در همين لحظه تعدادي از مرگخواران كه توانسته بودند از زير آوار جان سالم به در ببرند ، در حال بيرون آوردن عده ي ديگري از هم پالگي هاي خود بودند ...
بلا كه با ردايي خاكي برابر رودولف ايستاده بود ، گفت : رودولف ، كيا زير آوار موندن ؟
- فقط مگنز زير آوار مونده ... هيچ اثري ازش نيست ! هرچي گشتيم پيداش نكرديم .
نارسيسا گفت : يعني مرده ؟
- آره !
در همين لحظه صدايي از سمت مرلينگاه بلند شد ...
- آي ... كمك ... خفه شدم ... مردم ... كمك ...
بلافاصله همه ي مرگخواران به سمت مرلينگاه دويدند .
وقتي به مرلينگاه رسيدند ، متوجه شدند كه مرلينگاه تخريب شده و فقط صدايي بسيار خفيفي از آن شنيده ميشد . آن صدا ، صداي
مگنز بود .
در همين لحظه مورفين شروع كرد به گريه كردن ...
مونتگومري كه بيلش را در بغل خود جاي ميداد ، به مورفين گفت : تو ديگه چرا داري گريه ميكني ؟ چند لحظه ي ديگه بچه ها ، مگنز رو از زير آوار درميارن .
- من به خاطر اون گريه نميكنم ... من همه ي بشاطمو توي مرلينگاه مخفي كرده بودم كه مبادا رودولف يا بلا اونا رو پرت بدن ... ميدوني من شقدر ژرر كردم ؟
رودولف :
مورفين جايي بهتر از مرلينگاه پيدا نكرده بودي ؟
بلا :
رودولف :
بلا كه وضعيت را غير عادي ميديد ، به همه ي مرگخواران دستور داد ، تا در اتاق جلسات جمع شوند ...
بيست دقيقه بعد ...اتاق جلسات مرگخواران همه ي مرگخواران در حال نگاه كردن به يكديگر بودند و هيچكدام جرئت يا اجازه ي حرف زدن به خود نميدادند . بنابراين بلاتريكس خودش تصميم گرفت تا سكوت را بشكند .
- اهم اهم ... همونطور كه ميدونيد ، لرد كبير به ما ماموريت بزرگي داده كه اون هم تعمير و درست كردن خونه هست ولي ما تا اينجا ماموريتمون رو به طور كامل انجام نداديم ... الان اگر لرد متوجه ميشد كه طبقه ي دوم ريخته ، مطمئنا با ما برخورد شديدي ميكرد كه حتي فكرش رو هم نميكرديم .
نارسيسا كه از توضيحات بلا كلافه شده بود ، گفت : لطفا حاشيه نرو ... بگو كه از ما چي ميخواي ؟
بلا چشم غره اي به خواهرش رفت و گفت : من ازتون ميخوام كه شما با هم خونه رو خراب كنيد و كامل بسازيد !
مرگخواران :
ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۶ ۲۱:۲۴:۳۵
ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۶ ۲۱:۲۵:۵۲
ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۶ ۲۱:۲۷:۵۵
ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲۷ ۱۰:۴۹:۳۷