گروه 1
پست سوم ماموریت - انقدر با من بحث نکنید خانوم محترم! جاروی شما به دلیل نقض قانون 134 حفاظت از محیط زیست تا اطلاع ثانوی بازداشته!
- چرا نمی فهمـ....،نه! یعنی چرا متوجه نیستید که من واقعا دنبال کار مهمی هستم و هر ثانیه ای که تلف می کنم، خسارت جبران ناپذیری به جامعه ی جادوگری وارد میشه!
کریچر نگاهی به آنیتا و جاروی پاکی که یه سرش در دستان او و سر دیگش در دستهای چروکیده ی خودش بود انداخت و با تردید پرسید:
- خسارت؟! چه خسارتی مثلا؟!
آنیتا زیر لب فحشی نثار بخت بدش کرد و با حرص جواب داد:
- نمی تونم بگم! سریه!
کریچر که اصلا از جواب آنیتا خوشش نیومده بود بار دیگه جارو رو به سمت خودش کشید و با لجاجت گفت:
- نمیشه خانوم! قانون قانونه! شما اگر می خواید جاروتونو پس بگیرید باید با من به وزارت خونه بیاید!
- میشه بپرسم اینجا چه خبره؟!
کریچر و آنیتا هر دو به سمت منبع صدا برگشتند و با قیافه ی جدی ِ مک گونگال روبرو شدند.
- مگــــی! نجاتم بده!
کریچر در یک لحظه از غفلت آنیتا استفاده کرد و به طور کامل جارو رو به تصرف خودش در آورد.
مگی به خیال خودش چشمکی نا محسوس! به آنیتا زد و در حالی که سعی می کرد قیافه ی جدی به خودش بگیره دوباره پرسید:
- چی شده؟!
کریچر انقدر از به دست آوردن جاروی آنیتا خوشحال شده بود که متوجه چشمک مگی نشد و در حالی که لبخند پلیدانه ای سرتاسر صورتشو پر کرده بود، گفت:
- این خانوم قانون 134 حفاظت از محیط زیست رو نقض کرده! برای همین جاروشون توسط من! توقیف شده! شما اگه می خواید...
نگاه کریچر روی ته جاروی مک گونگال ثابت موند.
مگی و آنیتا که تعجب کرده بودند، برگشتند تا ببینند چی باعث شده تا حرف او ناتموم بمونه، اما در یک آن، کریچ جاروی مگی رو هم قاپ زد و در حالی که به تهش اشاره می کرد گفت:
- می بینم که جاروی شما هم نشان استاندارد نداره! عالیه! دستگیری دو مورد مخرب! در یک روز!
و بدون زدن هیچ حرفی غیب شد!
- خدایــــــــا! آخ!
آنیتا نگاهی خشمگین نثار کوله پشتی سنگینش که لحظه ای قبل با پایش به آن لگد زده بود انداخت و بعد از این که خود را روی زمین انداخت، پرسید:
- تو اینجا چی کار می کنی مینروا؟!
مگی که هنوز در شوک از دست دادن جاروی نازنینش به سر می برد، لحظه ای با سردرگمی نگاهی به آنیتا انداخت و جواب داد:
- اومدم ماموریت!
- پس بابام تورم فرستاد! عالیه! حالا نه من جارو دارم نه تو! چه جوری باید بریم مرکز شهر؟!
مگی خود را در کنار آنیتا روی زمین انداخت و با افسردگی جواب داد:
- نظری ندارم!
لحظه ای سکوت برقرار شد و ناگهان آنیتا با خوشحالی از جا پرید و گفت:
- از بابام کمک می خوایم!
در همان لحظه ، یکی از جاده های فرعی، به سوی ماموریت!
- اه! خدا بگم چی بشی آنیتا با این جاروی آذرخشت!
رومسا پالتوی پوستش را در آورد و روی بقیه وسایلش که به گوشه ای پرتشان کرده بود انداخت و با درماندگی روی زمین نشست!
جاروی آذرخش روی زمین افتاده بود و دور خودش می چرخید!
رومسا از جایش بلند شد و در حالی که جلوی خود را می گرفت تا لگد دیگری نثار جارو نکند به سمتی که وسایلش را انداخته بود رفت.
- از اینا هم که نمیشه استفاده کرد!
بلاخره چوبدستیش را بیرون آورد و با اجرای طلسمی، کیفش را سبک کرد. سپس نگاهی مردد به پالتوی پوست خزش انداخت و زیر لب گفت:
- به دردم نمی خوره!
لحظاتی بعد...
رومسا آخرین تلاشهایش را برای راه رفتن کرد و در نهایت خود را روی چمن یکی از پارک های کنار جاده انداخت.
- دیگه...نمی ...تونم!
و همانجا به خواب عمیقی فرو رفت!
- رومســـــــــا!
صدای سم و فریادی آشنا از دور، او را از خواب پراند.
هیبت موجودی اسب مانند که انگار 3 سر داشت از دور نمایان شد. دستانش را دراز کرد تا عینکش را که کنارش روی چمن ها افتاده بود بردارد.
- باورم نمیشه! نجات پیدا کردم!
آنیتا با یک پرش از روی موجود اسب مانند! پایین پرید و به سمت رومسا دوید.
- فکر کردم تو الان ساعت هاست که رسیدی به محل ماموریت!
رومسا جعبه ی کوچکی رو از جیب جلوی کیفش در آورد و در دستان آنیتا گذاشت.
- به لطف جاروی شما نصف راهو هم نتونستم برم! بیا! اینم جاروی آذرخش مدل بالات!
آنیتا که کم مونده بود از خنده غش کنه گفت:
- آخ ببخشید! یادم رفت بهت بگم روش طلسم ضد اجنبی گذاشتم!
رومسا چشم غره ای نثار او کرد و پرسید:
- اونا کین؟!
- مینروا و رونان! مامور محیط زیست سر راه یه ذره برامون مشکل درست کرد. بابا آلبوسمم رونان رو به عنوان کمک و همچنین وسیله نقلیه فرستاد دنبالمون!
------------------------
شرمنده که خیلی طولانی شد!