در یک عصر گرم و بهاری میان انبوه تالارهای عظیم جادوگران عده ای از خواهران و ساحره های آسلامی در تالار نوساز سمینارهای (انجمن دفاع از ساحره ها) به اختصار (آداس) گرد امده بودند.
تعدادشان به بیش از 100 نفر می رسید .
مادربزرگ ونوس که همیشه از مکان های شلوغ نفرت داشت به سمت بلند گو رفت تا با جیغ های پی در پیش توجه دیگران را جلب کند که ناگهان کرام در تالار اداس را زد و با خشونتی همراه با حسادت فریاد زد:
مگه اینجا صاحاب نداره. این بود اون مدیریتی که ازش حرف می زدین ؟ همه ی تالار هارو گذاشتین رو سرتون . نه نظمی نه ترتیبی . گفتم این انجمن(تاپیک) کاملا ارزشی هستش . من نمی دونم یا این..........
ونوس : اهم اهم . دوستان خواهران و سروران من. من با شما هستم و شما با من .
ملت : یو هو .
ونوس: امروز پس از روزها ما موفق به شروعی دوباره شدیم با شما و برای شما .
ملت: یو هو .
ونوس: من از راز شما ها خبر دارم . می دونم اون کسی که سال ها زیرسلطه ی این جادوگران از خدا بی خبر بوده شما بودید . من می دونم با شما ان چنان رفتاری را داشتن که گاهی ادم از انجام همان رفتار و اعمال در مقابل با جن های خونگیش هو شرمش میشه . حالا باز به سمت شما می ایم همراه با گروهی
از وکیلان فرهیخته برای شما .
ملت: یوهو
در همین هنگام چند گوجه ی گندیده به سمت کرام پرتاب شد و کرام با عصبانیت در تالار و بست و رفت .
ونوس :انجمن آداس از امروز شکایت های شما را می پذیرد . من تا حدودی خشونت های شخصی خود را کنار گذاشتم و حتی پذیرای جادوگران مذکری که به روح لطیف و احساسات غنی ما پی برده اند نیز می باشم .حالا جای خود را به یکی از پشتیبان های خودم میدم .مازامووووووولااااا.
ملت: یوهو
مادربزرگ ونوس لنگان لنگان از سکو پایین امد .
مازاموولاااااابا یک کلاه سیاه که بیش تر اورو شبیه کلاغی کرده بود که چشمهاش در حال در امدن بود حاضر شد . نگاهش را به زمین انداخت و مثل یه بلبل که غار غار کنه حرف زد . انچنان صدایش ناهنجار بود که ملت ترجیح دادن چیزی نشنوند .
من با پر طاووسی که (دوست پسر سابق مادر بزرگ ونوس )سالازاربش داده بود در حال نوشتن بودم که در این میان ضربات فوق الاده ناگواری خوردم به دلیل این که میان پرمیس و خاله مانیا نشسته بودم .
هر کدوم می خواستند طلاق اون یکی رو از عمو رودی بگیرند .
تا این که فلور که همیشه مرتب و منظبت بود صداش در اومد ( البته شاید دلش برای من سوخت که کبود شده بودم )
فلور:من نمی دونم این رودی چی داره که همه بهش گیر می دن .من باید برم تحقیق .چند زنی در قانون ساحره هاوجود نداره. اگه بتونم حکم اعدامشو می گیرم .
مانیا:
پرمیس:
مانیا: اهم ....نه ما از زندگیمون رازی هستیم نه........ نه من نمی خوام بیوه شم نه.
مازامولاااا که انگار یک راز بزرگ کشف کرده بود صدایش را نازک کرد و گفت : اوه بله صد البته . بیوه شید .وام مسکن . ماشین پرنده . جارو و قدح اندیشه .......... همه رو می دیم .
ملت: یوهو
فلور : وای وام شوهر هم ...... ااا می گم وام شوهر . وام جهاز هم می دن؟
مادربزرگ ونوس که سال های سال بود ترشیده باقی مانده بود با چشمی اشکبار گفت بله
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
وای خسته شدم .یکی دیگه ادامه بده .حتما لازم نیست خواهر باشید . ما منتظر برادران هم هستیم