خلاصه:
آلبوس دامبلدور ار فعالیتهای محفلی ها راضی نیست.جیمز سیریوس،لینی و سیریوس برای خوشحال کردن دامبلدور قصد گروگان گرفتن لوسیوس مالفوی رو دارن.در زیرزمین قصر مالفوی مخفیگاهی درست شده که به تمامی مخفیگاهها و خانه همه محفلی ها راه داره.
سیریوس به شکل پیشگویی به نام آنپارته به قصر مالفوی میاد و ادعا میکنه لرد سیاه در آینده دچار مشکلاتی خواهد شد و برای مطمئن شدن از صحت پیشگویی از لوسیوس میخواد باهاش تا سر خیابون بره.یعنی جایی که جیمز و لینی برای گیر انداختن لوسیوس پنهان شدن.لوسیوس قبول میکنه.ولی بند یویوی جیمز پاره میشه و جیمز ماموریتشو فراموش میکنه و به مقر محفل برمیگرده.
با رفتن جیمز نقشه خراب میشه و لوسیوس به آنپارته(سیریوس)شک میکنه.برای همین اونو طلسم میکنه و به شکنجه گاه قصر خودش میبره.
_______________________________
لوسیوس که از قطع شدن حرفش بشدت عصبانی شده بود طلسم پرتاب کننده را بطرف دابی فرستاد.
-ای موجود پست...هنوز یاد نگرفتی حرف اربابتو قطع نکنی؟
دابی از جا بلند شد و درحالیکه جملاتی مثل "باشه پس،هر چی دیدی از چشم خودت دیدی" و "اصلا به من چه بذار حمله کنن"تعظیمی کرد.
لوسیوس چوب دستیش را بطرف آنپارته گرفت.
-ببین...من وقت زیادی ندارم.ماموریت دارم.برای همین خیال ندارم زیاد اینجا بمونم.تو یا همین الان یه پیشگویی میکنی و ثابت میکنی که یه پیشگویی یا من ترجیح میدم فکر کنم تو یه جاسوسی و همینجا حسابتو برسم.
لوسیوس باناامیدی نگاهی به پنجره های شکنجه گاه انداخت.خبری از جیمز نبود.
-خب...من یه پیشگو هستم.شک نکن ای مرد ناشناس!ولی پیشگویی من درباره شما نبود.برای همین قادر به شفاف سازی آن نیستم!تصاویر ذهنی من بسی مغشوش و آشفته اند.من یک جادوگر میبینم...ولی قادر به تشخیص هویتش نیستم.جان این جادوگر در خطر است.
لوسیوس کمی فکر کرد.
خب...اگه راست بگه چی؟...حتی ممکنه جون ارباب درخطر باشه.من باید بفهمم منظورش کیه.
سیریوس که از چهره متفکر لوسیوس متوجه شده بود که او در حال قانع شدن است تصمیم گرفت شاخ و برگ بیشتری به ماجرا بدهد.
-این یه جادوگر قدرتمنده...همه ازش حساب میبرن...
چشمان لوسیوس برقی زد...
-خودشه،خودشه!منظورت حتما اربابه...اگه پیشگویی درست باشه من جون اربابو نجات دادم و صاحب مقامی میشم که هیچ مرگخواری تا حالا بهش نرسیده!
سیریوس وحشتزده سرش را تکان داد.
-نه نه...اونقدرا هم قدرتمند نیستا...
لوسیوس با عصبانیت از جا بلند شد.
-خب...میدونم باید چیکار کنم.من تو رو به خانه ریدل میبرم.اونجا همه رو میتونی ببینی و وای به حالت اگه تشخیص ندی پیشگوییت درباره کیه.