((شرح دوئل بین هدویگ و سارا اوانز))
سالن دوئل چند وقتی بود که خاک میخورد ...
دفتر مدیریت سالن...
مدیر یک مگس را میگرفت و میذاشت رو کلش بلافاصله یکی میزد تو سرش و خون های مگس رو کله ی صافش پخش میشد...
مدیر:ای بابا ، یکی نیس دوئل کنه ... تو این مملکت که انقدر خشونته چرایکی نیس دوئل کنه؟
رررینگ رررینگ
_ الو؟
صدا از پشت خط: الو، سالن دوئل؟
_ بله ، بفرمایین؟
صدا از پشت خط: من هدویگ هستم ، و میخوام با یک ساحره دوئل کنم ، این دوئل رو آقا معلم داده ، تو کف پروژش موندم بد مسب
_ بله ، صد در صد سالن آمادس ، کی میاین؟
صدا " " " " ": تا نیم ساعت دیگه
مدیر تلفن رو میزاره و از خوشحالی پر در میاره میره تا جای خورشید کباب میشه میمیره
نیم ساعت بعد ، سالن دوئل ...
هدویگ و سارا اوانز داخل میشن ، هدویگ پرهاش رو تمیز کرده و فرق وسط باز کرده و سارا با افاده نوک هدویگ رو گرفته و داره بهش میگه: جغد پررو ، خجالت نمیکشی؟ با من دوئل میکنی؟ مهم نیس ، اینجوری سند مرگ خودتو امضا کرد...
سارا گرم حرف ها و متلک های ساحره ای شده بود و متوجه نشد هدویگ چوبش رو در آورده...
ناگهان هدویگ فریادی وحشتناک سر داد که ستون های سالن لرزید و گفت : [b]وراس [b/]
ناگهان سارا زد زیر خنده ...
بعد از پنج دقیقه که سارا خوب شد متوجه شد هدویگ رفته اون طرف سالن و آماده دوئل شده...
سارا: که به من طلسم میندازی؟ خیلی طلسم وحشتناکی بود ، کروشیو!
هدویگ ناگهان گفت : اون فقط طلسم قلقلک ... واااااایییی
طلسم نابخشودنی به او بر خورد کرده و پر هاش در حال سوختن بود...
هدویگ چوبش را به طرف پرهاش گرفت و و توسط طلسمی آتش های رهایش را خاموش کرد...
فقط یک دقیقه فرصت داشت تا به وضع خود نگاه کند ، و بعد صدایی از طرف سارا شنیده شد:
_ سکتوم سمپرا!
قرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررت
هدویگ که سعی داشت فرار کند ، ناگهان جر خورد !
چوبش را به طرف سارا گرفت و فریاد زد : لوموس
سارا :مردک حالا میخوای به چشم های زیبای من آسیب برسونی؟ کور خوندی...
سپس با یک ورد هدویگ را به طرف خود کشاند...
سارا وردی را تلفظ کرد و پر های هدویگ شبیه پرهای چغک شد!
هدویگ: واااایییی مامانجون...
ناگهان نوک هدویگ محو شد و به جاش بوق در اومد...
هدویگ زد زیر گریه...
سپس سارا هدویگ را روی زمین انداخت و پاشنه اش را روی چشم های هدویگ گذاشت و باعث شد که چشم های هدویگ از نافش بیرون بیاد...
سپس سارا ورد دیگری را تلفظ کرد که روده های هدویگ از بوقی که هم اکنون به جای نوک بود بیرون زد...
سارا در حالی که چوبش را در غلاف میگذاشت گفت:برای امروز بسه.
سپس خم شد تا بند کفشش رو ببنده و بلند گفت:هدویگ بدبخت بهتر بود به نفرین" آواداکداوارا" دچار میشدی...
یووووووووووووووووووووهاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
صدای جیغ هدویگ تمام فضا را پر کرده بود، او پشت سارا افتاده بود و وقتی که سارا اون جمله رو میگفت چوب نفرین آواداکداوارا رو عملی کرد که متاسفانه چوب در غلاف بود و متاسفانه نفرین به هدویگ بدبخت برخورد کرد و پرپر شد...
( ته دوئل بود اونوقت زنا میگن حقوق ما ضایع میشه ! ای نا زن ها )