گابر که به شدت متعجب شده بود با یکی از همون حرکتا رفت به بند راجر و گفت : آدم شدی؟فهمیدی؟
راجر : آره آره ویژدانا فهمیدم.
گابر با حرکتی فرا تصور همه دیوانه ساز هارو به عقب راند و گفت : یا همتون با من همکاری میکنین یا اینکه همتونو میفرستم بخش خدمات زندان.
- هو هوه هووووووووووو هوووووی(ترجمه : اوکی اوکی هر چی تو بگی
))
- هووووم خوب شد،حرکت میکنیم.راجر،بوقی بیا بیرون دیه.
راجر : در قفله به خدا،باور کن.
گابر لحظه ای دلش به حال راتجر سوخت اما به سرعت اقتدار خود را بدست آورده و گفت : هووووووم باز بود،این دیوانه سازا بستنش.
ملت دیوانه ساز ::////ol(ترجمش میشه این=> (
گابر : خوب دیگه راه بیفتین.
صد ها دیوانه ساز پشت سر راجر و گابر به راه افتادند و پله های مخوف زندان آزکابان را طی کردند تا به سرسرا رسیدند.
راجر که خونسردیش را به دست آورده بود گفت : خوب دیوانه سازان عزیز،همونطور که مستحضر هستین...
گابر حرف او را قطع کرد و گفت : بیشین بینیم باو،میرین اون اژدها رو میگرین میارین اینجا.فهمیدینیوس؟
ملت دیوانه ساز : هوووووووهو(100% 100%)
همه دیوانه سازا در کسری از ثانیه پراکنده شدن.
گابر : خوب راجر جونم،حالا بریم یه کم بشطرنجیم،تازه فهمیدم این بازی چقدر مفرحه:devil:
راجر که میدانست توان سر باز زدن از این درخواست را ندارد سری تکان داد و به دنبال گابریل رفت.
کیلومتر ها اون ور تر،دیوانه ساز ها...
(جهت تسریع در امر رول پلیینگ فقط ترجمه ها رو مینویسم
)
دیوانه ساز اول : کجا بریــــــــــــــــم؟
دیوانه ساز دوم : نمیدونــــــــــــــم
دیوانه ساز سوم : یه اژدها اونجا معلومـــــــــــــــــــه
دیوانه ساز اول : خودشـــــــــــــــــــــه،بزن بریـــــــــــــــــــم!
دیوانه ساز ها با سرعت فزاینده ای به طرف آزدهای سبز رنگی که آنسوی تپه کوچک ،روی زمین نشسته بود رهسپار شدند.
5 مین بعد
دامبلدور : خوب محفلی های عزیز،این آژدها اومده تا به ما در امر مرگخوار خوری کمک رسانی کنه.طبق هماهنگی هایی که من با سران زندان انجام دادم کسی به دنبال این موجود نمیاد لذا نترسین... جیمز و تدی الان در راه زندان هستن تا این موضوعو به اطلاعشون برسونن
چند کیلومتر این ور تر،زندان آزگابان
راجر : بابا گابر،غلط کردم،بـــــــــــــــوق،دست از سرم بردار.
گابر : نخیرم،نمیشه،حرکت کن زود باش،افعیم منتظرته
گابر که کتاب رمز و راز های تقلب در شطنج جادویی را از بر کرده بود مهره هایی نظیر تسترال،اژدها و ... در اختیار داشت.
یه گند کیلومتر بین اینور و اونور،،بیشه زار سرسبز و بزرگ ،جایی که جیمز و تدی...
- یو یوی من زیر درخت آلبالو گم شده،خبر داری نچ نچ،بی خبری،نچ نچ...
تدی : یویوی تو زیر درخت آلبالو گم شده؟به من چه،به من چه!
جیمز :
آره من که میدونم داره دلت آتیش میگیره که اینارو بدم بهت بازی کنی باهاشون.
تدی : عمرا اگه لنگمو پیدا کنی،دیریریرین...
جیمز : اصلا پاشو بریم دیگه،پاشو ببینم.
تدی : دلمو با حرفات،این قده سر نگردون...
کیلومتر ها اون ور تر،دیوانه ساز ها
دیوانه ساز اول : باید حمله کنیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم!
ملت دیوانه ساز : اوکـــــــــــــــــــــــــــــــــی
انبوه دیوانه ساز ها به طرف دامبل که در حال حرف زدن با محفلیون بود،حمله کردند...
seems it never ends... the magic of the wizards :)