خوب گمونم اول باید یه خلاصه بذارم
دامبلدور و لرد ولدمورت هرکدوم جداگانه به بیمارستان سنت مانگو رفتن ، دامبلدور برا اینکه جوونتر بشه
و لرد ما برای اینکه کمی مو به دست بیاره
دکتر درطی عمل جراحی دامبلدور اونو به صورت تام ریدل جوان ( خداییش جذاب بودا ) درمیاره و محفلیهای مغز فندقی ( بلانسبت محفلیهای سایت
) بدون اینکه متوجه بشن لرد ما الان کچله و تو جوونیاش یه خرمن زلف داشته ! دامبلدورو با لرد ولدمورت اشتب میگیرن ! از طرف دیگه ، لرد ما به تخت جراحی هدایت میشه تا واسش مو بکارن !
بعد طی عملیات ژانگولری ( که چگونگیش از دید من پنهون مونده ! ) به جای اینکه معلوم بشه لرد ما چه شکلی شده ، ناگهان به درون یه اتاق عمل پرتاب میشیم که توش دامبلدور ( که قبلا سر و مر و گنده بوده و تنها یه مشکل FACE OFF کوچولو براش ایجاد شده بوده ) در حالت کما قرار می گیره
و لرد ما درحالیکه هنوز از اتاق عمل خارج نشده ، متهم به زمین خوردن و ابتلا به مرگ مغزی میشه
خوب چنین تحریفی در تاریخ قابل تحمل نیست عزیزانم
پس گمونم به همون شیوه ژانگولری باید داستان رو معالجه کنم
---------------------------
ریموس چوبدستی اش را به سمت قفل گرفت و گفت:آلوهومورا
قفل در باز شد و محفلی ها بار دیگر به درون اتاق هجوم
آوردند...
اتاق تاریک بود و درنتیجه افراد محفل یک به یک رویهم سقوط کردند . ریموس از زیر انبوه بروبچ ناله کرد :
- لوموس .
اتاق تاریک ، روشن شد . روی تخت و از زیر پتو ، به جای سر براق لرد ، خرمنی انبوه و بلند از موهای قرمز و بلند دیده می شد !
سیریوس بلک :
- لعنت به اون طالع نحسی که منو با تو همراه کرد ریموس ! ما رو آوردی تو اتاق زنونه
آریانا :
- واااای ... چه موهای قشنگی داره ، بذار برم بپرسم شامپوش چیه ؟
ریموس :
-
آریانا :
- خوب لااقل بذار بپرسم مارک رنگ موش چیه ؟
آسپ :
-
آریانا مظلوم و ساکت به سمت در رفت تا از اتاق خارج شود . صدای نجواگونه آسپ را شنید که می گفت :
- کجا میری ؟ لااقل برو ببین این کیه اینجا ! ما که غروبی دیدیم ولدی کچلو می آوردن اینجا ، این کیه یهو جای ولدی خوابیده ؟
آریانا با کمی دلخوری به سمت تخت پیش رفت و به آهستگی پتو را از روی بیمار بلند کرد . با تعجب گفت :
- اینکه شکل جوونیای خاله موریل ، خاله ویزلی هاست !!!!
در باز شد و رودلف و بلاتریکس وارد شدند . دو گروه ، متحیر و شوک زده به یکدیگر خیره شدند .
رودلف :
- شما محغلیا دامبولی تونو ول کردین اومدین اینجا چیکار ؟
آسپ :
- شما مرگخوارا راه افتادین بی در زدن اومدین تو اتاق یه خانوم متشخص چیکار ؟
بلاتریکس :
- ما پنجاه پنجاه مونثیم ، شما که یه دختر بیشتر همراتون نیست ! شما واسه چی اومدین اینجا ؟
آقایان محفلی :
-
بازم آقایان محفلی :
- ولی این دلیل نمیشه که شما اینجا باشین !
بلاتریکس جلو آمد و تکه کاغذی را در برابر دیدگان محفلی ها تکان داد :
- جناب وزیر مردمی ، این برگه پذیرش لرد ماست ! تو این اتاق پذیرش شده ، پس ما اختیار این اتاقو داریم . حالا هرکی توش باشه هم ، فقط به خود اون شخص و لرد ما ربط داره و ما هم بعنوان یاران وفادار لرد ، از مهمونش محافظت می کنیم
رودلف :
- حالا بی زحمت ، شرتون کم
محفلی ها با اینکه قانع نشده بودند ، ولی مطابق قانون ناچار به ترک محل بودند . قانون قانون است ، حتی برای وزیر !
پس از خروج بروبچ محفل ، رودلف و بلاتریکس نگاهی سرشار از نگرانی به هم انداختند .
بلاتریکس :
- اگه محفلیا بفهمن که اون دکی خنگه سرورمونو شکل موریل ویزلی درآورده چه خاکی به سرمون بریزیم ؟
رودلف :
- لامصب تو جوونیش چه خوشگلم بوده !
بلاتریکس :
- تو چی گفتی ؟
رودلف :
- اممم ... حرف خاصی نزدم ، منظورم این بود که ممکنه از بین محفلیا واسش خواستگار پیدا شه و دیگه بدبختیم !
بلاتریکس :
- باید به گروه بگیم ، یه دکتر حسابی پیدا کنن که ارباب رو به شکل خودش برگردونه . تو همینجا بمون تا من برم بروبچ خودمونو خبر کنم .
رودلف با رفتاری مشکوک گفت :
- با کمال میل می مونم !
بلاتریکس نگاهی به همسرش انداخت و نظرش عوض شد :
- لازم نکرده ! من خودم اینجا می مونم و تو باید بری بقیه رو خبر کنی . هروقت ارباب بهوش اومد چاره کار یه ورد دیگست که بیهوشش کنه . فقط برو و خیلی زود با بقیه برگرد تا ارباب به هوش نیومده و با دیدن این قیافه جدیدش ، سکته نکرده .