سپس رابستن و بلاتريكس از اتاق خارج شدند .
نارسيسا به پنجره اشاره كرد و به جيمز گفت : عزيزم ، به اون پنجره نيگا كن . ببين از رنگش خوشت مياد ؟
سپس چوبدستي را به سمت جيمز گرفت و زير لب زمزمه كرد : فراموشيو ...
ناگهان در اتاق باز شد و مورگانا وارد اتاق شد . در همين لحظه جيمز برگشت و متوجه شد كه نارسيسا چوبدستي را به سمت او گرفته است .
- جيـــــــــــغ ! پس چرا چوبدستي رو سمت من گرفتي ؟
قبل از اينكه نارسيسا جواب دهد ، مورگانا به حرف آمد .
- جيمز ، دم در يه خانوم و يه بچه با تو كار دارن .
جيمز بدون اينكه جواب سوال خودش را از نارسيسا بگيرد ، از اتاق خارج شد .
نارسيسا روكرد به مورگانا و باحالتي عصبي به او گفت : مورگانا ، رابستن و بلا به تو نگفتند كه من داشتم اونو طلسم ميكردم ؟
- مگه من كف دستمو بو كرده بودم كه بدونم تو داري اونو طلسم ميكني ؟
در ضمن بلا هيچ حرفي به من نزد و رابستن هم بالافاصله رفت مرلينگاه .
سپس بدون گفتن هيچ حرف اضافه اي ، از اتاق خارج شد .
نارسيسا كه در انجام كار خود موفق نشده بود ، با حالتي افسرده و نااميد از اتاق خارج شد و از پله هايي كه با موكت هاي سياه پوشيده شده بودند ، پايين رفت تا به طبقه ي پايين رسيد .
او مرگخواران را مي ديد كه در ميان آنها لرد سياه برروي كاناپه لم داده بود .
هيچ يك از مرگخواران صحبت نميكردند و تكان نميخوردند و تنها چيزي كه تكان ميخورد ، شعله هاي آتش بود و ماري كه در قفس درخشانش ، پشت سر لرد تاريكي چنبره زده ميزد و در پيچ و تاب بود .
سرانجام لرد سكوت را شكست و گفت : نارسيسا ، تو حتي از پس يك بچه ي جيغ جيغو بر نيومدي ، به نظرت مجازات تو چيه ؟
- ولي ... ارباب ... يعني مورگانا به شما نگفته ؟
- چي رو نگفته ؟
نارسيسا پاسخ داد : انيكه من ميخواستم اونو طلسم كنم ولي ...
- جيـــــــــــغ !
صداي گوشخراشي كه از حياط خانه ي ريدل ها بلند شد ، توجه همه را به خود جلب كرد .
ايوان گفت : ارباب ، فكر كنم محفلي ها حمله كردند .
بالافاصله همه ي مرگخواران از جا بلند شدند و به سمت حياط هجوم بردند . لرد هم تصميم گرفت كه به حياط برود و از ماجرا مطلع شود ولي هنگامي كه ميخواست از خانه بيرون برود ، متوجه شد كه كفش هاي او نيستند .
- ايوان كروشيو
، با چه جرئتي كفش هاي اربابت رو برداشتي پوشيدي ؟
سپس ايوان كفش هاي لرد را به او داد و خودش با برهنه باقي ماند .
سپس لرد كمي جلو رفت و متوجه شد كه يك زن در حال صحبت كردن با نارسيسا ميباشد .
- چه خبره اينجا ؟ ضعيفه چي ميخواي اينجا ؟
زن به جيمز اشاره كرد و گفت : اين بچه همه ي يويو هاي پسر من رو دزديده .
مرگخواران :
لرد متوجه شد كه در صورت دفاع از جيمز ، ميتواند او را براي گرفتن جشن تولد و يا حداقل دعوت نكردن دوستان و محفلي ها متقاعد كند .
- اين بچه مال اين حرفا نيست ... دزدي نميدونه چيه !
سپس دستي به چونه ي بي ريش خود زد و گفت : اين ريش ها رو كه توي آسياب سفيد نكردم ... همه ي عمر من پاي تربيت و ادب كردن اين بجه گذشته ، در ضمن من خودم يه مدت توي كالج ادبيات تدريس ميكردم ... من اجازه ندادم حتي يه دونه سيگار توي اين خونه بياد ...
در همين لحظه مورفين به همراه منقل و چند كيسه ترياك وارد حياط شد .
- ايوان ، بيا كمك من ميخوام اين بند و بشاط رو اينژا راه بندازم . بيا كمك...
پس از مدتي ، لرد توانست زن و بچه را متقاعد كند كه دزدي كار جيمز نبوده است .
پس از اينكه آنها از خانه خارج شدند ، جيمز كه خيلي خوشحال بود ، پريد توي بغل لرد و كله ي او را ماچ كرد .
لرد :
بارتي :
- ولدك خودمه ... ولدك من عاشقتم .
لرد سياه كه سعي ميكرد عصباني نشود ، از موقعيت سوء استفاده كرد و شروع كرد به حرف زدن .
- عزيزم ، من اينكار رو براي تو انجام دادم تا تو هم در حق من يه لطفي بكني !
- ولدك جونم ، هرچي كه بخواي برات ميكنم .
لرد گفت : روز تولدت محفلي ها و دوست هات رو دعوت نكن .
ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۹ ۹:۲۶:۴۳