خلاصه کمی تا قسمتی کامل و جامع تا آخر این پست:
گروهی از مرگخواران از طرف لرد به ماموریتی فراخونده شدن که به صندوقی در بانک گرینگوتز دستبرد بزنن و چیزی که داخلش هست رو بدزدن. اما بانک خالی از اجنه و متروکهس و در تاریکی فرو رفته. بعد از این که تو ورودی اصلی بانک موجوداتی بهشون حمله میکنن و باعث زخمی شدن گابریلا میشن، تصمیم میگیرن وارد بخش ویژه بشن و درو پشت سرشون ببندن. مرگخوارا گابریلا رو بعد از درمان برای تجدید قوا تنها میذارن و مسیرو ادامه میدن و به تالار عظیمی میرسن که ریشههایی همچون درخت که خون درونش جاریه رو زمین زیر پاشون حکاکی شده و مرکز تمام ریشهها به جعبهای سیاهرنگ میرسه که حدس میزنن همون چیزیه که لرد میخواسته. اما با وجود ریشهها که هر حرکت اشتباه روشون تلهای رو فعال میکنه، رسیدن به جعبه راحت نیست و در اولین اقدام، مهی تمام تالارو فرا میگیره که اونا رو با بدترین ترسشون مواجه میکنه. مرگخوارا با موفقیت از این مرحله عبور میکنن و مه شروع به خارج شدن از تالار میکنه که با ورود گابریلا که برای پیوستن به سایرین اومده بود همزمان میشه و اونو دربرمیگیره. اما گابریلا هم موفق میشه با ترسش مواجه بشه و حالا همگی با هم، در فاصلهی زیادی از جعبه ایستادن تا حرکت بعدی رو آغاز کنن اونم در حالی که به نظر جعبه دیگه خاموش و بیجان نیست، بلکه نفس میکشه و سایهی ضعیفی اطرافش میچرخه...~~~~~~~
تکلیف دیدار دهم با سالازار اسلیترین، به دعوت از رابستن لسترنج
گابریلا که تنها به زمان نیاز داشت تا قوایش را بازیابد، برای پیوستن به سایر مرگخواران به حرکت در میآید و مسیری که آنها طی کرده بودند را دنبال میکند. مهی که مرگخواران به تازگی از آن رهایی یافته بودند و آنها را به رویارویی با بدترین ترسشان وادار کرده بود، حالا با عبور موفقیتآمیزشان از این چالش در حال خروج از تالار بود.
مه در حال خروج بود و گابریلا در حال ورود.
گابریلا که برای پیوستن به سایرین عجله داشت، بدون توجه به مه و با خیال عادی بودن آن، به داخل تالار قدم میگذارد. اما بلافاصله تاثیر مه گریبانگیرش میشود. تنها یک پلک زدن کافی بود تا کسی جلوی چشمانش ظاهر شود که هرگز حتی خیالش را هم نمیکرد.
خودش بود.
اما خبری از موهای سرخرنگش که به رنگ آبی تغییرش داده بود یا چشمهای بنفشرنگی که حاصل ترکیب رنگ سرخ جهنم با چشمان آبی پیشینش بود نبود. همهچیز مثل زمان کودکیاش بود، درست قبل از آن که پا به جهنم بگذارد و شخصیت تازهاش متولد شود، اما همسن با خودش. دختری هجدهساله با موهای نقرهای-بلوند و چشمانی آبیرنگ مستقیما به چشمهای گابریلا زل زده بود.
گابریلا انگار نه انگار که دیدن خودش عجیب باشد، ابرویی بالا میاندازد.
- تقریبا مطمئنم کارواش جادوییای این اطراف نیست که بتونه رنگ وجودمو از بین ببره! پس... لنز گذاشتی؟
کوچکترین تغییری در حالت نگاه گابریلای خیالی که همان نسخهی بزرگشدهی گابریل بود مشاهده نمیشود. با هیجانی وصفناپذیر که امید، عشق و محبت در نگاهش موج میزد، همچنان به نسخهی حقیقی خودش خیره مانده بود.
- خب اگه حرفی نداری که بای!
گابریلا با گفتن این حرف قصد میکند به جلو حرکت کند و با زدن تنهای به گابریل از او عبور کند، اما حرفی که گابریل میزند او را برای لحظهای سرجایش متوقف میکند.
- هنوز فرصت داری که دوباره من بشی.
گابریلا با بیخیالی شانهای بالا میاندازد.
- آها.
و دوباره قصد حرکت میکند که اینبار گابریلای خیالی خودش را محکم در بغل او پرتاب میکند و دستهایش را دور کمرش حلقه میکند.
- کجاست اون دختری که تمام چیزی که براش مهم بود خوشحال کردن دیگران بود؟
- خب اگه دنبال یکی دیگه هستی چرا منو بغل کردی؟
- چون دختری که میگم هنوز همینجاست. درون تو. من هنوز بخشی از تو هستم و دارم میبینم که چقد مشتاق هستی دوباره من بشی.
گابریل همزمان با گفتن این حرف، گابریلا را رها میکند و دستش را بر روی قلب او میگذارد و لبخند گرمی به او میزند.
- قبلا هم بهت گفته بودم، یادت میاد؟ من بخشی از تو هستم. همیشه درونت خواهم بود و تو رو به شک میندازم. تا روزی که بپذیری باید مثل من میموندی. تا روزی که دوباره من بشی.
گابریلا حالا میفهمید با چه چیزی مواجه شده است. نسخهای از خودش که اگر سالها پیش رهایش نکرده بود، حالا تبدیل به آن شده بود. اما گابریلا
مطمئن بود که دیگر اثری از او درونش نیست. خودش او را راهی کرده بود که برای همیشه از وجودش پر بکشد و برود.
اما حالا، بدترین ترسش جلویش قد علم کرده بود. ترس از این که گابریل کامل رهایش نکرده باشد و شخصیت مستقلی که بدست آورده است، با او نابود شود. ترس از این که گابریل او را در مسیر جدیدی که انتخاب کرده است دچار تزلزل کند.
نه!
این نه میتوانست حقیقت داشته باشد و نه چیزی بود که او بخواهد.
گابریلا دست دخترک را از روی قلبش کنار میزند و اینبار خودش قدمی به جلو برمیدارد و به چشمهای آبیرنگ گابریل خیره میشود.
- خودت بگو، قیافه من شبیه کساییه که چنین چیزی بخوان؟
لبخند گرم گابریل که با پس زده شدن دستش کمرنگ شده بود، حالا قویتر از قبل دوباره به صورتش باز میگردد. لبهایش برای پاسخ گفتن به گابریلا باز میشود، اما گابریلا بلافاصله با یادآوری موضوعی پوزخندی میزند و زودتر میگوید:
- هه! تقریبا فراموش کرده بودم که تو همیشه امید واهی داری. معلومه که جوابت آرهس!
- میگم آره، نه چون این چیزیه که میخوام، بلکه چون حقیقته. متوجه نیستی؟ تمام لحظاتی که شک و تردید به سراغت اومدن به خاطر این بود که من هنوز بخشی تو هستم.
گابریلا سعی میکند ژست افرادی که در حال فکر کردن هستند را به خود بگیرد.
- هممم... بذار فکر کنم چند بار این اتفاق افتاد... اوه،
هیچوقت!گابریلا هیچوقت را چنان بیرحمانه فریاد زده بود که گابریل ناخودآگاه چند قدم به عقب برمیدارد. از نظر گابریلا او حتی کمی محوتر از قبل به نظر میرسید.
- تو یه آدم با احساس و پر از عشق و محبت هستی که فقط خوبی رو میشناسه. به من برگرد و بدیهای وجودت رو برای همیشه پاک کن.
خوب، بد. خوبی، بدی. کلیشههایی که گابریلا سالها بود دیگر آن را نمیشناخت و از نظرش بیمعنیترین مفاهیم در دنیا بودند. گابریلا بیتوجه به سخنان گابریل که به خیال خودش باید در او اثر میکرد، به آرامی با قدمهایی محکم به گابریل نزدیک میشود.
- بازم داری اشتباه قبلتو تکرار میکنی. این تو نیستی که درون من بودی، این من بودم که در وجود تو بودم، منتظر برای بیرون اومدن و با بیرون اومدن من... تو دیگه وجود خارجی نداری!
گابریلا با گفتن این حرف، دهانش را به سمت گابریل میگیرد و به سمتش فوت میکند. همزمان با برخورد جریان بادی که از دهان گابریلا خارج شده بود، گابریل شروع به محو شدن میکند و مهی که آنجا را فرا گرفته بود هم از پشت سرش عبور کرده و با خروج از تالار، به کلی از بین میرود.
با ناپدید شدن گابریل، گابریلا زیر لب زمزمه میکند:
- و من از چیزی که سالازار ازم ساخته راضیام.
- گابریلا!
سیبل بود که متوجه حضور او شده بود.
- از مسیری که از قدمهامون به جا مونده بیا. مواظب باش که هر حرکت اشتباه تلهای رو فعال میکنه.
گابریلا با حرکت سرش اطاعت میکند و طولی نمیکشد که با دنبال کردن مسیر، به سایرین ملحق میشود. جایی که جعبه سیاهرنگ هنوز در فاصلهی زیادی از آنها قرار داشت.
ویرایش شده توسط گابریلا پرنتیس در 1404/3/13 13:29:55
ویرایش شده توسط گابریلا پرنتیس در 1404/3/13 17:13:26
نشان نقره ریونکلاو
🦅 Only Raven 🦅