من گفتم خلاصه رو بنویسم تا یه مقدار ادامه ی کار واسه کسایی که تازه وارد تاپیک شدن راحت تر بشه!
[spoiler=خلاصه ی ماجرا]خلاصه ی هدویگ رو بخونید اون کامل تره
آداس با کمک چو و فلور دوباره باز شد!چو و فلور با وجود اختلافاتی که با هم داشتن با کمک گرفتن از راجر و هدویگ دفتر رو مرتب و آماده کردن اما با ورود مامور شهرداری اتفاقای عجیبی رخ داد!
لیلی هم وارد ماجرا شد و بخاطر رفتارش با هدویگ و راجر مشکلاتی رو به وجود آورد!
راجر و هدویگ در حالی که از دست ساحره ها شاکی شده بودن به آبدارخانه می رن تا صحبت های خصوصیی رو داشته باشن.
و این در حالی بود که فلور و چو و لیلی حرف های اونا رو میشنیدن.
فلور با یک نفس آتشین راجر رو از پا در میاره و این فرصتی برای فرار بقیه میشه!
عاقبت این فرار حمله ی آجاسی ها به آداس بود!
راجر نیز با مخ زنی های فراوان هدویگ و مشکلاتی که با فلور داشت با آجاسی ها همراه شده بود.
اما این حمله با ورود آداسی های تازه وارد ناموفق می مونه و آجاسی ها فرار می کنن.
اما آجاسی ها دست بردار نیستن!اونا با نقشه های خودشون قصد حمله دوباره به آداسی ها رو دارن و اینبار از کلک مک استفاده می کنن!اما با وجود هوش چو نا کام می مونن!
راجر و هدویگ از پنجره فرار می کنن اما آداسی ها متوجه قضیه می شن و نقشه ی آجاسی ها رو به هم میریزن و همه شون رو دستگیر می کنن!
لارتن و رفیقش هم که به خیال خودش می تونه از این فرصت استفاده و کنه و با رفیقش همه چیزو کش بره دستگیر میشه.
اما آداسی ها شدیدا دچار اختلاف شدن و در طبقه ی بالا در حال مبارزه با هم هستن!
نکات قابل توجه این نمایشنامه اختلاف فلور و الک بر سر راجر هست!و از اون طرف چو و فلور هم مشکلاتی با هم دارن!
و حالا ادامه ماجرا!!!
[/spoiler]
--------------------------
ادامه :
شتررررق...
ادی یه پس گردنی محکم به لارتن زد!
-آخه ما به هم بسته شدیم چطوری می تونیم بهشون حمله کنیم؟تازه خوبه خودتم به این نتیجه رسیدی که اگه بخوایم این کار و بکنیم چه بلایی سرمون میاد!
لارتن:ای بابا!حالا گیر نده!هنوز که چیزی نشده!
ادی سرشو به سمت تشت بر می گردونه و به شستن جوراب ها ادامه میده.
(اون حمله ی آجاسی ها که در پست قبل اتفاق افتاده بود در واقع نقشه ی لارتن بود که داشت واسه ادی تعریف می کرد!)
------------------------
در حیاط آداس هدی و راجر در حال بگو مگو بودن!
- تو منو اغفال کردی!زنمو ازم گرفتی!عشقمو ازم گرفتی!تو به زندگی من حسودی می کردی!تازه دست و پامم شکستی!
- اِ!خب تو پرواز بلد نیستی مجبوری از پنجره بپری؟تازه استخوناتو هم جوش داد اونوقت دو قورت و نیمت هم باقیه؟
راجر میاد شروع به صحبت بکنه که ناگهان فریاد های هدویگ ساکتش می کنه.
-بیاید اینجا!ساحره ها ما رو گروگان گرفتن و ازمون بیگاری می کشن...
طرف صحبت هدویگ همون مامور شهرداریه بود که حالا داشت به خونه های دیگه سر می زد و اصلا به هدویگ توجه نداشت!
ویژژژژژ...دنگ
یه جسم آهنی (از همونا که تو کارتون پلنگ صورتی هست!
) میوفته رو هدویگ و با زمین یکیش می کنه.
فلور که دم پنجره ایستاده بود فریاد میزنه:راجوووووووو
اما قبل از اینکه راجر فرصت حرف زدن داشته باشه فلور از کنار پنجره پرت میشه و الک جاشو می گیره!
-راجووووووووو
راجو باز هم می خواد جواب بده که اینبار چو جای الکو می گیره!
- یالا راجو بیا بالا هدی رو هم با خودت بیا کلی کار داریم!بعضیا اینجارو به گند کشیدن!
صدای جیغی از توی اتاق شینده میشه و چو به داخل اتاق کشیده میشه!
راجو که احساس زذ شدیدی بهش دست داده بود شنیسل(!!!) هدویگ رو بر می داره و با خودش به سمت آداس می بره!
در حالی که یه فرد مجهول الحال با ریش های بلند خودش از پشت پرچین ها نگاهش می کنه و ژو ها ها ها های بلندی رو سر می ده!!!
----------------------------
امیدوارم فهمیده باشین طرف کیه!
[b][size=medium][color=336600][font=Arial]ما همگی اعتقاد داریم که باید خدا را کشف کرد.دریغا که نمی دانیم هم چنان که در انتظار او به سر می بریم ، به کدام درگاه