هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۳:۳۸ شنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۹

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
سوژه جدید

عمارت اربابی مالفوی


لرد ولدمورت بر تخت پادشاهی جلوس کرده بود و سر نجینی را که دور تخت پیچیده بود نوازش میکرد.

دو جن خانگی هم بادبزن های بزرگی در دست داشتند و لرد را باد میزدند.

تخت پادشاهی در انتهای سالن بزرگ وسط عمارت قرار داشت. در دو سمت چپ و راست سالن، همه مرگخواران دست به سینه و سر به پایین، ایستاده بودند و منتظر صحبت ارباب بودند.


لرد ولدمورت: ایوان روزیه؟
ایوان یک قدم جلوتر از صف تشکیل شده مرگخواران گذاشت، جلوی تخت پادشاهی لرد قرار گرفت، تعظیمی کرد و گفت: در خدمتم ارباب؟


لرد ولدمورت: لینی وارنر؟
لینی هم همان کارها را تکرار کرد و گفت: جانم ارباب؟


لرد ولدمورت: آنتونین دالاهوف؟
آنتونین تعظیم بلند بالاتری کرد و گفت: ای جـــــــــــــــــــــــــــانم ارباب


لرد ولدمورت: سالازار اسلایترین؟
سالازار: کیه؟ کیــــــه؟ کیــــــــــــه؟ کیـــــــــــــــــــــــــه؟


لرد ولدمورت: روفوس اسکریم جیور؟
روفوس در حالی که سبیل هایش تکان تکان میخورد جلوی لرد قرار گرفت و بعد از تعظیم گفت: من پدر پـــــدر پــــــــــــــدر سوخته در خدمتم ارباب


لرد ولدمورت: آگوستوس پای
آگوستوس موقر و با شخصیت، بعد از تعظیم در برابر لرد، گفت: گوش به فرمانم ارباب.


لرد ولدمورت: همتون خودتونو به اصطبل تسترال های همایونی معرفی کنید.

مرگخوارها:
ایوان: ارباب جسارتا میشه دلیلشو بپرسم؟
لرد ولدمورت: چون کلا بی عرضه اید و خوشم میاد همنجوری تنبیه بشید! حرفیه؟!

بعد از چند ثانیه که همه ساکت بودند، لرد ولدمورت ادامه داد:
_ اول از اسنیپ، یکی یه معجون تغییر شکل به تسترال میگیرید، میخورید و بعدم میرید تو اصطبل تسترال ها. تا یه هفته باید اونجا زندگی کنید. پس تقسیم کار کنید



Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۲:۰۳ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۹

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
ایوان با دیدن لرد گفت: آو!

لرد که تازه ایوان را تشخیص داده بود گفت: تو توی دهن تسترال نازنین من چی کار میکردی؟ کروشیو ایوان! امشب تو مسئول غذا دادن به نجینی هستی.

ایوان با نگرانی نگاهی به نجینی و سپس نگاهی به آنتونین انداخت تا بلکه او را از این مخمصه نجات دهد اما آنتونین سرش را به سمت دیگری چرخاند و وانمود کرد که ایوان را ندیده است.

لرد با عصبانیت فریاد زد: مگه با تو نیستم؟ بپر برو قیافه تو درست کن. درسته که ارباب رنگ سبز رو میپسنده و یادآورده سالازاره کبیره اما ...

ایوان قبل از اینکه لرد حرف دیگری بزند اطاعت کرد و با انزجار نگاهی به بدن لزجش انداخت و از آنجا خارج شد.

- کارتو بکن.

آنتونین که سرگرم تماشای چیز سبز رنگی بود که در هوا معلق بود متوجه صحبت لرد نشد.

- کروشیو آنتونین! میگم کارتو بکن.

آنتونین با حواس پرتی نگاهش را از چیز سبز رنگ برداشت و گفت: اوه ببخشید ارباب. خب اینم تسترال های عزیزتون و دل همشون الان کاملا پره چون تازه بهشون غذا دادیم.

و با نگرانی غذایی را که به آن ها داده بودند به یاد آورد.

لرد تک تک تسترالها را از نظر گذراند و به زمان ماری چیزی به نجینی گفت.

آنتونین با وحشت به طرز حالت فیش فیش کردن نجینی خیره شد. اما خوشبختانه چند ثانیه بعد لرد گفت:

- همین طور ادامه بدین. هیچ کدوم از این تسترالها نباید چیزیشون بشه. به ایوانم یادآوری کن که شب غذای نجینی یادش نره.

و از آنجا خارج شد. بلافاصله بعد از خارج شدن لرد سراسر اتاق پر شد از مایع های رنگی که از دهان تسرالها به بیرون میریخت. غذا کار خود را کرده بود.

آنتونین با خوش حالی گالیونی را که در میان مایعی قهوه ای رنگ بود را برداشت و گفت: سکه ی گمشده ی من.

ایوان که خود را تمیز کرده بود وارد اتاق تسترالها شد اما بلافاصله بعد از دیدن زمین با حالت التماسگونه ای گفت: اوه نه آنتونین این دیگه کار خودته.

و سریع در را بست و آنتونین را با تسترالهایی که حالشان بد بود تنها گذاشت. لرد دوباره برای بازدید می آمد ، او باید هرچه سریع تر همه چیز را تمیز میکرد.

اما با فرو ریختن مایع دیگری از هوا با وحشت فریاد کشید: ایوان این چی بود که به خورد اینا دادی؟

تسترالها مدام پشت سر هم چیز بالا می آوردند!




Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۳:۵۹ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۹

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
تسترال ها آرام و با وقار بسمت ایوان آمدند. ایوان ظرف سوپ را روی زمین گذاشت و خوشحال و شاد و خندان مشغول تماشای آنها شد.

_ آهان، آفرین! نوش جونتون، بخورید. هر چقد میخواین بخورید.

نیم ساعت بعد

ایوان رو به آنتونین: خب الان باید منتظر شیم تا بالا بیارن

۱ ساعت بعد

آنتونین: ایوان چی شد؟
ایوان: یه کم دیگه صبر کنی حله!

۳ ساعت بعد

آنتونین:
ایوان: انگار این لامصبای سیاه سوخته خوابشون برده این شکماشون اصلا کار نمیکنه!

۵ ساعت بعد

آنتونین: خررررررررررررررر ... پفففففففففففف
ایوان:

۱۵ ساعت بعد

ایوان: آنتونین، آنتونین بلند شو!
آنتونین وحشت زده از خواب میپرد: کیه؟
ایوان: مگه اف افو ورداشتی که میگی کیه؟
آنتونین: خف بمیر بابا! شصت ساعته اینجا مارو علاف کردی!
ایوان: خودت خفه بمیر مرتیکه کج و معوج!
آنتونین: خب حالا چیه؟

ایوان: هیچی، میگم چرا اینا معده شون کار نمیکنه؟
آنتونین: از من میپرسی جسد متحرک؟ مگه من دامپزشکی خوندم؟
ایوان: هووم، یعنی همه غذارو زدن به بدن؟ کوفتشون بشه! این سوپه مخصوص بالا آوردن بود این معده هاشون خیلی قویه! پس حالا یه راه مونده اونم اینکه خودم برم چوبدستیمو در بیارم!

آنتونین قلاب گرفت، ایوان بالا رفت و بعد از بازکردن دهان اولین تسترال سر و بالا تنه اش را داخل دهان جانور کرد.

ایوان: آنتونین پاهامو بیار بالاتر ... آهان بیشتر ... بازم بیشتر ... بازم بیشتر ... نههههههههههههه بسه ... نههههههههههههه

ایوان به داخل دهان تسترال سقوط کرد و از آنجا وارد معده اش شد!

در همین حین ارباب برای سرکشی هفتگی وارد اصطبل تسترال ها شد.

آنتونین: اییییییییی جاااااااااانم ارباب.

لرد: اینقد خم نشو آخرش قوز در میاری مث گوژپشت نتردام میشی! فیش فیشش فیشششش فیشششششششش(خنده مارها)

نجینی: فیش فیشش فیشششش فیشششششششش(خنده مارها)

لرد: آنتونین این تستراله چرا داره اینجوری میکنه؟ انگار میخواد بالا بیاره!

آنتونین: هووووم ... ارباب لقمه گنده تر از دهنش برداشته.

ناگهان تسترال بالا آورد و یک توده سبز رنگ لزج مانند روی زمین اصطبل پخش شد. بعد از چند ثانیه ایوان در حالی که لبخند میزد و چوبدستی اش را بالا گرفته بود از میان آن توده برخاست.



Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱:۵۶ شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

تسترالها چوب دستی ایوان روزیه رو میبلعن!آنتونین به ایوان پیشنهاد میکنه که یه چیزی به خورد تسترالها بده که حالت تهوع پیدا کنن و چوب دستی رو پس بدن.(بالا بیارن!).ایوان به آشپزخونه میره و با خوندن کتاب آشپزی آنی مونی تصمیم میگیره سوپ مار آبی درست کنه.
_____________________
ایوان که از آنی مونی ناامید شده بود بطرف آنتونین برگشت.
-تو هم مار آبی نداری؟

آنتونین وانمود کرد سرگرم گشتن جیبهایش است.
-اممم...بذار ببینم.اینجا که چیزی نیست.اگه اشتباه نکنم بالا یه مار دیدم.ولی دو تا اشکال داشت:1-سبز بود،2-تو بغل ارباب بود!

ایوان با عصبانیت سرگرم جستجوی کابینتها و کشوهای آشپزخانه شد.
-حتی یه مار آبیم اینجا پیدا نمیشه.اینجا چه جور آشپزخونه ایه؟باید درشو گل بگیرن.آهان...پیدا کردم!خودشه.

آنی مونی با حالتی اعتراض آمیز بطرف ایوان رفت.
-بهشون دست نزن.اونا مار نیستن.کرمن.

آنتونین وحشتزده به کرمهای لزجی که روی کف دست ایوان وول میخوردند نگاه کرد.
-خواهش میکنم.بگو که برای ماهیگیری ازشون استفاده میکنی!

ولی برخلاف میل آنتونین، آنی مونی چیزی نگفت!

ایوان در میان فریادهای اعتراض آمیز و تهدیدات آنی مونی یک مشت کرم آبی را در زودپز ریخت...


یک ساعت بعد:

ایوان به همراه دیگ زودپز به به و چه چه کنان وارد اتاق تسترالها شد.
-عجب سوپی پختم.ایول خودم.خب کوچولوهای من.بیایین جلو.باید از سوپ مخصوص ایوان بچشین!




Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۲:۰۵ جمعه ۲۷ فروردین ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
ایوان در میانه راه متوقف شد و همان طوری که با دسصت به پیشانی اش میکوبید گفت:واقعا!حواس برای ادم نمیذارن!آنتونین این گند و کثافت رو با چوب دستیت پاک کن از روی لباسام و خودم!
آنتونین نگاه مشکوکی به ایوان کرد و گفت:به من چه،خودت چوب دستی داری!زورش میاد از چوب دستیش استفاده کنه!

ایوان:به نظرت الان چوب دستی کی داره تو معده یکی از این تسترالای نامرئی و بوقی هضم میشه؟
آنتونین: اسکرجیفای
ایوان با لباس های تمیز شده توسط طلسم تمیز کننده وسایل! به سمت آشپزخانه به راه افتاد.در آشپزخانه هیچ کس نبود و چندین دیگ بزرگ بر روی اجاق های سنگی قرار داشت که مواد درون انها با بوها و بخارهای متفاوتی در حال جوشیدن بودند!

ایوان نگاهی به اولین دیگ انداخت با خودش گفت:اوه بازم این آنی مونی خوراک زبون هیوپوگریف درست کرده.این دیگه چیه؟هوم سس شاخ اژدهاس!
آشپزخانه پر از مواد غذایی بود اما ایوان به چیزی احتیاج داشت که حال تسترال ها را واقعا خراب کند.به لطف استخوانی بودن تسترال ها،معده استخوانی شان به راحتی اذیت نمیشد!

ایوان به کتاب بزرگی که بر روی میز آشپزخانه قرار داشت نگاهی کرد و با خود گفت حتما میتواند در ان چیزی پیدا کند.کتاب قدیمی و سنگین بود و ایوان بدون چوب دستی با زحمت جلد نیم متری اش را کنار زد!
در صفحه فهرست لیست غذاهای گوناگونی به چشم میخورد،از مغز میمون آفریقایی تفت داده شده با کرم فلوبر گرفته تا کباب اعلای شاخ دم مجارستانی!

ایوان همان طور که لیست را نگاه میکرد انگشتش در مقابل یک غذا متوقف شد.سوپ مار آبی!در جلوی نام غذا در قسمت توضیح نوشته شده بود از این سوپ میتوان برای ایجاد تهوع در بیمارانی که مشکل بلع دارند استفاده کرد!

ایوان لبخندی زد و صفحه مربوط به سوپ مار آبی را کند.درست در همین لحظه انی مونی با عصبانیت وارد آشپزخانه شد و فریاد زد:چطوری جرات کردی کتابی که از هفت نسل پیش بهم ارث رسیده رو پاره کنی مردک شامپو ساز!
ایوان از ملاقه ای که آنی مونی به سمت پرتاب کرده بود جاخالی داد با عجله گفت:خیلی خب بابا ببخشین!یه لحظه داد نزن!ببینم آنی مونی تو مار آبی نداری؟!
آنی مونی:


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ پنجشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۹

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۵۴ دوشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۱
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 807
آفلاین
چند نور و جرقه در اتاق پدیدار شد...که معلوم بود از دهان ایکی از تسترالها خارج شده بود...

ایوان که تعجب زده شده بود.
- انگار راست میگی داره هضم میشه حیون بی وجود! بی همه چیز ! اروقش رو هم زد...

ایوان که حالا حسابی کلافه شده بود سریع به سمت در رفت که ... شلوپ!!! با مغر رفت داخل تپله تسترالها...
-وای سرم...آخ کمرم... آه این چه کثافتی هست که سرو دستم چسبیده.. چه بوی گندی میده...

ایوان که داشت صورت خودش رو پاک میکرد...
-لعنت لعنت به این شانس حالم از این اتاق به هم میخوره...

ایوان بلند و سر صورت پر شده از کثافت به طرف آشپزخانه رفت...


ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۱۹ ۱۳:۰۴:۰۵

جادوگران


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۰:۱۴ دوشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
باباز شدن در اتاق نور ضعیفی تابید.آنتونین به سرعت بطرف ایوان رفت.
-چه خبره بابا؟صدات تا فرهنگستان میومد.

ایوان که دستانش را به امید یافتن تسترالی که چوب دستیش را بلعیده بود در هوا تکان میداد جواب داد:
-این ابله چوب دستیمو قورت داد.

آنتونین دقیقتر به محل مورد اشاره ایوان نگاه کرد.
-کدوم ابله؟

-همین ابلهی که نه تو میبینیش نه من!

آنتونین روی سکوی کوتاهی نشست ولی به محض نشستن با فریاد بلندی از جا پرید.
-اوه....انگار ابلهو پیدا کردم...اینجا نشسته بود.گازم گرفت.

ایوان دستی به سکو کشید.
-در رفت...اینجوری نمیشه.اینا همش مایه دردسرن.من اصلا نمیدونم ما برای چی اینا رو پرورش میدیم؟اصلا اینا چه فایده ای دارن؟

آنتونین شانه هایش را بالا انداخت.
-چون ارباب میخواد.مگه نجینی فایده ای داره؟روزی سه تُن ماگل میخوره.دم در دستشویی کمین میکنه و یهو میپره رومون.تازگیا هم از جورابای پشمی من به عنوان رو دُمی استفاده میکنه.

ایوان که ظاهرا از پیدا کردن تسترال ناامید شده بود روی سکو نشست و حرف آنتونین را تایید کرد.
-همین یه هفته پیش سه تا از مرغوبترین شامپوهای منو خوردن.سه روز دهن همشون کف میکرد.اربابم هممونو روزی سه نوبت کروشیو میکرد که اینا از کدومتون هاری گرفتن؟حالا چطوری چوب دستیمو از این جونور پس بگیرم؟

آنتونین لبخندی زد.
-خب...من فکر میکنم باید بری آشپزخونه...یه چیزی پیدا کنی که اینا بخورن و...میدونی که...حالت تهوع پیدا کنن.چون اگه بیشتر تو معدش بمونه هضم میشه.




Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۹

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
سوژه جدید


_خرررررر
-خوررررر
-پهیییییی
-پفووووو
-ای کوفت! ایکاش مونتی گور تک تکتونو بکنه که منو به این روز انداختین! موجودات بیخود!اگه میتونستم ریخت بیریختتونو ببینم حتما یک تف تو صورتتون میکردم.

ایوان لگن بزرگ و قرمز رنگ را بر روی زمین گذاشت. وی چینی به بینی خود داد و ماده بدرنگ و بدبوئیی را با کاردک از زمین برداشت و داخل لگن گذاشت.
-ماشالله برا حیوونایی که نامرئین معده بسیار پرکاری دارین!
ایوان تکانی به ردای خود داد و چوب خود را از جیب بیرون کشید. وی تکانی به چوب خود داد و وردی را زیر لب زمزمه کرد.در دل تاریکی، شعله قرمز رنگی از چوب وی بیرون جهید.ناگهان، صدای مهیبی شنیده و جسم سنگینی به ایوان برخورد کرد.ایون به گوشه ای پرتاب شده و چوب جادوییش به زمین افتاد. ایوان ناسزایی را زیر لب زمزمه کرد. گویا تسترالی وی را با لگد پرتاب کرده بود.


- کی میشه ما کباب گوشت شما رو بخوریم؟ای خدااا
ایوان از جای خود بلند شد و کورمال کورمال بدنبال چوب خود، بر روی زمین نمناک گشت. ناگهان، جسم درازی بطور خودبخود از زمین بلند شده و در دل هوا شناور شد. ایوان همان طور که به چشمان باز به چوب دستی خود خیره شده بود،فریاد کشان گفت:
ای خداااا....چوب دستی منو خورد!این موجود نفهم چوب دستی منو خود.


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ چهارشنبه ۸ مهر ۱۳۸۸

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
بعد از اینکه از پیدا کردن بیل و خاک ناامید میشه سراغ مرگخوارای دیگه میره.
-بچه ها ارباب دارن میان اینجا.الان تور راهن.چند تا کرکسم ارباب رو با جفتشون...
آنی مونی:هیسسسس.ممکنه بقیه بشنون.حالا چیکار کنیم.اربابم با اون قیافه تابلوش.اگه بیاد که همه میفهمن.
ایوان کمی فکر میکنه و ناگهان لبخند شومی روی لباش نقش میبنده و میگه:خب.فرار نیست کسی ارباب رو بشناسه.میتونیم قیافشو کمی عوض کنیم.ماشالله هزار ماشالله زمینه تغییرم که داره.
بقیه مرگخوارا حرف ایوانو تایید میکنن و سرگرم نوشیدن قهوه ای که فیلچ براشون آورده میشن.

همون شب:
-چرا نرسیدن؟نکنه پروازشون تاخیر داشته؟!
مونتگومری نگاه توجیه آمیزی به آنی مونی میندازه و با ناامیدی به تاریکی آسمون شب زل میزنه.ناگهان جسم ناشناخته ای تالاپی از آسمون تاریک روی سرشون میفته.
مرگخوارا با دیدن لرد دستپاچه میشن.فوری از روی زمین بلندش میکنن.آنی مونی تعظیمی میکنه و کلاه گیس کوچکی رو که از اول شب در دست داشت یطرف لرد میگیره و میگه:
-ارباب ضمن عرض خوش آمد و خیر مقدم و اینا لطفا اینو روی سرتون بذارین تا برق کله مبارک لومون نداده.
لرد با عصیانیت کلاه گیسو میگیره و میگه:این کارا چه لزومی داره؟تک شاخا رو بگیریم و بریم دیگه.
ایوان:ارباب به این سادگیا که نیست.باید منتظر موقعیت مناسب باشیم.نگران نباشین.ما زمینه رو برای ورود شما آماده کردیم.گفتیم یکی از همکارامون امشب میرسن.شما الان پروفسور مورت هستین.استاد دفاع در برابر جادوی سیاه.
ولدمورت با شنیدن این حرف به یاد دوران جوونیش میفته که آرزوی تدریس دفاع دربرابر جادوی سیاه رو داشت.
مونتگومری بعد از نصب دماغ کوچکی روی صورت لرد و دادن تغییرات لازم لرد رو بطرف مدرسه میبره:ارباب اگه موافق باشین باید شما رو به بقیه معرفی کنم.


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۸۸/۷/۸ ۱۴:۲۶:۵۸


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۱:۱۴ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
- ریپر این قد پاچه ی منو نگیر.. فقط حواست رو جمع کن اگه عینکی رو دیدی تا بید کتک زن دنبالش کنی! حالا بذار من دوغمو بخورم!

عمه مارج و ریپر در حال پایین اومدن از پلکان مرمرین بودن که عمه مارج دیالوگهای بالا رو گفت و یه قلپ از دوغ توی لیوان رو رفت بالا.

آنی مونی، مونتی پایین پله ها وایستاده بودن و در حال حرف زدن با هم بودن. ایوان به دلیل مصدومی از این سکانس محروم شد و مورفین هم توی گلخانه در حال چرت زدن بود.

- هی مونتی.. این پیریه دیگه کیه.. اون جونور دیگه چیه!؟ چقدر چیزه!
- این که مارجوریه .. اونم سگشه.. خیلی بلغاری دوست داره گویا!
- وای! مونتی بدبخت شدیم.. بیا بریم اون گوشه به جای مجسمه ی بارناباس احمق خودمونو جا بزنیم.. یه وقت ما رو به جای بلغاری می گیره.. وای! یا سالازار!

مونتگومری چنان با بیل آنی مونی رو مورد رحمت قرار می ده که آنی مونی با سر جلو پای عمه و رپیر میوفته!

- درسته که ارباب تو کشف استعدادها و آی کیوهای بالا سرآمدن ولی تو دیگه خیلی نوبری آنی!

رپیر هم از اون طرف وارد میشه و واق واق کنان بالا سر آنی مونی بالا و پایین می پره!

- واق واق وووق وویق واق!
- اوه مامانی من..اونو ولش کن این از اون بلغاری تقلبی هاست که تو هاگزمید می زنن! هووورت!(افکت دوغ خوردن عمه)

رپیر که از بی خاصیتی آنی مونی کاملا مطلع شده بود بیخیال شد و دنبال یه گربه که احتمالا خانوم نوریس بود دوید!

مونی هم اونور به این شکل در حال غر زدن بود.

- اصلا من نمی دونم ارباب چرا تورو فرستاد..البته ارباب تو رو نفرستاد.. مگه اینکه دستم به اون کسی که تو رو فرستاد نرسه.. چندتا حرفه بیناموثی می زنم که کوئیرلم نتونه کاریش کنه!

پلکان مرمری که در این لحظات طلایی به گذرگاه تمدنها بدل شده بود شاهد یه پسر سال اولی بود که لباس ریونکلایی ها رو پوشیده بود. سیفید بود .. ( می گم از این به بعد چادر سرش کنه ها) خلاصه بچه ی مورد نظر اومد و یه کاغذ پوستی لوله شده رو به مونتی داد. لبخند ملیح زد و رفت!

- این چیه الان؟ لول برای مورفینه؟ خالصه؟ چند نات پولشه؟! وایستا ببینم!

مونتگومری کمی لوله رو اینور اونور کرد و دست آخر بازش کرد:

نقل قول:
مونتگومری سیاه سوخته سلام!

البته اگه جواب سوال رو بدی نشونه ی نزاکتته.. ولی نه تام نه خادماش نزاکت حالیشون نیست.

خواستم بهت بگم که ناموث درست نیست باید با "س" بنویسی یا بگی.

امشب با در دست داشتن یه پسر سفید به غار بالای کوه بیا تا چهارتا تسترال بهت بدم.

خیلی متاسفام بهت بگم که اربابت هم تو راهه.. داره پرواز می کنه و میاد.. تو راه چندتا کرکس نر تام رو با جفتشون اشتباه گرفتن و جزغاله شدن. امیدوارم جزغاله نشی!

پ.ن: اگه خواستی ادب و نزاکت و سواد یاد بگیری من می تونم برات کلاس خصوصی بذارم!

آلبوس دامبلدور


مونتگومری نامه رو مچاله و به گوشه ای پرتاب کرد. بر سر و سینه زنان و " یا ارباب العفو" گویان رفت تا چند بیل خاک رو سرش بریزه و ایوان و مورفین رو پیدا کنه!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.