حدس - انگشتر - خارق العاده - مسموم - جمجمه - دریاچه - پیچ و تاب - تضعیف - نعره - ظاهراحدسمی زدم که کار تو باشه . تو فلور رو
مسموم کردی . تا بتونی اون
جمجمه رو بدزدی. این ها رو سوروس اسنیپ به ایگور کارکاروف می گفتع و بعد از اون خنده ایی شیطانی سر داد.
ایگور: خب حالا به نظرت لرد سیاه به خاطر این کار
خارق العاده منو تشویق میکنه
سوروس: خودت میدونی که این جمجمه بدون اون
انگشتر هیچ ارزشی نداره.
ایگور رو به سوروس کرد و گفت: پس من این رو کنار
دریاچه دفن میکنم و به سراغ انگشتر میرم مواظب اون باش.
و ایگور از خانه خارج شد
در آنطرف در جایی در هزار تو ایگور با عرق سردی که از پیشانیش میریخت از راه های پر پرخ و خم و درختانی که پر از
پیچ و تاب بودند به دنبال انگشتری که حتی نمیدانست چه شکلی است می گشت.
ظاهرا ً نا امید شده بود و روحیه اش را باخته بود که ناگهان
نعره ای از درونش به اون هیب زد که نا امید نشو حرکت کن و گرنه مجازاتی سنگین در انتظار توست این صدا صدای لرد سیاه بود که در ذهن ایگو تداعی میکرد بعد از پیچ نود درجه ایی که در ماقبلش بود گذشت و در مقابل چشمانش انگشتر نقره ایی را دید که نورش در تمام جهات منتشر شده بود به سمت آن رفت ولی انگار چیزی روحیه او را
تضعیف می کرد انگشتانش را به سمت انگشتر برد که ناگهان......
خب این ادامه نداره