا میای... هوووی... هوشششش... حیوون! واستا!
هیپوگریف یا همان ادوارد سابق، با فرمان لرد سرجایش متوقف شد و بی حرکت در کنار، درخت عظیم الجسه ایستاد و با منقارش مشغول هرس کردن شاخ و برگ درخت شد!
لرد با تعجب به صحنه رو به رویش نگاهی کرد و به حرکت خود ادامه داد.
_ اینجا شده طویله... هی! مرگخوارا! امر میکنیم سریع بیاین اینجا و به ما توضیح بدین اینجا چه خبره!
ولی هیچ مرگخواری به چشم لرد نمی آمد...
در گوشه دیگری از خانه ریدل، لینی که به شدت بی طاقت و خسته شده بود به امید اینکه شاید بتواند با نجینی فیلمی تماشا کند و کمی از عصبانیت خود بکاهد به اتاق لرد وارد شد.
لینی بعد از ورود به اتاق در پی نجینی گشت ولی هرچه میگشت کمتر می یافت.
_ نجینی؟ پرنسس؟ مارخوش خط و خال؟ فیس فیس؟ نیستی؟
لینی همانطور که در پی نجینی میگشت چشمش به کرم کوچک سبزرنگی که در کنار ته مانده ی سیبی بود، افتاد.
_ اوخی... گوگوری مگوری... چه نازی تو... اینجا چیکار میکنی؟ تو نجینی رو ندیدی؟
کرم کوچک، که همان نجینی بود با خشم نیش کوچک خود را به لینی نشان میداد. ولی لینی متوجه آن نبود. لینی که به خاطر نیش زدن های پی در پی اش و بال بال زدن های بی وقفه اش دچار نیش درد و بال درد شدیدی شده بود و اتاق لرد را خالی میدید تصمیم گرفت برای چند لحظه بر روی صندلی لرد استراحتی کند. پس بر روی صندلی لرد نشست و به خواب رفت.
در همان حین لرد که از یافتن مرگخوارانش ناامید شده بود به اتاقش بازگشت و بی معطلی بر روی صندلی خود نشست.
_ آآآآآآآخ !
لینی با صدای لرد از خواب پرید و لرد را دید که با عصبانیت به او خیره شده است.
_ تو الان مارو نیش زدی لینی؟