هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: دیروز ۲۲:۰۳:۱۷

اسلیترین

گلرت گریندلوالد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۰۸:۲۴
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
مشاور مدیران
اسلیترین
ایفای نقش
پیام: 1310 | خلاصه ها: 1
آفلاین
بعدازظهر سگی سگی...

سمت سگی مغز سیریوس فریاد می‌زد: واق واق واق!
سمت جادوگر مغز سیریوس جواب می‌داد: تو سگی یا گوساله‌ای؟ مگه قرار نبود کلاهگیس مالفوی رو بذاریم سرمون بریم بیرون؟!
سمت سگی مغز سیریوس با فریاد: واق واق واق! (نه خداییش دوباره خوندید به امید اینکه چهار تا کلمه معنادار بگه؟ )

حقیقت این بود که سیریوس با تغییرچهره خود را به لانه زنبورهایی رسانده بود که نه‌تنها نقشه قتلش با ابزار ماگلی را ریخته بودند، بلکه می‌خواستند کل وزارتخانه را بفرستند هوا و پشم تحویل بگیرند! سیریوس وسط همه‌چیز ش... اهم اهم... جیش کرده بود و زده بود به چاک...

حالا سگ سیاه بدو و طرفداران مالفوی به دنبالش...

نیکلاس فلامل نقش بر زمین مانده بود و سعی داشت به یاد بیاورد کدام ورد برای پاک کردن ادرار از سروصورت مناسب‌تر بود اما یکی از باگ‌های اکسیر جوانی همین پرش ذهن‌های بی‌موقع بود.

ستاد مالفوی خالی شده بود و جز نیکلاس فلامل و فردی غریبه با موهای بلوند و یک چشم کمرنگ‌تر از چشم دیگر کسی دیده نمی‌شد.

«موهاهاهاهاها! پیرمرد تو بودی گفتی هیچ سمتی نیستی؟! شاشیشوس پاکولوس!»

نیکلاس فلامل همچون نوزادی که تازه حمامش داده باشند تمیز و براق شد. از جایش برخاست و رو به غریبه گفت:
«ها؟ تو کی هستی؟»
«دکمه ریستارتت کجاست؟»

گلرت شروع کرد به سیخونک زدن به پک و پهلوی نیکلاس فلامل تا دکمه ریستارتش را پیدا کند.
نیکلاس قژقژکنان خودش را عقب کشید و با خنده گفت: «نکن قلقلکم نده...خخخ.... نکن....»
گلرت: «یالا دیگه. یادت بیاد من کی‌ام. بدو وقت نداریم. زود تند سریع باید هم‌دست من شی. الان بهترین فرصته برای تیم شدن.»
«تیم شیم چیکار کنیم؟»

ناگهان نیکلاس به سبک بابااِتی در سریال ماگلی قهوه تلخ با دست ابرویش را بالا داد و گفت: «اِ گِلرت تویییی؟؟؟ گِلِرت؟ تویی؟» ناگهان لبخندش محو شد و با خشم گفت: «باز دیگه چه نقشه شومی داری؟ تو اومدی زمان حال یا من رفتم عقب؟!»

گلرت یه نگاه به بمب‌های هسته‌ای انداخت و یک لبخند شیطانی زد.
«نیکلاس... بیا یه حرکت دونفره بزنیم.»
«من متأهلم گلرت... من گرایشم مستقیمه.... (
«نه مرتیکه منحرف منظورم از اون دونفره‌ها نیست... اگه بود هم با تو آخه؟»
«مگه من چمه؟! سفید نیستم که هستم.»
«الان بحث ما رنگ پوسته؟! داداش آپدیت شو دیگه وقت کمه. یه چند تا بمب اینجاست می‌بینی؟؟! الان بیا مثل دو تا شیطان‌صفت خوب، یه حرکت بزنیم.»


زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: دیروز ۱۴:۰۰:۵۶

هافلپاف

نیکلاس فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۱۲:۵۵
از تارتاروس
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
هافلپاف
ناظر انجمن
پیام: 245
آفلاین
و بعد احساس راحتی زیادی کرد.
-آخیش چه حالی میده پیدا کردن راه حل.
-هاف هاف هاف.
-هممم. راحتی.

سلول های خاکستری انسانی و سگی با هم به مثانه خیره شدند.

-تو چرا راحتی؟
-خودمو راحت کردم دیگه.

آژیر خطر مغز درآمد و نمودارِ تمیزی به شدت کاهش یافت و نوتیفیکیشنی بالای سر سیریوس ظاهر شد با مضمون اینکه " باید دوش بگیری وگرنه سیمز های دیگه رغبت نمیکنن بیان کنارت. " و صدای " اه اه اه این بو گند چیه از انبار میاد" همه با هم باعث شد مغز سیریوس آچمز شده و شاه و وزیر با هم به کشتی با پوزیشن آنگولایی مشغول شوند.
اسکورپیوس به یارانش دستور داد تا انبار را بررسی کنند. اما قبل از اینکه بتوانند درب ورودی ستاد اسکورپیوس منفجر شد.

-آی نفس کش. کجاست این سیریوس؟ گولم هام گفتن ردشو تا اینجا زدن.

اسکورپیوس سریع خودشو جمع و جور کرد و پیش نیکلاس رفت.
-سلام نیکلاس. ما خودمون دنبال سیریوس هستیم تا نابودش کنیم مطمئن باش اینجا نیست. راستی بیا تو ستاد ما اگه میخوای سیرویس نابود شه میتونیم با کمک هم اینکارو بکنیم.

نیکلاس دستشو روی شونه ی اسکورپیوس گذاشت که باعث شد اسکور یه وری شود.
-من هیچ سمتی نیستم.
-پ..پس چرا میخوای سیریوس رو بکشی؟
-چون من نقش مستقل این بازی ام و میخوام فقط خودم برنده باشم.

و دستش را کشید و اسکور دوباره صاف شد و نفسی کشید.

- این بوی گند چیه؟
-نمیدونم بوی سگ مرده میاد لامصب.

همه با هم به سمت انبار رفتند و پشت در رسیدند. وقتی در را باز کردند سگ سیاهی را دیدند که در چاله ی ادرار خودش دنبال دم خودش کرده و چرخ میخورد و میدود.

همه از دیدن این صحنه ی چندش متاثر شدند. که سگ ناگهان روی نیکلاس پرید، جستی زد و از پشت سر همه به سمت در خروج فرار کرد.


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: دیروز ۱۲:۵۶:۰۱

گریفیندور، محفل ققنوس، مرگخواران

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۴۶:۰۳
از ایستگاه رادیویی
گروه:
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
مرگخوار
محفل ققنوس
پیام: 128
آفلاین
و سیریوس شروع کرد به فکر کردن. سلولای خاکستری مغز انسانی و مغز سگیش با هم نشستن دور یه میز و شروع کردن به بحث و بررسی. بعد با هم دعواشون شد و زدن تو سر و کله هم‌دیگه، و بعد چون اوضاع بغرنج بود، مجبور شدن دوباره با هم دوست بشن و به یه تصمیم واحد برسن.
ولی بعد دچار شک و تردید می‌‍شدن و تصمیم می‌گرفتن که بیشتر روی تصمیماتشون فکر کنن.
اما این وسط یه مشکلی وجود داشت. مثانه سیریوس پر شده بود. و سیریوس نیاز به مرلین‌گاه داشت. سریع، فوری، وزارتی.
و بنابراین، مثانه که حسابی حالش بد شده بود، اومد بالا سر وقت سلولای خاکستری مغز سیریوس که نصفشون سگی بودن و نصفشون انسانی، و زد تو سر تک تک‌شون.
- من دارم می‌ترکم!
- ما هم داریم اینجا زحمت می‌کشیم خب!

مثانه به سلولای خاکستری که کت و شلوار پوشیده بودن و دور میز نشسته بودن و مشغول بحث بودن، نگاه کرد. از نظرش زحمت چندانی نمی‌کشیدن. ولی بهرحال چون اونا از نظر رتبه و احترام بالاتر بودن، مجبور شد کظم غیظ کنه و فحشای بد بد نده.
- من هنوزم دارم می‌ترکم! میشه فقط تبدیل به سگ بشیم سریع‌تر از اینجا بریم؟
- نه نمی‌تونیم. اگه هری پاتر و زندانی آزکابان خونده باشن اینا، لو میریم.
- بابا مالفوی یکی از خانواده‌های ضد ماگله! عمرا خودش و طرفداراش نمیان کتابی که ماگل‌ها نوشتن رو بخونن!
- پس این همه بمب و سلاحای ماگلی رو چی میگی؟
- پس شماها اون کلاه‌گیس بلوندی که وسط بمب‌ها هست رو چی میگید؟!
- تو از کجا اونو دیدی؟! چشم به ما گزارشی ندید که!
- من وقتی پر میشم میرم پیش چشم که بهم دل‌داری بده و آرومم کنه و اونم چون کار بیشتری ازش بر نمیاد جزئیاتی که به مغز نمیگه رو بهم میگه...

و مغز سیریوس با درک وجود یک عدد کلاه‌گیس بلوند وسط بمب‌ها، که بی‌شباهت به موهای اسکورپیوس نبود، به دهنش دستور داد که با صدای بلند و لحنی متعجب بگه:
- اسکورپیوس کلاه‌گیس می‌ذاره؟!

و سیریوس با درک ایده بکرش برای فرار از ستاد اسکورپیوس، لامپی بالای سرش برای خودش روشن کرد و حسابی خودش رو تشویق کرد.


Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱:۴۸:۵۹ شنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱:۳۹:۵۶
از هرجا که تو بخوای!
گروه:
محفل ققنوس
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
ناظر انجمن
ریونکلاو
گردانندگان سایت
پیام: 140
آفلاین
سیریوس نگاهشو دور تا دور اتاق می‌چرخونه بلکه راه فراری رو به بیرون پیدا کنه. اما دریغ از هیچ پنجره‌ای!
- مرلین لعنتت کنه اسکور! این چه ستاد بی در و پنجره‌ای رو به بیرونه که راه انداختی!

سیریوس که کلا مدتی بود حواسش زود از اصل قضیه پرت می‌شد و سرگرم حواشی می‌شد، تو ذهنش به دنبال پیدا کردن دلیل این کارِ اسکورپیوس می‌گرده.
- فهمیدم! حتما ترسیده ملت از در و پنجره بریزن تو و گالیوناشو کش برن. پسره‌ی پول‌پرست.

آه‎کشان از اتاق قطع امید می‌کنه و به سمت در حرکت می‌کنه. از لای در نگاهی به بیرون می‌ندازه تا ببینه اوضاع برای گریختن چقدر مناسبه که متوجه می‌شه جمعیت حتی از وقتی که خودش با چهره اسکورپیوس قدم در ستاد گذاشته بود هم بیشتر شده. خیلی بیشتر! خیلی خیلی بیشتر تر تر!

سیریوس برای خالی کردن خودش دوباره به بد و بیراه گفتن به اسکورپیوس رو میاره.
- بوق بهت اسکورپیوس! آخه کدوم آدم عاقلی تو روز روشن جلو این همه جمعیت از نقشه ترور وزیر صحبت می‌کنه که تو دومیش باشی!

ناگهان فکری به ذهن سیریوس خطور می‌کنه. سیریوس جانورنما بود اونم از نوع ثبت‌نشده‌س! البته که حضور ناگهانی یک عدد سگ سیاه‌رنگ وسط ستاد اسکورپیوس مسئله‌ای نبود که جمعیت بتونه به راحتی هضم کنه، ولی بهتر از این بود که همونطور با چهره سیریوس بلکیش وسط ستادی که به خونش تشنه بودن راه بیفته.
- درسته! همین‌کارو می‌کنم!

و آماده می‌شه تا تغییر شکل بده که دوباره فکر دیگه‌ای تو سرش ظهور پیدا می‌کنه.
- ولی اگه کتاب کذایی هری پاتر و زندانی آزکابان که اون ماگله نوشته بودو خونده باشن چی؟ اونوقت می‌دونن جانورنمام سگه! یعنی چندتاشون ممکنه هم خونده باشن و هم باور کرده باشن؟

سیریوس با همین فکر و خیال مجددا لای درو کمی باز می‌کنه تا از چهره‌های حضار بفهمه کدومشون امکان خوندن کتاب ماگلی دارن. ولی واقعا سخت بود تا از روی چهره‌ها چنین قضاوت بزرگی رو بکنه! باید هرچه سریع‌تر تصمیمی می‌گرفت...


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۱۲ ۲:۱۳:۱۱


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۰:۱۸:۴۲ شنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۳

اسلیترین، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
امروز ۹:۳۵:۴۷
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
مترجم
پیام: 251
آفلاین
سیریوس فهمید که وقت ناپدید شدن از آن مکان ناامن است. اگر دست می جنباند نیازی به نقشه اسکورپیوس نبود او را همینجا می گرفتند و با اسیر کردنش دولت او را ساقط می کردند. باید به وزارتخانه بر می گشت و وزارتخانه را ضد کودتا تجهیز می کرد. اما فعلا داشت از مالفوی به بلک تغییر شکل می داد.

- آقای مالفوی؟ چرا بینی‌ تون داره عقابی میشه؟ رنگ مو هاتون هم تغییر کرده. نکنه رفتید تو کار مدلینگ سیار.

سیریوس بلک خواست جواب آقای کیم را بدهد که سیستم سگ الکترونیک بدنش با یک شیرجه خودش را داخل اتاقی در همجواری آن مکان پرتاب کرد تا تغییر چهره اش را از دید اعضای شورشی پنهان نگه دارد.

- اینجا کجاست؟

سیریوس بعد ورود به آن اتاق همزمان با داد فریاد آقای کیم برای پیدا کردن او با دقت به اتاق روبه‌رویش نگاه کرد. کمی که چشمانش با تاریکی عادت از دیدن صحنه روبه‌روی گشاد و رنگ پوستش به سفیدی گچ شد. وجب به وجب اتاق اسلحه های ماگلی مدرن و بمب های دست ساز انفجاری به همراه چندین موشک که روی آن نوشته شده بود سیریوس بلک عمری ندارد و علامت جمجمه ای که روی آن حک شده بود نشان میداد کودتا چیان عزمشان را جذب کرده بودند او را از قدرت به زیر کشیده و آن را به دست بیاوردند. همچنین سیریوس صدا هایی را از پشت در شنید که بنظر صدای فریاد شادی شورشیان می آمد.

- دوستان من توجه کنید. ما دولت سیریوس بلک را در هم شکسته و دولت جایگزین خودمان را سر کار می آوریم. در اولین قدم باید رادیو وزارت را تصرف کرده و پیام انقلاب خودمون رو به گوش جادوگران لندن برسانیم. بعد از آن به باقی نقاط وزراتخانه حمله میکنیم.

سیریوس بلک با گوش های قدرتمندی که داشت صدای اسکورپیوس را تشخیص داد. باید هر چه زودتر فرار میکرد و نقشه های کودتا کنندگان را برای حامیانش افشا می کرد چرا که هر لحظه ممکن بود لو برود.


دلت آواتار میخواد؟ یه سر به این پست بزن و آواتار خودت رو سفارش بده.


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۳:۴۱:۲۴ جمعه ۱۱ خرداد ۱۴۰۳

اسلیترین

گلرت گریندلوالد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۰۸:۲۴
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
مشاور مدیران
اسلیترین
ایفای نقش
پیام: 1310 | خلاصه ها: 1
آفلاین
وووشت!

«من کیم هستم.»

سیریوس در قالب اسکور گفت: «ولی من گفتم اون بیاد.»

«من همون اونم دیگه. اسم کوچیکم کیمه. »

«داستان چیه؟ خیلی زود تند سریع نقشه رو با من مرور کن.»

کیم چانه‌اش را خاراند و گفت: «کدوم نقشه؟ هااا نقشه ضایع کردن سیریوس بلک رو می‌گی؟»

برق شادی در چشمان سیریوس درخشیدن گرفت و گفت: «آماشالله تپل خودم. خود خودشه. بگو ببینم تا حالا چیکارا کردید؟ زود تند سریع.»

«ببین من عادت ندارم اینطوری باهام حرف بزنی. منو از اون سر دنیا کشوندی آوردی اینجا نقشه‌های شیطانی برات بریزم و اجرا کنم. احترام نذاری با اتمی خودتو قصرتو یکجا میفرستم بالا قارچ بریزه پایینا »

سیریوس در ذهن خود گفت "ای بابا... این اسکور کار رو به جایی رسونده که یه یارویی رو از اون سر دنیا آورده که همه رو بفرسته هوا؟"

«جناب آقای اون! لطف بفرما منت بر سر ما بگذار و بگو نقشه چه بوده و چه کرده‌ای؟ است!»

اون گفت: «حالا شد. ببین من گفتم اگه این سیریوس بلک دوزاری...»

سیریوس/اسکور یقه اون را چسبید.

«چی گفتی؟؟ »

اون گفت: «اسکورپیوس حالت خوبه؟ سیریوس بلک رو میگم.»

سیریوس به خود آمد و سریع یقه را ول کرد. «بله بله. ادامه بده.»

«قرار شد اگه این یارو وزیر شد، اول یه حرکتی بزنیم که نتونه مراسم سوگندش رو درست انجام بده، بعد هم یه ترور تمیز روش اجرا کنیم که اصلاً کسی نفهمه چی شده. بمب اتمش رو هم قرار شد من بیارم یادت رفت؟ صبح بمب رو با بچه‌های چشم‌تنگ آشپزخونه کاشتیم زیر صندلی وزیر آینده. یادت اومد؟!»

پلک چپ سیریوس شروع به لرزیدن کرد. ابتدا فکر کرد به خاطر خشم و استرس ناگهانی است، اما متوجه شد اثر معجون مرکب دارد از بین می‌رود.


زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰:۴۴ جمعه ۱۱ خرداد ۱۴۰۳

گریفیندور، محفل ققنوس، مرگخواران

الستور مون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۹:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۴۶:۰۳
از ایستگاه رادیویی
گروه:
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
مرگخوار
محفل ققنوس
پیام: 128
آفلاین
"اون" چند قدم جلو اومد و مقابل سیریوس وایساد و گفت:
- چیکار میتونم برات بکنم اسکور؟

سیریوس که قلبش با هیجان می‌تپید و دهلیزا و بطن‌هاش حسابی داشتن خون سیاه‌رگ و سرخ‌رگی رو قاطی می‌کردن که اصلا برای سلامتی مفید نیست، گفت:
- خب تعریف کن، نقشه رو دوباره بیا برام مرور کن ببینم.
- کدوم نقشه؟
- مطمئنی "اون" هستی دیگه؟
- آره بابا. اصلا "اون"تر از من وجود نداره تو کل لندن!
- ببینم وجود یه "اون" می‌تونه بهمون اثبات کنه یه "این" هم وجود داره؟

سیریوس داشت اجازه می‌داد افکارش بهش غلبه کنن، و این کاری نبود که اسکورپیوس انجام بده.
اصولا افکار اسکورپیوس از جنس جنگ و کشتار و هرج و مرج و گالیون بودن، حتی در مواردی شاهدین گزارش کرده بودن که مردمک چشمای اسکورپیوس می‌تونه از شدت هیجان تبدیل به گالیون بشه. قابلیتی که سیریوس نداشت.

- اسکور؟ خوبه حالت؟ چی میگی؟

چشمای "اون" با شک تنگ شدن و به سیریوس تغییر شکل یافته نگاه کرد. سیریوس هم بینیش مثل بینی سگ حساس بود، بوی شک و تردید "اون" رو با نفس عمیقی که کشید، حس کرد و جهت رفع بحران، سریع اولین جمله‌ای که با فکر کردن به مالفوی‌ها به ذهنش می‌رسید رو به زبون آورد.
- بابام حتما راجع به این مسئله می‌شنوه، نقشه رو دوباره بهم بگو اگه واقعا "اون" هستی!
- اسکور کدوم نقشه؟ ما نقشه‌ای نداشتیم که! نکنه باز داری منو به خاطر اسمم مسخره میکنی؟
- یعنی جدی اسمت "اون"ـه؟

"اون" که حسابی ناراحت شده بود، در حالی که زیر لب به مامان باباش به خاطر اسم گذاریش فحش می‌داد، برگشت رفت و سیریوس رو که گیج شده بود تنها گذاشت. سیریوس یکم به موهای سفید و بلندش که اصلا امضای خاندان مالفوی توی تک تک سلولاش وجود داشت، دست کشید که اثرات گیج بودن رو ازشون پاک کنه و اینبار با صدای بلندی گفت:
- "اون" که راجع به نقشه و اینا می‌دونه خودش بیاد جلو!


ویرایش شده توسط الستور مون در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۱۱ ۲۰:۵۶:۱۱

Smile my dear, you're never fully dressed without one


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶:۴۹ جمعه ۱۱ خرداد ۱۴۰۳

ریونکلاو، محفل ققنوس، مرگخواران

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۰:۰۲ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۳
آخرین ورود:
امروز ۱:۳۹:۵۶
از هرجا که تو بخوای!
گروه:
محفل ققنوس
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
ناظر انجمن
ریونکلاو
گردانندگان سایت
پیام: 140
آفلاین
سیریوس در راه هرکسی رو که می‌دید سرتاپاشو با دقت بررسی می‌کرد تا مبادا این شخص همون "اون" باشه. طوری که بالاخره صدای یکی که در حال خروج از ستاد بود در میاد.
- اینقد بهم زل نزن اسکورپیوس. بخدا سکه‌ای چیزی از ستادت کش نرفتم بریزم تو جیبام. خودت نگاه کن!

شخص مذکور پارچه داخل جیبشو می‌کشه بیرون و نتیجه‌ش می‌شه حشراتی که به سرعت ازش می‌ریزن بیرون. سیریوس بدون این که جوابی بده تکونی به نشون پروندن افکار مزاحم به سرش می‌ده، نگاهشو پس می‌کشه و راهشو به سمت ستاد ادامه می‌ده. باید کم‌تر غیر طبیعی جلوه می‌کرد. از طرفی به یاد میاره که اما گفته بود "اون" توی ستاده. پس دلیلی نداشت به افرادی که بیرون از ستاد در رفت و آمد بودن مشکوک بشه.

بالاخره مسیر طولانی رسیدن به ستاد به انتها می‌رسه و سیریوس به داخل ستاد قدم می‌ذاره. حالا وقتش بود که موشکافیش رو برای پیدا کردن "اون" دوباره از سر بگیره، ولی این‌بار با قدرتی که از اسکورپیوس انتظار می‌رفت تو ستاد انتخاباتی خودش داشته باشه!

بنابراین به سمت میزی که از کیسه‌های گالیون جلوش پیدا بود محل جلوس اسکورپیوسه حرکت می‌کنه و روی صندلیِ پشتش لم می‌ده و پاشو روی میز می‌ذاره. حالا باید جلوی اولین نفری که جلوش ظاهر می‌شد رو برای پیدا کردن "اون" می‌گرفت.
- هی تو! بگو اون بیاد اینجا.

کسی که "تو" خطاب شده بود به سمت اسکورپیوس برمی‌گرده.
- اون؟ منظورت کیه؟
- اون دیگه! همون که خودت می‌دونی!

اجزای صورت سیریوس در حین تلاش برای فهموندن "اون" به "تو"، به حالت عجیبی در میاد که باعث می‌شه "تو" دچار فروپاشی روانی بشه.
- حالت خوبه؟

همون موقع فردی "تو" رو از پشت می‌گیره و به آرومی به سمت دیگه‌ای هدایتش می‌کنه.
- اسکورپیوس با من بود. تو می‌تونی بری.

سیریوس با شگفتی پاهاشو از روی میز برمی‌داره و با جدیت صندلی رو جلو می‌کشه. یعنی واقعا "اون" رو پیدا کرده بود؟



پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷:۳۵ جمعه ۱۱ خرداد ۱۴۰۳

گریفیندور، مرگخواران

اما ونیتی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۲ پنجشنبه ۱ آبان ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۷:۱۴:۴۰ یکشنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۳
از دست رفتگان
گروه:
مرگخوار
کاربران عضو
گریفیندور
ایفای نقش
مشاور مدیران
پیام: 145
آفلاین

سیریوس که با چهره اسکورپیوس به ستاد انتخاباتی نزدیک میشد، پایش را از پدال گاز برداشت که سرعتش کم شود. کمی دور از ستاد توقف کرد و از موتور پیاده شد.
موهای سفیدش را که در باد نامرتب شده بود مجددا مرتب کرد و با خودش فکر کرد برای جذب اعتماد بقیه باید مثل اسکورپیوس رفتار کند.

اولین کار پنهان کردن موتور در زیر بین بوته های اطراف ستاد اسکورپیوس بود. وقتی خیالش راحت شد که موتور تقریبا استتار شده و همچنین شاخه و برگ ها خراشی به موتور عزیزش نمی اندازند، به سمت ستاد به راه افتاد.لبخندی زد و سعی کرد حالت چهره اسکورپیوس را به خود بگیرد.
ولی هنوز چند قدم دور نشده بود که صدایی شنید.
- پیس… پیس… اسکور….
- کیه؟ کجایی ؟
- برگرد کنار بوته ها! بیا اینجا دیگه!

سیریوس با کنجکاوی به کنار بوته ها برگشت.بوته ها تکانی خوردند و اول نوک تیز تاجی طلایی و بعد کله اما ونیتی از میان برگ ها پیدا شد. ملافه روی سرش نامرتب بود و تاج طلاییش هم با افتادن فاصله ایی نداشت. موهایش سیخ شده بود و از کنار ملافه بیرون زده بود.

با قیافه رنگ پریده به موتور سیریوس اشاره کرد و پرسید: موتورشم تونستی بیاری؟ افرین بابا! اصلا فکرشو نمیکردم! خیلی از نقشه جلو میوفتیم! ولی من خیلی بدبختی کشیدم که قسمت خودم انجام بشه! قسمت سختو دادین به من!

چشمهای سیریوس گرد شد: نقشه؟ پس ما نقشه داشتیم؟

اما چشمهایش را بالا انداخت و‌گفت: اسکور! چند دفعه باید نقشه رو‌ برات توضیح بدیم؟ چرا فقط قسمت های پولیشو یادت میمونه؟ مگه نگفتم قبل اون قسمتها باید این کارها انجام بشه؟! یکم دقت کن دیگه!
سیریوس که نمیخواست این فرصت را از دست بدهد ، اصرار کرد: حالا یه بار نقشه رو مرور کنیم که من یادم بیاد دیگه!
اما که داشت ملافه سرش را از شاخه های بوته ها جدا میکرد با بیحوصلگی گفت: برو از “اون” که تو ستاده بپرس! با هم اومدیم و اون موند که بهت کمک کنه برای مرحله بعدی نقشه! منم میرم و دوباره برمیگردم که شروع کنیم! این موتورم بذار همینجا بمونه که بیاییم سراغش.
-“اون” کیه؟ چی رو شروع کنیم؟

ولی سوالهایش با غیب شدن اما از میان بوته ها بیجواب ماند. سیرویس حالا فهمیده بود اما و اسکورپیوس و همدستانشان برنامه هایی دارند.پس سوگند نامه هم دست انها بود؟ یا شاید هم این جریانی متفاوتی بود که سیرویس اتفاقی به آن پی برده بود؟

باید جواب را پیدا میکرد، پس به سمت ستاد به راه افتاد.


All great things begin with a vision ……....A DREAM


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۴:۴۷:۱۴ جمعه ۱۱ خرداد ۱۴۰۳

گریفیندور، وزارت سحر و جادو، محفل ققنوس

سیریوس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
امروز ۴:۳۳:۰۵
از خونِ جوانان محفل لاله دمیده...
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
گریفیندور
ناظر انجمن
مشاور مدیران
پیام: 209
آفلاین
خلاصه:

سیریوس بلک پیروز انتخابات وزارت سحر و جادو شده و حالا باید خودشو برای مراسم ادای سوگند برسونه. به مراسم میره اما در آخرین لحظات متوجه میشه سوگندنامه‌ش نیست. میاد از پله‌های تریبون پایین بیاد که یک پله غیب میشه و میخوره زمین. توی عکسایی که آلنیس گرفته یک آدم مرموز افتاده که احتمالا پله سیریوس رو غیب کرده و سوگندنامه رو دزدیده.
سیریوس پیش رفیقش ریموس میره تا ببینه نسخه‌ای از سوگندنامه رو داره یا نه که گویا پس از پیروزی و به علت کثرت مصرف نوشیدنی کره‌ای اون نسخه دوم رو به باد فنا دادن. جعفر تلاش‌های ناموفقی برای آروم کردن ملت منتظر وزیر داشته و پاتریشیا هم در تلاشه تا به سفارش وزیر یک معجون تغییر شکل درست کنه!
__________________________

آیا کسی سوگندنامه پانمدی را دزدیده بود؟
آیا فتنه‌ای از جانب سایر کاندیداها اتفاق افتاده بود؟
یا که شاید وزیر هنوز نیامده دچار پارانویا شده بود؟


به هرحال سیریوس به همه کاندیداها مظنون شده بود و احتمال خرابکاری توسط هرکدومشون رو می‌داد. حتی ریموس! پاتریشیا خیلی سوسکی و مخفیانه معجون تغییر شکل رو به سیریوس میرسونه.
- گفتی اثرش چقدر میمونه؟ چون نیاز دارم حداقل یه ساعتی شکل اسکورپیوس باقی بمونم!
- اینجا چیزی ننوشته. هر وقت پیداش کردم بهت پیام میدم.

بله درست شنیدید! سیریوس تصمیم داشت تا به شکل اسکورپیوس دربیاد و تحقیقاتش رو از ستاد اون شروع کنه. چرا از اسکورپیوس شروع کرد؟ چون به خاطر داشت که داخل مناظره، اسکورپیوس خیلی ریلکس و فارغ از نتیجه انتخابات، به دنبال ایجاد آشوب، جنگ و فتنه بود! تا بتونه از اوضاع استفاده کنه و تفنگ هاشو راحت بفروشه. واقعا هم انتظار زیاد مردم داشت خطرناک میشد و توزیع کردن اسلحه بین مردم میتونست مثل انداختن یک کبریت توی انبار کاه باشه!

سیریوس به یکباره معجون تغییر شکل رو تا ته بالا کشید. آروم آروم موهاش به رنگ سفید تغییر پیدا کرد. خودشو توی آینه نگاه کرد و خیالش جمع شد که کاملا شبیه اسکورپیوس شده. کلاهشو سرش کرد، سوار موتور شد و به سمت ستاد اسکورپیوس حرکت کرد تا گپ و گفتی با نزدیکان اسکور داشته باشه...
- مطمئنم که کار خودته کلک خان!


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۱۱ ۵:۴۱:۳۶
ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۱۱ ۵:۴۵:۵۶

تصویر کوچک شده

We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.