- خب از اونجایی که ما ملکه هستیم و ملکه ها دست به سیاه سفید نمی زنن، واسه خودمون یه کاتب انتخاب می کنیم که افتخار نوشتن امان نامه لرد سیاه رو پیا می کنه.
بعد به یک جانتور که گوشه ای ایستاده بود و به زمین نگاه می کرد، گفت:
- هی یو، اوت دِر این دِ کٌلد، گِتین لونلی... اوه ببخشید یعنی چیزه... تو همین الان به این مقام نائل شدی! جلوتر بیا.
جانتور که کلا قضیه را نگرفته بود با دستپاچگی گفت:
- چی من؟ با من بودین؟
- آره تو به این مقام نائل شدی بیا و نامه رو بنویس.
جانتور با خوشحالی شادمانی یورتمه کنان به نزدیک لینی رفت و در مقابل او زانو زد.
لینی تکه چوبی را که به تازگی پیدا کرده بود را در دست گرفت و به روی شانه جانتور گذاشت.
- به عنوان ملکه جنگل تو رو کاتب ختصاصی خودمون اعلام می کنیم.
جانتور از خوشحالی در پوست خود می گنجید ولی ناگهان حالت ناراحت و متعجب به خود گرفت.
- این خیلی خوبه ملکه بزرگ ولی چیزه... یعنی... می شه بپرسم کاتب چیه؟
- کاتب یعنی کسی که نامه های دربارو می نویسه.
- اونوقت نامه چیه؟
- نامه همونیه که با قلم روی کاغذ نوشته می شه تا خبری رو به کسی برسونه دیگه.
- جسارته ها! بعد اونوقت، کاغذ و قلم و نوشتن چی هستن؟
لینی:
جانتوری که قلم و کاغذ در اختیار لینی گذاشته بود رو به لینی گفت:
- بانوی من! همه جانتور های این جنگل بی سوادن من فقط نوشتن بلدم چون تازه به اینجا اومد. من بچه شهریم!
- یعنی میگی هیچکدوم اینا خوندن نوشتن بلد نیستن؟
- نه بانوی من! می خواید من به جای این نامه بنویسم؟
لینی فکر کرد.
- نه! همون که گفتیم. اون جانتور کاتب ما می شه. تو وظیفه داری به این جانتور و بقیه در طی یک روز خوندن نوشتن یاد بدی.
جانتور با تعجب به لینی نگاه کرد.
- ولی بانوی من! این غیر ممکن...
لینی وسط حرف جانتور پرید.
-همون که گفتم! از همین حالا کار تو شروع می شه. حالا یکیتون واسه من یه غذا و لباس در شان ما بیاره ما خیلی گرسنه هستیم!