در دفتر فرماندهيروفس با چهره اي غم زده وارد اتاق ميشود و ميگويد:
- هيچ كدوم از مديرا حاضر نشدن باما همكاري كنن.فقط ارتش دامبلدور حمايتش رو اعلام كرده.
سيريوس: خب اينكه خيلي خوبه و ... خيلي بد.
ماركوس: حالا چكار كنيم؟
روفس: نميدونم.
روفس رويش را به ترورس ميكند و ميگويد:
- در حال حاضر ما چند كارآگاه داريم؟
- بذار ببينم ... ماركوس، كينگزلي، سيريوس، خودم، و ... ديگه همين .
- همين؟!!!!!!!!!!!! واقعا" جاي تعجبه. بقيه كجان؟
- رفتن تعطيلات.
- جدي؟ كي بهشون اجازه داد؟ مگه من رييسشون نيستم؟
- ا ... خود وزير بهشون اجازه داده، به ما هم گفت ولي قبول نكرديم.
- وزير؟!!! قضيه مشكوكه.
در جلوي دفتر وزير- آقاي محترم بهتون كه گفتم، وزير تشريف ندارن.
روفس: ميشه بگين كجان؟
- من چيزي نميدونم.
- خيلي ممنون.
در دفتر فرماندهيروفس: بچه ها آماده باشيد، خودمون بايد بريم.
سيريوس: آخه چرا؟ مگه شما با وزير صحبت نكردين؟
- نه، وزير نبود.
- كجا بود؟
- منشيشم چيزي نميدونست.
ماركوس زير لب با خود زمزمه ميكند:
- مرخصي، اوباش، وزير نيست، مرگخواران ...
در خانه ريدلولدمورت: اون كارآگاه رو بياريد.
مرگخواران كشان كشان استنلي شانپايك رو نزد اربابشون ميبرن.
استن: از من چي ميخواي ... كچل.
ولدمورت: كچل باباته ... موهاي ما فقط كمي كم پشت است.
- نه، تو كچلي، كچل كچل كچل.
- گفتم كم پشت.
- كچل.
- كروشيو!
- آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآِيييييييييييييييييييييييييي باشه باشه باشه، كم پشت.
- حالا بهتر شد. امشب براي چي به هاگزميد اومده بوديد؟
- تفريحي بود.
- كه اينطور ... كروشيو!
استن از درد به خودش ميپيچد و فرياد هاي مهيبي ميزند.
- ارباب.
- چيه؟ نكنه تو هم دلت ميخواد.
- نه ارباب، به نظر من آزادش كنيم بره.
- چي؟ يك كارآگاه رو آزاد كنيم بره؟ كروشيو!
لرد آن قدر به اين كار ادامه داد تا ديگر نايي براي استن نماند.
- ببريدش.
دو مرگخوار استن را از زمين بلند كردند و به زير زمين خانه بردند.
لرد: بلاتريكس، نيرو هارو آماده كن، فردا حمله ميكنيم.