تمامی اعضای محفل با شنیدن فریاد برگشتند و متوجه بورگین شدند که سعی می کرد با لگد چیز هایی را از دور و برش دور کند.
لوپین که با مشاهده این صحنه خنده اش گرفته بود گفت : نترس این ها مارن؟!
بورگین که همچنان حالت انزجار را می شد در صورتش دید گفت : مارن؟واقعاً نمیدونستم!نمیگی نیش بزنن؟
این بار دامبلدور به جای ریموس جواب داد:فقط مار کوارارامپوره!یک مار بی خطر...
و با این حرفش لبخندی بر لبان تمامی اعضا نشت.
اعضا دوباره به راه افتاده بودند که به تالار دوباره به سرعت وسیع و گسترده شد ولی این بار خیلی متفاوت از زمان قبل!
اتاق با نور سفید رنگی پر شده بود که باعث میشد برق مدال ها بیشتر به چشم بیاد ولی این بار این اتفاق نیفتاده بود!
با اینکه در حدود ده بیست مدال در قفسه هایی از چوب بلوط گذاشته بودند باز هم آنقدر مدل ها خاک گرفته بود که دیگر برقی از آنها به چشم نمیخورد.
دامبلدور همچنان به مدال ها نگاه میکرد و حالت چهره اش حاکی از این بود که خاطره هایی شیرین بریاش باز گوش شده اند.
سپس گفت : اینجاهم نیاز به نظافت داره.
در گوشه ای هری به مدال های خاک گرفته نگاه می کرد و به هر مدالی که میرسید با دستش خاک رویش را پاک می کرد تا بتواند اطلاعاتی را که روی مدال حک شده بود بخواند.
مدال اول حاکی از سال 1980 بود.زمانی که هنوز به دنیا نیامده بود.مدال طلایی که نشان میداد پدرش در مسابقات کوییدیچ هاگوارتز شرکت کرده و رتبه اول را ازآن خود کرده.
در کمال تعجب مدال بعدی مال مادر ،لیلی بود!او هم در مسابقات کوییدیچ رتبه آورده بود.
متاسفانه هیچ یک از این خاطرات برایش معلوم نبود و یا هیچ کدام از این مدالها را نمی شناخت.
- هی اینجارو ببینین!
صدای استرجس بود که نزدیک یک پرده مخملی و سیاه رنگ بود و داشت آن را برانداز می کرد.
سپس با یک حرکت سریع دست،پرده را کنار کشید.
به ناگاه تمام چشم ها به شیئی که روی یک میز بود معطوف شد.
جامی عظیم الجثه و طلایی رنگ در روی میز به چشم می خورد که علی رقم خاک گرفتگی دیگر مدال ها ، بر روی این مدال حتی یک ذره هم خاک نبود.
_ صبر کن استرجس!
صدای دامبلدور بود که مخواست به استرجس که هم اکنون دستش در نزدیکی جام بود هشدار دهد تا شیئ عجیب را لمس نکند...
ولی دیگر دیر شده بود و فریاد خفه ای از دهن استرجس بیرون اومد و همانند یک تنه درخت بر روی زمین افتاد.
در یک آن تمامی اعضا متوجه شدند که ...
استرجس خشک شده بود!-0-0-0-0-0-0-0-0-0
باز نیاین بگین هری میتونه این رو خوب کنه ها!
اینو یک جور دیگه خوب کنین
خب پست زیاد جالبی نبود! آخراش بد نبود اما اولاش اصلا....
قسمتی که داشتی در مورد اون مارها و اسمشون توضیح می دادی به هیچ وجه جالب نبود و به دل نمی نشست!
یه جورایی خارج از پست می زد و آدم رو از تو حس می کشید بیرون!
این قسمت رو " اتاق با نور سفید رنگی پر شده بود که باعث میشد برق مدال ها بیشتر به چشم بیاد ولی این بار این اتفاق نیفتاده بود!با اینکه در حدود ده بیست مدال در قفسه هایی از چوب بلوط گذاشته بودند باز هم آنقدر مدل ها خاک گرفته بود که دیگر برقی از آنها به چشم نمیخورد. " رو نتونسته بودی خوب توضیح بدی!
می خواستی بگی که قبلا نور مدال ها اتاق رو روشن می کرد ولی حالا چون خاک گرفتن اینجوری نیستن! اما خیلی موضوع رو پیچونده بودی! بهتره بگم جمله اولت زیاد خوب نبود!
باید می گفتی " سال ها پیش وقتی کسی وارد اتاق می شد نور سفید رنگی که فضا را در بر گرفته بود باعث می شد برق مدال ها چشم ها را بیش تر به سوی خود بکشاند! اما حالا... " و بقیه جمله ...یعنی جمله دوم!
اما در میانه پست!
تو مطمئنی که لیلی هم چون جیمز از کوییدیچ خوشش میومد! من که اینطور فکر نمی کنم!
در اواخر پست هم نوشته بودی " همانند یک تنه درخت " بیچاره استر مگه چقدر چاق و بزرگه گه مثل یه تنه درخت باشه! ( چکش!) در آخر هم علی رقم نه و علی رغم!
خب همین...امتیاز پست 2 از 5 به همراه یه C چون به نظر میومد می خواستی قشنگ بنویسی اما نشده بود!
در مجموع 5....