هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۲:۰۹ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹

نجینیold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
از ور دل ولدمورت
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 20
آفلاین
لینی نفس راحتی کشید و به اتاق بازگشت.
جیــــــــــــمز!! چیکار داری میکنی!؟چرا دستاشو باز کردی!؟

جیمز بچگانه خندید و با شور و شوق بالا پرید.
_ عمو لوسیوس گفته که برام یه یویوی جدید میخر...

لوسیوس قهقهه ای مستانه سر داد.
_ بچـــــــــــه ای جیمز! بچه! پتریفیکوس توتالوس!

دستان جیمز به دو طرفش بدنش چسبید.پاهایش به هم نزدیک شدند ومانند سنگ خشک شد.آنگاه با صورت به روی زمین افتاد. لینی با چشمانی گشاد شده از ترس سقوط جیمز را تماشا میکرد.با برخورد جیمز به زمین و پیچیدن صدای گروومپ بلندی لینی به خود آمد و چوب دستی اش را بیرون کشید.
_ استیپوف...

لوسیوس نعره کشید.
_کروشیو!

لینی بر زمین افتاد.از درد به خود میپیچید اما سریع خود را جمع و جور کرد و با طلسمی دقیق چوب دستی لوسیوس را از دستش در آورد. لینی پوزخند زنان از جایش برخواست اما لوسیوس دیگر آنجا نبود!!

لینی با خشم به جیمز نگاه کرد.جیمز که تنها چشمانش در حدقه میچرخید اشک هایش گولی گولی(!) جاری شد.لینی با طلسمی جیمز را آزادکرد.

جیمز : عوووووآآآآآ...نیمیخوام! عمویی من رو اسکل کرد...عررررر...یویوم...عموی بــــــــد!
لینی با تعجب و اندک مایه خوشحالی به جیمز نگاه کرد : جیـــــمز!تو درمان شدی!داری واقعا" گریه میکنی!
جیمز : نه بابا...درمان چیه!؟ داشتم به اسکل شدنه خودم میخندیدم!
لینی : اه! بسه دیگه! باید بریم دنبال لوسیوس... نباید بزاریم برگرده پیش مرگخوارا...بجنب!

جیمز سلانه سلانه به دنبال لینی به راه افتاد.

خانه ریدل:

نارسیسا مسئول مراقبت از سیریوسِ آنپارته نما بود.
_بگو ببینم شوهر من کجاس!؟

سیریوس با بیخیالی به نارسیسا نگاه کرد.
_قبرستون!

در کمال ناباوری ! اشک های نارسیسا بر روی گونه های رنگ پریده اش جاری شد.سیریوس که اندکی احساس عذاب وجدان کرده بود کمی خود را برروی صندلی اش جابجاکرد.
_ نه بابا!شوخی کردم باهات...الان پیش دوستای منه و اونا باهاش کاری ندارن...اما اگر شماها منو بیشتر اینجا نگه دارید ممکنه کارش به اونجاها هم بکشه ...

ناگهان فکری به ذهن سیریوس خطور کرد و آنرا با نارسیسا در میان گذاشت.
نارسیسا :



Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
-به من چه؟مگه خودت دست نداری؟
-چرا دارم.دوتا هم دارم ولی این عجو...ام...یعنی این دوشیزه ی با کمالات بستتشون.
-بازم به من ربطی نداره.

لینی که سکتوم سمپرا میزدی خونش در نمیومد جیغ زد:
-من دارم اینجا از نگرانی سکته میکنم اونوقت شما دارین سر اینکه کی چی رو بخارونه با هم بحث میکنید؟
-نه بحث ما در مورد اینه که...
-جیــــــــــــــــــــــــــــــــمز.
-ببخشید خب اون اول شروع کرد.
-نه تو شروع کردی.
-دروغ نگو.
-من دروغ میگم؟
-پس من دروغ میگم؟
-بله.
-ببین همچی یه کروشیو...
-دوتاتون ساکت شین.
-آخه...
-جیمز میبندیش یا من برات ببندم؟
-نه نه خودم...وای لینی،آلبوس!
-وای بدبخت شدیم.ببین اگه جونت رو دوست داری یه کلمه هم حرف نزن.آلبوس بفهمه اینجایی میکشتت.
-

لینی در اتاق رو باز کرد و وانمود کرد که آلبوس رو ندیده.
-لینی؟
-ا...سلام آلبوس.
-حالت خوبه؟
-آره تو چطوری؟
-پناه بر مرلین.مخت تکون نخورده؟
-وا...نه.چرا؟!
-هیچی.سریوس رو ندیدی؟
-کی رو؟
-سریوس رو.میشناسیش؟همون سریوس بلک.همون پدر خونده ی هری.همون که بهش میگن پانمدی.
-چی؟
-نه تو واقعا حالت بده.
-کجا میری؟
-میرم یه شفا دهنده بیارم.میترسم از دستت سکته کنم.


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۸ ۱۷:۳۳:۵۸



Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۸۹

ریونکلاو

ارگ کثیف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۰ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۶:۳۸ شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳
از این به بعد...
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
پیام: 108
آفلاین
خانه ریدل

لرد با چشمانی خیره به یویو می نگریست و رو به روی او مرگخوار ها بدون هیچ حرکتی ایستاده بودند.

بلاخره بلاتریکس جرات کرد و با ترس گفت : اممم ... سرورم به نظر شما حالا باید چی کار کنیم !؟ حالا که میدونیم اینا همش زیر سر محفله!

لرد بدون معطلی گفت : میریم خونه محفلو رو سرشون خراب می کنیم لوسیوس رو هم میدم ناجنی بخوره بعدش میام این زندانیمو یه اواداکادورا حرومش میکنم!

نارسیسا بادست پاچگی گفت : سرور من تجدید نظر فرماید ، اخه این که نشد کار ، حتما اونا یه دلیلی داشته که لسیوس رو دزدیدن!

لرد یکم به نارسیس نگاه کرد و دوباره گفت : راست میگی حرفت متینه ، نظرم عوض شد میریم محفلو نابود میکنیم ، لسیوس رو خودم می کشم زندانی رو میدم ناجنی بخوره!

ایوان که احساس می کرد حرف های اون میتونه روی لرد تاثیر بزاره شروع به صحبت کرد :

- ببیند ارباب ، اونها دلیل خاص خودشون رو برای این کار داشتن حتما می خوان لسیوس رو با این زندانی جابه جا کنن چن براشون این زندانی ارزش داره پس برای ما هم باید ارزش داشته باشه یا شاید هم می خوان از لسیوس حرف بکشن که من درصد این احتمال رو کم می بینم چون لسیوس اسم و فامیل خودش رو هم روی یک کاغذ با خودش اینور اونور می بره چه برسه به اینکه بخوان ازش اطلاعات محرمانه بگیرن!

لرد : هوم ، منطقیه حرفات پس نقشه عوض شد محفل رو با خاک یکسان می کنیم ، لسیوس رو می کشمش می دم ناجنی بخوره ، از زندانی حرف می کشیم بعد می کشمش این خوبه !

مرگخوار ها :


خانه گریمولد

لینی با عصبانیت گفت : تو با اون یویو مسخرت برین ته دریا !
جیمز یک جیغ بلند در گوش لوسیس زد و با حالت گریه گفت : من یو یوم رو می خوام فقط یویو !:lol2:

لینی با تعجب نگاهی به جیمز انداخت و گفت : چرا داری اینجوری گریه می کنی!؟

جیمز بینی شو با استینش پاک کرد و گفت : مدلمه ، همینجوریه هر وقت گریه میکنم بقیه فکر می کنن دارم می خندم هر وقت دارم می خندم همه فکر می کنن دارم گریه می کنم البته تحت درمانم تا چند وقت دیگه درست میشه ... عــــــــــــــــــه !:lol2:

لینی : یه جوری میزنم تو پوزت که هر وقت گریه می کنی همه بفهمن!

جیمز :

لینی اهی کشید و گفت : خب حالا اگر این مرتیکه عتیقه رو بفرستیم بهش شک می کنن و این نمی تونه هیچ کاری بکنه باید دنباله یه راه دیگه باشیم!

لوسیوس : اه ...شرمنده وارد بحث تون میشم ولی جیمز بیا همین گوشه باسنمو بخوارون داره اذیتم می کنه ... اوه ... اییییی ... ویییی!


arAm EsSa


Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۰:۴۹ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۸۹

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
[spoiler=خلاصه ی سوژه]آلبوس دامبلدور ار فعالیتهای محفلی ها راضی نیست.جیمز سیریوس،لینی و سیریوس برای خوشحال کردن دامبلدور قصد گروگان گرفتن لوسیوس مالفوی رو دارن.در زیرزمین قصر مالفوی مخفیگاهی درست شده که به تمامی مخفیگاهها و خانه همه محفلی ها راه داره.
سیریوس به شکل پیشگویی به نام آنپارته به قصر مالفوی میاد و ادعا میکنه لرد سیاه در آینده دچار مشکلاتی خواهد شد و برای مطمئن شدن از صحت پیشگویی از لوسیوس میخواد باهاش تا سر خیابون بره.یعنی جایی که جیمز و لینی برای گیر انداختن لوسیوس پنهان شدن.لوسیوس قبول میکنه.ولی بند یویوی جیمز پاره میشه و جیمز ماموریتشو فراموش میکنه و به مقر محفل برمیگرده.
با رفتن جیمز نقشه خراب میشه و لوسیوس به آنپارته(سیریوس)شک میکنه.برای همین اونو طلسم میکنه و به شکنجه گاه قصر خودش میبره.
لرد سوالاتی از سیریوس در مورد پیشگویی میپرسه و وقتی سیریوس نمیتونه جواب بده و از ترس اسم جیمز از دهنش میپره بیرون لو میره. جیمز و لینی از یه طرف دیگه میخوان که سیریوس رو نجات بدن و از تونل زیرزمین خونه ی ریدل استفاده میکنن و لوسیوس رو که رفته بود برای لرد چیزی بیاره رو میگیرن و باخودشون میبره محفل. توی خانه ی ریدل مرگخوارا از نیومدن لوسیوس نگران میشن.[/spoiler]

نارسیسا با ترس از لرد پرسید: ارباب میشه برم ببینم کجاس؟

لرد نگاهی به نارسیسا انداخت و گفت: دعا کن برده باشنش!

نارسیسا با عجله بلند شد و به سمت زیرزمین هجوم برد. بعد از چند ثانیه جستجو در زیرزمین بالاخره با صدای جیغ نارسیسا ، دیگر مرگخواران نیز به زیرزمین شتافتند.

نارسیسا گریه کنان گفت: شوهرمو کش رفتن!

بلا به آرامی پرسید: نارسیس میگی چی شده یا نه؟

نارسیسا به گوشه ای از زیرزمین اشاره کرد و دوباره شروع به گریه کرد. لودو به نقطه ای که نارسیسا اشاره کرد رفت و با دیدن یویوی جیمز همه چیز را فهمیدند.

خانه ی گریمولد:

جیمز سیخونکی به لوسیوس زد و با هیجان به او خیره شد.

لینی که در فکر فرو رفته بود ناگهان فکری به ذهنش رسید و گفت: جیمز؟

- هین؟

- خیلی راحت میتونیم سیریوسو نجات بدیم!

جیمز با بیخیالی گفت: منظورت چیه؟

لینی اشاره ای به جیمز کرد تا از اتاق خارج شوند تا لوسیوس قضیه را نفهمد.

لینی نفس عمیقی کشید و گفت: ما لوسیوسو مجبور میکنیم تا برگرده خونه ریدلو سیریوسو به همون زیرزمین بیاره. ما سیریوسو میگیریم و قبل از اینکه لوسیوس بخواد در بره ، اونم میگیریم!

جیمز ابروهایش را بالا داد و گفت: فکر خوبیه. اما چه طوری لوسیوسو راضی کنیم برای ما این کارو انجام بده؟

لینی سرش را خاراند و گفت: نمیدونم فعلا بیا بریم تو اتاق ، شاید همین طوری یه فکری به ذهنمون رسید.

اتاق:

جیمز سیخونک دیگری به لوسیس زد و گفت: باید بری و سیریوسو بیاری! میفهمی چی میگم؟ میری میاریش؟

لوسیوس که سعی داشت شکمش را هرچه بیشتر جمع کند تا از دست سیخونک های جیمز در امان بماند با ناراحتی گفت: دلیلی برای انجام این کار نمیبینم!

جیمز این بار سه سیخونک پشت سر هم به لوسیوس زد و گفت: اگه نکنی تا شب سیخونکت میزنم!

لوسیوس دوباره گفت: وقتی از اینجا رفتم دیگه نمیتونی این کارو کنی و منم سیریوسو برات نمیارم!

لینی جلوی لوسیوس ایستاد و گفت: تو که نمیخوای بلایی سر دراکو بیاد؟

لوسیوس خنده ای کرد و گفت: اونکه پیش شما نی!

لینی نیز خنده ای کرد و پاسخ داد: تو که میدونی اون الان خارج از شهره و توی یه کافه ی مشنگیه و راحت میشه گیرش آورد!

جیمز آهسته در گوش لینی گفت: تو اینارو از کجا میدونی؟

اما لینی بی توجه به جیمز به لوسیوس که چاره ای جز موافقت نداشت خیره شد.

ناگهان جیمز با نگرانی به لینی خیره شد و گفت: لینی ، یویوم!

لینی با عصبانیت گفت: تو این موقعیت یویوی تو کوچیک ترین اهمیتی نداره!

- ولی من یادمه یویومو با خودم بردم توی قصر مالفویا ولی الان نیست.

- یعنی اونجا جاش گذاشتی؟

جیمز با افسوس گفت: لو رفتیم!




Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۰:۱۵ دوشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
(جناب ریموس اون دامبلدور عزیزتون دندون نداره.فهمیدی؟ )

در محفل:
-یالا،زود اعتراف کن.

لینی که چیزی نمونده بود سکته کنه روبه جیمز که حسابی جوگیر
شده بود کرد.
-آخه چی رو اعتراف کنه جیمز؟

جیمز در حالی که گیج شده بود یویوش رو زد تو سر لوسیوس!
-یعنی قرار نیست ازش بازجویی کنیم؟

لینی که اگه سکتوم سمپرا میزدی خونش در نمیومد جیغ زد:
-جیمز!!! آخه تو به کی رفتی؟

در همین لحظه لوسیوس که حالش سر جا اومده بود گفت:
-لطفاٌ دعواتون رو بذارید برای بعد؛الان یکی توضیح بده اینجا چه
خبره؟

در خانه ی ریدل:

لرد که عصبی شده بود روبه نارسیسا کرد
-این لوسیوس کجاست؟دو ساعته رفته نون بیاره.

نارسیسا من و من کنان گفت:
-شاید براش اتفاقی افتاده.

لرد با خشم گفت:
-به نفعشه که همینطور باشه چون نجینی احساس میکنه یه
صحبت هایی باهاش داره!


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۱۷ ۰:۲۰:۱۱
ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۱۷ ۱۳:۰۸:۰۲



Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ یکشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۹

ریموس جین لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱:۲۱ چهارشنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۹
از مرگ نمی ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 126
آفلاین
در همان لحظه،محفل:

جیمز و لینی از اینکه محفل در خطر بیافتد بسیار ترسیده بودند و به فکر چاره اندیشی بودند.در همان لحظات لینی با سرعت فراوان و شگفت آور گفت:
-راستی اون طونلی که 2 سال پیش برای رسیدن به زیر زمین خانه ی ریدل کندیم هنوز هست ؟
جیمز با تعجبی جواب داد:
-آره هنوزم هست،توی زیر زمین خودمونه،برای میپرسی حالا ؟چیکارش داری؟
لینی دستش را محکم به سرش کوباند و گفت:
-جیمز بفهم عزیزم،به زیر زمین خانه ی ریدل میریم و از اونجا وقتی شب شد لوسیوس رو میگیریم یا به قول معروف می دزدیمش
جیمز چشمانش که چهارتا شده بود گفت:
-بد فکری هم نیستا!این فکرا از کجا به سرت میزنه؟

شکنجه گاه خانه ریدل:

در همان لحظات سیریوس را به شکنجه گاه برده بودند و از حرف میکشیدند.لرد با عصبانیت گفت:
-من میدونم تو آنپارته نیستی چون به هیچ یک از سوالات من جواب ندادی.حالا بگو که هستی و چه میخواهی ؟
سیریوس دادی زد و با حالت گریه گفت:
-به خدا من کاره ای نیستم! جیمزی پــــــــــــــــــس کدوم گوری رفتی؟بــــــــــــــیا
پس از این حرف سیریوس لرد به حیله محفلیان پی برد و سیریوس را سخت شکنچه کردند اما سیریوس هیچ نگفت و امیدی در دل او بود

شب،خانه ی ریدل:

لرد در حالی که شامش را در سر میز میخورد و ملچ مولوچی(چون دندون نداره) میکرد گفت:
-هوووووی لوسیوس خان، پاشو برو زیرزمین دوتا نان و پیاز بیار،بدو بابا نان نداریم!

سپس لوسیوس به زیر زمین رفت و در حالی که پیاز هارا برمیداشت لینی و جیمز کیسه ی سیاهی بر سر لوسیوس کشیدند و اورا دزدیدند و به محفل بردند.
.
.
.
ادامه بدین


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۱۶ ۱۵:۳۶:۱۲
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۱۶ ۱۵:۳۸:۵۰

مرا از یاد نبرید.
شناسه بعدی : ویکتور کرام
تا ابد دوستت دارم


Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ یکشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
لینی:هوم؟
دامبلدور دستی به ریشش کشید:آه پناه بر مرلین!جلسه لینی،جلسه!جلسه که میدونی چیه؟یعنی چند نفر جمع میشن دور هم و حرف میزنن.
لینی:هوم؟
دامبلدور که آنها نا امید شده بود دستش را به پیشانی اش کوبید و از اتاق خارج شد تا جای دیگری به دنبال سیریوس بگردد.
بعد از خارج شدن دامبلدور از اتاق جیمز گفت:هووووف!چه شانسی اوردیما.نزدیک بود همه چی لو بره.
لینی:هوم؟

جیمز یویو خرابش را به سمت لینی پرتاب کرد:بس کن لینی آلبوس رفت دیگه نمیخواد خودتو به خنگی بزنی!حالا باید فکر کنیم چه بلایی سرمون میاد!اونا سیریوسو گرفتن.حتما سرب مذاب تو حلقش میریزن و میفهمن نقشه ما چی بوده و به اینجا حمله میکنن و محفل رو خراب میکنن و ما بدبخت میشیم و مجبور میشیم از موسسه های خیریه لندن غذا بگیریم!اصلا من یویومو میخوام!

لینی با اعصابی خراب مشغول نگاه کردن جیمز شد که در حال گریه کردن یویو صورتی دیگری از جعبه در می آورد!
لینی وقتی به عواقب قضیه فکر کرد با ترس گفت:هوم،چیزه.میگم تو راهی برای نجات سیریوس به ذهنت نمیرسه؟
جیمز:منو باش رو پاتیل کی یادگاری مینویسم!

در سمت دیگر لرد با عصبانیت پایین آمد و گفت:دفعه بعدی کسی در بزنه و ارباب رو برای هیچی بکشونین بالا به هر کدمتون یه بلیت اقامت یه هفته ای تو شکنجه گاه میدم!
بعد به سمت آنپارته برمیگردد و کروشیویی به سمت میفرستد.آنپارته(سیریوس) از درد به خودش میپیچد و در ذهش تن همه جد و آباد محفلی ها را با فحش هایش میلرزاند!

آنپارته:ببینید جناب اسمشو نبر،اصلا سوتفاهم پیش اومده.من که زبونم لال نگفتم شما در خطر هستین...آخ!...من فقط گفتم یه جادوگری که یه مقدار قویه جونش در خطره.همین!
لوسیوس با مشت توی شکم آنپارته میکوبد:تنها جادوگر قوی در تمام دنیا لرد سیاهه.چیزی به اسم جادوگر یه ذره قوی و این مزخرفات نداریم!پس حالا سعی کن پیشگویی کنی وگرنه میدم همینجا خاکت کنن!

لرد با نارضایتی طلسمی به سمت لوسیوس فرستاد:ساکت شو ابله!تو چیکاره ای؟دفعه بعدی موقعیتت رو فراموش کنی من میدونم و تو!
بعد به سمت آنپارته برمیگردد:همین الان پیشگوییتو تعریف میکنی.کامل!پیشگوییت رو با سیبل چک میکنم.اگه حتی یه ذره اشتباه داشته باشه گوی بلورینت رو به خوردت میدم!
سیریوس که چیزی نمانده بود اشکش از ترس در بیاید زیر لب گفت:ای جیمز بگم مرلین چیکارت نکنه!این چه مصیبتی بود منو توش گرفتار کردی!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۷ یکشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۹

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۰:۴۲ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
همان لحظه محفل ققنوس:

لینی که با عصبانیت نفسش را بیرون میداد بلاخره بعد از کلی گشتن دنبال سیریوس و جیمز به محفل برگشته بود و با قدم هایی عصبناک دنبال آن دو بدقول میگشت.

در همان هنگام آلبوس دامبلدور سد راه لینی شد و گفت:اتفاقی افتاده؟چرا اینقدر قرمز شدی لینی؟

لینی که نمیخواست دامبلدور از نقشه آنها با خبر شود گفت:

- این سربالایی محفل خیلی زیاده پروفسور!آدمو به نفس نفس میندازه!

آلبوس با تعجب گفت: تو کجا بودی مگه؟

- اِ...خب پروفسور من رفته بودم گردش...میگم شما سیریوس و جیمزو اینورا ندیدین؟

- نه...فقط جیمزو دیدم که با ناراحتی یویوشو گرفته بود و میبرد تو اتاقش!

لینی به محض شنیدن این جمله بدون هیچ حرفی به سمت اتاق جیمز دوید. دامبلدور هم با تعجب به دویدن لینی نگاه کرد و سپس به سمت دفترش رفت.

اتاق جیمز:

لینی در را با شدت باز کرد و جیمز را دید که روی تختش نشسته و به آرامی یویویش را نوازش میکند.

- جیمز! تو مگه قرار نبود سر پستت باشی و با چوب بزنی تو سر مالفوی؟

جیمز سرش را پایی انداخت و گفت:خب چرا...ولی یویوم مهمتر بود! بندش پاره شده بود!

لینی ناگهان به افتضاحی قضیه پی برد:واااای سیریوس برنگشته و این یعنی اینکه اونا نقشه ی ما رو فهمیدن و سیریوسو زندانی کردن...

در همان لحظه در باز شد و کله ی دامبلدور پشت آن نمایان شد: بچه ها؟سیریوس ندیدین؟یه جلسه ی مهم تو اتاق من برپا میشه که حتما اونم باید باشه!


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۷ پنجشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۹

ایگور کارکاروف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۲:۲۱ شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۹
از تالار خصوصی اسلیترین
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 84
آفلاین
سپس لوسیوس تصمیم گرفت آنپارته به نزد لرد ولدمورت ببرد و آنپارته بگوید که اون جادوگری که جانش در خطر است لرد ولدمورت یا کس دیگری است.

خانه ی ریدل

لوسیوس در را محم باز کرد و فریاد زد:
-ای اربــاب ...
در همان لحظه لرد حرف او را قطع کرد و گفت:
-لوسیوس،آرام باش و بر روی صندلی بشین و به من بگو چه شده است.
اما لوسیوس توجهی نکرد و به حرفش با هیجان و سرعت ادامه داد در همان لحظه لرد گفت:
-کروشیو!!ساکت شد پسر،یه دقیقه بشین ببینم چی میخوای بگی.
لوسیوس بر روی صندلی نشست و آّ دهنش را قورت داد و گفت:
-درود بر تو ای لرد کبیر،من با خود پیشگویی آورده ام به نام آنپارته ،او میگوید که قرار است برای یک جادوگر بزرگ اتفاق ناگواری بیوفتد.
در همان لحظه آنپارته (سیریوس)حرف سیریوس را قطع کرد و گفت:
-من گفتم اوقدر هم برزگ نیست
لوسیوس لگدی به آنپارته زد و به لرد گفت:
-او را آورده ام تا ببیند که آن شخصی که برایش اتفاقی میوفتد شما هستید یا کس دیگری است
بعد همه تصمیم گرفتند که به زیر زمین خانه بروند

زیر زمین :

لرد و لوسیوس بر روی صندلی در زیر زمین نشستند و لرد از آنپارته پرسید :

حال بگو، ای آنپارته آن کسی که برایش اتفاق میوفتد کیست؟اصلا چه اتفاقی قرار است بیوفتد ؟
چهره ی آنپارته:
در همان زمان صدای محکم کوبیدن در خانه آمد . همه به سرعت به بالا رفتند و ...
.
.
.
ادامه بدین


*We Love Slyterin*


* We Love Order Phoenix*


I am Igor Karkaroff

[url=ht


Re: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۰ پنجشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

آلبوس دامبلدور ار فعالیتهای محفلی ها راضی نیست.جیمز سیریوس،لینی و سیریوس برای خوشحال کردن دامبلدور قصد گروگان گرفتن لوسیوس مالفوی رو دارن.در زیرزمین قصر مالفوی مخفیگاهی درست شده که به تمامی مخفیگاهها و خانه همه محفلی ها راه داره.
سیریوس به شکل پیشگویی به نام آنپارته به قصر مالفوی میاد و ادعا میکنه لرد سیاه در آینده دچار مشکلاتی خواهد شد و برای مطمئن شدن از صحت پیشگویی از لوسیوس میخواد باهاش تا سر خیابون بره.یعنی جایی که جیمز و لینی برای گیر انداختن لوسیوس پنهان شدن.لوسیوس قبول میکنه.ولی بند یویوی جیمز پاره میشه و جیمز ماموریتشو فراموش میکنه و به مقر محفل برمیگرده.
با رفتن جیمز نقشه خراب میشه و لوسیوس به آنپارته(سیریوس)شک میکنه.برای همین اونو طلسم میکنه و به شکنجه گاه قصر خودش میبره.
_______________________________

لوسیوس که از قطع شدن حرفش بشدت عصبانی شده بود طلسم پرتاب کننده را بطرف دابی فرستاد.
-ای موجود پست...هنوز یاد نگرفتی حرف اربابتو قطع نکنی؟

دابی از جا بلند شد و درحالیکه جملاتی مثل "باشه پس،هر چی دیدی از چشم خودت دیدی" و "اصلا به من چه بذار حمله کنن"تعظیمی کرد.

لوسیوس چوب دستیش را بطرف آنپارته گرفت.
-ببین...من وقت زیادی ندارم.ماموریت دارم.برای همین خیال ندارم زیاد اینجا بمونم.تو یا همین الان یه پیشگویی میکنی و ثابت میکنی که یه پیشگویی یا من ترجیح میدم فکر کنم تو یه جاسوسی و همینجا حسابتو برسم.

لوسیوس باناامیدی نگاهی به پنجره های شکنجه گاه انداخت.خبری از جیمز نبود.
-خب...من یه پیشگو هستم.شک نکن ای مرد ناشناس!ولی پیشگویی من درباره شما نبود.برای همین قادر به شفاف سازی آن نیستم!تصاویر ذهنی من بسی مغشوش و آشفته اند.من یک جادوگر میبینم...ولی قادر به تشخیص هویتش نیستم.جان این جادوگر در خطر است.

لوسیوس کمی فکر کرد.
خب...اگه راست بگه چی؟...حتی ممکنه جون ارباب درخطر باشه.من باید بفهمم منظورش کیه.

سیریوس که از چهره متفکر لوسیوس متوجه شده بود که او در حال قانع شدن است تصمیم گرفت شاخ و برگ بیشتری به ماجرا بدهد.
-این یه جادوگر قدرتمنده...همه ازش حساب میبرن...

چشمان لوسیوس برقی زد...
-خودشه،خودشه!منظورت حتما اربابه...اگه پیشگویی درست باشه من جون اربابو نجات دادم و صاحب مقامی میشم که هیچ مرگخواری تا حالا بهش نرسیده!

سیریوس وحشتزده سرش را تکان داد.
-نه نه...اونقدرا هم قدرتمند نیستا...

لوسیوس با عصبانیت از جا بلند شد.
-خب...میدونم باید چیکار کنم.من تو رو به خانه ریدل میبرم.اونجا همه رو میتونی ببینی و وای به حالت اگه تشخیص ندی پیشگوییت درباره کیه.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.