هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

صفحه‌ی اصلی انجمن‌ها


صفحه اصلی انجمن ها » همه پیام ها (لردولدمورت)



پاسخ به: دهکده لیتل هنگلتون
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲
#81
خلاصه:
هکتور بابت ماجرایی عصبانی می شه و مرگخوارا رو تهدید به معجون پراکنی می کنه. مرگخوارا با دادن وعده لرد شدن به هکتور آرومش می کنن. ولی مرلین میاد و می گه که مجبورن به وعده شون عمل کنن، وگرنه دچار نفرین خانه ریدل ها می شن. لرد سیاه اینو قبول می کنه ولی طی اتفاقی(طلسم ناقص لینی) پاهاش تبدیل به پای پرنده می شن. مرلین به لرد می گه که تا باطل شدن طلسم نباید هیچ حرکت منفی و ناشایستی انجام بده وگرنه تبدیل به غاز می شه.
لرد هم تصمیم می گیره قوانین خودش رو برای دوست داشتنی و تو دل برو بودن بنویسه!

.................................................


- خب... یادداشت کنید. هر اربابی که بیشتر سر زیردستانش فریاد بکشد، شایسته تر و دوست داشتنی تر و کواک تر است.

مرگخواران با جدیت یادداشت می کردند. ولی ناگهان جدیتشان متزلزل شد.

- ارباب ما متوجه اون کلمه وسطی نشدیم.
- ما نیز هم!
- حتی من هم. گفتم "حتی"، چون من یک ریونکلاویم.
- من که کاملا فهمیدم.

مرگخواری که کاملا فهمیده بود نارلک بود. برای همین در جا کنسل شد و لرد سیاه در اندیشه ای عمیق فرو رفت.

- ما فرمودیم که شایسته تر و دوست داشتنی تر و کواک تر است. نمی فهمیم کجاشو نمی فهمید. کاملا واضح و مبرهن است.

-ارباب... کواک یعنی چی خب!

لرد سیاه می دانست آن کواک چه معنایی دارد ولی نمی توانست به زبان انسانی توضیح دهد و بدتر از آن، ظاهرا قوانین خودش برای شایسته بودن، جواب نمی داد و روند غاز شدنش سریعتر شده بود و واقعا باید لرد دوست داشتنی و شایسته ای می شد.

- دفتراتونو ببندین ببینیم. کواک! بگین ما اگه چطوری باشیم همگان را دوست خواهند داشت؟ چه کنیم؟




پاسخ به: دهکده لیتل هنگلتون
پیام زده شده در: ۱۵:۳۵ دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲
#82
خلاصه:
هکتور بابت ماجرایی عصبانی می شه و مرگخوارا رو تهدید به معجون پراکنی می کنه. مرگخوارا با دادن وعده لرد شدن به هکتور آرومش می کنن. ولی مرلین میاد و می گه که مجبورن به وعده شون عمل کنن، وگرنه دچار نفرین خانه ریدل ها می شن. لرد سیاه اینو قبول می کنه ولی طی اتفاقی(طلسم ناقص لینی) پاهاش تبدیل به پای پرنده می شن. مرلین به لرد می گه که تا باطل شدن طلسم نباید هیچ حرکت منفی و ناشایستی انجام بده وگرنه تبدیل به غاز می شه.
لرد هم تصمیم می گیره قوانین خودش رو برای دوست داشتنی و تو دل برو بودن بنویسه!

.................................................


- خب... یادداشت کنید. هر اربابی که بیشتر سر زیردستانش فریاد بکشد، شایسته تر و دوست داشتنی تر و کواک تر است.

مرگخواران با جدیت یادداشت می کردند. ولی ناگهان جدیتشان متزلزل شد.

- ارباب ما متوجه اون کلمه وسطی نشدیم.
- ما نیز هم!
- حتی من هم. گفتم "حتی"، چون من یک ریونکلاویم.
- من که کاملا فهمیدم.

مرگخواری که کاملا فهمیده بود نارلک بود. برای همین در جا کنسل شد و لرد سیاه در اندیشه ای عمیق فرو رفت.

- ما فرمودیم که شایسته تر و دوست داشتنی تر و کواک تر است. نمی فهمیم کجاشو نمی فهمید. کاملا واضح و مبرهن است.

-ارباب... کواک یعنی چی خب!

لرد سیاه می دانست آن کواک چه معنایی دارد ولی نمی توانست به زبان انسانی توضیح دهد و بدتر از آن، ظاهرا قوانین خودش برای شایسته بودن، جواب نمی داد و روند غاز شدنش سریعتر شده بود و واقعا باید لرد دوست داشتنی و شایسته ای می شد.

- دفتراتونو ببندین ببینیم. کواک! بگین ما اگه چطوری باشیم همگان را دوست خواهند داشت؟ چه کنیم؟




پاسخ به: گـِـُلخانه ی تاریک
پیام زده شده در: ۱۸:۰۵ دوشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۲
#83
پلاکس بطور کاملا ناگهانی احساس کرد که فرصت بسیار مناسبی برای ابراز وجود است.
جلو پرید و گفت:
- البته این که بانو بلاتریکس در حال حاضر متاهل هستن هم نکته ایست حائز اهمیت.

کلمه حائز اهمیت، برای پلاکس بسیار سنگین بود و بعد از ادای این کلمه لرزه ای بر اندامش افتاد و ییهوش نقش بر زمین شد و همین یک فرصتی را که در کل عمرش به دست آورد بود از دست داد.

البته شرایط اینطور نشان می داد که اگر از دست نمی داد هم بلاتریکس بلایی سرش می آورد که از دست بدهد.

بلاتریکس خیالش از بابت رقیب ناخوانده راحت شد.
- ارباب... وقتی زندگی مشترکمون رو شروع کنیم همه چی مشترک می شه. موهامون هم می تونه مشترک باشه. همیشه اونقدر نزدیک به هم راه می ریم که کمی از موهای من روی سر شما باشه و خوشگل بشوید.

لرد سیاه به فکر فرو رفت که آیا چند شاخه مو ارزش به اشتراک گذاشتن زندگی اش با بلاتریکس را دارد یا نه. گذشته از این، موی فر هم اصلا به او نمی آمد.

همه در افکار خودشان غرق بودند که لینی با ناز و عشوه بال زد و جلو رفت و درست در مقابل چشمان لرد سیاه، بال زنان روی هوا ثابت ماند.

- چته؟ چرا با لبخندی ابلهانه به ما خیره شدی؟




پاسخ به: بیمارستان سوانح جادویی سنت مانگو
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵ پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
#84
اگلانتاین حتی قبل از این صحنه هم داشت به استعفا فکر می کرد. ولی با دیدن مراجعه کننده بعدی بطور کامل از ادامه حرفه سخت و مقدس پزشکی منصرف شد.

ولی لرد سیاه هم لرد سیاه بود. الکی که نبود. قدم قدم جلو می رفت و نگاه تیزش را به مردمک چشمان اگلانتاین دوخته بود.

اگلانتاین ناخودآگاه عقب عقب می رفت.
-چیزه... تعطیلیم...نیستیم ما. به دلیل پاره ای از تعمیرات و فوت تمامی بستگان درجه اول و دوم و ادامه تحصیل در جاهای بسیار دور فعلا تعطیل...

دستان لرد سیاه به طرفش دراز شد و یقه اش را گرفت.

اینجا بود که اگلانتاین شروع به داد و فریاد و هوار هوار و کولی بازی کرد.
- ارباب منو نکشین. من اشتباه کردم. نمی دونم چه اشتباهی ولی هر چی بفرمایین من همونو کردم. اغفال شدم. گول و فریب خوردم. بر من نیرنگ زده شد. کار لینی هم بود. اونو بکشین. کشتنش هم راحت تره. از نظر پزشکی برای سلامتی خیلی هم خوبه.

لرد سیاه که یقه اگلانتاین را گرفته بود او را کمی به طرف خودش کشید که در صورتی که اگلانتاین بانویی زیبا رو بود، صحنه زیبا و رومانتیکی می شد. ولی نبود و بسیار زشت و کریه بود.

-داشتی می رفتی روی جدول و چیزی نمانده بو با مخ پخش زمین شوی و ما از نعمت مشاوری ماهر بی بهره بمانیم. حالا بشین و مثل بچه آدم به سخنان ما در مورد دخترمان گوش فرا بده.




پاسخ به: بررسی پست های انجمن ارتش تاریکی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ شنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
#85
گابریل. سلام. ببخشید کمی دیر شد.

ما خفنیم! هورکراکس هامونم خفنن!


بررسی پست شماره 432 اتاق تسترالها، گابریل ترومن:


نقل قول:
ارباب تسترال ها و لرد_تسترال مرگخواران را با عرعر هایشان بدرقه کردند.

_ عرررر!
_ عررررررررر!
_ عررررررررررررررر!

هربار یکی عر میزد دیگری سعی میکرد بلندتر عر بزند تا خود را ارباب تر و قدرتمندتر جلوه دهد.
این قسمت خیلی خوب بود.
پست قبلی اینجوری تموم شده که لرد و تسترال رو تنها گذاشتن و به سمت گرینگوتز حرکت کردن. اصولا باید قسمت اول رو به حال خودش بذاریم و قسمت دوم رو ادامه بدیم، مگه این که ایده خوبی برای قسمت اول داشته باشیم که مال شما به نظر من خوب بود. فقط دو تا نکته بهتر بود که رعایت می شد.
اول این که اون توضیح اول، دقیقا همینجایی که نقل قول کردم تموم می شد و دیگه ادامه پیدا نمی کرد. طنز، وقتی اثر خودشو می ذاره که به اندازه کافی باشه. وقتی زیاد طولش بدیم و زیاد توضیح بدیم کمی مزه اش می پره.
دوم این که طوری نوشته می شد که نفر بعدی دیگه بر نمی گشت سراغ این قسمت.
سوژه ها بهتره تا جایی که ممکنه دو یا چند شاخه نشن. اولش جالب به نظر می رسه ولی کم کم پیچیده و پراکنده می شه و جمع کردنش سخت تر می شه. توی این سوژه بهتره لرد و تسترال ها حداقل فعلا فراموش بشن.

مسابقه"عر" و تلاش برای اثبات ارباب تر بودن این دو تا خیلی جالب و خنده دار بود.


نقل قول:
_یعنی چی که تو آخرین طبقه گلی نیست؟
_ گفتم که! چندبارم چک کردم گلی اونجا نبود!
_ مگه میشه؟ گفت تو آخرین طبقه صندوق بعد از صندوق اون پیرمرد...دامبلدور.
_ بابا میگم رفتم هرچقدر گشتم پیدا نکردم. تازه نازک نی ام رو هم گم کردم.
_پووووفففف!

بلاتریکس با ناراحتی دستش را روی صورتش گذاشت. ایوان یه کم صبر کرد بلاتریکس آروم بشه و بعدش پرسید:

_یعنی رسما سرمون شیره مالیده؟

همه اونقدر غرق در ناراحتی بودن که جواب ندادن تا اینکه تری بوت گفت:

_ چرا منتظرین باید برگردیم دیگه!
خیلی برای جلو بردن سوژه عجله کردین. اینجا دقیقا قسمت اصلی سوژه بود. اینو نباید با یکی دو تا دیالوگ تموم کنیم. اینا یه سوژه پیدا کرده بودن. برای پیدا کردن اون گل توی وزارتخونه می تونست کلی اتفاق براشون بیفته. برخلاف خانه ریدل ها که سوژه قابل توجهی نداره، این قسمت پر از سوژه بود و نباید ازش صرفنظر می شد. الانم غیر قابل جبران نیست. هر سوژه ای رو می شه ادامه داد و حتی برگردوند. اینجا هم اینا می تونن از برگشتن منصرف بشن(که به نظر من کار درست همینه) ولی کلا باید سعی کنیم بهترین مسیر رو برای ادامه سوژه انتخاب کنیم. مسیری که احتمالات و جای کار بیشتری داره.


یه کمی هم منطق داستان زیر سوال رفته. چند تا مرگخوار چطوری به همین سادگی رفتن طبقه آخر وزارتخونه و چند بار اونجا رو چک کردن و برگشتن. اهمیتی هم نداره که واقعا اونجا گلی هست یا نه. ولی از مسیر سوژه می شه استفاده کرد.


طنز قسمت اول خوب بود. ولی همونطور که گفتم توضیحش کمی بیشتر از حد لازم طولانی شده.


شخصیت ها فرصتی برای ابراز وجود نداشتن. برای همین نقطه ضعف یا قوتی نداشتن. این نکته منفی نیست. شخصیت ها همه جا لازم نیست ابراز وجود کنن. گاهی لازمه کمرنگ بمونن.

سوژه به بهترین شکل ممکن پیش نرفته. موقع پیش بردن سوژه ها اصلا عجله نکنین. رسیدن به انتهای مسیر فایده ای برای ما نداره. باید از همه سوژه های فرعی مسیر، به اندازه کافی استفاده کنیم.


پست شما نقاط قوت و ضعف داشت. ضعف ها کم کم برطرف می شن و پست های بعدی بهتر و بهتر می شن.




پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۰:۲۱ یکشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
#86
- یواش... با احترام... اوهوی! اربابیم ما! مثل آدم...

مرگخواران وفادار لرد سیاه با احترام دسته های پاتیل را گرفتند.

- اندکی داغ می باشیم. خوب جا افتادیم. ولی ته نگرفتیم. با کمی کشک و نعناع عالی می شدیم. حیف...

مرگخواران با ترس از این که لرد سیاه منصرف شده و تصمیم بگیرد به زندگی رشته ای و شله قلمکاری خودش ادامه بدهد، پاتیل را بالای قالب گرفته و خم کردند.

- جاری شدیم!

آش داخل قالب ریخت و لرد سیاه کم کم شکل گرفت و کامل شد.

- دست نزنین. خیسه هنوز. شکلش کج و کوله می شه.

- ارباب... فوتتون کنم؟

لرد سیاه داخل قالب، ثابت ایستاده بود.
- احساس قدرت می کنیم. احساس می کنیم درختی تنومند هستیم. ما را جلوی آفتاب قرار دهید. یکی هم بالای سرمان سایه درست کند که آفتاب سوخته نشویم. کمی هم آب به ما بدهید که نخشکیم. از ما مراقبت کنید تا خشک شده، دوباره ارباب شویم و بلای جان جهانیان شویم.

مرگخواران در حال فکر کردن به این موضوع بودند که آیا از دستورالعمل یک محفلی، یک ارباب قوی و کامل حاصل خواهد شد؟




پاسخ به: بررسی پست های انجمن ارتش تاریکی
پیام زده شده در: ۱:۴۴ پنجشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
#87
نقل قول:
درود بر ارباب تاریکی‌ها!
درود بر دوریای تاریک!


نقل قول:
حقیقتش می‌خواستم بذارم چندتا پست بزنم تا بعد مدتها دستم راه بیافته و بعد درخواست نقد بدم اما حس می‌کنم برای زدن پست‌های بعدی احتیاج به نقد دارم!
هر جا فکر می کنین لازمه و نقد کمکتون می کنه خیلی هم خوشحال می شم نقد کنم.


نقل قول:
اگه لازمه برم چندتا پست دیگه بزنم بعد بیام، شنلم رو تازه اتو کردم! سریع راه میوفتم!
تقریبا هممون خیلی وقته پست نزدیم. خیلی زود راه خواهیم افتاد! همگی با هم.



بررسی پست شماره 77 دره سکوت، دوریا بلک:


نقل قول:
پس از آن‌که ریموس (با ظاهر دوریا) و سوروس سر جای خود مستقر شدند، چشمان سرد لرد سیاه به آرامی تک تک چهره‌ها را از نظر گذراند و سپس روی ریموس ثابت ماند.
شروعت خیلی قشنگ بود. اشاره به ریموس و دوریا به خواننده یادآوری می کنه که تو چه موقعیتی هستیم و توصیف نگاه لرد، جو سرد و ترسناکی که حاکمه رو به خوب نشون می ده.


نقل قول:
ریموس می‌توانست وحشتی را که از چشمانش سرازیر می‌شد لمس کند و با گذر هر ثانیه احساس می‌کرد این نگاه رعب انگیز که روی او متمرکز شده است به زودی او را خواهد کشت.
توصیف وحشت ریموس خوب بود. قسمت دومش بهتر بود. این که زیر نگاه لرد داشت کشته می شد. قسمت اول هم خوبه. فقط به نظرم بهتر بود به جای "لمس" از "حس " استفاده می شد. چون نمی شه لمسش کرد.


نقل قول:
کم کم تمام نگاه‌ها به سمت او برگشت. همه چهره‌ی دوریا را می‌دیدند که از رنگ تهی می‌شود و لرزش بی اندازه‌ی بدنش غیر قابل چشم پوشی بود.
اینجاش خیلی خوب بود. همین توصیف های تاثیر گذارن که کیفیت پست جدی رو بالا می برن. مواظب باش بیش از حد طولش ندی که تاثیرگذاریشو از دست نده و خسته کننده نشه.


نقل قول:
بلاتریکس برای جلوگیری از یک آبروریزی که مربوط به خاندانش می‌شد دهانش را باز کرد تا حرفی بزند
این قسمت خیلی با شخصیت بلاتریکس هماهنگ بود. اهمیت دادن بیش از حدش به آبروی خاندانش و بی طاقتی همیشگیش. شخصیت های خوب و جا افتاده کمکمون می کنن که داستان رو خوب و روون پیش ببریم.


نقل قول:
لحظه‌ای با خود فکر کرد که شاید این افراد جسور نیستند که وارد گریفیندور می‌شوند بلکه احمق‌هایی هستند که فرق جسارت و حماقت را نمی‌فهمند.
اینو بهتر بود کمی شخصی تر می کردی. گریفیندوریا کمی بعیده که همچین فکری درباره گروهشون بکنن. ولی مثلا ریموس می تونست درباره خودش این نظر رو بده که فکر می کرد خیلی جسور نیست و کمی حماقت کرده!
ولی کل فکر و نظرش خوب بود که توی اون موقعیت به این نتیجه رسیده بود که کارش حماقت بوده.


نقل قول:
حداقل می‌توانست تا پای وجود بجنگد
تا پای جان


نقل قول:
پس تمام تلاشش را کرد تا جرئتش را جمع کند. چشمانش را بست و دم عمیقی کشید و موقع بازدم چشمانش را باز کرد؛ این اولین اشتباه او بود.
این قسمت خیلی خوب بود. با گفتن "این اولین اشتباه او بود" هیجان رو وارد صحنه کردی. چون خوانند متوجه می شه که ریموس توی دردسر افتاده.


نقل قول:
به محض باز کردن چشمانش با لرد سیاه چشم در چشم شد و به سرفه افتاد؛ گویی ارباب تاریکی‌ها در این مدت حتی پلک هم نزده بود. صدای سرفه‌هایش چنان در اتاق طنین انداخت که انگار کسی بر طبلی محکم می‌کوبید. لرد ولدمورت از جایش بلند شد و به سمت او حرکت کرد. ریموس می‌دانست که این آخر کار است و ملتمسانه به سوروس اسنیپ چشم دوخت.
اسنیپ به او نگاهی انداخت و ناگهان لوپین احساس کرد نفرت آشنایی در چشمان سوروس در حال شکل‌گیری است. اما این بار، این نفرت عمیق، گرما را به وجود ریموس هدیه داد.
لوپین می‌توانست گرمای شجاعتی را که از قلبش سرچشمه می‌گیرد و سلول به سلول به تمام گوشت و خون و پوستش می‌رسد حس کند.

او دوباره داشت قدرت می‌یافت.
قسمت مربوط به لرد و سوروس خوب بود. آخر پست هیجان انگیز بود. راهنمایی خوبی کردی. این که گفتی شجاعتش کم کم داشت بر می گشت، باعث می شه نفر بعدی اگه خواست بتونه به ریموس کمک کنه، چون مقدمه چینی منطقیش رو شما قبلا انجام دادی.
پایان پست صحنه ترغیب کننده ای برای ادامه دادنه. لرد سیاهی که هنوز مشخص نیست به چی شک کرده یا اصلا شک کرده یا نه و ریموسی که دنبال راه فرار و نجات می گرده.


داستان رو خیلی خوب پیش بردی. شخصیت هات خیلی خوبن. توصیفات قشنگ و تاثیر گذارن؛ فقط همونطور که گفتم مواظب باش زیاد نشن. بهتریناشونو انتخاب کن و به انداه کافی بنویس.


هم خوندن پستت لذتبخش بود و هم ادامه دادنش قراره برای نفر بعدی جالب باشه. اینم اتفاق خیلی خوبی برای یک سوژه جدیه.


لازم نیست راه بیفتی. قبلا راه افتادی!




پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۲
#88
- خوشمزه نیست!

سدریک بالشش را جابجا کرد.
- حرف نزن. بخور. همه چی که نباید خوشمزه باشه. بعضی چیزا برای بدن مفیدن.

و پس از این سخن سنگین و حکیمانه ای که فرمود، بسیار خسته شد و به خواب عمیق تری فرو رفت.

- ولی... کجاش... مفیده...

ایوا در حالی که حباب های بسیاری از دهانش خارج می شد پرسید و بلاتریکس جواب داد:
- درونت رو تمیز می کنن. لینی... مگه بهت نگفتم کمک کن. کجا داری پرواز می کنی؟

لینی نگاهی به خودش و بال هایش انداخت. تا جایی که می دانست پرواز نمی کرد و نشسته بود. نمی فهمید چرا مدام در حال ارتفاع گرفتن است.
تا این که به سقف رسید و حباب صابونی که او را احاطه کرده بود، پس از برخورد به سقف ترکید و لینی روی سر هکتور سقوط کرد و او را نیش زد!
لینی وقتی می ترسید، با دلیل و بی دلیل نیش می زد. حشره ای بود وحشی و غیر قابل کنترل و مضر.

بلاتریکس با ناامیدی از ایوا پرسید:
- الان حالت چطوره؟ احساس نمی کنی درونت به هم ریخته؟ دل و رودت به هم نمی پیچن؟




پاسخ به: بررسی پست های انجمن ارتش تاریکی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ سه شنبه ۲۲ فروردین ۱۴۰۲
#89
سلام آلبوس سوروس کله زخمی زاده!

ارباب لرد دارک سیاه رو بسیار پسندیدیم. ازش استفاده خواهیم نمود.

کله زخمی پول داره. ولی دلش نمیاد خرج کنه. همه رو در گرینگوتز تلنبار کرده.


بعد از مدتی بسیار مدید، نقد می کنیم و از این بابت خوشحال می شویم.


بررسی پست شماره 431 اتاق تسترال ها، آلبوس سوروس کله زخمی زاده:


نقل قول:
مرگخواران باز هم نگاهی را با هم رد و بدل کردند.
مرگخواران خیلی بیشتر نگاهی را با هم رد و بدل کردند.
مرگخواران میخواستند که نگاهشان را تا منتهی الیه جایی که می توانستند با هم رد و بدل کنند که ارباب تسترال و لرد در کمال تعجب با هم عر زدند و خواستار توقف این نگاه ها شدند.
شروع خوب و بامزه ای بود. آخر پست قبلی ایده ای برای ادامه داستان داده شده. این کار شما یه مکث کوچیکی ایجاد می کنه که توی خود داستان هم وجود داره. این مکث برای هضم و فکر کردن درباره ایده خوبه. همونطور که شخصیت های داستان بعد از شنیدن اون نظر سکوت می کنن و به فکر فرو می رن، این فرصت رو به خواننده هم دادین که مکثی داشته باشه.
طنزش ساده و قشنگ بود.


نقل قول:
- بدون چوبدستی جادو میکنی؟!
ضرب المثل جادویی اختراع کردین. جالب بود! از اینم استفاده می کنیم.


شما به قسمت مهمی از داستان رسیدین. جایی که ایده ای داده شده و باید براش نقشه بکشین و حداقل مقدمات اجراش رو فراهم کنین. این کار رو با استفاده از شخصیت ها به خوبی انجام دادین:
نقل قول:
- من یه ایده دارم. ایوان! میتونی وقتی که دستت از بدنت جدا شده کنترلش کنی؟

نگاه مرگخواران اینبار به جای رد و بدل شدن بین یکدیگر به ایوان روزیه دوخته شد!
ایوان درحالی که استخوان لگنش را که تازه سرجایش گذاشته بود، تمیز می کرد سرش را با بی میلی به نشانه تایید تکان داد.
فکر خوب و جالبی بود. این که این فکر رو سریع و مستقیم مطرح نکردین و برای رسیدن بهش از شخصیت ایوان استفاده کردین هم خیلی خوب بود. استفاده درست و بجا از شخصیت ها و ویژگی هاشون شاید مهمترین بخش ایفای نقش باشه.


نقل قول:
- ایوان! آماده ای؟
- فکر میکنم باشم!
- پیش به سوی گرینگوتز...
این که لرد رو با خودشون نبردن فکر بسیار خوبی بود. حضور لرد مزاحم سوژه می شد.
اینجا می شد همشون با هم نرن و فقط دست ایوان رو بفرستن. نوشتن ماجراهای دست ایوان هم می تونست جالب باشه ولی کمی هم سخت می شد.
این که خود ایوان بره و از یه جایی به بعد از این ایده جدا کردن دست استفاده کنن، این سختی رو کمتر می کنه و باعث می شه بتونیم از قسمت "جالب" این سوژه هم استفاده کنیم.


سوژه رو خیلی خوب پیش بردین. با وجود این که مسیر داستان رو تعیین کردین، عجله ای برای ورود به اون مسیر نداشتین و همین باعث شده ایده ها خوب جا بیفتن.

طنزتون خوب و کافی بود.

از شخصیت ها خوب استفاده کردین. ایده خوبی هم برای ادامه داستان دادین و جای خوبی رهاش کردین. این نوع نوشتن برای ایفای نقش خیلی مفیده چون پست های این سبک رو می شه خیلی راحت ادامه داد و ازش لذت برد.


یه روز بیا با هم نقشه ای کشیده، صندوق گرینگوتز بابایتان را خالی کنیم بخندیم.




پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۰:۵۳ جمعه ۱۸ فروردین ۱۴۰۲
#90
مرگخواران روی هم سقوط کردند و تپه ای تشکیل دادند.

هکتور دوان دوان از تپه بالا رفت و پرچمی روی آن زد و فتحش کرد.
- نگران نباشین. الان جداسازیتون می کنم. این دست کیه؟

دهان ایوان بالا و پایین پرید.
- من من... مال منه.

تری دستش را عقب کشید.
- چی چیو مال منه! پس چرا وصله به من؟

هکتور پای کت و کلفتی را بلند کرد.
- این مال کیه؟

دهان ایوان هیجان زده جواب داد:
- یه ساعته دارم دنبال پام می گردما...


کمی دورتر!

- سفت است و سخت... و تنفس را برایمان مشکل می کند.

لرد سیاه دیواره های تابوت را لمس کرد.
- سرد نیز هست. این یاران ما چه شدند؟ نکند ما را فراموش کرده و لرد جدید و جالب تری برگزیده اند؟ نکند ما اینجا بمیریم و به اعمالمان رسیدگی شود؟ نکند آن دنیا یقه ما را بگیرند؟ احساس یاس می کنیم!

لرد سیاه غمگین شده بود. محیط تابوت اصلا برای یک ارباب مناسب نبود.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.