تسترال ها آرام و با وقار بسمت ایوان آمدند. ایوان ظرف سوپ را روی زمین گذاشت و خوشحال و شاد و خندان مشغول تماشای آنها شد.
_ آهان، آفرین! نوش جونتون، بخورید. هر چقد میخواین بخورید.
نیم ساعت بعدایوان رو به آنتونین: خب الان باید منتظر شیم تا بالا بیارن
۱ ساعت بعدآنتونین: ایوان چی شد؟
ایوان: یه کم دیگه صبر کنی حله!
۳ ساعت بعدآنتونین:
ایوان: انگار این لامصبای سیاه سوخته خوابشون برده این شکماشون اصلا کار نمیکنه!
۵ ساعت بعدآنتونین: خررررررررررررررر ... پفففففففففففف
ایوان:
۱۵ ساعت بعدایوان: آنتونین، آنتونین بلند شو!
آنتونین وحشت زده از خواب میپرد: کیه؟
ایوان: مگه اف افو ورداشتی که میگی کیه؟
آنتونین: خف بمیر بابا! شصت ساعته اینجا مارو علاف کردی!
ایوان: خودت خفه بمیر مرتیکه کج و معوج!
آنتونین: خب حالا چیه؟
ایوان: هیچی، میگم چرا اینا معده شون کار نمیکنه؟
آنتونین: از من میپرسی جسد متحرک؟ مگه من دامپزشکی خوندم؟
ایوان: هووم، یعنی همه غذارو زدن به بدن؟ کوفتشون بشه! این سوپه مخصوص بالا آوردن بود این معده هاشون خیلی قویه! پس حالا یه راه مونده اونم اینکه خودم برم چوبدستیمو در بیارم!
آنتونین قلاب گرفت، ایوان بالا رفت و بعد از بازکردن دهان اولین تسترال سر و بالا تنه اش را داخل دهان جانور کرد.
ایوان: آنتونین پاهامو بیار بالاتر ... آهان بیشتر ... بازم بیشتر ... بازم بیشتر ... نههههههههههههه بسه ... نههههههههههههه
ایوان به داخل دهان تسترال سقوط کرد و از آنجا وارد معده اش شد!
در همین حین ارباب برای سرکشی هفتگی وارد اصطبل تسترال ها شد.
آنتونین: اییییییییی جاااااااااانم ارباب.
لرد: اینقد خم نشو آخرش قوز در میاری مث گوژپشت نتردام میشی! فیش فیشش فیشششش فیشششششششش(خنده مارها)
نجینی: فیش فیشش فیشششش فیشششششششش(خنده مارها)
لرد: آنتونین این تستراله چرا داره اینجوری میکنه؟ انگار میخواد بالا بیاره!
آنتونین: هووووم ... ارباب لقمه گنده تر از دهنش برداشته.
ناگهان تسترال بالا آورد و یک توده سبز رنگ لزج مانند روی زمین اصطبل پخش شد. بعد از چند ثانیه ایوان در حالی که لبخند میزد و چوبدستی اش را بالا گرفته بود از میان آن توده برخاست.