هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۷

هرمیون   گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۵ شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴
از کنار دوستان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
تکلیف اول
مدتی بود که سیریوس بلک در خانه شماره دوازده گریمالد حبس شده بود واز جهان پیرامون خود بی خبر بود. ماهها بود که کسی را ندیده بود و حتی نامه ای هم دریافت نکرده بود. ماموران وزارت خانه سخت در جستجوی او بودند و او ناچار بود که اینگونه زندگی کند.
در صبح یکی از همان روزهای تکراری برای خوردن صبحانه راهی آشپزخانه شد. وقتی که دریخچال را گشود فقط یک شیشه ته کشیده مربا را دید واز غدا خبری نبود. اگر این روال پیش می رفت تاچند هفته بعد حتما می مرد.
ناگهان از درون کابینت زنگ زده آشپزخانه کریچرظاهر شد و با نارضایتی گفت:
ــ کریچر گرسنشه! واسه خوردن هیچی نداره. ارباب چه دستوری می فرمایید؟
سیریوس به فکر فرو رفت و هیچ نگفت. کریچر دوباره شروع به صحبت کرد :
ــ ارباب! اگه امر بفرمایید کریچر می تونه از یه جایی مخفیانه غذا تهیه کنه...
سیریوس با عصبانیت گفت:
ــ نــــه! دیگه حرفشم نزن. فهمیدی؟
کریچر با ناراحتی سر به زیر انداخت و زیر لب گفت:
ــ ارباب هم ، اربابهای قبلی...
ناگهان سیریوس با هیجان فریاد کشید:
ــ یوهههههو! فهمیدم. از همون روشی که واسه بیرون اومدن از آزکابان انجام دادم استفاده می کنم...یه تغییر شکل اساسی وقدیمی...واینک سیریوس بلک تبدیل به سگ می شود.
کریچر پوزخندی زد و گفت:
ــ و حتما ارباب انتظار دارند که به یه سگ سیاه ولگرد دودستی و با احترام غذا تقدیم کنند ...
وبه آهستگی گفت:
ــ مگر اینکه آشغال های غذاشونو بخورید.

در سوی دیگر در خانه ویزلی ها هری رون و هرمیون هر سه دور تابلویی که از درونش سیریوس بلک به همراه کریچردیده می شد جمع شده بودند و به طورغیر واضحی شاهد ماجرا بودند.
رون در حالی که چشمانش را از خستگی می مالید گفت:
ــ هرمیون ! ما که هیچی از حرفهای اینا نمی فهمیم واسه داریم به اینا نگاه می کنیم ؟
هرمیون که غرق تصویر شده بود گفت:
ــ یه لحظه صبر کن...آهان، خب واسه اینکه اگه اتفاقی افتاد متوجه بشیم...وایی، اونجا رو نگاه کنین سیریوس تغیر شکل داد.

سیریوس درحالی که تبدیل به سگ سیاه بزرگی شده بود برای بیرون رفتن به راه افتاد.
کریچر در آخرین لحظه لب گشود وگفت:
ــ ارباب، ارباب، کریچر یه فکری داره . کریچر مقداری از معجون هایی رو که مادرتون برای تغییر شکل استفاده می کردند زیر کمد اتاق زیر شیرونی پنهان کرده. شما می تونید با یکی از اونا قیافتونو عوض کنید و برید بیرون.
درهمان هنگام سگ سیاه در مقابل چشمان پیر و چروکیده کریچر به تدریج تبدیل به خود سیریوس بلک شد.
سیریوس که از این کار کریچر سخت عصبانی بود با لحنی تند گفت:
ــ الان اینو می گی؟ اربابت بهت دستور میده که زود همه اونا رو بیاری.
جن خانگی در یگ لحظه غیب و ناپدید شد و پس از دقایقی دوباره و به همراه جعبه ای از شیشه های معجون های مختلف ظاهرشد.
سیریوس در حالی که با تعجب به جعبه زل زده بود گفت:
ــ حالا باید کدومش رو بخورم؟
کریچرکه دوست نداشت حتی قطره ای از معجون های ارباب قبلی اش کم شود با صدای ضعیفی گفت:
ــ کریچر یه معجون زشت کننده می شناسه.
سپس به جستجوی درون جعبه پرداخت و شیشه ای را ازمیان آنها بیرون کشید محتوی درون شیشه مایعی به رنگ سبزچمنی ومانند آب بسیار شفاف بود.

هرمیون با اشتیاق گفت:
ــ این معجون زشت کننده است. نگاه کنید رنگشو...اسمش چی بود؟ فکرکنم کلمه s داشت...
هری با بی توجهی به حرفهای هرمیون گفت:
ــ کاش می شد صداشون هم بشنویم، هرمیون توکه این تابلو رو طلسم کردی نمی دونی چطور میشه صداشون هم شنید؟
هرمیون با عصبانیت گفت:
ــ نه، نه، نه!

سیریوس دوقاشق از معجون را سر کشید از شدت درد فریاد می زد و داد می کشید. زشت شدن خیلی دردناک تر ازتبدیل به سگ شدن بود. همین طورکه بدنش در حال جوش و خروش بود روی زمین افتاد و از هوش رفت.
وقتی به هوش آمد دستهایش را دید که بسیار گوشتالو و سیاه و پر مو شده بودند با عجله به سمت آینه رفت. خود را دید با چشمانی پف کرده و دماغی گلابی شکل وبسیار بزرگ و کله ای نیمه کچل، وقتی لب ها وصورت پر جوش و سیاهش را دید ترجیح داد که از جلوی آینه کنار رود.ولی اوموفق شده بود و توانسته بود راهی برای خارج شدن از خانه پیدا کند .

تکلیف دوم
ــ اغلب افرادی که تو وزارت خونه و یا هاگوارتزکار می کند از تغییر شکل استفاده زیادی می کنند .
ــ جاسوس ها
ــ معلم های تغییر شکل
ــ کاراگاهان
ــ دزد ها
ــ افراد خیلی مشهور
ــ تحت تعقیب ها
ــ محفلی ها
ــ مرگخواران
ــ ...


هرمیون قلبی بزرگتر از مغز و استعدادش دارد!


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹ شنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۷

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
- رولی بنویسید که شما در آن شاهد تغییر شکل یک نفر (به یکی از صورت های ذکر شده) و استفاده اون فرد از تغییر شکل هستید. استفاده از تغییر شکل مهمتره و سعی کنید بیشتر به اون بپردازید . طنز و جدی بودن پست مهم نیست ، مهم محتوا ، سوژه و قدرت پسته !
دقت کنید شما باید شاهد تغییر شکل باشید ، خودتون تغییر شکل ندین ! (25 امتیاز)
__________________________________________
شب بود.سکوت همه جا را فرا گرفته بود.تنها منشاء نور چشمان گربه ای بود که به نقطه ای نامعلوم خیره شده بود.گربه هر از گاهی با پاهای خود بطور مشکوکی گردنش را خوارانده و دوباره به دور دست خیره میشد.تکانی به باسن مبارک داده و از آنجا دور شد.

صدای شلپ شلوپ آب سکوت کوچه را برهم شکست.با قدمهای همچون قدمهای بابالنگ دراز وراد کوچه شده و به دور وبر خود خیره شد.چیزه بس مشکوک را از جیب خود دراورده و چیزی مشکوک تر را زمزمه نمود.ناگهان نوری بدرخشش لامپ مهتابی و به شفافی شیشه حمام خانه دامبلدور شروع به درخشیدن کرد.مرد چوب جادو خود را نموره ای بالاتر گرفته و در نور به دور و بر خود نگاه کرد.گویا بدنبال چیز یا شخصی بود.بعد از کمی صبر و تحمل،لبخندی بر لبانش نقش بسته و شروع به قدم زدن نمود.بسوی جغدی که بیشتر شبیه به کلاغ بود براه افتاده و جوبش را برای اینکه توجه جغد را بخود جلب کند بالاتر گرفت.جغد بعد از لحظاتی از درخت سرو به پایین آمده و همچون کلاغ صداهایی بس ضدآسلامی از خود درنمود.


پس از کشمکش و گلاویز شدن با جغد،بالاخره موفق به گرفتن بسته از پاهای جغد شد.بسته را به آرامی باز نموده و همچون بز به محتوای بسته خیره شد.لبخندی گشاد بر لبانش نقش بست.به آرامی شیشه ای را که معجون صورتی رنگی درش بود را از جعبه به بیرون آورده ودوباره منتظر ماند.بوق بر این انتظار.



صدای مجدد شلپ شلوپ در کوشه پیچید.مردی با قامتی بلند و ردایی که رنگش در تاریکی معلوم نبود وارد کوچه مخوف گردید.مرد که گویا عجله داشت با قدمهایی کوتاه،درست همچون فلیت ویک،بسوی مرد اولی رفت.مرد اولی تکانی به بطری داده و دستش را که حاوی بطری بود بسوی مرد دومی دزار نمود.مرد دومی بدون بزبان آوردن کلامی،بطور بسیار بیتربیتانه ای محتوای بطری را سر کشیده و صدای ارزشی از گلوی خود به بیرون رد نمود.



بعد از اندک دقایقی،صورت مرد دوم،شروع به تغییرات کرد.لپ های افتاده و چروکیده مرد که بخاطر سرما گل افتاده بودند شروع به گود افتادن شدند.چشمان درشت مرد که حال گویا لحظه لحظه کچک تر و باریک تر میشدند رنگ خود را از آبی به سبز تغییرداده و بطور عجیبی پلک میزدند. دماغ پوزه مانند مرد کم کم کوچک شده و زخم های کبود و بسیاز زشتی بر پیشانی مرد ظاهر شد.


مرد اولی برای لحظه ای به چهره مرد دوم خیره شده و بعد بطور بیناموسانه ای دستش را به شانه مرد زد.چوبش را بداخل جیبش گذاشت و از آنجا دور شد.

___________________________
2)
انسانهایی که نمیخوان چهره شون یا دیده یا شناخته بشه.این میتونه جاسوس،سیاه یا سفید باشه.اتفاق سیفیت هم میتونه باشه.


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۵ ۱۶:۱۲:۵۵



Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۲:۵۳ شنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۷

آمیکوس کرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
از اليا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 367
آفلاین
تکلیف :
1- رولی بنویسید که شما در آن شاهد تغییر شکل یک نفر (به یکی از صورت های ذکر شده) و استفاده اون فرد از تغییر شکل هستید. استفاده از تغییر شکل مهمتره و سعی کنید بیشتر به اون بپردازید . طنز و جدی بودن پست مهم نیست ، مهم محتوا ، سوژه و قدرت پسته !
دقت کنید شما باید شاهد تغییر شکل باشید ، خودتون تغییر شکل ندین !

تابستان ده روز ديگر تمام مي شد،دو ماه تمام در تمام بريتانيا باران نباريده بود .سرزميني كه نيمي از سال ابري ، باراني و برفيست . دماي هوا به نود و هفت درجه مي رسيد كه گرمايي بي سابقه را در سپتامبر به وجود آورده بود. اما اين گرما در هاگوارتز عملا وجود نداشت چون ابري دايره اي شكل به قطر سه مايل آسمانش را فرا گرفته بود و دانه هاي اسپري مانند باران در طول روز بر سرش مي باريدند.اين از تدابير دامبلدور بود براي خنك شدن!

در تالار اسليترين دانش آموزان دور هم جمع شده بودند تا تدبيري براي ترم جديد بيانديشند.پس از يك ساعت بحث و گفتگو سرانجام به اين نتيجه رسيدند تا با تغيير شكل نمايندگاني به سه تالار ديگر بفرستند (تالار هاي سايت) تا از برنامه هاي آنها براي ترم جديد با خبر شوند! طبق گفته ي پروفسور اسنيپ آنها سه داوطلب براي اين كار مي خواستند ، سه فرد مجرب!اسنيپ سر انجام كراوچ ، مورفين و مورگان را از بين داوطلبان انتخاب كرد سه سال ششمي كه كشته مرده اين كار ها بودند!

اسنيپ سه بطري كوچك از جيب ردايش بيرون آورد و به ترتيب آنها به هر سه نفر داد و شروع كرد به توضيح :
- كراوچ تو به شكل پرسي ويزلي در مياي و به گريفيندور مي ري ! ،گانت عزيز تو دنيسي و به تالار هافلپاف خواهي رفت و تو مورگان آلفرد بلك خواهي بود!

سه نفر راضي به نظر مي رسيدند. آميكوس كه خيلي دوست داشت الان به جاي بارتي مي بود لبش را از سر خشم گزيد و مثل همه نظاره گر خوردن معجون توسط آنها و تغيير چهره شان شد، تغيير آنها براي همه جالب بود.
بارتي مي لرزيد،موهايش به رنگ قرمز مي گراييدند،قدش كمي بلند تر شد و حالا پرسي ويزلي مقابل همگان ايستاده بود. مورفين هم به همان ترتيب او لاغر تر شد ،قدش بلند به خصوص دست و پايش و موهايش طلاي كوتاه
نوبت مورگان قوي هيكل بود ، لرزه اندام او را نيز فرا گرفته بود ، داشت لاغر مي شد ، موهايش از مشكي به جو گندمي مي رسيد ، كفش هايش برايش بزرگ بودند ،ردايش گشاد بود.اين اتفاق براي دو نفر ديگر هم مطابق تغييراتشان اتفاق افتاد.

سوروس سپس به لباس ها و ردا هاي گذاشته شده روي ميز چوبي بلوطي كه كنار مجسمه ي مار بود اشاره كرد و آنها پس از پوشيدن آنها در اتاق هاي خوابگاه شانعازم سه تالار مي شدند... كه موقع رفتن سوالي براي پرسي ، نه بارتي پيش آمد .او با چهره اي پرسشگرانه به چهره ي پيروز مندانه ي سوروس نگاه مي كرد و نتوانست جلوي خودش را بگيرد.
ببخشيد پروفسور:
- بله كاري داشتي؟
- يه سوال كوچيك.
- بپرس گوش مي دم.
- ببخشيد او سه نفر اصلي الان كجان ، يعني آزاد كه نيستن؟
- خب اگه واسه خودشون داشتن ول مي گشتن كه من الان معجونا رو به خورد شما نداده بود م ، اونا الان تو دفتر مديريت هستن!
- اوه بله متوجه شدم.
و بعد به همراه سه نفر راهي تالار ها شدند ، آميكوس هم با دماقي باد كرده به خوابگاه پسران رفت...

2- عموما چه کسانی در زندگی روزانه خود از تغییر شکل استفاده می کنند ؟

خب اصولا اشخاصي كه قصد فضولي و جاسوسي، جلب توجه و خود نمايي و دروغ گفتن دارن ، سياه و سفيدم نداره همه براي اين سه كار تغيير شكل مي دن.


تصویر کوچک شده

خاطرات جادوگران...روز هاي اشتياق،ترس،فداكاري ها و ...


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۲:۲۳ جمعه ۱۴ تیر ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
1)

من همیشه از دامبلدور میترسیدم و ازش متنفر بودم.حالا که کلاس خصوصی هاش هم هر شب اجرا میشد بیشتر ازش میترسیدم.همیشه تو کابوس هام میدیدم که گیرش افتادم و به اجبار رفتم تو کلاس خصوصی هاش تا اینکه چند شب پیش تو یه جشن هالوین ... !

آغاز فلش بک!

دراکو دم در سالن بزرگی که برای جشن در نظر گرفته بودن ایستاده بود و با چوب دستی سعی میکرد کاری رو انجام بده.کاری سخت که به تازگی در کلاس پیشگویی فرا گرفته بودن.بعد از چندین بار بالاخره احساس کرد که بدنش در حال لرزشه.احساس بدی پیدا کرد و داشت بالا میاورد.بر روی زمین افتاد و چرخی زد تا درد از بین رفت.با خستگی بلند شد و به طرف آینه قدنمایی رفت تا خودشو بررسی کنه.

تقریبا به صورت کامل تبدیل به پنسی شده بود..حالا دیگه دامبلدور باهاش کاری نداره و میتونه با خیال راحت تفریح کنه.پس در سالن رو باز میکنه و وارد جشن و پایکوبی بزرگ هاگوارتز میشه.

در طرفی پیوز بالا سر چندین دانش آموز سال اولی پرواز میکرد و داستان های عجیب و دروغی میگفت و سر کارشون میذاشت.

-آره بچه ها..راستی میدونستید که یه تالار مجازاتی هست که هر کی حرف های منو گوش نکنه میندازنش اون تو؟توش کم کم بیست تا باسیلیسکه!
-
-آره دیگه..فعلا یه 100 گالیون به من بده تا نفرستادمت اونجا !

طرف دیگه ماجرا دامبلدور چندین پسر سال اولی که از دست سرنوشت سیفیت هاشونم بودن رو دور خودش جمع کرده بود و از فواید کلاس خصوصی ها میگفت.

-آره پسران گلم..کلا کلاس خصوصی های من به شما کمک میکنه تا به درد و فشار عادت کنید تا در زندگی آیندتون براتون سخت نباشه!
-

دامبلدور که چشمش به دراکو(در ظاهر پنسی)میفته و با صدای بلند میگه:
-پنسی چه خبر از دراکو؟خیلی وقته ندیدمش،دلم براش تنگ شده

دراکو که حواسش نیس با صدای خودش شروع میکنه:
-رفته سنت مانگو..اهم اهم!
و صداشو تصحیح و دخترونه میکنه و ادامه میده:
-هر موقع اومد میگم بیاد پیشتون!

دامبلدور پیش خودش:چقدر مشکوک..تو این ترم کسی درمونگاه هاگوارتز هم نرفته چه برسه به سنت مانگو!

ساعت ها گذشت و دراکو حسابی تو جمع دانش آموزان کیف کرد تا فردی دست بر روی شونه ش گذشت.با خوشحالی برگشت و دامبلدور رو دید که بالا سرش وایستاده.با نگرانی پرسید:
-قربان کاری میتونم براتون بکنم؟
-بله عزیزم..پنسی اومده باهات کار داره دراکو جان..بعد از اینکه اونو دیدی بیا پیشم باهات کار دارم!

و دراکو دو دستی بر روی سرش می کوبد و به سرنوشت شومش تن میده!

--------------------
2)

1)پسرانی که از دامبلدور میترسند.
2)جاسوس های محفل و مرگخواران.
3)کاراگاهان وزارت خونه.
4)افراد شروری که قصد نابودی جایی رو داشته باشد.
5)افرادی که با خطری رو به رو هستند.
6)افراد بد نامی که میخوان با چهره جدید زندگی جدیدی داشته باشن(که البته کار بسیار سختیه)



یه سوال داشتم استاد،اگر تغییر شکل کار راحتیه پس چرا همه ازش استفاده نمیکنن؟به نظر من خیلی ها نمیتونن از این استفاده کنن و تغییر شکل یه چیز ذاتیه تقریبا!لطفا در این مورد تو جلسه بعدیتون کامل توضیح بدید.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۵ ۱۳:۱۹:۰۴



Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۲:۲۰ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۷

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
مشق يك)

-جلو حرف زدنتو داشته باشا! بوقي!

-تو كسي نيستي بخواي واسه من تعيين تكليف كني!

-جفتتون خفه شيد! حرف حسابتون چيه؟

اين صداي خشمگين پيتر بود كه وارد تالار گريفيندور مي شد و شاهد كل كل جيمز و سيريوس بود. سالن خلوت خلوت بود و جيمز و سيريوس در گوشه اي دنج از سالن در نزديكي شومينه به هم پريده بودند. عجيب بود كه اولين بار بود كه آن ها اينگونه با هم دعوا مي كردند.

سيريوس با عصبانيت گفت:

-اين بوقي منو مسخره مي كنه! مي گه تو تغيير شكل بلد نيستي! انگار خودش چيه! گوزن بي شاخ و دم!

- تو ديگه داري خيلي پر رو مي شي! آشغال سگ!

پيتر كه به خاطر كل كل آن ها به خنده افتاده بود بر روي زمين افتاد و از خنده به دل درد افتاد.

جيمز و سيريوس:

-تو چي مي گي موش بي خاصيت!
پيتر كه دانست از حد خود گذشته به سختي جلوي خنده خود را گرفت و گفت:

-شما بوقيا به خاطر چيزاي چرت چه قدر كل كل مي كنيد! خيلي دلتون مي خواد بدونيد كدومتون قشنگ تر تغيير شكل مي ديد يه مسابقه مي ذاريم و متوجه مي شيم!

جيمز و سيريوس:

همان شب...در حياط هاگوارتز!


-خوب! كدومتون شروع مي كنيد اول كار؟

جيمز با متانت و غررو جلو آمد و گفت:

-من!

-اوكي شروع كن!

جيمز نگاه خود را بر روي يك نقطه متمركز كرد. تمام حواس خود را بر روي تغييرشكل خود جمع كرده بود. اما هر چه زور مي زد نتيجه اي نداد. صورتش را سرخ كرد. امام هيچ نتيجه اي نداد. يك زور ديگه زد! يكم بيشتر! هوووووووووووم! نشد! يه خورده ديگه! يه زور محكم تر!

-*********‌(افكت سانسور شده صداي خارج شدن هوا از بعضي از نقاط بدن)

پيتر و سيريوس با خنده خود را بر روي زمين انداختند. جيمز كه سرخ سرخ شده بود از آن ها دور شد و شاهد تغيير شكل سيريوس شد. سيريوس به جلو امد. كمي تمركز كرد و بعد از يك صداي هووووووووم بلند كم كم موهاي سياه بر روي صورتش و بدنش ظاهر شد. لباسش دريده شد. انگشتانش به پنجه تبديل شد و و جثه اش به صورت يك سگ سياه در آمد! جيمز كه اين صحنه را مي ديد، از فرصت استفاده كرد و براي سو استفاده از سيريوس و مسخره كردن وي، تكه استخواني را از لباسش بيرون آورد و گفت:

-آهاي آقا هاپو! اينو ببين!

و سپس استخوان را تكان داد. سپس با تمام توان خود آن را به طرف درخت بيد كتك زن پرتاب كرد. سيريوس كه خوي و منش سگيت() در وي به وجود آمده بود، با صداي هو هوي بلند به طرف درخت رفت.

-چيكار كردي ديوونه! الان مي ميره!

-بيخيال! اون يه سگه! خودش از پس كاراش بر مياد

-نمي دونم والا! حالا منم به افتخار جمع مي خوام تغيير شكل بدم! و با يك چرخش به دور خود، جثه اش كوچك شد و تنها يك موش در آن نقطه بر جاي ماند.

نيم ساعت بعد يك موش و يك گوزن در حال بازي كردن با هم بودند. در حالي كه هيچ اثري از سيريوس نبود و آن ها نيز به فكر او نبودند. ناگهان صداي غرشي به گوش رسيد. سر گوزن و موش به طرف منبع صدا بازگشت. به نظر مي رسيد كه شدت صدا به حدي بوده است كه چمن ها را لرزانده است!اما پس مدتي متوجه شدند كه عامل اين كار، باد سردي بيش نبوده است! ناگهان از دور چثه بزرگي پديدار شد. سيريوس نبود! خيلي بزرگ تر از يك سگ بود. شايد گلوگمات بود! ولي نه! او كه هيچوقت حق نداشت پا به هاگوارتز بگذارد! آن موجود يزرگ هر لحظه به آن ها نزديك تر مي شد. اما پيتر و جيمز در جاي خود خشكشان زده بود! كمي طول كشيد تا آن دو متوجه شدند كه سر يك سگ سياه در دهان آن موجود قرار دارد.

-اي واي! نه! خاك بر سر شديم! اين گرگينه ي بي چشم و رو سيريوس رو خورده!

به محض پايان بافتن سخنان پيتر، لوپين له آن دو نيز حمله ور شد. صحنه سياه مي شود.

نيم ساعت بعد!

لوپين در حال خوردن كباب موش، با سس گوزن بود

================
تكليف دوم)

اين روزا همه تغيير شكل مي دن! شما چطور؟

هوووم! به طور كلي مي تونيم اونايي كه تغيير شكل مي دن رو به چند دسته تقسيم كنيم:

1) كسايي كه مي خوان رنك بگيرن و يا يه مدالي به دست بيارن و بهترين عضو تو سايت بشن، معمولا با تغيير شكل چندين بار راي مي دن

2) يه عده هستن كه براي تفريح اين كارو انجام مي دن! مثلا نمونش بليز هست كه مياد و تغيير شكل مي ده به كوييرل!

3) دسته ي ديگه هستن كلا خودشون حيوون هستن در واقع به حالت عادي حيوون هستن!

4) جاسوس هاي وزارت سحر و جادو از اين توانايي براي فهميدن شورش يا كودتا استفاده مي كنن

5) عده اي واسه خواستگاري تغيير شكل مي دن. معمولا كسايي همچين كاري انجام مي دن كه تيريپ خلايي دارن در غير اين صورت عروس خانم به محض ديدن قيافه داماد رد مي كنه!

6) و قشر آخر كه خيلي هم خز شده است، براي رد كردن هويت خودشون و يا دست زدن به كارهايي كه با صورت واقعي و قيافشون امكان پذير نيست! اين رايج ترين دليل هست واسه تغيير شكل! مثلا واسه دزدي از بانك


[b]تن�


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۲:۱۰ چهارشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۷

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
1- رولی بنویسید که شما در آن شاهد تغییر شکل یک نفر (به یکی از صورت های ذکر شده) و استفاده اون فرد از تغییر شکل هستید. استفاده از تغییر شکل مهمتره و سعی کنید بیشتر به اون بپردازید . طنز و جدی بودن پست مهم نیست ، مهم محتوا ، سوژه و قدرت پسته !
دقت کنید شما باید شاهد تغییر شکل باشید ، خودتون تغییر شکل ندین ! (25 امتیاز)



سه دانش آموز به سرعت در راهروهای طویل هاگوارتز می دویدند و از پله ها و پلکان هابالا می رفتند . به طبقه سوم رسیدند و وارد یکی از کلاس های متروک شدند که دیگر هیچکس وارد آنها نمی شد .

کلاس مملو از میزها و صندلی ها و قفسه های کتاب که همگی شکسته بودند و دیگر از آنها استفاده نمی شد ، بود .
به سرعت به انتهای کلاس ، جایی که بر روی سنگفرش چیزی جز مقداری پاتیل و مواد مختلف وجود داشت و کمی جلوتر از آن میزها قرار داشتند ، رفتند و روی زمین نشستند .

پسری که قد بلند تر از دختر و پسر دیگر بود از کیفی که به همراه داشت ، دو لیوان بزرگ بیرون کشید و پس از آن چندین شیشه ی آزمایش کوچک که در آنها را با چوب پنبه بسته بودند کنار پاتیل قرار داد .
رو به دو نفر دیگر کرد و گفت :
- این لیوانا رو بگیرین . تا چند دقیقه دیگه معجون آماده می شه و شما شبیه هر کسی که بخواین می تونین بشین .

نگاهی به پاتیل کرد و آن را هم زد . سپس پس از مکس کوتاهی که سکوت بر آن حاکم بود ادامه داد :
- آماده این ؟

دو نفر دیگر با برداشتن لیوان خود از کنار پاتیل و تکان دادن سرهایشان آمادگی خود را ابراز کردند و منتظر ایستادند تو دوستشان مقداری از معجون را برایشان بریزد .

پس قد بلند که نامش بارتی بود ، به سرعت دو لیوان را پر از معجون کرد و گفت :
- گابریل تو می خوای شبیه کی بشی ؟
- من می خوام شبیه به رز ویزلی (؟!) بشم ، باید سریعتر بریم تالار هافل ببینیم چه خبره !
- خب ، باشه ! باب تو چی ؟
- منم شبیه آلبوس سوروس پاتر می شم

بارتی دو شیشه ی آزمایش را برداشت و از هر کدام تار مویی بیرون کشید و هر کدام را درون معجونی ریخت . با اشاره به لیوانها به دو نفر دیگر فهماند تا معجون هایشان را بنوشند تا برای کارشان آماده شوند .

گابریل لیوان رو به دهانش نزدیک کرد ، احساس ناخوشایندی داشت . دماغش را کیپ کرد و معجون را یکسره سر کشید .
ناگهان بندش به لرزه افتاد . دماغش کمی بزرگتر و هیکلش کوچکتر شده بود . دیگر لباسهایی که به تن داشت و با رنگ آبی در گوشه و کنارش تزیین شده بود ، برایش بزرگ بود ، ولی شباهت زیادی به رز ویزلی پیدا کرده بود .

باب نیز تغییر شکل یافته بود و در گوشه ی دیگری از کلاس لباس هایش را عوض کرده بود و حال به گابریل می پیوست تا با هم به سمت تالار خصوصی هافلپاف حرکت کنند .



2- عموما چه کسانی در زندگی روزانه خود از تغییر شکل استفاده می کنند ؟ (5 امتیاز)

1. جاسوسان .
2. سود جویان .
3. کسانیکه برای شغلشان باید اینکار را بکنند .
4. نفوذی ها .
5. افرادی که چهره ی زیبایی ندارند .
6. فرار از مرگ [توسط شخصی که آنها را می شناسد] .
7. مجرمان فراری .
8. برای شناخته نشدن .
9. و ...



Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱:۴۱ سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۷

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
تکلیف شماره 1:

سکوت شب بر همه جا حکمفرماس.جادوگران بعد از یک روز کاری در سنگر خانه هایشان در برابر سرمای بی سابقه آن شب پناه گرفته اند و با آرامش از آتش جادوئی شومینه هایشان لذت میبرند.اما بعضی هم وضعیت متفاوتی دارند!هم در جدال با سرما هستند هم در جدال با...

کوچه های هاگزمید آن شب زیاد آرام بنظر نمیرسید...پتی گرو و دالاهوف بدون اینکه حتی وقت کنند پشت سرشان را نگاه کنند شانه به شانه به جلو میدوند.بعد از چند دقیقه پیتر که به نفس نفس زدن افتاده ایستاد،پشت سرش را نگاه کرد و به دالاهوف گفت:

_وایسو،چقدر عجله داری!نفسم گرفت خب...کسی هم که پشت سرمون نیست
_اصلا وقت نداریم،یالا بدو بریم
_اصلاچرا غیب نمیشیم؟
_همیشه همون موش کودنی که بودی میمونی!چون هورکراکس رو نمیتونیم همراه خودمون غیب کنیم

ناگهان از دور صدای دویدن چندین نفر آمد که بنظر میرسید هر لحظه نزدیکتر میشوند.

دالاهوف:بجنب پیتر،دارن میان!

دو مرگخوار بشدت شروع به دویدن کردند...از این کوچه به آن کوچه...مدام تغییر مسیر میدادند.پیتر خسته شده بود و اندامش هم در مقایسه با دالاهوف یاری نمیکرد مدام از او عقب میماند.دالاهوف دوس داشت این ماموریت خطیر رو خودش و پیتر به تنهائی انجام بدk تا افتخارش فقط نصیب خودشون بشه اما کم کم داشت به این نتیجه میرسید که به کمک نیاز دارن؛هورکراکس رو توی جیب ردای سفریش گذاشت و خواست علامت شوم روی دستشو لمس کنه که یه دفعه صدای جیغی آمد و مجبور شد پشت سرشو ببینه تا بفهمه چی شده:طلسم یکی از کارآگاهها به پای پیتر برخورد کرده بود و اونم لنگان لنگان داشت فرار میکرد...

دالاهوف برگشت،زیر بغل پیتر رو گرفت و از ترس و عجله بدون فکر داخل نزدیکترین کوچه به خودشان شد که بسیار دراز و تاریک بود...همینطور با پیتر جلو رفتند و آنقدر رفتند که در آخر با حقیقت وحشتناک روبرو شدند...کوچه بن بست بود!

پیتر رو کشان کشان پشت سطل آشغال ته کوچه برد و به دیوار تکیه ش داد...صورتش مملو از عرق بود...دستانش کمی لرزش داشتند و ذهنش بشدت مشغول تجزیه د تحلیل امور بود...ناگهان فکری بخاطرش رسید...هورکراکس را که داخل پارچه ای پیچیده شده بود داخل سطل آشغال انداخت و با پوزخند به پیتر که بنظر میرسید حتی رمق باز نگه داشتن چشمهایش را ندارد نگاه کرد.

پیتر:بیخودی نگاه نکن،میدونم چی تو سرته!اینم میدونم که هدفمون از همه چی مهمتره،منم بخاطر حفظ جون تو نمیگم...اصلا توان ندارم تغییر شکل بدم.
دالاهوف ابروهایش را بالا انداخت،پوزخند بیشتری زد و گفت:_یالا پیتر...یالا پسر...بجنب!...ناز نکن...وقت نداریم...

صدای قدمهای کارآگاهها نشون میداد که به سر کوچه رسیده اند و یکیشون گفت:_رئیس فک کنم رفتن تو این کوچه!

پیتر دیگه وقتی برای از دست دادن نداشت،چشمانش را بست...حالتی شبیه به کسانی که حالشان در حال بهم خوردن است پیدا کرده بود...اندکی بعد صورت و بدنش شروع به تکان خوردن کردند و مثل ژله در تب و تاب بودند و...کوچک و کوچکتر شد.

الستور مودی پاورچین پاورچین و لنگ لنگان به انتهای کوچه نزدیک میشد و پنج کارآگاه دیگر هم پشت سرش میامدند که ناگهان دالاهوف از پشت سطل آشغال بیرون پرید و در حالی که بصورت مسلسل وار از چوبدستیش طلسم شلیک میکرد بطرف آنها دوید.مودی به موقع کنار پرید و بطرف دالاهوف طلسم بدن بند را شلیک کرد اما دو تا از کارآگاهها همچین چابکی ای را نداشتند و طلسمهای دالاهوف نیمی از صورتهایشان را با خود برده بود!

مودی لای موهای دالاهوف چنگ انداخت،او را که دست و پایش بسته بود بلند کرد و همینطور که با کشیدن موها او را جلو میکشید به سه کارآگاه دیگر که سالم مانده بودند و با بهت و حیرت او را نگاه میکردند گفت:_بجنبید ماس وارفته ها!برید پشت سطل آشغالو نگاه کنید و ببینید چیزی اونجا ننداخته...خوب نگاه کنید چون وقتی این وقت شب از گرینگوتز دزدی کرده حتما چیز مهمی میخواسته!

یکی از کارآگاه بعد از چند دقیقه دوید و خود را به مودی رساند و گفت:_رئیس!اونجا غیر از یه موشی که بدنش پر از خونه چیز دیگه ای نیست!

توجه مودی جلب شده بود...داشت تو ذهنش بررسی میکرد تا ببینه در رابطه با "موش" نکته مهمی یادش میاد یا نه که یدفعه دالاهوف که هنوز موهاش لای دستای مودی بود با پوزخند گفت:
_چیه نکنه از موشم میترسید!

حواس مودی پرت شد و گفت:_تو خفه شو!

بعد رو به کارآگاه جوان کرد:برو به اون دو تا تن لشم بگو بیان لازم نکرده دیگه بگردید

بعد همانطور که دالاهوفو دنبال خودش میکشوند و زیر لب غرغرهائی میکرد که بین آنها فقط دو عبارت "تخم گذاشتن" و "موش پیدا کردن" معلوم بود،از آنجا دور شد.

تکلیف شماره 2:

طبق گفته استاد:
1)کسانی که در خطرن
2)کسانی که میخوان دیگران را فریب بدن
3)کسانی که میخواهند با قیافه مبدل در جائی ظاهر شوند
4)جادوگران سیاه و مرگخواران



Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۴:۰۱ شنبه ۸ تیر ۱۳۸۷

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۲۶:۵۸ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 509
آفلاین
1
هوا گرگ و میش بود و همه در خواب خوش بودند. من که به عنوان مهمان از مدرسه دورمسترانگ به هاگواترز اومده بودم اجازه گشت زنی در کتابخانه هاگواترز رو داشتم. در حال رفتن به سمت کابخانه بودم که نور ابی روشنی از در یکی از کلاس ها از چپ به راست پرتاب شد.
کنجکاوانه به سمت در رفتم در نیمه باز بود و شخصی که در حال اجرای طلسم بود دیده نمیشد. ناگهان صدایی زنانه از تو آمد که میگفت: یاد گرفتی هری؟
با گفتن اسم هری بازم اعصابم به هم ریخت نمیدونستم چرا این بچه باید همیشه جلوی من سبز بشه.
صدا دوباره تکرار کرد : هری آماده باش دوباره امتحان کنیم.
این بار بیشتر جذب شدم و اماده پرتاب شدن طلسم بودم که دوباره همان نور در کلاس پخش شد. نمی دونستم این طلسم برای چه کار میکرد ولی همچنان پشت در ایستاده بودم دوباره همان صدای نازک در کلاس پخش شد که می گفت: خوب بود هری یکبار دیگه.فکری به ذهنم رسید که با پرتاب شدن طلسم در رو کمی بیشتر باز کنم.
.
.
.
.
.
.
در رو تا نیمه باز کرده بودم و هنوز کسی متوجه نشده بود در گوشه ایی از کلاس هری پاتر و در مقابل اون معاون مدرسه مگ گونگال ایستاده بود. مگ گونگال انشگ اشاره خود را به سمت میز کرد و گفت هری هنوز مو روشه باید بیشتر کار کنی یک بار دیگه انجام میدیم و با یک حرکت چوبدستی میز رو به یک دم انفجاری تبدیل کرد.شنیده بود مگ گونگال توی تغییر شکل مهارت خاصی داره ولی تا حالا ندیده بودم. سپس رو به هری کرد و ادامه داد : دوباره امتحان کن.
هری باز هم تمرکز کرد و...طلسم به سمت دم انفجاری حرکت کرد و به سرت به یک میز چوبی تبدیل شد مگ گونگال دستی برای هری زد و گفت برای امشب کافیه. منم به خودم اومدم و به سرعت به سمت کتابخونه روانه شدم

2

1. کسانی که جادوگر سفید هستند
2. کسانی که جادوگر سیاه هستند
3. کسانی که جادوگر هستند
4. کسانی که جادوگر نیستند
5. کسانی که موقعیت شغلی شون ایجاب میکنه
6. کسانی که میخوان شناخته نشن
7. کسانی که خیلی زشتن
8. کسای که خیلی خوشگلن
9. آدمای بیکار


کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۱:۲۴ شنبه ۸ تیر ۱۳۸۷

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲
از كنار آرامگاه سپيد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 197
آفلاین
سلام. راستش من اصلا تكليف دوم را ننوشتم. درواقع نديده بودم. اما حالا ميخوام بنويسم.
با اجازه.

عموما چه کسانی در زندگی روزانه خود از تغییر شکل استفاده می کنند ؟

هووم...اين موضوع را بايد بررسي كرد:
من بعد از ساعت ها تفكر در اين باره ( ) به اين موضوع پي بردم كه عموما كساني از تغيير شكل استفاده مي كنند كه:
1) بخواهند پنهان بمانند. يعني اگر كسي آنها را با چهره ي واقعي اش ببيند ، برايش خطرناك است. پس چهره اش را تغيير ميدهد كه قابل شناسايي نباشد.
2) براي جاسوسي. اين موضوع كاملا واضحه: براي اينكه از اسرار كس ديگري باخبر شوند.( مثل ريتا اسكيتر )
3) بعضي ها به صورت ناخود آگاه تغيير شكل مي دهند. در واقع هيچ هدفي ندارند از تغيير شكلشان ( مثل ريموس لوپين گرگينه )
4) براي انجام كارهاي سري كه داشتن چهره ي واقعي انها را از هدف كاملا دور ميكند.


خوشبختي به سراغ كسي مي رود كه فرصت انديشه درباره ي بدبختي را ندارد.


Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۰:۵۳ شنبه ۸ تیر ۱۳۸۷

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 389
آفلاین
تکلیف جلسه ی اول:

رولی بنویسید که شما در آن شاهد تغییر شکل یک نفر و استفاده اون فرد از تغییر شکل هستید.

در گوشه ای از حیاط هاگوارتز لیلی به تنهایی نشسته بود. از حالت چهره اش معلوم بود که غمگین است. در همین حال لونا و آریانا ، لیلی را دیدند ، به سمتش رفتند و نگاهی به اطرافشان انداختند.
لونا با تعجب از لیلی پرسید: لیلی پس جیمی و هدویگ کجان؟ شما سه تا که مثل سه قلوها پیش هم بودین؟ چی شده که الان تنهایی اینجا هستی؟
لیلی سرش را بلند کرد و نگاهی به لونا و آریانا انداخت و بدون هیچ حرفی دوباره سرش را پایین انداخت.
آریانا که کمی نگران شده بود پپرسید: نکنه با اونا...
لیلی که می دانست در ادامه ی حرفش چه چیزی می خواهد بگوید حرف او را قطع کرد و گفت: نه به هیچ وجه. من هرگز به خودم اجازه نمیدم که با اونا قهر کنم.
لونا جلو رفت ، کنار لیلی نشست و گفت: اگه این طور نیست پس باید الان کنار اونا تو دستشویی میرتل می بودی. پس حتما قهر کردی.
لیلی که یکه خورده بود گفت: تو دستشویی میرتل گریان؟ تو از کجا می دونی؟
آریانا: تو راه اونا رو دیدیم که قایمکی وارد دستشویی میرتل می شدن. فکر کردیم تو هم با اونایی بنابراین اصلا کنجکاوی نکردیم که ببینیم برای چی اونجا رفتین. چون می دونیم شما خیلی کنجکاوین. اما حالا واجب شد که بریم ببینیم چه خبره.
لونا: لیلی بلند شو بریم به اون دستشویی.
لیلی: نه ، حتما می خواستن کاری بکنن که من نفهمم. نمی خوام خواستشونـ…
لونا حرف لیلی را قطع کرد و گفت: لوس بازی در نیار ، بیا بریم. ( و دست لیلی را گرفت و به زور کشید )

لیلی ، لونا و آریانا به سمت دستشویی میرتل گریان حرکت کردند. بدون اینکه صدایی به گوش برسه ، در را باز کردند ، آهسته وارد دستشویی شدند و جلوتر رفتند. دستشویی را مه رقیقی فرا گرفته بود.
از میان مه تنها چیزی که دیده می شد دیوار کاشی کاری شده ی دستشویی ، تعدادی دستشویی خراب ، آینه های شکسته و در و دیوار ترک خورده بود.
آریانا: آه! چرا این جا این طـ...
لونا جلوی دهن آریانا رو گرفت و آهسته گفت:
- آروم باش. نباید اونا بفهمن که ما اینجا هستیم.
آریانا سکوت کرد اما با تعجب دور و بر دستشویی را نگاه می کرد.
ناگهان صدای میرتل شنیده شد. لونا دست آن ها رو گرفت و پشت ستونی پنهان شدند. نکنه اونا متوجه ورودشان به دستشویی شدن.
میرتل: اووووو … جیمی و هدویگ می خوان خودشونو شکل ریونکلاوی ها بکنن. آخه چرا؟ نکنه از گریف خسته شدین ها؟
جیمی فریاد زد: خفه شو میرتل. این حرفا دیگه چیه که می زنی؟ از گریف خسته بشیم؟ عمرا.
هدویگ: وقتی چیزی رو نمی دونی بی خودی دهن گشادتو باز نکن.
میرتل: واه واه واه. نمیشه باهاشون حرف زد. خب مگه غیر از اینه؟ دو تا گریفندوری به چه دلیل دیگه ای ممکنه خودشونو به شکل دو تا ریونکلاوی در بیارن؟
جیمی که کلافه شده بود با یک کلمه پاسخ میرتل را داد: برای خوش حال کردن یک دوست.
با این حرف لیلی که در پشت ستونی پنهان شده بود به فکر فرو رفت. « کدوم دوست؟ یعنی منظورشون منم » و نگاهی به لونا و آریانا انداخت.
آریانا اصلا تو باغ نبود و داشت با ناخن گیر ناخن هایش را کوتاه می کرد ، در این میان لونا نگاهی به لیلی انداخت ، از حالت چهره اش معلوم بود که لیلی درست فهمیده و منظور جیمی خود او بوده است.
میرتل: کدوم دوست؟
هدویگ: همون که همیشه با مائه.
میرتل: فکر نکنم من کس دیگه ای رو جز شما دو تا اینجا دیده باشم. دیدم؟ نه ندیدم.
جیمی: آخه گاگول ، وقتی می خوایم کسی رو ذوق زده کنیم که نمی یایم اون شخصو بیاریم پیش خودمون و نقشمونو لو بدیم. می خوایم برای لیلی ، بهترین دوستمون تو تالار ریونکلاو جشن بگیریم. حالا دیگه لطفا دهنتو ببند.
لیلی گوش هایش را گرفت. نمی خواست سورپریز جیمی و هدویگ رو خراب کنه. گوششو گرفت و فقط به منظره نگاه کرد.
میرتل: حالا چرا تالار ریونکلاو؟
جیمی: چون اون یک ریونکلاوی هست.
میرتل: خب تو هاگزمید می گرفتین!
هدویگ: اولا نمی خواستیم در میون جمع غریبه واسش جشن بگیریم ، دوما ما حالا حالاها نمی تونیم بریم هاگزمید.
میرتل: چه طور شما که این قدر صمیمی هستین تونستین سرشو شیره بمالین و بیاین اینجا؟!
هدویگ نگاهی به جیمی انداخت و گفت: فکر کنم در این مورد کارمونو خوب انجام ندادیم.
میرتل: مگه چه طوری راضیش کردین بره؟
جیمی با تاسف دستی بر پیشانیش زد و گفت: میرتل می خوای تو این کار به ما کمک کنی؟
میرتل با خوش حالی گفت: معلومه که می خوام. ( از درون توالتی بیرون آمد و ادامه داد ) خب چه کاری از من ساختس؟!
هدویگ: قول میدی انجامش بدی؟
میرتل: صد در صد.
هدویگ: میشه به قولت اعتماد کرد؟
میرتل: یه ریونکلاوی هرگز زیر قولی که میده نمی زنه.
جیمی: پس لطفا خفه شو!
میرتل: اگه نخوام؟!
جیمی: یه ریونکلاوی هرگز زیر قولی که میده نمی زنه. اینو که یادت نرفته؟!
میرتل: هنوزم روی حرفم هستم.
جیمی خرده شیشه ای برداشت و به سمت میرتل پرتاب کرد. میرتل در توالتی شیرجه زد و ناپدید شد.

هدویگ: از دست اینم راحت شدیم. خب آماده باش. با شماره ی سه معجونو می خوریم. آماده باش یک ، دو و سه.
در جلوی چشمان حیرت زده ی لیلی ، لونا و آریانا هر دو همزمان معجون را سر کشیدند و حالشان به هم خورد. جیمی روی زمین افتاد و به خودش نگاه کرد.
دست هایش که کلفت بودند به جوش و خروش در آمدند و کشیده و ظریف شدند. پاهایش نازک تر شدند ، صورتش کشیده و روشن تر شد. بینی اش به حالت زیبایی در آمد و از حالت کجی بیرون آمد. قدش کوتاه تر شد ، موی کوتاهش بلند شدو به طور کامل شبیه دختران شد. جیمی پسر دیگر پسر نبود ، بلکه دیگر شبیه پنه لوپه شده بود.
جیمی بلند شد و راه رفت. لباس هایی که به تن کرده بود برایش گشاد شده بود و کفشش در پایش تکان می خورد. شلوارش آویزان شده بود و کلا قیافه اش افتضاح شده بود.
لیلی در دل به قیافه ی جیمی خنیدید. واقعا لحظه ی دیدنی بود. دلش می خواست جلو برود و با او بخندد و شادی کند.
جیمی به هدویگ نگاهی انداخت. هدویگ دچار تغییرات چندانی نشده بود و تغییر شکل او ساده تر از جیمی بود. فقط دست هایش کمی کشیده تر شده بود و رنگ مویش تغییر کرده بود. صورتش نیز دچار تغییرات زیادی شده بود. دیگر تغییری نداشت و شبیه ماریه تا شده بود.
جیمی و هدویگ به یکدیگر نگاهی انداختند. هدویگ با دیدن جیمی زیر خنده زد.
- چیه چرا می خندی؟
- به خودت یه نگاهی بنداز! لباسات مناسب نیستن بیا اینا رو بپوش.
از درون کیفش لباسی بیرون آورد. جیمی به یکی از توالت های سالم رفت و در را بست. بعد از چند دقیقه با سر و وضعی مرتب بیرون آمد.
- خب آماده ای برای رفتن؟
- آماده ی آماده ام. همه ی وسایلم توی کیفمه.
- این همه چیز چه طور تو کیفت جا شده؟!
- با استفاده از افسون بزرگ کننده جادوش کردم. زود باش دیگه باید بریم.
آن دو از کنار ستونی که لیلی ، لونا و آریانا پنهان شده بودند گذشتند. در راه خارج شدن اونا از در ناخن گیر آریانا به زمین افتاد و صدایی آمد.
جیمی و هدویگ که تقریبا تا نیمه ی در بیرون رفته بودن ایستادن. جیمی به دستشویی به ظاهر خالی نگاهی انداخت.
- بیا بریم جیمی. احتمالا میرتل بوده ، نباید وقتو تلف کنیم.
با این که جیمی مطمئن بود صدای میرتل نبوده اما به همراه هدویگ که دیگر تبدیل به ماریه تا شده بود از دستشویی خارج شد و به سمت تالار ریون حرکت کردن.

لونا از پشت ستون بیرون اومد و گفت: واو ... ببین عجب کارایی که واست نمی کنن. دیدی نگرانیت بیهوده بود ، حالا زودباش بریم به تالار برای جشن. فقط من نمی دونم چه طور تونستن ماریه تا و پنه لوپه رو یه جایی قائم کنن ، زود باشین بریم.
آریانا: اه نه ، حالا چی کار کنم. ناخن گیرم افتاد.
لونا: خب افتاد که افتاد. می شوریش تمیز میشه.
آریانا: وا ... این چه حرفیه ، دیگه به درد نمی خوره. با ضربه ی پایش ناخن گیر را به سمت دیگری پرتاب کرد و به دنبال لیلی و لونا از دستشویی خارج شد.

عموما چه کسانی در زندگی روزانه خود از تغییر شکل استفاده می کنند ؟

1- افرادی که سعی در دسترسی به اطلاعات محرمانه و خصوصی دیگران دارند.

2- افردای که نمی خواهند خودشان باشند و سعی در پنهان کردن شخصیت واقعی خود دارند.

3- افرادی که می خواهند با این کار جلب توجه کنند. ( با تغییر شکل به افراد مورد علاقه شان و یا افراد محبوب )

4- افرادی که می خواهند به موضوع مهمی دست یابند. ( مثل کتاب دوم – تغییر شکل هری و رون به کراب و گویل )








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.