هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۲۳:۵۳ چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
اهم،اهم.
امیدوارم دلیل خوبی داشته باشی که اینجا پست زدی جون فکر کنم از اسم تاپیک معلومه که اینجا جلسات
الف داله.
نقل قول:

نيوت اسكمندر نوشته:
چرا شما در اول پست موضوع جديد را نمي گوييد ؟؟؟
مي شوم .

اگر خوب پست آلیشیا را خونده باشید در آخر پست موضوع جدید گفته شده.

نقل قول:

نيوت اسكمندر نوشته:
و چرا داستان مي زنيد ؟؟؟


خب چون اینجا باید داستان زد.
در مورد تیزهوشانتان هم فکر کنم بتونید یک پست بزنید و یک ماه دیگر همه در ایران امتحان دارن.(در خرداد ماه)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مهم: از این به بعد هر سوالی اینجا پرسیده بشه ،سوال نادیده گرفته میشه و از شخص سوال کننده امتیاز کم میشه.

موفق باشید.




Re: ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱ چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۶

نیوت اسکمندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۵۹ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
از دور دست ....
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 198
آفلاین
سلام . ببخشيد كه مزاحم شدم . مي خواستم بگم و بپرسم كه :
چرا شما در اول پست موضوع جديد را نمي گوييد ؟؟؟
و چرا داستان مي زنيد ؟؟؟
يه چيز مهم :
من امسال امتحان تيزهوشان دارم , درست يه ماه ديگه . مادرم نمي ذاره من زياد بيايم اينترنت , اگر مي شود از اين به بعد موضوع را در اول پستتان مشخص كنيد تا كساني هم كه وقت زيادي ندارند بتوانند پست بزنند و امتياز بگيرند . اگر اين كار را بكنيد خيلي ممنون مي شوم .



Re: ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۱۷:۱۸ شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
سکوت همچون شاهی در خیابان ویلیم حکومت میکرد.
در انتهای خیابان گربه ای در حال گشتن غذا برای بچه های خود بود که ناگهان صدای تیک مانندی سکوت را شکست و خیابان برای لحظه ای روشن شد.

آلیشیا لحظه ای به خیابان نگاهی انداخت و بعد با دستش به گروه فهماند که آرام دنبالش بیایند.بعد هم به سمت در باغ وحش رفت و با آلاهمورا در را باز کرد.
باغ وحش زمین بزرگی بود که با چمن پوشیده شده بود. در وست زمینی سنگ فرش شده ای وجود داشت که به سمت قفس ها میرفت.
آنها از اولین قفس که قفس بچه میمونی بود گذشتند و به شیشه مار ها رسیدند.
در همین هنگام بود که صدای از شیشه مارها شنیده شد. آلیشیا چوبش را دراورد و چند لحظه صبر کرد.
بعد از اینکه خبری نشد دوباره راه افتاد و به قفس ببر ها رسید که ناگهان صدای شنیده شد و بعد:
آواداکدابرا
آلیشیا سریع خود را به کنار پرت کرد و فریاد زد:
پناه بگیرید.

ریموس و سایر الف دال سریع پشت درختان پریدن و بعد ریموس با فریادی ورد بیهوشی را به سمت شخص ناشناس فرستاد.
از پشت قفس ببر ها صدا دخترانه ای گفت:
ریموس،تو میخوای من رو اینجوری بکشی؟؟
ریموس کمی فکر کرد و بعد با تعجب گفت:
بلاتریکس؟؟تو...اینجا....
صدای مردانه بین حرف ریموس پرید و گفت:
تو و این بچه ها زنده از اینجا بیرون نمیاین.
باب که ساکت نشسته بود با شنیدن این صدا گفت:
اسنیپ!!(و بعد به بلا) پس تو تنها نیستی.
بلا: نه..لرد من رو تنها نمیفرسته
در همین زمان بورگین وردی به سمت قفس فرستاد ورد به شنل یکی از مرگخوار ها برخورد کرد ولی قبل از برخورد طلسم به شنل وردی به دست بورگین برخورد کرد و بورگین به زمین افتاد.
مرگخوار های زیادی از پشت درخت ها به سمت آنها طلسم میفرستادن.
باب بورگین رو به کنار کشید و آلیشیا و نیوت سپری درست کردن که وردی به بورگین نخوره.
در همین میان دو مرگخوار به سمت قفس شیرها رفتن و ....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ببخشید اگر بد شد




Re: ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۱۶:۱۷ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۶

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
ستاره ها در شب نیلی گون سو سو میزدند و جیرجیرک ها در باغ مقر ارتش دامبلدور جیر جیر میکردند.

آلیشا در تخت خود غلطی زد و به ماجراهایی که در آن روز به سرعت سپری شده بود فکر کرد.

ابتدا رفتن با باغ وحش ماگلی بعد ظن ماگل ها به ریموس . شیر های باغ وحش که بسیار عجیب بودند و بعد هم ورود مرگ خواران به باغ و سپس غیب شدن آنها...

به ساعت کنار دستش نگاه کرد.

ساعت 2 نیمه شب بود
سکوتی مطلق بر فضای خانه حاکم بود و آلیشا فکر کرد که تمامی اعضا بر خلاف خودش درخوابی به سر می برند.

اتاق کناری
بورگین در حالی که لب پنجره نشسته بود به ماه که گویی همانند پنیر سوراخ سوراخش کرده بودند نگاه میکرد.
شب چهارده بود و ماه بسیار درخشان به نظر میرسید.
پنجره باز بود و عطر گل ها مشامش را نوازش میکرد.

او هم نتوانسته بود بخوابد.فکری او را آزار میداد و آزرده خاطرش میکرد.
در افکارش به سر می برد که داغ شدن چیزی را در جیب شلوار فاستونی اش حس کرد.

سریع دستش را در جیبش کرد تا عامل آن گرما را پیدا کند و خیلی زود سکه ای یک گالیونی را کف دستش حس کرد که داغ شده بود و منبع گرما بود.

بر روی سکه زمان احضار اعضا دقیقا تا پنج دقیقه دیگر بود.
سریع کلاهش را برداشت و چوبش را نیز در ردای سیاه و پینه دوز شده اش گذاشت و به طبقه پایین محل همفکری اعضای الف.دال رفت.

پنج دقیقه بعد
تمامی اعضای الف.دال در حالی که دور یک میز دایره مانند نشسته بودند به آلیشا نگاه میکردند که آنها را برای این جلسه احضار کرده بود.

سر انجام آلیشا از جا برخواست و مشغول حرف زدن شد.
ـ خوب دوستان من! مطمئنا شما از اتفاقاتی که امروز پیش اومد شوکه هستید ... بنا بر این تصمیم بر آن شد که همین الان در وقتی که هیچ ماگلی در باغ وحش نیست به آنجا رفته و در جدار قفس شیر هایی که گویی مرگ خواران به کمین ها نشسته بودند میرویم و منتظر مرگ خوار ها میشویم تا بتوانیم در اسرع وقت به آنها شبیخون بزنیم.

پس به پیش به طرف باغ وحش ...



Re: ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۱۹:۵۲ شنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۸۶

آلیشیا اسپینتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ شنبه ۱۵ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۰۹ شنبه ۴ بهمن ۱۳۹۹
از دروازه آرگوناث
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 157
آفلاین
"سوژه جدید"


هوایی سرد، سوزناک و سیاه.
سیاه, درست مثل قلب انسانی که در آن حوالی در حال رفتن به سوی پیروانش بود. انسانی با قلبی چرکین و صورتی مارمانند...
بلاخره از دروازه دژ مرگ گذشت و از آن هوای سرد راحت شد. به طبقه بالا میرفت.جایی که مرگخواران منتظرش بودند. دستگیره جیرجیر کرد و بعد صدای گام های لرد ولدمورت روی کف سنگی تالار پیچید,به محض اینکه افراد درون تالار متوجه ورود او شدند, دست از گفتگو کشیدند و تعظیم کردند.ولدمورت بدون توجه به چاپلوسی آنها در حالی که ردای سیاهش پشت سرش موج می زد, به بالای تالار رفت و ایستاد و با صدایی رسا گفت:خب! همه اینجایید.یک مأموریت خطرناک، یک مأموریت واقعی در انتظارتونه! اما افتخار جان فشانی برای من کار به هر کسی اعطا نمیشه. من تعدادی از مرگخواران رو برگزیدم. بلاتریکس لسترنج، رباستن لسترنج، سوروس اسنیپ، فنریر گری بک و بلاخره عضو جدید راکفود ماکینگ
5 مرگخوار از جایشان برخاستند و در حالی که با نگاههای سرشار از نفرت و حسادت دیگران بدرقه می شدند,به سوی لرد رفته و تعظیم کردند. لرد فریاد زد: متعهد میشویم تا پای مرگ برای به پایان رساندن این مأموریت تلاش کنیم!!
و 5 مرگخوار با صدایی که در تمام تالار پیچید,جمله او را تکرار کردند...

***
لوپین که در حال تماشای فیل ها بود, با شنیدن صدای نعره ی شیرها به سمت آنها رفت. 5 شیر در آنجا برای مردم خودنمایی میکردند. چهارمین شیر از سمت راست علامت صلیب مانندی بر سینه داشت و انگار فرمانروای حیوانات بود. لوپین محو تماشای آن شیر شده بود و از این موضوع غافل بود که ظاهر جادوگرش توجه ماگل ها را جلب کرده است و بیشتر اطرافیانش به جای تماشای قفس ها به او زل زده اند, که صدای فریاد بورگین او را به سوی خود کشید.
- لوپین اونجا رو!
تلق
تمامی اعضای ارتش الف دال با شنیدن این صدا از حرکت ایستادند و به بالا نگاه کردند 5 مرگخوار منتظر خالی شدن باغ وحش بودند که ناگهان یکی از آنها فریاد زد: بریم!!
و همانطور که با انگشتش اعضای الف دال را نشان میداد, همراه بقیه غیب شد.
***
در مقر ارتش دامبلدور

بورگین که در حال قدم زدن در طول آشپزخانه بود, ناگهان از حرکت ایستاد و با این کار محکم به آلیشیا تنه زد.بعد با دستپاچگی معذرت خواست و گفت: به نظرتون باید به محفلی ها خبر بدیم؟
آلیشیا آنها را برای بحث درباره این موضوع فرا خوانده بود.

پس از گذشت زمانی آلیشیا با آرامی گفت: نه! ما خودمون با اونها مبارزه میکنیم. نمیدونم اونها دنبال چی هستند ولی هر چی هست ما باید جلوشون رو بگیریم. این بهترین فرصت برای انجام یک مأموریت جدیده.
و سپس به اعضا خیره شد
- بله
صدای فریاد اعضا در اتاق پیچید و به فرمان آلیشیا تمامی اعضا مشغول تمرین برای جنگ بزرگی که در پیش رو داشتند شدند.

___________________________________
خب اینم ماموریت جدید.اون شیر قدرت خاصی داره که مرگخوارها دنبالش هستند.ارتش با سه تا مشکل روبرو هست هم باید بفهمه که اون شیر چرا مهمه هم باید جلو مرگخوارها رو بگیره.در ضمن اون باغ وحش مال ماگل هاست پس باید مرقب باشیم اونا هم چیزی نفهمن.
ریموس زیاد به سوژت دست نزدم که خراب نشه.

موفق باشید


ویرایش شده توسط آلیشیا اسپینت در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۸ ۲۰:۰۴:۲۶
ویرایش شده توسط آلیشیا اسپینت در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۸ ۲۰:۰۹:۱۰
ویرایش شده توسط آلیشیا اسپینت در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۸ ۲۳:۱۰:۳۳

تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده



تصویر کوچک شده


Re: ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳ شنبه ۴ فروردین ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
خب از امروز منتظر ایده های شما هستم. مثل همون زمانی که ایده بلید انتخاب شد. و بعد همون داستان موضوع ارتش شد.
(ایده ها در همین تاپیک زده میشه)
مرسی
باب


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۲۰:۴۵:۲۲
ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۲۰:۴۹:۳۶


Re: ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۲۰:۱۰ چهارشنبه ۱ فروردین ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
باب داشت با عجله در راه روی طبقه هفتم قدم میزد. به دنبال چیز یا جایی میگشت،اتاقی که اتاق ضروریات نامیده میشد. باب با دست هاش دیوار کرم رنگ رو لمس کرد بلکه در مخفی را پیدا کند.
ناگهان ده یا بیست متر جلو تر،دری باز شد . باب وارد اتاق شد،اتاق ضروریات اتاق بزرگی بود که هر دفعه یک شکل دیگری داشت و این دفعه به شکل اتاقی پوشیده از کوسن و کتاب های مربوط به جادوی سیاه بود.در جلوی در اتاق یادداشتی نوشته شده بود:
ارتش الف دال(ارتش دامبلدور)
به نظر میامد که اتاق دیگر استفاده ای نداشت و این ْ ارتش دامبلدورْ زمان زیادی در این اتاق تمرین نکرده بودند.
باب به کتاب ها نزدیک شد و کتاب ّدفاع شخصیّ را برداشت و شروع به خواندن کرد. بعد از این که دو یا سه صفحه آن را خواند کتاب را دوباره سر جایش گذاشت. اتاق پر از کوسن های سبز رنگ بود و دیوار نیز پوشیده از کتابخانه هایی پر از کتاب های قطور بود . در گوشه اتاق قفسه ای قرار داشت که داخلش انواع دشمن یاب،فضول سنج معجون زد بیهوشی و لوازم مربوط به جادوی سیاه وجود داشت
باب در حالی که به لوازم اتاق خیره شده بود ناگهان فکری به سرش رسید.و تصمیم گرفت که خود ارتش را دوباره فعال کند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این یک داستان بسیار کوتاه هست که آشنایی من با ارتش رو شرح میده. من هم داشتم توی هاگواتز میگشتم که چشمم به تاپیک ارتش خورد.
بعد هم از پروفسور کوییرل عزیز اجازه گرفتم که این جارو فعال کنم.

اعلامیه:
اینجانب باب اگدن رییس ارتش سفید اعلام میکنم که ارتش همیشه سربلند سفید به کمک چند نویسنده خوب نیازمند میباشد که من حقیر را کمک کنند و باهم ارتش را دوباره (مثل اون زمانی که سدریک عزیز رییس بود) فعال کنیم.
برای کمک به ارتش لطفا در تاپیک ثبت نام الف.دال یک تک پست سفید (پستی که ادامه نداشته باشد)بزنید و اگر این پست به سفیدی ارتش بود من شما رو تایید میکنم. و شما به عضویت ارتش سفید در میاین.(ممکنه یک یا دوروز زمان ببره تا من پست های شما رو تایید کنم)

منتظر پست های سفید شما هستم
باب


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱ ۲۰:۱۲:۰۳
ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱ ۲۰:۱۵:۰۲


Re: ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۹:۵۴ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
با نظر سارا موافقم سدریک جان نگاه کن تنها کسانی که الان دارند در اینجا میپستند سارا اوانز، من و آلیشا اسپینت هستیم و اعضای دیگر فعالیتی ندارند. تازه در میان پست های این 3 نفر نیز وقفه های زیادی است و این یعنی ارتش درحال خاک خوردن است.بهتر است این موضوع تموم بشه. خیلی زود این 3 نفر هم علاقه شون رو از دست میدن و اینطوری ارتش دیگه کاملا بسته میشه.
راستی میدونی چرا اعضا به سوژه بلید رأی دادند؟ اونها پستشو خوندن و گفتن این سوژه ممکنه هیجان انگیز بشه. درسته ولی فقط برای 5 یا 6 تا پست. از طرفی من فکر میکنم اونها گفتن چون اون سوژه های زیادی داده و همه سوژه هاشم قشنگ بودن حتما اینم قشنگه(امیدوارم توهین نشده باشه)
در مورد سوژه هم باید بگم حالا که خانه 13 پورتلند سوژه اش جدیه بیا و اینجا رو سوژه طنز بده. نمیشه که فقط جدی نویس ها در اینجا پست بزنند. باید یه تاپیک جدی باشه یکی طنز حالا که یکی جدیه اون یکی طنز باشه بهتره. من نمایشنامه رو ادامه میدم ولی سوژه رو به پایان میرسونم و نفر بعدی فقط باید اعضا رو به داخل مدرسه برگردونه.
در ضمن من سدریک رو ندیدم که باهاش مشورت کنم. ببخشید اگه سرخود کار کردم ولی این به نفع ارتشه
-----------------------------------------------------------------------------------
سارا در را آرام باز کرد و با صحنه ای مواجه شد که او را بسیار خوشحال کرد. سدریک و هرمیون در مقابل دری که بر روی آن علامت ارتش الف دال به چشم میخورد ایستاده بودند و لبخند میزدند. سدریک برگشت و وقتی سارا را دید لبخندی زد و در را باز کرد تا بقیه اعضا وارد شوند. وقتی سدریک وارد شد در بسته شد.سدریک چوبدستیش را رو به در گرفت و کلون در را انداخت سدریک پشت میزش نشست و گفت: خب خوشبختانه موفق شدیم اینکارو بکنیم و اما شماها. کسانی که قرار بود ردیاب درست کنند چه کسانی بودند؟
آلکسا و فرد بلند شدند و وسایلی رو که ساخته بودند به سدریک دادند. سدریک به وسایل آن دو نفر نگاه کرد و گفت:خوبه. فقط ما وقت کمی داریم. بهتره هر چه سریعتر آن ها را به محل مخصوص خودش بفرستیم. یکی از اونها بره به داخل دفتر مدیر و دیگری هم بره و بچسبه به تام ریدل. هردوشون هم نامرئی.
با ادا کردن این کلمات در مقابل دیدگان متعجب سدریک دو ردیاب درخشیدند و رفتند. در جای آنها 2 صفحه نمایشگر به وجود آمده بود. فرد و آلکسا هرکدام هدفون های مربوط به خود را به گوش زدند و در کنار دیگران مشغول دیدن شدند. ردیاب فرد به بدن تام ریدل چسبیده بود و نامرئی بود.
فرد و آلکسا به طور ناگهانی گفتن: راستی یادمون رفت بگیم این ردیاب ها حتی اگر به انسانی بچسبند اون انسان اونها رو حس نمیکنه تازه صدا ها هم ضبط میشن
سدریک با خوشحالی گفت: خوبه! خیلی خوبه!
و سپس آرام از جایش بلند شد و به سوی ریموس رفت و به او گفت: بهتره یک گزارشگر هم بسازی تا بتونیم اتفاقات رو به دامبلدور بگیم.
ناگهان فرد فریاد زد: وای نه! بقیه به طور ناگهانی به صفحه نمایشگر مربوط به فرد خیره شدند. تام در همان زمان طلسم آواداکداورا را کشف کرده بود.
تام لبخندی از سر تمسخر زد و گفت: حالا نقشه ام کامل شد. راهش را کج کرد و به سوی اتاقی رفت که مطمئناً در آن طرفداران او منتظر بودند.
تام با صدای بلندی گفت: نقشه ام تکمیل شد. میتونیم شروع کنیم. لوسیوس تو باید اون پیرمرد خرفت رو یه جایی دست به سر کنی.
بقیه هم باید مراقب باشند کسی مزاحم نشه. خودمم میرم تا شمشیر گودریگ را بدزدم.
سپس همراه بقیه از اتاق خارج شد.
لوسیوس به سراغ دامبلدور رفت. در همان هنگام ریموس گزارشگر را ساخت و آن را به سدریک داد. سدریک به گزارشگر دستور داد به بدن دامبلدور به صورت نامرئی بچسبد و به او بگوید از طرف دوست اومدم و قضایا رو به تو میگم.
گزارشگر ناپدید شد. سدریک نیز میکروفون را برداشت تا اتفاقات رو گزارش کند.
خوشبختانه تام نزدیک لوسیوس بود بنابراین میشد او را دید. لوسیوس دامبلدور را به بهانه ای به بیرون از اتاق خویش رعایت کرد. هر چند که دامبلدور به این راحتی ها گول نمیخورد و حتما اینکار یک نقشه بود سدریک در میکروفون گفت: دامبلدور این یک کلکه.
دامبلدور چشمکی زد و موحب آرامش خاطر سدریک شد. لوسیوس دامبلدور را به جایی برد که در آن بدعنق درحین خرابکاری بود. دامبلدور بلافاصله به بدعنق دستور داد برود اما بدعنق نرفت .در همان هنگام دامبلدور به لوسیوس گفت: بهتره تو اینجا بمونی تا برم بقیه رو خبر کنم.
اما اون به سوی اتاقش رفته بود. تام وقتی صدای تق و توق پاهایی را شنید بدون توجه به شمشیر به بیرون اتاق رفت.دامبلدور وقتی وارد شد کسی را ندید ولی شمشیر گودریک را دید که بر زمین افتاده بود.
سدریک در میکروفون گفت: خوب بود پرفسور خیلی خوب
تام که از موفق نشدنش ناراحت بود به راه افتاد و زمزمه کرد: لعنت به این پیرمرد.
و برق سرخ رنگی درون چشمانش درخشید.
--------------------------------------------------------------------------
نفر بعد همونطور که دربالا گفتم باید اعضا رو به مدرسه برگردونه. سدریک ببخشید ولی مجبور شدم.چون نمیخوام ارتش به این خوبی نابود بشخ


تصویر کوچک شده


Re: ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۹:۵۳ جمعه ۱۳ بهمن ۱۳۸۵

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
_خب اینجا نوشته که باید اول یک مکان مناسب رو انتخاب کنیم و بعد با استفاده از قدرت چند نفر اونو بوجود بیاریم...
هرمیون کتاب رو بست و با نگاهی نگران به سدریک نگریست و گفت:
_البته من مطمئنم که عملی بودن این کار زیاد حتمی نباشه....چون خودت که می دونی هاگوارتز تحت مراقبت طلسم های قویی هست!
آلیشیا چند قدمی به آن ها نزدیک شد و گفت:
_ولی ما الان در سالهای گذشته هستیم..ممکنه که اون طلسم های محافظی که دامبلدور گذاشته وجود نداشته باشه!
سدریک از جای خود برخواست و گفت:
_بهر حال فکر می کنم امتحان کردنش ضرری نداشته باشه!
و به سوی در رفت. حالا باید دو کار را انجام می دادند. یکی ساختن دستگاه های ردیابی که خود زمان زیادی می برد و دیگری اتاق مخصوص ارتش الف دال!
باید هر چه زود تر وارد نقشه اصلی می شدند. نبود مراقب برای تام شاید خبر از حوادث بدی در آینده می داد.

*****

_شمشیر توی اتاق دامبلدوره....باید یه جوری اون پیرمرد رو از اونجا دور کنیم و یا وادارش کنیم که شمشیر رو جایه دیگه ایی بزاره و بعد هم اونو بدزدیم!
_اما تام می دونی که دامبلدور به این سادگی ها گول نمی خوره......
_ساکت! هر چه که من گفتم باید انجام بدید...چون این به نفعتونه!
و تام از جای خود برخواست و تالار اسلیترین را ترک گفت . او می رفت تا بار دیگر نقشه اش را مرور کند.

*****
الکسا با بی حوصلگی دستگاهی را که ساخته بود را به گوشه ایی پرت کرد و گفت:
_نمی شه...هر دفعه یه مشکلی داره! ساختن دستگاه های رد یاب برای ما خیلی سخته...این کار عملی نیست...من که دیگه نیستم!
سارا دستگاه را از روی زمین برداشت و نگاهی به آن کرد . سپس در کنار الکسا نشست و گفت:
_خیلی خوب کار کردی دختر! این واقعا کار قشنگیه...مشکل زیادی هم نداره..فقط وردی که برای چفت و محکم شدن اجزاش به کار می بری فکر می کنم نا مناسب باشه!
و سپس آن را روی میز گذاشت و چوب دستی اش را به آن سو گرفت و زیر لب وردی را زمزمه کرد.
_حالا فکر می کنم کار بکنه...می تونی امتحانش کنی!
در همان موقع فرد از راه رسید و با خوشحالی گفت:
_بالاخره منم تونستم یکیشو درست کنم! البته شبیه یه گویه...و دست زدن به اون اثرات زیاد جالبی نداره!
و یک لبخند زیرکانه زد. سارا از جای خود برخواست و گفت:
_خیلی خوبه...حالا باید ببینیم سدریک و بقیه چی کار کردن!
و به سمت درب یک اتاق به راه افتاد!
آیا آن ها موفق شده بودند اتاق مخفی را بوجود آورند؟

**********
بیش تر از این اعضای الف دال رو نمی شناسم...و فکر می کنم داستان از این موضوعات جالب تر نشه و اگه زودتر تمومش کنیم بهتر باشه! و یه موضوع دیگه تنوع ایجاد کنه!
یه چیز دیگه...به جون خودم آلیشیا ، سارا نیست....پست آلیشیا نقد شده نه سارا!



Re: ارتش دامبلدور جلسات الف دال
پیام زده شده در: ۱۱:۴۵ دوشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۵

هرمیون گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۶ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۳۶ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۶
از هرجا که حال کنیم. که فعلا هیچ جا حال نمیکنیم.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 219
آفلاین
با سلام. دوباره با ديكرد و با نفد هاي جديد اومدم:
پست ساراي عزيز:
خب خب خب. ساراي عزيز بايد بگم كه شديدا عوض شدي. خيلي خوب بود. خوشم اومد. واقعا جالب نوشته بودي. تمام چيزهايي كه من از تو انتظار داشتم رو رعايت كرده بودي. بجز ديالوگ دادن به افراد. من فقط و فقط 5 نفر رو شناختم. در حالي كه ارتش حداقل با ده نفر وارد شده. پس از او انتظار دارم دفعه بعد ده يا نه بگيري. بنابراين:
امتياز: 4
پست لوپين اولي:
اولي خوب بود. اما فضاسازيت ضعيف بود. دويت دارم خوب روش كار كني. ببين لوژين اگه ميخواي بهترين باشي بايد همه چي رو بسازي. نيازي به سوژه نيست. من اين استعداد رو درون تو و تخيلت مي بينم. ميتوني خوب بنويسي. ديالوگ هات هم ضعيف و تكراري بود. پيشنهاد مي كنم نگاهي به پست آليشا بندازي. مال اون خيلي جالب بود. اما رو ديالوگ هات بايد بيشتر تاكيد كنم. چون خيلي ...... بودن.
امتياز: 3.5
پست دوم لوپين:
اين نسبت به قبلي خيلي بد بود. بايد بگم كه خيلي بد افراد رو به تصوئير كشيده بودي. اگه هري پاتريست نبودم عمرا مي فهميدم كه ولدي و سالازار افراد بد داستان هستن. اينو واقعيت ميگم كه خيلي داستانت وهم برانگيز بود. تو با كسي كه من ازش انتظار دارم خيلي فاصله داري. ديالوگ هات بايد بگم كه چرت بودن. خيلي زيادي كلمات تكراري داشتي در ضمن خيلي رسمي نوشته بودي. لطفا ديالوگ ها رو كمي محاوره اي تر بنويس.
امتياز: 3.5
با تشكر
معاون اول ارتش
ايليا


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۱ ۱۹:۴۷:۲۷

ما بدون امضا هم معتبریم







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.