نیمفادورا در حالی که فنجان قهوه اش را با حرکت نوک انگشتانش به هم می زد روزنامه را ورق زد.
روک وود از آزکابان فرار کرد.نیمفادورا سرفه ای کرد و مقداری قهوه بیرون ریخت.
_چی روک وود فرار کرده؟تا موقعی که فاج وزیر باشه،اوضاع همین طوره.
و جرعه ای دیگر نوشید.قهوه خانه خیلی خلوت بود،خلوت تر از همیشه و مردانی با کیسه هایی پر از گالیون که برای خرید و فروش به قهوه خانه آمده بودند به چشم می خورد.
نیمفادورا از جایش بلند شد و 2 سکه ی گالیون از جیبش درآورد و روی میز پرت کرد و رفت.خورشید چشم ها را می زد و به همین دلیل ابروهای نیمفادورا در هم رفته بودند تا جلوی نور خورشید را بگیرند.هنوز صدای سریال یانگوم که در قهوه خانه در حال پخش بود به گوش می رسید.
_سرورم!پادشاه حالشون خوب نیست.غذای بهتر و مقوی تری احتیاج دارند.
و نیمفادورا با خود گفت:همش که فکر شکم این پادشاه و زنش اند.موضوعش فقط روی این مسئله می چرخه.
راهش را به سمت کوچه ی ناکترن کج کرد.چون ماندانگاس بیش تر در کوچه ی ناکترن پرسه می زد. وقتی به کوچه ی ناکترن رسید اخم هایش از هم باز شدند چون خبری از خورشید نبود.هوا نم داشت و بوی خاصی مثل همیشه به مشام می رسید(همون دست به آب عمومی-گلاب به روتون)
_سلام نیمفادورا
_به من نگو نیمفادورا!
و قرمز شد.
_(جیغغغ)
مردم در سر و دست هم می زدند و فرار می کردند.ماندانگاس هم گرخیده بود و در میان جمعیتی که فرار می کردند ماند.حالا فقط 2 نفر آن جا بودند روک وود و نیمفادورا تانکس که ناخواسته درگیر ماجرا شده بود.
_تو تو تو!!!!من جوانم!مادر شکوه رو الان َصدا می ٌکنم.مادر جان مادر جان(
)
روک وود ماشین حسابش را از جیب شلوار لری اش بیرون کشید و شروع کرد به محاسبه....
_خب.اگر توی هر یک متر تله گذاشته باشم،اگر این زنه یه میلی متر دیگه هم بیاد جلو کارش ساخته است.
_مواظب باش تانکس.
پرسی از پشت دیوار با چوب دستی ای گلی جلو پرید و تانکس را عقب کشید.
مغز نیمفا:(یکی بالاخره ما رو به اسم دل خواه صدا کرد!ایول
)
در همان حال که ذهن نیمفادورا در حال کاویدن عشق می باشد،پرسی گفت:آخخ...
وقتی تانکس برگشت تنها توانست مردی را پشت سرش ببیند که معلوم بود ،یک 50 روزی مسواک نزده و بوی دست به آب عمومی دوباره به مشام رسید.
_فرايبانز
در هر یک متر یک چراغ کوچک روشن شد.
در مغز نیمفا:شاید اشتباه کار کرده!!!!
_فرايبانز
این بار تله ها ناپدید شدند.
روک وود مانند ولدمورت فریاد زد:نههههههه!!!!
قصه ی ما به سر رسید جادوگره به خونش نرسید