هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
خلاصه: لرد سیاه متوجه شده که مرگخوارا شنا بلد نیستن! برای همین یه قورباغه به اسم قوری رو به عنوان مربی شنا استخدام کرده که به مرگخوارا شنا کردن یاد بده.
مرگخوارا مایوهاشونو آماده می کنن. دریای نامناسبی هم پیدا می کنن که زیادی سرده و همشون یخ می زنن.
بعد از اینکه یه خرس قطبی کلاه سو رو می‌جوه، سو از شدت عصبانیت می‌خواد دوئلی بین اون و خرس برگزار بشه.

...

مرگخواران با شنیدن این حرف، نگاهی به هم انداختند.

درخواست سو خیلی هم بیجا نبود، اما آن‌ها با یک خرس زبان‌نفهم روبرو بودند که حتی امان نمی‌داد چوبدستی‌هایشان را بالا بیاورد... نتیجتا همه بیخیال سو و ناراحتی‌هایش شدند.

- دیوونه شده... ولش کنین بذارین یکم تنها باشه مغزش بیاد سر جاش... نیومد هم اشکالی نداره ارباب می‌فهمه اخراج‌ترش می‌کنه. ما می‌ریم ببینیم قوری چی می‌گه.

اما سو که انتظار رفتار دیگری داشت، جا خورد و از ترس اخراج‌تر شدن، به‌سرعت از حالت افسرده و رو به موت فعلی خارج شد.
- بی‌تربیتا، حالا می‌مردین یکم نازمو می‌کشیدین؟ دیوونه‌م خودتی بانز!

قوری که به کمک تهدیدهای "به لرد می‌گم" و "الان جغد می‌فرستم چغلی‌تونو می‌کنم" بالاخره توانسته‌بود همهء مرگخواران را مرتب و منظم کنار هم جمع کند، روی صخره‌ای ایستاد و بلندگو به‌دست گرفت تا متد جدیدی برای شنا به آن‌ها آموزش دهد... هر چند واضح بود قوری روش‌هایی را یاد می‌داد که طرف قابل، حتما باید قورباغه می‌شد تا بتواند چیزی از آن‌ها بفهمد!


گب دراکولا!


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ جمعه ۵ مهر ۱۳۹۸

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۱ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۶:۴۶ شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۲
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 172
آفلاین
- سو! با تو هستیم ،سو!
اما سو تکان نمی خورد. مرگخواران که قبلا سو را در چنین حالتی ندیده بودند، کم کم نگران و مضطرب شدند. بنابر این چاره ای اندیشیده و تصمیم گرفتند کسی را انتخاب کنند که سو را آرام سازد.
- سلام سو! کجایی؟
- کلاهم.
- آهان نگران نباش. خب. .. خب یکی دیگه.. می خری. غیر از اینه؟
- کلاهم!
-آره یکی دیگه می خری، فعلا بیا بریم. تمرین شنا داریم.
- کلاهم!
- ای بابا، بیخیال شو دیگه!
- کلاهم. کلاه نازنینم! خرس اونو ... انو جویید! خرس کلاه قشنگم رو جویید!
لحن سو لحن غم انگیزی نبود، بلکه لحنی بود ، با انزجار و عصبانیت فراوان. لینی که آن لحظه کنار سو بود و قصد آرام کردنش را داشت، دست چپش را روی شانه سو گذاشت، تا بگویید همه چیز درست می شود، ولی حرفی نزد و از ته دل فریاد کشید: آییی! سوختم! سوختم! تو چرا این همه داغی؟
مرگخواران که صدای لینی را شنیده بودند، خود را به آن دو رساندند تا شاهد ماجرا باشند.
- چی شده لینی؟
- سوختم! دستم سوخت!
- چی؟ چه طوری؟
- اینجا قطبه! چیزی وجود نداره که تو با دست زدن به او بسوزی!
لینی که دستش را داخل برف ها فرو برده بود، نفس عمیقی کشید و به سو، که به نقطه نامعلومی خیره شده بود، اشاره کرد .
- یعنی سو اینقدر عصبانیه که، آتش گرفته؟
- آره! می خواستم دستم رو بگذارم روی شونش که سوختم .
- من می خوام امتحان کنم. تا ثابت کنم اشتباه کردی!
مرگخوار هنوز به سو نزدیک نشده بود که داخل برف ها فرو رفت.
- ای بابا! اینها کی آب شدند؟ مگه الان یخ سفت نبودن؟
راست می گفت! یخ ها به طور غیر منتظره ای داشتند آب می شدند!
- دیدین!؟ تقصیر سو لیه!
انقدر حرارت داره که ، الان یخ ها رو آب می کنه!
مرگخواران که هنوز شنا بلد نبودند،غرق شدن خودشان در آب حاصل از ذوب شدن یخ تصور کردند، بعداز این تصور همه شان با داد و فریاد شروع کردند به آرام کردن سو.
- سولی، ناراحت نباش خرسه خامی کرد، ببخشش!
- راست می گه، بیخیال کلاهت شو.
- اصلا تو بخند، من واسه تو کلاه می خرم.
- چرا ناراحتی! بیا من از قوری واست کلاه درست می کنم.
- چرا از جون من مایه می گذارید؟
- سو لی ، اگه بیشتر از این عصبانی باشی یخ ها آب می شن و ما میریم زیر آب!
- آره، غرق می شیم!
- ما میمیریم!
- خود تو هم میمیری! دیگه نمی تونی مرگخوار باشی و...
- سو لییی! آروم باش.
- چی کار کنیم عصبانی نباشی؟
انگار این سوال بهترین سوال پرسیده شده بود، زیرا سو به آرامی جواب داد
- یک دوئل بین من و خرس برگزار کنید!


مزه خونه به همینه... همیشه می دونی درش به روت بازه... می تونی سر تو بندازی پایین و بیای تو و لازم نباشه توضیح بدی به کسی که چیکاره ای اونجا... چون جوابش معلومه... خونت اونجاست... حتی اگه فقط گهگداری بهش سر بزنی!


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۸

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
سولی دیگر طاقت دوری از کلاهش را نداشت...کلاه او در چنگال یک خرس قطبی بود...مرگخواران به قطب شمال آمده بودند تا توسط استادشان "قوری" که در اصل یک قورباغه بود، شنا یاد بگیرند...آنها هیچکدام شنا بلد نبودند و این استاد را لرد ولدمورت استخدام کرده بود تا به آنها شنا یاد بدهد!
او حالا نقشه ای کشیده بود تا به صورت مخفیانه به خرس نزدیک شده و کلاهش را از چنگ آن خرس بقاپد!

سولی در حالی که سعی میکرد استتار کرده باشد، از پشت پاورچین پاورچین به خرس در حال نزدیک شدن بود...ولی وقتی که حسابی به خرس نزدیک شده بود، ناگهان خرس برگشت و روی پایش ایستاد!
سولی ترسید...ولی به علت سردی هوا، صرفا چند غالب یخ از خودش خارج کرد... خرس که حالا مشخص شده بود هیکلش چند برابر هیکل سولی است، دستش را که کلاه سولی را با آن گرفته بود بالا اورد و نعره ای کشید...
سولی ولی همینکه چشمش به کلاه افتاد، نیرو گرفت و با شجاعت هرچه تمام تر فریاد کشید:
_آی خرس گنده بک!
_با منی؟
_آره با خود خودت هستم....خجالت نمیکشی کلاه من رو گرفتی و پسش نمیدی؟
_چی؟
_کلاه من دست توئه...زود پسش بده!
_این کلاه توئه؟
_آره!
_میخواییش؟
_معلومه...پسش بده!
_باشه!

خرس کلاه را برداشت و در دهانش گذاشت...کمی جویید و بعد آن را تُف کرد!
_بیا...اینم کلاهت!

خرس این را گفت و سولی را با کلاه تنها گذاشت...
سولی اما بر اثر شوک وارده تکان نخورد..نمیتوانست تکان بخورد...او بدون اینکه حرکتی کند یا چیزی بگوید، به کلاه نگاه میکرد!

در همین حین یکی از مرگخواران که دورتر از سولی ایستاده بودند بودند، فریاد کشید:
_سولی...زود باش بیا اینور...استاد قوری میخواد متد و روشی جدید رو برای آموزش دادن شنا امتحان کنه...زود باش بیا!




پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۲:۳۵ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۸

جودی جک نایفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۰ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۸:۰۴ دوشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۹
از هـᓄـیــטּ ᓗـوالیـ جهنـᓄـ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
دامن سو تو دستش مچاله شده بود! صورت خودشم از ناراحتی مچاله شده بود! اینقدر فکر کرد که ذهنشم مچاله شد!
-هعی!
-هعی و چیع!؟ تصویر کوچک شده

-کریس تو دیگه هیچی نگو خاهشا!
-میخوایع تو غمع کلاهع بمیریع؟ تصویر کوچک شده


نیش کریس داشت کم کم باز میشد! سولی کریس رو میخواست بفرسته پیکارش ولی بازم صورتش از ناراحتی چروک بودو هیچ جوره جدی نمیشد!
-نه! تو برو تا دیر نرسی! منو با کلاه مچاله شدم تو دست اون خرس گنده تنها بذار!

کریس که تو تمام مکالمه شون با "ع" آشنا شده بود، تلاش کرد "ع" های بیشتری رو برای مد کردنش بگه!
-خوع... باشع! دستع خودتع! منع میرمع... توروع با کلاهتع تنهاع میذارمع!
-خو باشه! تو برو و اینجوریم حرف نزن بلا گیر میده!

کریس هم با سرعت تسترال وار مدل پیر دوهزار میدویید! اگه به بقیه که با سرعت... اَه! من که گوینده باشم، تام نیستم! هشتگ مثل تام نباشید! الان دارم داستانو میگم! کریس هم از نظر سولی دور شد!
-کلاه... آها! من یه کلاهی داشتم! خوب نگهش نداشتم! خرسی اومدو بردش! با یه دستم چلوندش! شعرای زیبا تری از رودولف میگما! آهای، کلاهی داشتم! خوب نگه نداشتم! خرسه اومدو بردش! با یه دستـ...

یهو انگار صورتش اتو کشیده شده باشه، یه فکری به ذهنش رسید! ولی بازم داشت برای کلاهش گریه میکرد!
-


...You must believe me to exist
...wait
God is busy
?Can i help you

***
آری، آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۲ دوشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۶:۴۰:۱۷ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 407
آفلاین
- مرگخواران!

اما مرگخواری نبود که به حرف‌های قوری گوش بده یا تاییدشون کنه. همه در حال غرق شدن بودن.

قوری باید کاری می‌کرد... اگه بدون مرگخوارانی با توانایی شنا به شکل حرفه‌ای برمی‌گشت، لرد سیاه به علت کیگوری بودن دهنش رو صاف می‌کرد.
- باید چیکار کنم، از کی کمک بگیرم؟ ... اصلا از کی تا حالا شما به همدیگه کمک می‌رسونین؟

قوری سعی کرد در همون حین بهشون یاد بده چطوری نجات پیدا کنن.
- منو ببینین، این‌کارو انجام بدین تا نجات پیدا کنین... دستا رو به جلو... پاهاتونم تکون بدین! دِ چرا گوش نمی‌دین؟
- قلپ قلپ قلپ!
- آب رو نخورین، تکون بخورین!

اما ناگهان، فکری به ذهن قوری رسید.
- بخورین بخورین، انقدر اون آب رو بخورین که چیزی ازش نمونه! هم برای پوستتون خوبه، هم جونتون! هر کی هم بیشتر از همه آب خورده باشه اوله!

مرگخواران نگاهی به هم انداختن و سپس، با آخرین سرعت مشغول نوشیدن آب شدن... کریس که عملا همه آبهای اطراف رو با دست به طرف دهانش میاورد تا مقام اولی رو به سو نده... همونطور که مستحضرید، اونا خیلی سریع گول خورده بودن!

بعد از مدتی که به علت تلاش ِ مرگخواران از چند ثانیه بیشتر نشد، همه صحیح و سالم از جاشون بلند شدن و با شکم‌هایی که دومتر جلوتر از خودشون حرکت می‌کرد، به طرف قوری دویدن تا ببینن کی برنده شده و بابتش ذوق بزنن... اما سو همونجا ایستاد و با بغض کلاهی رو نگاه کرد که توی دستای خرس زیر و رو می‌شد... قوری نتونست بهش کمک کنه، پس خودش باید یه کاری می‌کرد!




گب دراکولا!


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱:۴۳ دوشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۸

ریچارد اسکای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۵۸ سه شنبه ۱۳ دی ۱۴۰۱
از اون بالا بالا ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 61
آفلاین
حالا وقتش رسیده بود تا فنریر بعد چندین سال شکاری گیر بیاورد و غذایی گیر بیاورد، آن هم چه بهتر از خرس قطبی که افتخاری بس بزرگ برای او به ارمغان می آورد و گوشت و چربی هایش برای سال ها او را سیر نگه میداشت.
فنریر با همین افکار قدم قدم به سمت خرس ۳ متری غول پیکر روانه میشد.
فنریر جلوی دماغ خرس ایستاد؛ فنریر بر مقایسه با آن خرس سوسکی بیش نبود.

_سلام دادچ چطوری؟هوا قطب خوبه؟شکار چی ها؟

و بعد خنده ای کرد و و محکم به شانه خرس خوابیده زد.

_الکی نیست این چربیا که،ماشالا ، ماشالا بزنم به تخته.

خرس از قرار معلوم زیاد از این حرکات فنریر خوشش نمی آمد که باعث بیدار شدن آن از خوابی ناز نیز شده بود.
خرس با خشم سرش را بالا گرفت و با ضربه ای محکم او را درون آب پرتاب کرد.
سو که از چند متر دورتر نظاره گر بود و امید داشت نقشه به خوبی پیش برود با نیشی که تا بنا گوش باز بود تبدیل به صورتی پوکر و نا امید شده شد.
فنریر هم از آن جایی که علاقه چندانی به آب و شنا نبود در حال دست و پا زدن و غرق شدن در استخر بود.
ملت مرگخوار دچار پدیده جو گرفتگی شدند و برای کمک به درون استخر رفتن ،ولی خود آنها هم شنا بلد نبودند و درحال غرق شدن بودن!




شناسه قبلی : آبرفورث دامبلدور



پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۸

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲:۱۴:۱۷
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 722
آفلاین
سو همانطور که حرف هایی که قرار بود به فنریر بزند را در ذهنش مرور می کرد، به طرف فنریر به راه افتاد. هنگامی که به او رسید، با ملایم ترین و گول زننده ترین لحنش شروع به حرف زدن کرد:
- هی فنر، می دونستی گوشت خرس چقدر خوشمزست؟ اونم از نوع قطبیش؟
- اوهوم...

سو درحالی که انتظار این حجم از خونسردی را در فنریر نداشت، با تعجب پرسید:
- چی؟ یعنی می دونستی و الان اینجا وایسادی؟ اونم درحالی که یه خرس قطبی پنج قدم اون طرف تر وایساده؟

فنریر که معلوم بود کمی نسبت به حرف های سو علاقمند شده، سعی کرد جلوی این علاقه اش را بگیرد و همچنان با بیخیالی گفت:
- اوهوم... خب که چی؟
- خب تو الان نباید اینجا باشی! چرا داری غریزه ی گرگینه ایتو سرکوب می کنی؟ اونم تو شرایط الانت!
- مگه شرایط الانم چشه؟

سو چشم هایش را رو به بالا چرخاند و گویی مطلبی را برای کودکی توضیح می داد، گفت:
- ببین، تو الان سردته، گشنته، دلت غذا می خواد درحالی که اون غذا با آرامش کنارت وایساده ولی تو هیچ اقدامی برای سیر کردن خودت نمی کنی! چرا به خودت نمیای فنر؟ کسی قرار نیست تو رو سیر کنه، خودت باید زحمت بکشی!

فنریر که نرم شده بود، در تایید حرف های سو گفت:
- راست می گی! باید خودم دست به کار شم. باید یه جوری غافلگیرش کنم؛ ولی چجوری؟
- اون خرس بزرگه تو نمی تونی غافلگیرش کنی. باید رضایت و اعتمادشو جلب کنی بعد یهو بپری روش. ببین، دست اون خرسه یه کلاهه؛ تو اول باید برای جلب رضایتش اون کلاهو ازش بگیری و رو سرت بذاری، بعد برای این که مهارت های هدف گیریتو بهش نشون بدی، کلاهه رو پرت کنی برای من! اون وقت اون مشغول تشویق تو می شه و بعد می تونی بخوریش!

فنریر که گشنگی واقعا بهش فشار آورده بود، پیشنهاد سو را با کمال میل پذیرفت و در حالی که با رضایتی کاملا قلبی سرش را تکان می داد، با نیشی که تا بناگوشش باز بود، برای اجرای نقشه ی سو و سیر شدن خودش به طرف خرس که حالا کلاه را مانند بالش زیر سرش گذاشته بود، به راه افتاد.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۸

دیانا کارتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۸
از معمولا هرجا که ارباب حضور داشته باشه🐱
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
سولی به سمت مرگخواران برگشت و آن هارا زیر نظر و برسی قرار داد.
کمی جلو رفت و روبه روی کراب ایستاد.
-کراب،میشه بری پیش اون خرس تا کلاه منو پس بده ؟

کراب هین بلندی کشید.
-تو دوست داری هیکل باربی من زیر دندونای این خرسه پاره پاره شه؟...معلومه که نمیرم

سولی پس از اینکه این سوال را از بلاتریکس و لیسا پرسید و جواب نه گرفت فهمید راستگویی بدردش نمیخورد و باید جور دیگری عمل کند.
پس اینبار به سمت دیانایی رفت که گوشه ای از سرما میلرزید.
-هی دی! تو میدونستی که اون خرسه یه شیشه ی بزرگ از نوتلا داره؟

چشمای دیانا سریع درشت شد.
-اونی ، جدی میگی؟

سولی لبخندی از موفقیتش زد.
-معلومه برو پیشش و بهش بگو سولی منو فرستاده و بعد اون بهت نوتلا میده!

دیانا که سرما را از یاد برده بود با سرعت عجیبی به سمت خرس دوید. و لبخند گشادی زد.
-انیو خرس شی! اونی منو فرستاده!😺
-هووم؟

خرس که از حرفای دیانا چیزی نفهمیده بود با انگشت کوچکش دیانا را به سوی دیگری پرتاب کرد.
اما دیانا از خرس خیلی کوچکتر بود و مثل یه عروسک با برخورد انگشت خرس به آن سر دنیا پرتاب شد.

سولی که دید نقشه اش نگرفته و خرس حالا پایش در کلاه بیچاره ی او جا داده ، به سوی مرگخوار دیگری رفت.
و از قضا آن مرگخوار بخت برگشته کسی جز فنریر نبود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ شنبه ۲ شهریور ۱۳۹۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه متوجه شده که مرگخوارا شنا بلد نیستن! برای همین یه قورباغه به اسم قوری رو به عنوان مربی شنا استخدام کرده که به مرگخوارا شنا کردن یاد بده.
مرگخوارا مایوهاشونو آماده می کنن. دریای نامناسبی هم پیدا می کنن که زیادی سرده و همشون یخ می زنن.
یه خرس قطبی کلاه سو رو برداشته و قراره در مقابلش از قوری یه مرگخوار بگیره!

.................

قوری جهید و جهید و به طرف مرگخواران رفت.
سو با شنیدن صدای جهش، امیدوار شد. سرش داشت منجمد می شد.
ولی وقتی قوری را بدون کلاه دید، امیدش را از دست داد.
-خب؟...چی شد؟...کلاهم؟

خرس نعره ای از خوشحالی زد. او کلاهدار شده بود.
سوی یخ زده، هنوز به سختی گوشه کلاهش را می دید که در دستان خرس مچاله می شد.
خرس کمی کلاه را بررسی کرد و آن را روی دمش نصب کرد.

-کلاهمو خرسی کرد!

در حالی که سو، نگران وضعیت کلاهش بود و خرس کاربرد های جدیدی برای کلاه می یافت،قوری زیر چشمی مرگخواران را بررسی کرد.
باید یکی از آن ها را برای خرس می برد. هنوز نمی دانست، کدام مرگخوار برای این کار مناسب تر است و چطور باید قانعش کرده و او را تحویل خرس بدهد!







پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۰:۰۳ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۸

ماتیلدا گرینفورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۷ دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۱۷:۴۴ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین
قورباغه تقریبا رسیده بود میدانست که هرچه بگوید بازهم آنها مجبورش میکنند که برای برگرداندن کلاه پیش قدم شود اما همین که به فکر این افتاد که اگر خرس مذاکره پذیر نباشد و نخواهد کلاه را بر گرداند چه بلاهایی میتواند بر سرش بیاید ، کمی از سرعتش را کاست تا چاره ای بیاندیشد. چند دقیقه بعد پس از جهش هایی که برای قوری به نظر طولانی می آمد و انگار آخرین جهش های عمرش را میکند به خرس رسید با آنکه از ترس به خود میلرزید شروع کرد به صحبت کردن.
_میگم اممم دوست قطبیه من بیا بشینیم عینه دوتا حیوون حسابی باهم اختلاط کنیم. تو اون کلاه رو بده منم یکی از آدمایی که اونجا وایساده رو به عنوان جایزه میدم که با خودت ببری و آزادی هر کار میخوای باهاش بکنی بخوریش یا تاکسیدرمیش کنی واسه دکور خونه ت.
قوری بعد از زدن این حرف پیش خود فکر کرد:
_بلاخره اونها مرگخواری اند واسه خودشون شک ندارم هر کدومشون رو خرس برداره میتونن از پس خودشون بر بیان ولی...اگر بفهمن من اونها رو در مقابل کلاه معامله کردم چی؟؟؟

خرس قطبی از این پیشنهاد بدش نیامده بود پس لبخندی رضایتمندانه زد و نیم نگاهی به مرگخواران انداخت ولی از یک طرف هم از کلاه خوشش آمده بود و دل کندن از آن هم سخت بود و از طرف دیگر خرس طماعی بود پس به فکر فرو رفت تا راهی پیدا کند که علاوه بر اینکه چیزی را از دست ندهد بتواند چیز دیگری هم بدست آورد .یک مرگخوار خوشمزه .
_هوممم پیشنهاد بدی به نظر نمیاد اما یک شرط داره اول شما به حرفتون عمل کنید منم بعدش کلاه رو پس میدم.

قوری کمی تامل کرد تا به گونه ای راهی بیابد تا یکی از مرگخواران انتخابیه خرس قطبی را با خود بیاورد و معامله کند. در یک لحظه انگار چراغی در سرش روشن شد و یک نقشه خوب به ذهنش خطور کرد.
_بسیار خوب. فردی که انتخاب کردی رو نشونم بده . منم میرم با دوستانم در این باره گفت و گو میکنم و اون رو با خودم میارم.

مرگخواران هم که حدود بیست تا سی قدم از آنها فاصله داشتند از این مذاکره چیزی متوجه نشدند اما چون زیرک و باهوش بودند، به قورباغه اعتماد چندانی نداشتند بنابراین در آن هوای سرد که تا مغز استخوان هایشان قندیل بسته بود تصمیم گرفتند شش دنگ حواسشان را جمع کنند تا مبادا از قوری فریب بخورند.


He deals the cards as a meditation
And those he plays never suspect
He doesn't play for the money he wins
He don't play for respect

He deals the cards to find the answer







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.