هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لردولدمورت)



پاسخ به: دفتر خانه ریدل(ارتباط با ناظر)
پیام زده شده در: ۱:۰۴ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۲
چارلی عزیز

حتما میدونین.ولی برای آیندگان تکرار میکنم که محل دادن درخواست مرگخوار شدن اینجاست.

گذشته از این...شخصیت چارلی در کتاب یک شخصیت صد در صد سفید و محفلیه.تو سایتم سعی میکنیم موارد اساسی کتاب رو رعایت کنیم.بنابراین چارلی نمیتونه مرگخوار بشه.

حتی اگه شما شخصیت مناسبی رو انتخاب کنین, باز هم نمیتونین مرگخوار بشین.دلیلش همون چیزیه که دامبلدور به شما گفت.درخواست عضویت محفل شما چرا رد شد؟چون فعالیت ایفای نقش ندارین.هدف این دو گروه فعالیت ایفای نقشه.فعالیت ایفای نقش هم ارتباط با ناظر و گفتگو با مدیران نیست.شما یه نگاهی به لیست پستاتون بندازین.همشون از همین دسته هستن.
شما تا وقتی فعالیت واقعیتونو در ایفای نقش و سوژه ها شروع نکنین, نه میتونین عضو محفل بشین نه مرگخوار.


موفق باشید.




پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۳:۰۰ دوشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۲
لرد نگاه تحسین آمیزی به بارتی انداخت.
-آفرین دخترم.انتخاب مناسبیه.بارتی همیشه به ما وفادار بود.جوون هم که هست.تیپشم بد نیست.خانوادشم اصل و نسب دارن.هر چند باباش کمی مزخرفه.ولی به هر حال بی کس و کار نیست...

با تعریفهای لرد بارتی که تعظیم کرده بود، از حالت تعظیم خارج و کم کم صاف شد.حتی در جمله آخر لرد، کمی بطرف عقب خم شده بود.
-ارباب شما لطف دارین.البته منم میدونستم جوون شایسته ای هستم.ولی دیگه فکر نمیکردم جادوگر بزرگی مثل شما حاضر بشه دخترشو بده به من.هر چند ماره...ولی به هر حال دختر شماست.این روزا مقام و موقعیت خیلی مهمتر از عشق و علاقه...

لرد سیاه در حرکتی که از او بسیار بعید مینمود پس گردنی محکمی نثار بارتی کرد.
-حالا کی به تو گفته ما حاضریم تنها فرزندمونو بدیم بهت؟من فقط به انتخاب نجینی آفرین گفتم.این حرف تاثیری در تصمیمم برای کشتن تو نداره.ما کلا از عشق و عاشقی خوشمون نمیاد.حتی اگه یک طرفش دخترمون باشه.خدمات شایسته ای برای ما انجام دادی...ولی آماده مرگ باش!

با شنیدن کلمه مرگ و دیدن دست لرد که بطرف چوب دستیش میرفت همه حباب های اعتماد به نفس دور سر بارتی ترکید و با جهشی کوتاه جلوی لرد زانو زد.
-ارباب خواهش میکنم.من بی تقصیرم.اصلا نفهمیدم چرا نجینی به من علاقمند شد. نه سبزم، نه درازم... ارباب منو نکشین.منم به نوعی مثل پسرتون میمونم.در اوج جوونی خونه و خانواده مو ول کردم و به شما پیوستم.یه فرصت دیگه بهم بدین...






پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۳:۰۳ جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۲
پیشخدمت با متانت به میز محفلی ها نزدیک شد.
-سلام.خوش اومدین.چی میل دارین؟

جیمز که هرگز کسی اثری از متانت در او مشاهده نکرده بود، جیغ زنان اعلام کرد:
-من که "جیغ زنان" گفته بودم نوشیدنی مخصوص!نکنه ادعا میکنین برد صدام در این دره کم شده و صدای جیغ های جیمز گوش جهانیان رو کر نمیکنه؟...آره تدی؟نمیکنه؟

پیشخدمت که هدفی جز آموختن ادب به جیمز نداشت، خیلی زود از هدفش منصرف شد.تعداد محفلی ها را شمرد و روی دفترچه ای که در دست داشت نوشت:هشت عدد نوشیدنی مخصوص+ یک عدد نوشیدنی مخصوص تر برای جناب دامبلدور.

-اهم...اهم...
-بله آقا؟فرمایشی داشتین؟چیز دیگه ای میل دارین؟
-نخیر...صرفا فرمودیم اهم!...ولی حالا که سر صحبت رو باز کردین میشه ازتون بپرسم اینجا کجاست؟

پیشخدمت لبخندی به پیرمرد ناشناس زد.
-بله قربان.بهترین میز کافه ماست.در سمت راستتون میتونین از پنجره منظره قبرستان رو...

-نه...نه...ببین.ذهنت اینقدر بسته نباشه.در ابعاد وسیع تر جواب بده.اینجا کجاست؟
-کافه!
-کمی وسیع تر!
-کافه وسیع؟
-نه...نه...از نظر مکانی گفتم!فکرتو بازتر کن.
-کافه باز؟!
-نه!یه کم بیشتر سعی کن.از فضای کافه برو بیرون.
-نمیشه که...پس کی به مشتریا برسه؟!
-منظورم سفر ذهنیه.ذهنتو بفرست بیرون.حالا جواب بده.اینجا کجاست؟
-کافه باز وسیع؟...چرا این شکلی شدین؟...نه نه...صبر کنین...یافتم!دره؟
-درسته!خب کدوم دره؟
-دره گودریک؟
-آهان...خودشه! و شما میدونین من کی هستم؟

پیشخدمت نه میدانست و نه اهمیتی میداد.با وجود این بعد از گفتن جمله "ببخشید من کمی عجله دارم.مشتریا منتظرن" و بدون توجه به فریاد های تدی که نوشیدنیش را خون آلود میخواست، میز را ترک کرد و به طرف آشپزخانه برگشت.
پیرمرد ناشناس که سوال و جوابش به نتیجه نرسیده بود زیر لب شروع به غر غر کرد.
-اصلا قابل قبول نیست.تو دره گودیک به شخص گودریک گریفیندور احترامی گذاشته نمیشه...از صبحه هی دارم خودمو به این و اون معرفی میکنم و دلیل و مدرک نشون میدم.انگار نه انگار!حتی منو نمیشناسن!یکی باید به اینا بفهمونه که اگه اینجا "جنابی" وجود داشته باشه اون منم!

کمی دور تر از محل غر زدن گودریک، پیشخدمت سرگرم آماده کردن نوشیدنی مخصوص با چاشنی لرد سیاه بود.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۱۰ ۳:۰۹:۵۴



پاسخ به: قصر خانواده مالفوی
پیام زده شده در: ۴:۰۶ پنجشنبه ۹ آبان ۱۳۹۲
خلاصه:
لرد سیاه تصمیم میگیره مسابقه شنایی بین مرگخوارا برگزار کنه و قصر مالفوی ها رو به عنوان جایزه به برنده مسابقه بده.مرحله اول (که مسابقه شنای معمولی هست)رو هوگو ویزلی میبره.مرحله دوم اینه که شرکت کننده ها باید یکی رو با دستهای خودشون تو آب خفه کنن.آماندا هوگو رو میکشه و برنده مرحله دوم میشه.
مرحله سوم اینه که مرگخوارا آب استخر رو بنوشن.هر کسی که آخرین جرعه رو بنوشه برنده اس.بعد از مقادیری جنگ و دعوا و کشمکش فقط یک بطری از آب استخر باقی میمونه که تو دستای لرده و لرد باید تصمیم بگیره چطوری برنده رو تعیین کنه.

__________________________

-خب!ما الان یک بطری آب داریم...و یک مرحله ناتمام!باید تصمیم بگیرم که برنده چطور تعیین بشه.

مرگخواران زنده شده جلوی لرد سیاه صف کشیدند.همه بی صبرانه منتظر جمله بعدی لرد بودند.ایوان که لحظاتی قبل در اثر انفجار روی سطح آب پخش شده بود به کمک لودو سرگرم جا انداختن مفاصلش بود.
لرد سیاه نگاهی به بطری آب انداخت و نگاه دیگری به یاران منتظرش.
-هوم...همونطور که گفتم الان باید تصمیم بگیریم که...

-ارباب اینو که سه بار گفتین!

طلسمی قدرتمند, از لابلای صف مرگخواران به رز ویزلی برخورد و او را نقش زمین کرد.لرد سیاه لبخند تشکر آمیزی به بلاتریکس زد که باعث بیهوشی موقت بلا شد.مروپی تکه کاغذی از جیب ردایش در آورد و از لینی که در محلی نزدیک بلا ایستاده بود پرسید:
-زنده اس؟یا خطش بزنم؟

لینی با امیدواری مردمک چشم بلا را بررسی کرد....خیلی زود چهره اش در هم رفت و آه سردی کشید.
-م...ممم...من...واقعا...متاسفم!زنده اس!

درحالیکه مروپی سعی در به هوش آوردن زنگوله نقره ایش(بلا) داشت, لرد احساس کرد لازم است به سخنرانیش ادامه بدهد.
ولی واقعیت این بود که لرد سیاه هنوز نمیدانست چطور میتواند با یک بطری آب, برنده این مرحله را تعیین کند...




پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۰:۳۲ چهارشنبه ۱ آبان ۱۳۹۲
خلاصه:

لرد ولدمورت فکر میکنه هری پاتر مرده...ولی هری زندس و مثل همیشه قصد نابود کردن لرد سیاه رو داره.هری دو کار رو باید انجام بده.1- دوستانش رو پیدا کنه...2-برای رسیدن به هدفش نقشه ای بکشه!
بارون شدیدی میباره و هری سایه ای رو میبینه که از دور بهش نزدیک میشه.

توضیح:
(این سوژه جدی شروع شد و طنز ادامه پیدا کرد.به نظر من ظرفیت هر دو سبک رو داره.و وقتی سوژه مساعده میتونین پستتونو به هر سبکی که مایل باشین بنویسین.)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بارانی که از چهار پست قبل شروع به باریدن کرده بود کم کم تبدیل به طوفان و سیل شده بود.هری که به سختی در میان امواج شنا میکرد به سایه نزدیک شد...
-کیستی؟زود خودتو معرفی کن!الان از این زاویه کاملا سیاه به نظر میرسی و همونطور که میدونی من اصلا رابطه خوبی با سیاها ندارم.اگه مرگخواری سریع تر بگو تا اول خودمو از بین این امواج سهمگین نجات بدم و بعد بکشمت.

سایه حرفی نزد...این کاملا طبیعی بود.سایه ها اصولا حرف نمیزنند....ولی شخص صاحب سایه حرکت خفیفی کرد.هری چوب نسبتا بلندی را در دست صاحب سایه دید که هیچ شباهتی به چوب جادو نداشت.
-هی چیکار میکنی؟میخوای هری پاترو با ضربات چماق بکشی؟اینه هدف تو؟اینه لیاقت من؟میخوای با اون چوب منو فرو کنی زیر آب خفه شم؟اینه رسم جادوگری؟اینه رفتار تو با پسری که زنده ماند؟...مطمئن باش من بازم زنده میمانم و میام هر جا که باشی پیدات میکنم و خلع سلاحت میکنم!البته قبل از همه این کارا یه نقشه میکشم.بله...من میتونم نقشه بکشم.اینکه الان چند روزه علافم و نتونیستم بکشم یه بحث جداس!

-هوففففففف....چقدر حرف میزنی...اینو بگیر بیا بیرون!دستم خسته شد!

هری با شنیدن صدایی آشنا و چوبی که بطرفش دراز شده بود آرام تر شد.چوب را گرفت و خودش را از میان امواج بیرون کشید.
-خب...خوب شد که ترسیدی و منو نکشتی.وگرنه سرنوشت بدی در انتظارت بود.کاغذ داری؟من باید نقشه بکشم!صدات چقدر آشنا بود...اصلا تو کی هستی؟هنوز صورتتو نمیبینم!




پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۲۰:۱۳ یکشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۲
دایی مورف گانت ما...
ایشون صرفا برای بالا رفتن کیفیت نوشته هاشون مواد خاص و خطرناکی مصرف میکنن.کی حاضره همچین فداکاری بزرگی انجام بده؟




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱:۲۲ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲
بررسی پست شماره 274 مرگخواران دریایی, پروفسور سینسترا:


چرا از شکلک استفاده نمیکنین؟کمتر پیش میاد که پست طنز بدون شکلک بتونه به خوبی حس و مفهومش رو به خواننده منتقل کنه.اینجوری پستتون کمی خشک و بی روح به نظر میرسه.البته جایی که احتیاجی بهش ندارین, اجباری به استفاده از شکلک نیست.


نقل قول:
آنتونین:ارباب همین الان بریم ?
لرد : پ ن پ سال دیگه

شما باورتون میشه لرد همچین جوابی بده؟
درباره شخصیت ها میتونیم طنز بنویسیم....ولی اونم حد و مرزی داره.یا باید تا جایی جلو بریم که خواننده قبول و باور کنه...یا با مهارت خودمون طوری به خواننده قالبش کنیم که اصلا فرصت نکنه جمله رو تحلیل کنه.
این دقت در مورد شخصیت هایی مثل لرد و دامبلدور باید بیشتر باشه.در شخصیتهای دیگه آزادی عمل بیشتری دارین.
مثلا همین جمله رو از بقیه مرگخوارا میشد قبول کرد...ولی این یکی رو نه:
نقل قول:
نارسیسا : ارباب شمام پ ن پ بلدین ؟

لرد لرد سیاهه...دوست نارسیسا نیست که اینجوری باهاش حرف بزنه...زیادی صمیمی شده!


نقل قول:
ارباب الان شبه تاریکه خوفناکه اگه الان بریم بده ها تازه وسائلو هنوز درست جمع نکردیما

هنوز شدیدا کمبود علامتگذاری در پستتون وجود داره.این قسمت برای رسوندن منظورش حداقل به شش علامت احتیاج داشت:
ارباب! الان شبه, تاریکه, خوفناکه! اگه الان بریم بده ها! تازه وسائلو هنوز درست جمع نکردیما!

حتی نقطه رو هم قبول دارم فعلا از شما...کافیه اینقدر بی علامت نباشه جمله هاتون.آخر همه دیالوگ های لرد هم باید نقطه گذاشته بشه.ظاهرا نکته ریز و بی اهمیتیه...ولی موقع خوندن واقعا آزار دهنده میشه.


نقل قول:
کروشیو رز ؛اولن رو حرف ارباب حرف نزن دوما شما مرگخوارین شما خود تاریکی و خوفین پس از این چیزا نباید بترسین ؛وسایل خاصی هم لازم نیس همه چیزو سر راه میخریم

کروشیو طلسم قدرتمندیه...هر کی هر جا عصبانی شد نمیتونه از کروشیو استفاده کنه.ولی اگه جایی استفاده کردین باید طرف شکنجه بشه...اینجا هیچ اتفاقی برای رز نمیفته...تازه برگشته بازخواستم میکنه از لرد...که چرا منو کروشیو کردین!
این قسمتی که سوال ها درباره کروشیو هی تکرار شده خوب بود.این از اون قسمتاییه که زیاد منطقی نیست.ولی چون موقعیتش جالبه خواننده قبولش میکنه.


حالا میرسیم به اینکه این پست شما چه فرقی با قبلی داشت.اون قسمت های بی هدف و بی دلیل که در پست قبلی وجود داشت اینجا حذف شده بودن.جمله های شما معنی داشتن.هدف داشتن.هر کدومو به یه دلیلی نوشته بودین.
احساساتتونو وارد نوشته نکرده بودین.شخصیت هاتون آزادانه رفتار میکردن.بدون اینکه خواننده دخالت و حضور شما رو احساس کنه.در نتیجه این پستتون کمی بهتر از قبلی بود.ولی هنوز با سطح قابل قبول فاصله داره.
شما ایده های خوبی دارین...زمینه دارین.مشکل اصلیتون اینه که نمیدونین چطوری اونا رو بنویسین.این مشکل هم با خوندن پست های بقیه حل میشه.با روش های نوشتن طنز و حالت های مختلف و موقعیت های جالب آشنا میشین و کم کم خودتون هم میتونین به خوبی اجراشون کنین.


موفق باشید.

_____________________________

مادر!

نقل قول:
ما نمی‌دونیم در کدوم نقطه از رول کم‌کاری می‌کنیم که رول تا این حد کوتاه می‌شه. آیا سوژه پردازی‌مون ایراد داره؟ یا فضاسازی‌مون ضعیفه؟ یا سوژه رو جلو نمی‌بریم؟

اتفاقا اندازه پستای شما بسیار مناسب شدن!من یکی ترجیح میدن طول پست همینقدر باشه.حتی اگه از نوشته های یکی از نویسنده های خیلی خوب و شناخته شده سایت باشه.بیشتر از این وقتگیر و خسته کننده میشه.
این فضاسازی و سوژه هم معیار سنجش ثابتی نداره.تو یه پست ممکنه فضاسازی لازم باشه...یه جای دیگه نباشه.یه جا لازم باشه سوژه رو جلو ببرین, یه جا بهتر باشه نبرین.
کلا قوانین نسبتا ثابت دیگه برای بعضی از نویسنده ها کاربرد ندارن.همیشه استثناهایی وجود دارن که کاسه کوزه قوانین رو به هم بریزن.
شما مطمئن باش انتخابت درسته.روشت درسته.نه طول پستهای شما و نه محتواشون به نظر من مشکلی ندارن.


زیر سایه ارباب...




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۲۴ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۲
بررسی پست شماره 272 مرگخواران دریایی، پروفسور سینیسترا:


نقل قول:
چن ساعت بعد

دیالوگ ها و قسمت توضیحات و توصیف هاتون رو در پست طنز میتونین به صورت محاوره ای بنویسین.ولی این زمان ها و مکان ها رو بهتره نوشتاری بنویسین.علاوه بر این از بقیه متن جداش کنین.با گذاشتن فاصله و عوض کردن فونت یا رنگ یا ضخیم(بولد) کردنش.


نقل قول:
عموم ساحرگان مشغول آماده کردن وسائل سفر و گذاشتن آن در چمدان های بزگ (خیلی بزرگ نه ها بزرگ)بودند

همه قسمتهای پست شما باید هدفدار باشه.تک تک جمله هاتون.این هدف میتونه رسیدن به نقطه خاصی باشه...یاتوضیج مطالب قبلی یا بعدی یا صرفا نکته طنز آمیز یا جالبی توش داشته باشه.نوشته های بی هدف و بی دلیل خواننده رو خسته میکنن.الان این توضیح داخل پرانتز بی دلیل نوشته شده.علاوه بر این سعی کنین احساسات خودتون رو به عنوان نویسنده وارد متن نکنین.این کار تمرکز خواننده رو به هم میزنه و ارتباطشو با داستان قطع میکنه.


نقل قول:
بلا هم که چمدان نداشت همه ی وساپل اعم از ناخون گیر و پستونک و نامه های عاشقانه ارباب را در موهای انبوهش جا میداد همون موقع ارباب که نجینی رو جلوی صورتش گرفته بود و یواشکی بینی نداشته شو تمیز میکرد با دیدن وسائل سفر مرگخوارا گفت: کروشیو اینا چیه ?

استفاده بلا از موهاش به جای چمدون ایده خیلی خوبی بود.بامزه هم بود.
شما این همه جمله نوشتین...ولی یه علامت بین این همه جمله وجود نداره.خواننده یه نفس تا تهش رو میخونه.بدون هیچ احساسی.بدون هیچ مکثی و بدون درک درست جمله ها.لازم نیست همه جمله ها رو به هم وصل کنین.با جمله های ساده تر و کوتاه تر بهتر میتونین منظورتونو برسونین.


نقل قول:
مرگخوارا که تا حالا خیلی کروشیو خورده بودن با مهارت جاخالی دادن و کروشیو به مورفین که داشت چرت میزد خورد مورفین لحضه ای از خواب پرید بعد دوباره خرو پفش به هوا رفت

کروشیو کسی رو از خواب نمیپرونه...شکنجه میکنه.اونم به طرز خیلی دردناک و غیر قابل تحملی.اغراق وقتی از حد و مرزش عبور کنه دیگه برای خواننده جالب نمیشه.


نقل قول:
ارباب : گفتم اینا چیه ؟

شما چه سیاه باشید و چه سفید، خارج از دیالوگ ها نباید احساسات خودتون رو نشون بدین.الان این "ارباب" نشون دادن احساسه.که به لرد ولدمورت احترام گذاشتین.اگه مثلا مینوشتین "ولدی کچل" باز همین حالت رو داشت و اشتباه بود.خارج از دیالوگ ها بهتره از لرد، لرد سیاه، لرد ولدمورت استفاده کنین.


نقل قول:
ارباب : گفتم اینا چیه ؟ لودو : باره ارباب لرد که دید مرگخوارا از مقابل کروشیو جاخالی میدهند...

اینجا هم چند جمله و دیالوگ رو پشت سر هم نوشتین.خوندنشون واقعا سخته.با یه بار خوندن نمیشه متوجه شد منظورتون چیه.هم باید از هم جدا بشن و در خطوط مجزا نوشته بشن و هم بهتره اتز یکی دو تا شکلک هم برای انتقال بهتر احساسات استفاده کنین.مثلا اون جایی که لودو گفته "باره ارباب"...خواننده نمیتونه لحن لودو رو تشخیص بده...ترسیده؟طلبکاره؟ناراحته؟اینا رو با یه شکلک میتونین نشون بدین.


دیالوگ های قسمت آخر میتونست جالب باشه...ولی همون اغراق بیش از حد کمی لوسشون کرده.یعنی موضوعش خوبه.اینکه لرد بگه تو نمیای...طرف یه دلیل بیاره...ولی اولا چون طرف حسابشون لرده و دوما چون دیالوگ ها کمی سطحی و سفید هستن و نمیشه از مرگخوارا قبولشون کرد باورپذیریشونو از دست دادن.


نکته مثبت پست شما این بود که عجله ای برای پیشروی نداشتین.از موقعیت پیش اومده استفاده کردین و خیلی راحت درباره شخصیت ها نوشتین.آخرش هم نتیجه گیری خاصی نکردین و همه چی رو به عهده نفر بعدی گذاشتین.این کارتون خیلی خوب بود.همه ما باید یادمون باشه که سوژه هدف نیست.نباید عجله ای برای رسیدن به آخرش داشته باشیم.هدف ما موقعیت ها و شخصیت های داخل سوژه هستن.


موفق باشید.




پاسخ به: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱:۴۰ شنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۲
خلاصه:

لرد با طلسمی مادرش رو زنده کرده.محفلیا سعی کردن جلوی این اتفاق رو بگیرن ولی موفق نشدن.
درست در لحظاتی که لرد سیاه خوابیده، مروپی متوجه آلبوس دامبلدور میشه که از پشت پنجره خانه گانت ها به اونا خیره شده...

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

آلبوس دامبلدور آه سردی از اعماق وجودش کشید.حرف نمیزد.فقط به چشمان مروپ خیره شده بود.بعد از گذشت چند دقیقه، این صدای بی حوصله و لحن تمسخر آمیز مروپ بود که سکوت را شکست:
-مطمئنم این همه راهو نیومدی اینجا که زل بزنیم به همدیگه!...البته اگه از طرف تو نگاه کنیم قضیه جذاب میشه.ولی خودتو بذار جای من و زودتر بگو چی میخوای؟حرف بزن تا پسرم بیدار نشده.

آلبوس از پنجره نگاهی به دشمن قدیمیش انداخت.میدانست فرزند همیشه برای یک مادر جذاب است.دلش میخواست جمله بعدیش "چقدر تو خواب پاک و معصوم به نظر میرسه" باشد.ولی حقیقت را هم تا یک جایی میشد کتمان کرد.لرد سیاه حتی در خواب هم معصوم به نظر نمیرسید.بنابراین باید از جای دیگری شروع میکرد.
-اصلا عوض نشدی مروپی.

مروپ مغرورانه دسته ای از موهای سیاه رنگش را ازجلوی چشمش کنار زد.
-تو هم همینطور...گرچه بعد از رسیدن به یک سن خاص دیگه فکر نمیکنم آدم بتونه بیشتر عوض بشه.الان تو چه تغییری ممکن بود کرده باشی؟بالاخره پوست هم تا یه جایی چروک میشه.مو ها سفید میشن.کمر خمیده میشه.سالهاست که به آخر خط رسیدی آلبوس.خیلی وقت پیش باید میرفتی.برام جالبه که تو با این وضعیتت پسر منو محکوم به دلبستگی به زندگی میکنی!

آلبوس با درک این قضیه که همه تلاش هایی که قبل از رهسپار شدن، به منظور جوان تر نشان دادن چهره اش انجام داده بود بی ثمر بوده، کمی دلخور شد...پس ذوق و شوق و چشمان پر از اشتیاق مینروا ساختگی بود؟...خیلی زود به خودش آمد.
-نباید جدی میگرفتمش.اون همیشه ذوق و اشتیاق داره.
جمله بعدی را کمی بلندتر به زبان آورد:حق با توئه.من کمی شکسته شدم .پسرت کارای وحشتناکی کرد مروپ.خیلی شرورتر از اونی بود که فکر میکردیم.تو هیچوقت قکر کردی چرا من این همه ساله که این ریش بلند رو تحمل میکنم؟

مروپی هیچوقت به این موضوع فکر نکرده بود.گذشته از این که عبارت "کمی شکسته" برای توصیف دامبلدور بسیار خوش بینانه بود، موضوعات مهمتری برای فکر کردن داشت.
-نکنه اینم تقصیر تامی کوچولوی منه؟

و دقیقا این هم تقصیر تامی کوچولوی مروپ بود...




پاسخ به: دفتر خانه ریدل(ارتباط با ناظر)
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲
خیال داشتم یه فکری براش بکنم.ولی اگه شما فکر میکنین هنوزم قابل استفاده هست بازش میکنم.تا جایی که ممکنه ازش استفاده میکنیم.بعد اگه دیدیم دیگه مشتری نداره میتونیم اون "یه فکری" رو بکنیم!
گرچه زیاد با سوژه های عقد و عروسی لرد موافق نیستم.ولی اگه طرفدار داره نمیشه کاریش کرد!
به نظر من اگه دقیقا مطابق سبک یه سریال خاص نوشته نشه بهتره.کسایی که اون سریالا رو ندیدن هم سر در بیارن و بتونن بنویسن.

تاپیک باز شد.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.