WE ARE OK - هی پشمک. بیداری؟
ریموس چند تقه به در اتاق آلن زد.اون سمت در، گرگ سفیدی که سرش رو روی دستاش گذاشته و خوابیده بود، با صدای در از جا پرید و از تخت افتاد پایین و طی شوک، به حالت انسانیش برگشت.
- صدای چی بود؟ خوبی؟
آلن بلند شد و پتو رو پرت کرد روی تخت.
- آ- آره. فکر کنم.
آلنیسی با موهای ژولیده توی چهارچوب در ظاهر شد.
- کارم داشتی؟
- فراخوان دادن. برای کوییدیچ. خواستم بگم تیم بدیم!
آلن خمیازهای کشید.
- نمیشد صبر کنی بیدار شم؟ فکر کردم مرگخوارا ریختن سرمون.
- آره، میدونم. شرمنده. ولی خب... ذوق داشتم!
لازم نبود ریموس بگه. برق شادی توی چشماش بود و حتی به سختی میتونست سر جاش آروم وایسه.
- خب؟ با کس دیگهای هم صحبت کردی؟
آلن منتظر جوابش نموند و به سمت دستشویی رفت تا دست و صورتش رو بشوره.
- با خودم گفتم تیم محفل رو تشکیل بدیم! نظرت چیه؟
ریموس معذب به دیوار کنار دستشویی تکیه داد و منتظر موند تا آلن اومد بیرون.
همونطور که از پلهها پایین رفتن، آلن گفت:
- جز خودم و خودت کس دیگهای تو این خونه میبینی؟
یه کپه خار از وسط هال رد شد.
- میتونیم جغد بدیم بهشون.
چند ساعت بعدآلنیس پشت میز آشپزخونه نشسته و یه خروار کاغذ پوستی و چندتا قلمپر جلوش بود. تمام پنجرههای خونه باز بودن و هر دقیقه تعدادی جغد ازشون وارد و خارج میشدن.با ورود هر جغد، ریموس سریع نامه رو از پاش باز میکرد و بلند میخوند. محتوای نامهها تا اون لحظه همه یه شکل بود:
نقل قول:
سلام آلنیس عزیز. ممنون. متاسفانه نمیتونم. موفق باشی.
و بعد یه اسم دیگه از لیست بلند بالای جلوی آلنیس خط میخورد.
- میشه بیخیالش بشیم؟ کس دیگهای نمونده!
- چی؟ کلش تموم شد؟
-
ریموس کاغذ پوستی رو از جلوی آلن برداشت و از نظر گذروندش. همونطور که داشت میخوند، تیکهای از پایین کاغذ که تا شده بود رو باز کرد.
- با یکی حرف نزدیم؛ ایزا!
آلنیس که واضحا ناامید شده بود، یه نامه دیگه نوشت و این بار، جغد رو راهی آدرس ایزا کرد. دقایقی بعد، جغد با پاسخ نامه برگشت. ریموس طبق معمول نامه رو باز کرد تا بخونتش، که آلن شروع به صحبت کرد.
- بذار حدس بزنم، سلام. شرمنده نه نمیتونم. هوم؟
- گفته میتونه! بازیکنمون جور شد!
آلن که انتظارش رو نداشت، با خوشحالی ریموس رو بغل کرد.
- ولی وایسا ببینم، تیممون هنوز کامل نیست.
- میتونم به یکی از دوستای قدیمم هم بگم. از یه تیم شطرنج جادویی همو میشناختیم.
آلن در تایید سر تکون داد و ریموس یه برگ از گلدون روی میز کند و روی گاز آتیشش زد. آلن تمام این مراحل رو با تعجب نگاه کرد، ولی چهره جدی ریموس مانع سوال پرسیدنش میشد.چند ثانیه گذشت و ناگهان موجود درختشکلی، وسط آشپزخونه ظاهر شد.
- کجول!
- ریموس!
درختچه کجولنام و ریموس همدیگه رو در آغوش گرفتن. کمی بعد، زنگ در خونه گریمولد به صدا دراومد و ایزابل وارد شد.
- هیچوقت فکر نمیکردم پا بذارم تو مقر محفل.
همگی بعد از سلام و احوالپرسی و سایر صحبتهای خاله زنکی، دور میز حلقه زدن.
- خب... 4 نفر دیگه لازم داریم. نظر؟
کجول برگهای رو خاروند که باعث شد چندتا جیرجیرک ازش بریزه روی میز.
- من تو جنگل یه دوست آدم داشتم. بچه خوب و سالمیه. باهوشم هست، زود کوییدیچو یاد میگیره.
- عالیه. بهش بگو بیاد. بقیهتون نظری ندارین؟
ریموس کمی دستپاچه و مضطرب به نظر میرسید و آلن متوجهش شد.
- مهتابی؟ خوبی؟
- امشب چه شبیست...
- چه شبیست؟
آلن تقویم روی دیوار رو نگاه کرد.
- وای نه. ماه کامله. باید قرنطینهش کنـ- صبر کن ببینم. خودشه! ماه رو میذاریم مدافع، کنار ریموس. دوپینگ بدون دوپینگ!
- چی؟ خطرناکه! اونطوری کل مسابقه باید حواسمون به یه گرگینه باشه!
- چیزی نمیشه. اونش با من.
ایزابل شونهای بالا انداخت.
- دو نفر میمونه. فکر کنم بتونم یکی از دیوانهسازهای آزکابانو
قرض بگیرم. به هر حال قاضی مملکتم؛ یه استفادهای باید بکنم ازش.
- این هم خطرناکه...
- گفتم که، چیزی نمیشه. تازه خود اسکور هم داوره. دیوانهسازا ازش حساب میبرن؛ امیدوارم...
ریموس در حالی که هنوز توی خودش میپیچید، گفت:
- نفر آخرو چی کار کنیم؟ من که تو این وضعیت ذهنم کار نمیکنه...
هر چهار نفر کلی فکر کردن. گزینههای مختلفی مطرح شد، ولی هر کدوم به دلیلی رد شدن. شنل قرمزی از گرگها وحشت داشت و نمیشد آوردش توی تیمی که دوتا گرگ داره، رستم درگیر ترامای بعد کشتن پسرش بود، ونگوگ از سمت کلا شنوایی نداشت و این برای یه بازیکن کوییدیچ نکته منفی حساب میشد.
وقتی دیگه همه تو اوج ناامیدی بودن و فکر میکردن نمیتونن توی مسابقات شرکت کنن، ایزا شروع به صحبت کرد.
- بعد از هاگوارتز که رفتم یه آموزشگاه مشنگی، با یه معلمی آشنا شدم که اتفاقا ورزشهای مشنگی هم دوست داشت. فقط، میدونین، یکم اخلاقای خاص داره. ولی همچنان میتونه بازیکن خوبی باشه.
آلنیس از سر میز بلند شد.
- مشکلی نیست! مگه چقدر میتونه بد باشه؟ بهش بگو بیـ-
هنوز صحبت آلن تموم نشده بود که در ورودی خونه گریمولد از جا کنده شد. گرد و خاک که فرو نشست، قامت خانومی با خطکش چوبی در دست، تو چهارچوب در مشخص شد.
- من در نمیزنم میام با لگد.
همه به در نگاه کردن. دری که روی زمین، آه میکشید.
حالا تیم خفنشون کامل کامل بود.