۱. توی یه رول، به مریخ برین و خاک مریخ بیارین! اینکه از کجای سفرتون شروع کنید مهم نیست. اما اینکه در مورد اقامتتون توی مریخ توضیح بدین. اونجا چجوریه؟ اصلا میذارن راحت خاک مریخ بردارین یا راحت برگردین؟ بیشتر توضیح نمیدم که محدود نشین. نوشتن برگشتنون هم اختیاریه. مهم اقامتتون و خاکیه که میخواین بیارین. ۲۴- لینی؟ من هنوزم نتونستم پیداش کنم.
- یعنی چی که نتونستی پیداش کنی؟ فنریر به اون گُندگی از فاصله دویست متری هم مشخصه!
- نبود خب! همه جارو گشتم! هم توی دفترش، هم خوابگاه گریفیندور، هم خوابگاه مدیریت...
- به پزشکی قانونی وزارت و سنت مانگو جغد فرستادی؟
- نه. مُرده یعنی؟
- فکر نکنم... اوه! ساعت نه شده! الان برنامه شروع میشه!
لینی و سو با فکری نگران به سرعت از روی صندلی هاشون توی دفتر مدیریت هاگوارتز بلند شدن و به سمت محوطه رفتن.
اون روز برای جامعه جادویی، یه روز خاص بود و حتی وزیر سحر و جادوی چندتا کشور هم برای تماشا اومده بودن. جامعه جادویی اون روز برای اولین بار میخواست یک موشک جادویی رو به همراه یک میمون به فضا بفرسته.
البته به خبرنگارا اجازه ورود نداده بودن. دلشون نمیخواست اگر اولین تلاششون شکست خورد، مضحکه خاص و عام بشن. پروفسور خالی فقط به این شرط در واقع اجازه داده بود که آزمایش پرتاب اجرا بشه.
ده دقیقه بعد، لینی و سو در جایگاه مخصوص سخنرانی بودن و پروفسور خالی سخنرانی رو شروع کرده بود.
- امروز برای اولین بار، جامعه سر بلند و پر افتخار جادویی اولین موشک جادویی رو به فضا و به خاک مریخ میفرسته. و بنده به عنوان استاد نجوم و ستاره شناسی، افتخار مدیریت این پروژه رو عظیم رو داشتم و تونستم با کمک دانش آموزانم به چنین موفقیتی دست پیدا کنم. و حالا شمارش معکوس رو آغاز میکنیم.
و یه صدای ضبط شده خسته که به نظر میرسید صدای یه دانش آموز بعد از تنبیه شدن توسط فیلچ باشه، از توی بلندگوهای محوطه که از زمان مدیریت آمبریج هنوز باقی مونده بودن، پخش شد.
- 10... 9... 8... 7... 6... 5... 4... 3... 2... 1... 0!
و از زیر موشک حباب های طلایی و کف و صابون بیرون اومد و موشک با تمام سرعت از جاش بلند شد و به سمت آسمون رفت... و همون موقع پروفسور خالی و مدیرای هاگوارتز، یک عدد میمون رو دیدن که به صورت خسته ای جلوی ورودی هاگوارتز لم داده و داره موزی رو که هنوز یه جن خانگی بهش چسبیده تا از دزدیده شدنش جلوگیری کنه رو پوست میکنه.
- خب... فکر کنم از جایی که فنریر باشه اطلاع داریم حداقل.
- میدونه چجوری باید برگرده دیگه؟
- آره. خبر داشت سفینه اگر خاک مریخ رو دریافت کنه برمیگرده سمت زمین.
- حالا از کجا بفهمیم فنریر توی سفینه س؟
- دوربینای جادویی کار گذاشتیم توی سفینه حتی. از چشم مودی چشم باباقوری کپی کردیمشون و میتونید از توی دفتر من ببینید داخل سفینه رو.
و مدیرای هاگوارتز پشت سر رکسان رفتن به سمت دفترش.
چند دقیقه بعد، توی دفتر رکسان، میتونستن توی صفحات جادویی داخل سفینه رو ببینن و البته فنریری که راحت خوابیده بود و شستش رو هم میمکید.
چند دقیقه بعد از اون لحظه، داخل سفینه فنریر از خواب بیدار شد. یه نگاه به اطرافش کرد و گفت:
- امیدوارم هنوز ساعت هشت و نیم باشه... نیم ساعت دیگه مراسم پرتاب مو... چرا بیرون انقدر تاریکه؟
فنریر با دیدن زمین که داره همینطور ازش دور میشه پوکرفیس شد.
- یعنی واقعا نباید یه دور بازرسی میکردن قبل از پرتاب؟ گیریم که اصلا من نبودم، میمون هم نبود! سفینه خالی میخواستن بفرستن؟!
فنریر بقیه راه رو به غر زدن و البته خوردن ذخیره موزهایی که برای میمون توی سفینه گذاشته بودن گذروند تا اینکه بالاخره به سطح قرمز مریخ رسید. سفینه لباس مخصوص فضانوردی رو به صورت جادویی تنش کرد و بعد هم در رو باز کرد، براش یه موز پرتاب کرد که به سمت بیرون از سفینه جذبش کنه.
البته جواب فنریر به سفینه چرخوندن چشماش توی حدقه و بعدشم خارج شدن از سفینه بود.
تا چشم کار میکرد همه چیز قرمز بود. هوا، زمین، حتی گرد و غبار توی هوا. فنریر از دیدن این همه قرمزی هیجان زده شد، روی زمین خم شد که یکم خاک برداره که حس کرد زمین لرزید.
فنریر به لرزش زمین داد. ولی به این موضوع اهمیت داد که خاک سفته و نمیتونه برش داره.
البته فنریر بعد از چندبار چنگ زدن به خاک برای برداشتنش، حس کرد یه سایه بلند داره روی سرش میفته... و تصمیم گرفت به این موضوع هم اهمیت بده.
فنریر که به این موضوع اهمیت داده بود، سرش رو بلند کرد و موجود کرم مانند عظیمی، بدون چشم و بینی، فقط با یه دهن گشاد و پر از دندون رو دید که از توی خاک خارج شده... البته با یکم توجه بیشتر، متوجه شد که موجود خارج نشده، بلکه به خاک متصله!
- مرلین به دادم برسه...
- تو بودی مزاحم خواب من شدی؟
فنریر میخواست بپرسه "تو میتونی حرف بزنی؟" ولی به نظرش این سوال احمقانه بود، به هرحال طرف خودش میدونست داره صحبت میکنه قطعا! در نتیجه پرسید:
- تو کی هستی؟
- من؟ همونی هستم که بهش میگید مریخ و هی میومدید از دستشوییش نمونه برداری میکردید.
- خوشوقتم از آشناییتون.
- من نیستم! از من فاصله بگیرید! چه خودت، چه کسایی که ممکنه بعد از تو بیان!
- ببین من واقعا ایده ای ندارم نفرات قبلی که اومده بودن، دنبال چی بودن. من فقط دنبال یه مشت خاک هستم که برگردم زمین.
- خاک چیه؟ خاک ندارم که! حدود پنجاه سال هم هست غذا نخوردم، نتیجتا از دستشوییم هم نمیتونم بهت بدم. پوستم رو میخوای بکنی؟ king:
- اگه حالت خاک مانند داشته باشه چرا که نه؟
- و بعد میری و دیگه برنمیگردی، چون اگه برگردی مجبور میشم قدرت جاذبه م رو زیاد کنم و یه سیارک رو بکوبم توی کره کوچیکتون، درسته؟
- من واقعا نمیدونم راجع به چی صحبت میکنی، فقط یکم خاک میخوام.
و فنریر دوباره دولا شد، با ناخن های بلندش که مشخص بود چند سالی هست کوتاه نشدن، سعی کرد یه مقدار خاک یا در واقع پوست مریخ رو برداره.
- نداریم خاک آقا! چه غلطی کردیم بدون دست و پا به وجود اومدیما! الان باید میزدم لهت میکردم یا خفه ت میکردم همینجا.
- باشه حالا ناراحت نشو. من رو ببین؟ هر شب که ماه کامل میشه تبدیل به گرگ میشم. کلی هم دردم میاد تازه در حین تبدیل شدن. ممکنه حتی دوستای خودم رو هم بکشم بعدش. نتیجتا زیاد سخت نگیر. به عنوان هیجان به همه ش فکر کن.
-
- پس من یکم از خاکت برداشتم.
و فنریر با چنگ و دندون افتاد به جون پوست مریخی که داشت فحشش میداد و نفرین میکرد و امیدوار بود شهاب سنگ بخوره به زمین و همه شون منقرض شن.
فنریر تا زمانی که به زمین رسید، حتی از زنده بودن و حرف زدن مریخ تعجب نکرد. بهرحال توی دنیایی زندگی میکرد که جادو وجود داشت، جادوگرا میتونستن برن تا مریخ، مشنگا هم میتونستن حتی! البته اینکه مغز فنریر کوچیک و دیر انتقال بود هم در این مورد خاص بی تاثیر نبود.
۲. معجون چه بلایی سر رکسان بعنوان خورنده معجون آورد؟ توی یه رول کوتاه توضیح بدین. ۴رکسان که امیدوار بود یکی از بچه ها داوطلبانه بخواد معجون رو امتحان کنه، وقتی با سکوت و بی علاقگی دانش آموزا رو به رو شد، آب دهنش رو محکم قورت داد و بعد با نگرانی معجون رو سر کشید.
معجون که به خاطر خاک مریخ حالت ژله ای داشت، آروم از توی گلوی رکسان پایین رفت و وارد معده ش شد.
اسید معده رکسان خواست وارد عمل بشه، ولی تعجب کرد. نمیدونست این ماده جدید و ناشناخته که وارد معده شده چیه، برای همین یه سر رفت تا مغز، شاید بتونه اختیار دفع بدون جذب رو از مغز بگیره، ولی مغز اجازه نداد.
در نتیجه اسید مجبور شد بره سروقت معجون.
اسید معجون رو تجزیه کرد و فرستاد به سمت روده ها، و روده ها که تعجب کرده بودن، با دستور و فشاری که از سمت مغز بهشون وارد شد شروع کردن به جذب معجون.
معجون جذب شده، رفت توی خون رکسان و کم کم تاثیرش رو گذاشت...
رکسان ثابت موند، کم کم شروع کرد به گرد شدن، بعدش روی هوا معلق شد، و در همون حال که گرد میشد، از درون سوراخ شد. یه سوراخ سیاه و تاریک که بزرگ شد و شروع کرد به بلعیدن دانش آموزا و وسایل داخل کلاس.
و بعد همینطور بزرگتر شد و شروع کرد به بلعیدن هاگوارتز و ساکنانش و هرچی که توی اون منطقه بود، و بعد رکسان موفق شد تبدیل به یک سیاه چاله کامل بشه و کل کره زمین و بعدشم تمام منظومه شمسی و در نهایت هم تمام کهکشان راه شیری رو ببلعه تا به تمام دانش آموزاش بفهمونه نباید معجونی که با خاک مریخ ساخته شده رو بخورن!
۳. رنگ و شکل معجون رو توضیح بدین یا نقاشیش کنید. و یه اسم براش انتخاب کنین. ۲رنگ معجون بنفش با حاشیه هایی از قهوه ای هست و حالت ژله ای داره همراه با بوی همبرگر سوخته. اسم معجون هم هست: نکتار 100 درصد طبیعی حاج مریخ و برادران به جز اورانوس.