سوژه جدید:ساختمان شیون آوارگان!ـ مرگخوار ویزلی؟شما زنده هستین؟
رز خسته و خاک آلود وارد اتاق شد و تعظیمی کرد.
ـ بله ارباب.با اجازه شما زنده هستیم.اومدم گزارش پایان جنگ رو خدمتتون عرض کنم.فعلا آتش بس اعلام شده.محفل ارتشش رو جمع کرد و برگشتن به مقرشون.ما هم بهتره برگردیم.میزان تلفات محفل نوزده عدد محفلی و یک عدد جن خانگیه.تعداد کشته شدگان ما هفده و نیمه.نیمش مال آمانداس که یه دست و یه کلیه و یه پاشو در راه شما از دست داده.
چهره لرد در هم رفت.
ـ آه...هفده نفر از یارانمون مردن؟چه تاسف برانگیز.بگو اجسادشونو بیارن اینجا.
رز نگاهی به لیستی که در دست داشت انداخت.
ـ بله ارباب.بسیار متاثر شدیم.مرگخواران فداکاری که جونشون رو فدای هدفشون کردن شایسته مراسم خاکسپاری و ادای احترام هستن.
لرد سیاه با عصبانیت لیست رز را گرفت و پاره کرد.
ـ چی چیو ادای احترام.به چه جراتی بدون اجازه ما مردن؟بگو بیارنشون ارباب میخواد شکنجه شون کنه که درس عبرتی بشن برای بقیه!...چیه؟چرا اینجوری نگاه میکنی؟خرد بی پایان ارباب چشماتو خیره کرده؟
مسلما چیزی که چشمان رز را خیره کرده بود خرد بی پایان ارباب نبود.رز قصد خروج از اتاق را داشت که با صدای لرد متوقف شد.
ـ صبر کن.قبل از رفتن یه نگاه دقیق به من بنداز.به نظرت چیزی کم ندارم؟
نگاه رز ناخودآگاه روی صورت لرد ثابت ماند.
ـ خب...ارباب جسارته ها.ولی یه چیزی که نه...شما خیلی چیزا کم دارین!
لرد دستش را جلوی چشمان رز تکان داد.طوری که انگار میخواست حواس او را از موضوع خاصی پرت کند.
ـ نه نه..منظورم اون نیست.به گردنم نگاه کن!چیزی کم نیست؟مثلا...یه جونور دراز و مخوف و سبز رنگ و لزج!
رز تازه متوجه غیبت نجینی شد!
محفل ققنوس:ـ یعنی چی فاوکس مریضه؟ققنوس که مریض نمیشه.
رون ویزلی که مقابل دامبلدور ایستاده بود با حالتی گیج و منگ سرش را خاراند.
ـ نمیدونم پروفسور.احساس میکنم شکلش عوض شده.تازه 5 دقیقه پیش باید خاکستر میشد.ولی ما هر چی صبر کردیم نشد.حتی سعی کردیم خودمون با فندک مشنگی بابام خاکسترش کنیم.ولی بشدت مقاومت کرد.اصلا یه جوری شده.دراز شده.سبز شده.پراش ریخته.اگه ببینین دلتون براش کباب میشه.
چند دقیقه بعد دامبلدورکنار قفس فاوکس ایستاده بود.
ـ آه...این که ققنوس نیست!من الان موندم از این تعجب کنم که این فاوکس نیست، یا از اینکه تو فرق بین مار و پرنده رو نمیدونی!این...نجینیه!پناه بر ابروهای مرلین.چه اشتباهی.پس فاوکس هم باید پیش تام باشه...اوه...فاوکس عزیزم.تام که بلد نیست از یه ققنوس چطوری نگهداری کنه.سریع باید باهاشون تماس بگیریم.باید این جونور دراز بی قواره رو بدیم بهشون و فاوکس عزیزمونو پس بگیریم.
شیون آوارگان:ـ ارباب دستور عقب نشینی صادر نمیکنین؟بچه ها خسته هستن.
لرد سیاه قفس نجینی را بطرف ایوان روزیه پرتاب کرد.قفس درست روی سر ایوان فرود آمد و سرو صورت ایوان غرق در خاکستر شد.
ـ عقب نشینی کدومه نادان!این فقط یه آتش بس موقتیه.
درست در همین لحظه چهره استخوانی و خاکستر پوش ایوان داخل قفس، آتش گرفت وجوجه ققنوسی طلایی رنگ، داخل حفره بینی ایوان متولد شد.
لرد سیاه با دیدن جوجه ققنوس لبخندی زد.
ـ فکر میکنم فهمیدم نجینی کجاست!با اون شکست خورده ها تماس بگیرین.بگین خروسشون پیش ماست.وای به حالشون اگه یه فلس از نجینی کم بشه.