هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.




پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
تجربه ثابت کرده است که غذا های نارنجی رنگ از سایر غذاها لذیذ تر به نظر می آیند. بوقلمون برشته ، مرغ بریان با آب پرتقال طبیعی ...

- شام حاضره...

البته ممکن است ظاهرِ چند هویجِ یخ زده که تا چند دقیقه ی پیش زیر برفک های فریزرِ-سابقِ- یک مشنگ مدفون بوده اند ، یا قاچی از کدو های باقیمانده ی هالوین که مالی ویزلی اصرار داشت کاملا سالم اند و هیچ کرمی درونشان زندگی نمیکند ، روی میز چوبی و طویلِ شام ، برای اکثریت مردم و گرگسانان جذابیتی نداشته باشد.

- لطفا مامانبزرگ... حالا درسته که قصابی سر کوچه دیگه نسیه قبول نمیکنه ولی میتونیم حداقل یکی از ققنوسا رو کباب...

تدی آرام به طرف میز می آمد و دهانش می جنبید و تقریبا داشت با حقیقت تلخ لم دادن فنریر بر روی صندلی مخصوص خودش مواجه میشد که کسی هویج نوک تیز و منجمدی را درون دهانش فرو کرد و فعالیت عضلات زبانش مختل شد و همین باعث شد نتواند جمله اش را تمام کند.

مالی درحالی که یک تکه کدو حلوایی را هم ، کنار هویج ، بین دندان های تدی میچپاند سرش را به طرف گرگینه ی مرگخوارِ تحت سرپرستی اش برگرداند و گفت:

- مردم توله سگ دارن... مام توله سگ داریم. کاش شماها یه کم از پشمک من یاد بگیرین... ببینین چقدر ساکت و مودب رو صندلیش نشسته... حتما از دستپخت من خوشش اومده! مگه نه پشمک؟
-

فنریر با ولع به کله ی ویزلی های دور میز غذا چشم دوخته بود.
تجربه ثابت کرده است که غذاهای نارنجی رنگ به مراتب از سایر غذاها لذیذ تر به نظر می آیند.


ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۲۹ ۱۸:۲۰:۳۲
ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۲۹ ۱۸:۵۱:۴۱
ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۲۹ ۱۹:۵۴:۳۵
ویرایش شده توسط سوزانا هسلدن در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۳۰ ۱۳:۲۹:۴۲

خواستن توانستن است.


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۳:۵۶ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۲
"


نام:ایرین دنهولم

لقب:ایرین؟!

رده خونی:اصیل زاده

محل تولد:لندن

محل زندگی:لندن

ملیت:انگلیسی



"خانواده"

نام پدر و مادر:کاترین و تیموتی دنهولم


"ویژگی‌های ظاهری و اخلاقی"

چهره:موهای قهوه ای روشن چشم ها قهوه ای سوخته پوست سفید قد بلند

لباس پوشیدن:مختلف ساده و مشکی

اخلاق:صبور،عجیب،سعی میکنم به همه کمک کنم سر هر چیزی اول تمام ریز و کوچیک ها رو میسنجم و مهربون

علایق:پیانو انواع زبان ها و ریاضی

"اطلاعات جادوگری"

چوبدستی:پر ققنوس و یال تک شاخ و چوب درخت گردو

توضیحات زندگی:
با پدر و مادرش زندگی میکرد و بعد از ۵ سالگی پدر خود را از دست داد
برای پیشرفت به هاگوارتز رفت و در گروه هافلپاف برگزیده شد و تا به حال بیشتر سفیدی و روشنایی اون رو تحت تاثیر قرار داده

و در اخر ممنون بابت رسیدگی


خواهش می‌کنم. وظیفه‌س.

تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۲۹ ۰:۱۴:۱۵
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۲۹ ۰:۱۴:۳۵


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۳:۱۱ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۲
- امممم... نشنیدی؟ گفتم تو رو به سر چوب وصل کنیم. شاید فرم مارمولکیت مثل یه میدان مغناطیسی عمل کنه و ما روبه سمت آب هدایت کنه!

در این حین که صحنه اسلوموشن می‌شه تا شاهد خیز برداشتن بلا-مارمولک و حمله‌ش به سمت کتی باشیم، نگاهی به سایر مرگخواران که از تعجب فکشون رو زمین افتاده بود می‌ندازیم. درسته که بلاتریکس در این لحظه مارمولک بود و آزار چندانی نمی‌تونست برسونه، ولی ابدی که نبود! بالاخره یه روز دوباره بلاتریکس می‌شد و اون روز کتی می‌خواست چی کار کنه؟!

مرگخوارا حسابی در عجب بودن که کتی این جرات رو از کجا آورده.

اما اون چه که تو ذهن کتی گذشته بود کمی متفاوت‌تر بود. کتی به خوبی به یاد میاورد که یه روز از دیزی شنیده بود بدون آب تنها چند روز می‌تونی زنده بمونی. پس اگه مرگخوارا قرار بود در چند روز آینده از شدت بی‌آبی بمیرن، دیگه چه اهمیتی داشت که بلاتریکس یه روزی دیگه مارمولک نمی‌بود؟

- چیه خب؟ آیا دیرتر مردن بهتر نیست؟

کتی می‌خواست با انتخاب بلاتریکس بعنوان مارمولکِ سرِ چوب و یافتن آب، حداقل زنده بمونن!

قبل از این که مرگخوارا بتونن واکنش دیگه‌ای نشون بدن، صحنه از اسلوموشن در میاد و بلا-مارمولک رو می‌بینیم که تقریبا به انتهای مسیر رسیده و در چند سانتی‌متری صورت کتی قرار گرفته. مشت بلاتریکس برای فرو رفتن بر بینی کتی کاملا آماده به نظر می‌رسید اما...
- گرفتمت! خوش‌حالم خودت به صورت داوطلبانه جلو اومدی. بیاین وصلش کنیم سر چوب.





پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۰۱ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۲
نام و نام خانوادگی :جیانا ماری

نام میانی:جینی

سن:متولد ۷ ژانویه ۱۹۸۲

رده خونی :دو رگه

گروه : گریفیندور

جبهه :محفلی،عضو ارتش دامبلدور

پاترونوس :دلفین

چوب دستی :
چوب فندق با هسته پر ققنوس _۱۲ سانت_۱/۴انعطاف پذیری_خم نشدنی

ظاهر :
پوست سفید با گونه های برجسته و لب های باریک قرمز.چشم های آبی دو رنگ(روشن و تیره) داره.موهای بلند مشکی لخت با اندام لاغر و قد متوسط.

خصوصیات اخلاقی:
باهوش و همیشه نمره های کامل در درس هاش میگیره.برخلاف ظاهرش بشدت شیطون و بازیگوشه.در عین حال هم مظلومه‌ و هم خطرناک!

علاقه مندی ها :
کتاب خواندن و گوش دادن موسیقی.خانواده اش.سفر کردن و تفریح با دوستانش.حرف زدن و معاشرت با آدم هایی که دوست داره.

توضیحات :
پدرش یک اصیل زاده است اما با یک ماگل زاده ازدواج کرده.جیانا یک خواهر کوچکتر از خودش به اسم جولیا هم داره.

راستش یادم نیست اطلاعات کاملی ازش توی کتاب بود یا نه!شخصیت رو هم تغییر دادم خوبه؟



این یکی شخصیت رو چون اطلاعاتی ازش نیست، بله می‌تونی هرجور که خودت می‌خوای تو چارچوب دنیای هری پاتر براش شخصیت‌سازی کنی.

تایید شد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۲۹ ۰:۱۱:۴۰
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۲۹ ۰:۱۲:۰۷

Diana


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۲
ام و نام خانوادگی :آنجلینا جانسون

نام میانی:آنا

سن:متولد ۷ ژانویه ۱۹۸۲

رده خونی :دو رگه

گروه : گریفیندور

جبهه :محفلی،عضو ارتش دامبلدور

پاترونوس :دلفین

چوب دستی :
چوب فندق با هسته پر ققنوس _۱۲ سانت_۱/۴انعطاف پذیری_خم نشدنی

ظاهر :
پوست سفید با گونه های برجسته و لب های باریک قرمز.چشم های آبی دو رنگ(روشن و تیره) داره.موهای بلند مشکی لخت با اندام لاغر و قد متوسط.

خصوصیات اخلاقی:
باهوش و همیشه نمره های کامل در درس هاش میگیره.برخلاف ظاهرش بشدت شیطون و بازیگوشه.در عین حال هم مظلومه‌ و هم خطرناک!

علاقه مندی ها :
کتاب خواندن و گوش دادن موسیقی.خانواده اش.سفر کردن و تفریح با دوستانش.حرف زدن و معاشرت با آدم هایی که دوست داره.

توضیحات :
پدرش یک اصیل زاده است اما با یک ماگل زاده ازدواج کرده.آنجلینا یک خواهر کوچکتر از خودش به اسم جولیا هم داره.



وقتی شخصیتی رو انتخاب می‌کنی که اطلاعات نسبتا خوبی ازش وجود داره، این اجازه رو نداری تا ویژگی‌های اون شخصیت رو تغییر بدی و خلاف کتاب پیش ببری و باید حتما تو چارچوب کتاب باشه. الان مثلا آنجلینا سیاه‌پوسته و چشمای قهوه‌ای داره، ولی تو نوشتی پوستش سفیده و چشماش آبیه که نمی‌تونی این کارو بکنی.
لطفا یا یه شخصیت دیگه انتخاب کن، یا اگه همچنان شخصیت آنجلینا جانسون رو می‌خوای، یه معرفی شخصیت دیگه بفرست که در تناقض با دانسته‌هامون از این شخصیت نباشه.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۲۸ ۱۹:۲۴:۳۶

Diana


پاسخ به: هتل ملوان زبل
پیام زده شده در: ۱۶:۴۲ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۲
محفلی‌ها برای لحظاتی به لرد سیاه زل زدند. تحت تعقیب بودن خارج از محدوده‌ی درک و فهمشان بود.

- تام، پسرم، این چه حرفیه! تو فکر کردی با چندتا آغوش گرم و نرم نمیشه این مسئله رو حل کرد؟ مهربونی روی همه جوابه باباجان.

دامبلدور با همان آغوش باز و دست‌هایی که در دو طرف بدنش باز مانده بود، از کوچه‌ی تنگ و تاریک خارج شد و به طرف اولین پلیس ماگلی که دید رفت.

- مجرم شناسایی شد! مرکز مرکز! مجرم روانی شناسایی شد!

دامبلدور بدون توجه به جسم مستطیلی کوچکی که صدای خش خش می‌داد و مرد ماگل درونش حرف میزد،‌ همچنان به جلو حرکت می‌کرد. ثانیه‌‌ای بعد، سیل نیروهای پلیس از دو طرف به سمتش روانه شدند. ظاهرا دامبلدور قصد نداشت دستانش را ببند. البته تا زمانی که پلیس‌ها شروع به حمله کردند.

مرگخواران و محفلی‌ها که در کوچه منتظر نتیجه‌ی آغوش محبت‌آمیز نشسته بودند، با فریاد دامبلدور که جیغ‌کشان چیزی می‌گفت و می‌دوید، از جا پریدند.
- فرار کنین باباجانیان! اینا زبون عشق و محبت حالیشون نیست!

مرگخواران که از ابتدا چنین چیزی را پیش‌بینی می‌کردند، با سرعت پا به فرار گذاشتند و محفلی‌های آماتور و تازه‌کار را پشت سرشان رها کردند.

- اممم...چیزه، پروفسور، چطوری باید بدوییم؟
- پاهاتو تکون بده پسرم. تند تند. عجله کن تا جا نموندیم!

مرگخواران می‌دویدند و محفلی‌ها با تمام وجودشان سعی داشتند جا نمانند.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: سالن دوئل انفرادی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۲
سنت مانگو


گادفری به سختی چشمانش را باز کرد و چراغ های گرد و کم نوری را دید که بالای سرش روشن بودند. خواست تکان بخورد، ولی نتوانست. دست ها و پاهایش را محکم به تختی که رویش دراز کشیده بود، بسته بودند. در همین لحظه صدای باز شدن در آمد. قدم هایی به گوش رسید و بعد یک زن سفیدپوش با موهای صورتی کوتاه و لبخندی حجیم بالای سر گادفری ظاهر شد.
- چه قدر خوب که به هوش اومدید، آقای میدهرست.

با دیدن زن لرزه ای بر اندام گادفری افتاد، رنگ صورتی او را وحشت زده می کرد، مخصوصا این صورتی جیغ. با صدایی ترسان گفت:
- من کجام؟

- شما توی سنت مانگو هستین.
- سنت مانگو؟! ولی چرا؟

زن سفیدپوش با صدایی دلسوزانه پاسخ داد:
- آخی! یادتون نمیاد آقای میدهرست؟ شما خودتونو به یه میله تو خیابون بسته بودین و منتظر بودین تا خورشید طلوع کنه و بسوزونتون و بمیرین.

چشمان گادفری گشاد شد.
- اصلا همچین چیزی یادم نمیاد. بعدشم من اصلا افکار خودکشی و ازین چیزا تو مغزم نیست.

زن سرش را به نشانه ی تایید تکان داد.
- بله، درسته، شما قصد خودکشی نداشتین. فکر می کردین بعد از مرگ مثل ققنوس دوباره از خاکسترتون متولد میشین.

گادفری شروع کرد به خندیدن.
- چه حرفا! حتما یکی یه چیزی تو نوشیدنیم ریخته بوده که یه همچین حرکتی زدم. بهتون اطمینان میدم که اون چیز هر چی بوده دیگه اثرش کاملا از بین رفته و من الان فکر نمی کنم که ققنوس یا یه چیزی تو این مایه هام. لطفا دست و پامو باز کنین.

زن سرش را به نشانه ی نفی تکان داد.
- نمی تونم این کارو بکنم. اول شفابخش باید بیاد معاینه تون کنه.

در همین لحظه در دوباره باز شد و این بار هکتور دگورث گرنجر وارد اتاق شد. گادفری با نگاه اول او را نشناخت، چون معجون ساز چهره ی آرام و معقولی به خود گرفته بود و آن حالت دیوانه وار و سادیستیک همیشگی در چهره اش به چشم نمی خورد. گادفری با تعجب گفت:
- هکتور؟! از کی تا حالا تو شفابخش شدی؟

زن گفت:
- اوه، چه جالب! شفابخش گرنجر، شما همدیگه رو میشناسین؟

هکتور سرش را به نشانه ی نفی تکان داد و با تاثر گفت:
- آقای میدهرست بیچاره منو با یکی دیگه اشتباهی گرفته.

گادفری فریاد زد:
- نخیر! تو خودتی، هکتور، معجون ساز دیوونه ی سادیسمی مرگخوار... جلو نیا، جلو نیا... لعنتیا، دست و پامو باز کنین.

هکتور با لحنی آرام و مقتدرانه گفت:
- خانم، شما بفرمایین بیرون. من خودم به این مریض رسیدگی می کنم.

زن سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و به سمت در رفت.

گادفری فریادزنان صدایش کرد:
- نه، نه، منو با این دیوونه تنها نذار، خواهش می کنم!

به محض آن که زن بیرون رفت، حالت چهره ی هکتور تغییر کرد و همان شکل دیوانه وار همیشگی را به خود گرفت. او در حالی که دستانش را به هم می مالید، با صدایی که شرارت از آن می بارید، گفت:
- میدهرست، میدهرست! ما قراره کلی با هم خوش بگذرونیم.

رنگ از صورت گادفری پرید.
- چی تو مغزته؟

هکتور یک جعبه را از زیر تخت بیرون کشید و روی میز کناری گذاشت و درش را باز کرد. نفس گادفری با دیدن محتویات آن بند آمد. داخل جعبه پر از ابزار بود، ابزار پزشکی و نجاری ماگلی.
- هکتور... تو که نمی خوای از اون کارا بکنی، مگه نه؟

هکتور چند لحظه با حالتی شیطانی به گادفری خیره شد و لبخندش به قدری حجیم شد که چیزی نمانده بود از کادر صورتش خارج شود. او دستش را داخل جعبه برد و یک قیچی بیرون آورد و آن را به سمت موهای گادفری برد. گادفری با دو دست موهایش را چسبید و فریاد زد:
- نه، موهام نه، خواهش می کنم!

هکتور یک شاخه از موهای گادفری را چید و گادفری طوری فریاد زد که انگار بخشی از گوشتش را با قیچی بریده اند، یک فریاد سوزناک و جگرخراش. هکتور قیچی را پایین آورد و در حالی که یک حالت دلسوزانه ی تصنعی به چهره اش داده بود، گفت:
- آخی! گادفری بیچاره!

بعد دست آزادش را بالا آورد و سر گادفری را نوازش کرد. گادفری داشت می لرزید و هق هق می کرد.

- نه، نه، اگه این طوری کنی که دیگه خوش نمیگذره. شاید بهتر باشه یه چیز لطیف ترو امتحان کنیم. نظرت چیه که من ناخن کشو بهت بدم و تو ناخنای دستتو یکی یکی باهاش بکشی؟ این جوری منم دیگه کاری با موهات ندارم.

گادفری که با شنیدن این حرف هکتور خوشحال شده بود، سرش را به شدت به نشانه ی تایید تکان داد. هکتور دستان گادفری را باز کرد، ناخن کش را از داخل جعبه درآورد و آن را به دست گادفری داد. گادفری نیم خیز شد، به ناخن کش خیره شد و حرکت دیگری نکرد. هکتور که حوصله اش داشت سر می رفت، گفت:
- ای بابا! پس معطل چی هستی؟ نکنه باید بریم سر همون بازی قبلیمون؟

و دوباره قیچی را به موهای گادفری نزدیک کرد. گادفری وحشت زده گفت:
- نه، نه، الان شروع می کنم.

ناخن انگشت کوچکش را بین دو لبه ی ناخن کش قرار داد، آب دهانش را قورت داد، با یک حرت سریع ناخنش را کشید و صدای نعره اش اتاق را پر کرد.
*
گادفری با چشمانی اشک آلود و صورتی در هم رفته روی تخت دراز کشیده بود و دستانش را دوباره به تخت بسته بودند. انگشتانش باندپیچی شده بود و لکه های سرخ خون روی باند سفید دیده می شد. در همین لحظه در اتاق باز شد و سیریوس بلک داخل شد. گادفری با دیدن او فریادی از خوشحالی کشید و گفت:
- رفیق عزیزم! تو اومدی نجاتم بدی؟ خواهش می کنم سریع دستا و پاهامو باز کن.

سیریوس فقط با حالتی متاثر به گادفری نگاه کرد. گادفری ماتش برد.
- سیریوس! چرا همین جوری وایسادی؟ بیا بازم کن تا سریع از این جا بریم. الان اون هکتور دیوونه دوباره برمی گرده. ببین چه بلایی سرم اورده!

و با نگاهش به انگشتانش اشاره کرد. سیریوس با ناراحتی گفت:
- دوست بیچاره ام! تو خودت این بلا رو سر خودت اوردی.
- خب، آره، ولی اون مجبورم کرد. اگه این کارو نمی کردم، همه ی موهامو قیچی می کرد.

سیریوس با جدیت به او خیره شد.
- گادفری! هکتور اصلا این جا نبوده. تو ام همین طور. تو خودت این بلا رو تو خونه ی گریمولد سر خودت اوردی و بعدم ما مجبور شدیم بیاریمت این جا.

گادفری با بی قراری سرش را تکان داد.
- نه، نه، لطفا این جوری نگو سیریوس. نگو که من عقلمو از دست دادم و دیوونه شدم.

سیریوس یک بطری کوچک از داخل جیب کتش درآورد و با لحنی آرام گفت:
- بیا این خونو بخور، توش خواب آور ریختم. یه کم استراحت حالتو بهتر می کنه.

و آن را به سمت دهان گادفری گرفت. گادفری با حالتی درمانده خون را سرکشید و بلافاصله پلک هایش سنگین شدند و به خواب فرو رفت.

سیریوس همان جا ایستاد و مدتی به او خیره شد تا این که کم کم چهره اش تغییر کرد و به شکل هکتور درآمد، هکتوری که با لبخندی شیطانی و چشمانی شرارت بار به گادفری خیره شده بود.


ویرایش شده توسط گادفری میدهرست در تاریخ ۱۴۰۲/۸/۲۸ ۱۶:۳۰:۲۰



پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۴:۳۷ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۲
درود یک‌جا بر همه شما جادوآموزان سال‌اولی که برای گروهبندی اومدین!

بریم برای گروهبندیاتون...

نقل قول:

Mahsd نوشته:
سلام کلاه
اممم نمی‌دونم چی بهت بگم ولی اینجوری فکر کنم بهتر باشه
من خیلی احساساتی ام و درونگرا هم هستم البته میان‌گرا ام ولی درصد درونگراییم بیشتره با اینکه بیشتر کسایی که باهام رو به رو میشن فکر میکنن من برونگرا ام.
دوستام بهم میگن کیوتم و اینم میگن که اگه قرار بود تو یه گروه باشم اون گروه ریونکلاو بود. یعنی میگن من متعلق به این گروهم یعنی رفتارام و اخلاقام و اینا..
به نظر خودمم باید توی این گروه باشم.
او راستی حیوانات رو دوست دارم مخصوصا گربه ها، طبیعت رو خیلیییی دوست دارم و عاشق چیزای فانتزی و تخیلی ام و خیلی هم عاشق کتاب هستم.


اوه فرزندم، گروهبندی تو برای من خیلی سخته. حتی اگه خود هلگا هافلپاف و روونا ریونکلاو هم اینجا حضور داشتن، در انتخاب این که کدوم گروه برات بهتره دچار اختلاف نظر می‌شدن. ولی ازت می‌خوام این شانس رو به نوادگان هلگا بدی و بری به...

هافلپاف!

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.

نقل قول:

بلک نوشته:
سلام دختری هستم که انواع مود ها رو دارم و همه چیز رو باید یاد بگیرم
ساکت و شلوغ جدی و شوخ هنر و ریاضی و پیانو و انواع زبان ها رو دوست دارم و بلدم برام درک مهمه و شجاعتم بستگی به موقعیت داره و و همیشه برای هر سوالی میگم بستگی به موقعیت داره و هر حرکتی میتونه میلی متری تغییرت بده سعی میکنم دختر خوبی باشم 🤣
کلاه امیدوارم همیشه خوب باشی و تو یکی از جالب ترین های منی تو شخصیت ما رو رمز گشایی میکنی موفق باشی و سلامت


برخلاف نفر قبل، به خوبی می‌دونم که تو به کجا تعلق داری. این دیدِ باز تو باعث می‌شه بدون معطلی ازت بخوام که بری به...

هافلپاف!

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.

نقل قول:

2010 نوشته:
سلام کلاه
من میانگرام هستم و احساساتی ام اما میتونم گریه هام رو کنترل کنم.من راز ها و درد هام رو به افراد زیادی نمیگم.من با توجه به موقعیت های مختلف میتونم از خودم شجاعت نشون بدم ترجیحم تو شرایط بد اینه که بجنگم.تو موقعیت های سخت ترجیح میدم حتی اگر بترسم هم بهش غلبه میکنم و سعی میکنم جلو تر برم تا زود تر باهاش روبه رو بشم.من درس خونم و درسم خوبه!من مغرور هم هستم البته نه پیش خانواده و دوستام!
اولویت هام:گریفیندور و اسلایترین هستند.

نقل قول:

2010 نوشته:
البته من خیلی اوقات میتونم در برابر کسایی که ازشون بدم میاد یا در حقم بدی کردن بی رحم بشم و خب خودم رو کنترل میکنم کلا از هیجان خوشم میاد دوستان زیادی دارم اما دوستان صمیمیم خیلی کم و محدود هستند.من غرورم رو بزرگترین داراییم می‌دونم و اینکه منتظر تصمیمت هستم.


خوش‌حالم که اولویت‌های تو دقیقا همون دو گروهی هستن که تو ذهن منم بود. اما تفاوت‌های این دو گروه از زمین تا آسمونه و این که همزمان جفتشون رو بخوای کمی عجیبه. پس توصیه‌م بهت اینه که فراموش نکن این انتخاب‌های ماست که شخصیت ما رو شکل می‌ده. ازت می‌خوام بری به...

گریفیندور!

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.

نقل قول:

Mtsa422 نوشته:
سلام کلاه خوبی چه خبرا خانواده خوبن؟ خیلی طولانیش نکنم من میانگرام احساساتی نیستم منطقی ام به شدت زود جوشم
اولویتم اسلیترینه! از سالنش خوشم میاد :)
ترجیح میدم بجنگم تا سازش کنم!:) بی رحم باشم تا نیازمند ترحم تخیل قوی دارم از کتاب ها به شدت خوشم میاد اما از ژانر عاشقانه ابداً میگن آدم شوخ طبعی هستم امم دیگه همین


هممم... به نظر میاد اینجا اختلاف نظری وجود نداره و هر دو موافق هستیم که می‌تونی بری به...

اسلیترین!

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.


بلندپروازی، پشتکار، شجاعت و فراست
در کنار هم
هاگوارتز را می سازند!


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۲:۵۰ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۲
سلام کلاه خوبی چه خبرا خانواده خوبن؟ خیلی طولانیش نکنم من میانگرام احساساتی نیستم منطقی ام به شدت زود جوشم
اولویتم اسلیترینه! از سالنش خوشم میاد :)
ترجیح میدم بجنگم تا سازش کنم!:) بی رحم باشم تا نیازمند ترحم تخیل قوی دارم از کتاب ها به شدت خوشم میاد اما از ژانر عاشقانه ابداً میگن آدم شوخ طبعی هستم امم دیگه همین



پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۹:۱۱ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۴۰۲
البته من خیلی اوقات میتونم در برابر کسایی که ازشون بدم میاد یا در حقم بدی کردن بی رحم بشم و خب خودم رو کنترل میکنم کلا از هیجان خوشم میاد دوستان زیادی دارم اما دوستان صمیمیم خیلی کم و محدود هستند.من غرورم رو بزرگترین داراییم می‌دونم و اینکه منتظر تصمیمت هستم.


Diana






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.