راون و یه تیمی ! - من کارگردانم ، من میگم کی چه بوقی میزنه !
بازیگر : حرف نزن باو ! بروبچز ، بیاید بریم !
کارگردان : من به عنوان کارگردان نمیذارم شما این محل رو ترک کنید .
بازیگران از در بیرون میرن.
کارگردان : خوب کردم که اخراجتون کردم ! خودم فرستادمتون بیرون ! حقتونه ... اه شت! حالا باید چی کار کنم ؟ چطوری میتونم بازی کوییدیچ تیم ریونکلاو و اسلیترین رو فیلم برداری کنم ؟
وووووو ووووو وووووووووووووووووووووووو وووو!
کارگردان به اطرافش نگاهی میندازه. توی غاری که با دو بازیگر اومده بودند برای کاری (!) هیچ کس جز خودش نبود. صدای وو هم احتمالا برای باد بود. اما نه ... نوری سفید از گوشه ای از غار فوران زد ...
حوری ِ گوگولی مگولی 1: سلام... ای بوقی! برو از خودشون استفاده کن!
کارگردان: من و استفاده ؟ من از هیچ کس استفاده نمیکنم!
جوری گوگولی مگولی 2: بوقی... منظورمون از اول لحاظ بالاییه بود!!
کارگردان: بالاییه که بدتره!
حوری گوگولی مگولی 1: اه! چقدر خنگی .. وووو.... منظورمون اینه که برو ریونی ها و اسلی ها رو بیار برای مسابقه...
کارگردان : چی میگی...!
تالار ریونکلاو شق !! گابر : فلور ! باب اینقدر من رو نزن
... خب من دچار تداخلات روانی و روحی و جسمی میشم میرم معتاد میشم میفتم گوشه ی خیابون!
فلور : بچه روتو کم کن... آدمی که تقلب میکنه رو باید زد
!
آلفرد حلزون خودش رو با دست تکانی داد. به نظر میرسید حلزونش وسط راه از شدت هیجان مسابقه مرده بود !! آنها روی میز ناهار خوری ِ تالار (!) حلزون های خود را چیده بودند و قرار بود هرکس برنده میشد ، از تمیز کردن تالار معاف باشد ! گابر زیر چشمی به فلور خیره شده بود؛ حواسش به حلزون شماره ی ده بود. همان حلزونه شماره ده ، به قول تره ور : علی دایی ِ خودش ! تره ور با مهربانی علی دایی را نوازش میکرد که جلوتر از بقیه ی حلزون ها حرکت میکرد!
گابر حلزونش را فوت کرد.
شق !
شق ! گابریل : خب باب سه ساعته تره ور داره جادو میکنه اون رو نمی بینید ، فقط من رو میبینید ؟ آلفرد ... دست رو من بلند میکنی
؟
آلف : دیگه الان من ناظرم خیلی گولاخم هر کاری بخوام میکنم !
حلزون گابریل از خط گذشت ...
تره ور : شت!
ف...! ( تا مرض سانسور نشدن رفته بودا! )قبول نیست این دختره ی گوساله هی تقلب میکنه !
لونا : درسته من به انوان داور ...
چو : لونا انوان نه ، عنوان درسته ! (!!!)
لونا : هر چی ! کلا اینکه به نظرم بهتره امشب آشغال ها رو گابر بذاره دم در ...
گابریل :
ساعت نه ، دم در !!!
گابریل کیسه ی اشغال رو در دستش گرفته و دم در ریون ایستاده تا ماموری آشغالیه هاگواترز بیاد و کیسه رو از اونا بگیره ! بوی آشغال ها کل ساختمون رو برداشته بود . ناگهان مردی روبرویش ظاهر شد . البته ظاهر نه، پیدا شد!
مرد : سلام، اسم من کارگردان هستش. شما؟
گابر : گاب.. گابریل؟؟
مرد : ایول چه اسم باحالی ! من اومدم اینجا که یه تیم کوییدیچ بسازم ببرمتون مسابقه!
گابر :
مرد گابر رو با شوتی به سمت دیگه پرتاب میکنه و میره توی تالار.
چند روز بعد - سر فیلم برداریسرخگون ها در زمین کوییدیچ رها شده بود.
- بوقی سرخگون ها نداریم !
سرخگون در زمین کوییدیچ رها شده بود. با سرعت برق از دستان ماهر لونا به سوی آلفرد و از آلفرد به تره ور پرتاب میشد. تره ور در حالی که همزمان بریک میزد ، توپ رو هم روی دماغ نداشته اش میچرخاند و با خوشحالی و اینا ، اون رو برای بازیکن تیم حریف پرتاب کرد .
آلفرد : بذار مدیر شم ... اگه بلاکت نکردم !
مورفین گانت با پیروزی به سمت دروازه ی ریون می آمد . گابریل را دروازه بان گذاشته بودند(!) چرا که کس دیگری حاضر نشده بود آنجا بایستد و کل تیم میدانستند یکی گابریل بازی بلده یکی خرس شجاع !!! فلور مثل یک ستون بسیار تنومند جلو مورفین ایستاد و از مشتش به عنوان بازدارنده استفاده نمود و کوبید در دماغ و دم و دستگاه مورفین را جلوی چشمانش آورد ! و سپس ، سرخگون از دستانش بیرون کشید و به سوی تره ور انداخت .
تره ور با سرعت به سمت دروازه پرواز کرد. چنان پر سرعت بود که جارویش از زیر پایش سر خورد .
کارگردان : کات ! آقا ، الان اون نخه که بازیکنان رو نگه داشته معلوم میشه. جاروشو بیارید لای پاش!!!
تره ور دوباره میشینه روی جاروش و به سمت دروازه ها میره ... ناگهان به یاد کودکی پر بارش می افته !
کودکی پر بار تره ور بین پنج شیش تا ماهی خیلی خوشگل مشگل نشسته . یه هو یه دسته ی جارو میخوره تو سرش !
مامانش : بچه گم شو بیرون ِ آب ! من تورو نمیخوام، تو یکی در رفتی زشت شدی! بچه های من رو ببین. مثله عروسن!
تره ور :
!!
مامانش : گوپس!
و دسته ی جارو تا اینجا ! در دماغش فرو میره .
پایان کودکی - پشت صحنه کارگردان رو به نویسنده : چه ربطی داشت این تیکه ؟
نویسنده : هیچی گفتم ملت با من بیشتر آشنا شن !
کارگردان :
نویسنده : خب اسم خودم بیشتر تو پست باشه !
کارگردان : آخرش میذازم یه تصویر بسته از تو باشه فقط ؛ خوشت میاد ؟
نویسنده : خیلی خوشم میاد... !
زمین بازی داور با سرعت وارد عمل شده و یه مشت پای چشمه سلستینا ، یه چک تو صورت گابر میزنه !
سلسی :
گابر :
داور : وسط بازی مو میکشید ؟
گابر : آبنباتم ...!
داور : آبنباتت؟ بوقی وسط بازی کوییدیچ به این مهمی هستیم!
گابر : برو باو؛ این فقط یه نمایشه!
سلسی : نه بوقی! تو داری صحنه سازی میکنی...
تره ور با شنیدن کلمات : صحنه ؟؟ کو ؟؟؟
چند ساعت بعد ! - سوووووووووووت ! شونصد پنالتی برای ریون کلاو!
سلسی: خوبه دعوا رو اون شروع کرد!
داور : تو دیالوگ های من نوشسته ریون ..
پشت صحنه ، همان لحظه کارگردان :
نویسنده :
اممم ، پیش میاد دیگه !
!
بازی ! فلور و وینکی که نامش در کل پست برده نشده بود و خیلی دپسرده بود و تا سر حد مرگ خودش رو کوبیده بود به دسته ی جارو و دلش برای کریچ یه ذره شده بود ؛ مشغول ایکس او بازی کردن بودند ! همه ی سرخگون های اسلیترین به فجیع ترین وضع از میان دستان گابریل عبور میکرد و وارد حلقه میشد .
نویسنده :
کارگردان :
!!!
چند مدت بعد چو با عصبانیت فرو آمد و نخش رو برید . سپس دوباره پرواز کرد و یکی زد تو سر گابریل!
- با این کاپیتانیت! هر چی پرتاب داشتن گل شد ... !
گابر :
و ناگهان صدای سوتی شنیده میشه . از پشت صحنه یه نفر میدوئه و یه گوی زرین میذاره تو دست چو !
داور : ریون برنده !
ملت اسلی ، با توجه به بیلبرد "
300 به 150 به نفع اسلی ! " :
داور : همین که من میگم! ریون برنده شد...!