هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۲:۰۵ پنجشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
چند دقیقه ای گذشت.

- ارباب جسارتا نمیخواین نقشه رو انجام بدین؟

- هیس.

بنگ! چراغها خاموش شدند و همه چیز در تاریکی فرو رفت. تماشاچیان جیغ می زدند و فکر می کردند زلزله ای، چیزی به سراغشان آمده. لرد سیاه عینک هایی در آورد و روی چشمان مرگخوار ها گذاشت که می توانستند در تاریکی ببینند. رز در حالی که با موج جمعیت به جلو رانده میشد گفت:

- میشه سریعتر اینکارو بکنیم؟ اینا پاک دیوونه ان!

لینی سرش را از زیر دست و پای مردم بیرون آورد و فریاد زد:
- ارباب! دفتر چه رو گرفتم!

و فریاد شادی مرگخواران به هوا رفت.

- خوبه. یالا بزنیم در ریم!

و مرگخواران خود را به موج جمعیت سپردندو بیرون رفتند.

چند دقیقه بعد بیرون چادر

- خب . مرگخواران ارزشمند و نامرئی من! اینک زمان آن فرا رسیده که دوباره چشم جهان را به دیدنمان روشن کنیم. لینی اون دفترچه رو بده.

لینی کورمال کورمال دستش را تکان داد تا دست لرد را یافت و دفترچه را در آن گذاشت. مرگخواران دیدند که دفتر به آرامی بالا رفت و باز شد. چوبدستی لرد سیاه بالا آمد اما با دیدن اولین کلمه فریادش به هوا رفت!

آقای جعفری:09131546877

-! لینی!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸ چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۰:۴۲ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
هر کدام به ماموریتشان عمل کردند و روفوس مسوول تن مشنگ و لودو مسوول تکان دادن پاهای مشنگ و رز هم همانطور که گفته بود چشمان مشنگ را باز نگه داشت و سه نفر همراه با جسد شروع به راه رفتن کردند.

لودو آهسته رو به دو نفر دیگر زمزمه کرد: دیگه چیزی نمونده، دارم خشکی رو میبینم!

رز با پایش لگدی به لودو زد و با پرخاش گفت: شوخیت گرفته لودو؟ هیچ حرفی نزن! در ضمن، ما باید به آب برسیم نه خشکی!

همان موقع مشنگی که داشت از کنار آن ها میگذشت لحظه ای ایستاد و سپس لبخندی زد و گفت: هی لوک! اینجا چیکار میکنی؟ مگه نباید تو باجه بلیت فروشی باشی؟

رز بدون اینکه بفهمد چه کار میکند صدایش را تغییر داد

- خسته شده بودم. میخوام برم یکم هوا بخورم...باجه رو سپردم به یکی دیگه.

و لودو به سرعت پاهای مشنگ را تکان داد و از آن مشنگ دور کردند.

درون چادر:

لرد و یارانش جایی در بین تماشاچیان نشسته بودند و صحنه را زیر نظر داشتند.

مردی که ادعا میکرد طلسم ها را خود اختراع کرده است داشت سعی میکرد طلسمی را بخواند.

- هممم ... خب فکر میکنم این طلسم یه کم برای این جو خطرناک باشه میریم طلسم بعدی...

روفوس: ارباب؟ ما چجوری میتونیم اون دفترچه رو از اون مرد بگیریم؟ اگه همه ببینن دفترچه تو هوا معلقه دردسر میشه برامون! نقشه تون چیه ارباب؟

لرد که هر لحظه خشمش بیشتر میشد با خشم گفت: لینی! زودباش بگو ارباب چه نقشه ای کشیده!

- من ارباب؟ من غلط بکنم تو فکر شما باشم چه برسه به اینکه بیانشم بکنم!

- خفه شو لینی! و در همون حال که خفه شدی نقشه مو بگو!

لینی به سرعت فکری کرد و گفت: ارباب برقای چادر رو با طلسم خاموش میکنیم و بعد که همه جا تاریک شد میریم دفترچه رو برمیداریم

- فکرای ارباب همیشه ستودنیست!


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۸:۰۷ سه شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
رز، مرگخوارا و لرد هنوزم در حالت نامرئی هستن و دیده نمیشن، پس تو این پست بازم نامرئی درنظر گرفته میشن.

-------------------------

[spoiler=خلاصه سوژه]رد سیاه و مرگخوارا بعد از سالها موفق شدن راز دامبلدور روکشف کنن و بدون استفاده از شنل نامرئی بشن.ولی مشکل اینجاست که راه مرئی شدن رو بلد نیستن.تصمیم میگیرن دامبلدورو مجبور کنن که اونا رو به حالت اول برگردونه.ولی مرگخوارا و لرد وقتی به محفل میرسن که دامبلدور تازه مرده. اونا متوجه میشن که دفتری وجود داشته که دامبلدور همه ورداشو اون تو نوشته بنابراین با همون حالت نامرئی به اتاق دامبلدور میرن تا دفترو بردارن که ماندانگاس فلچرو میبینن. آنتونین (در حالت نامرئی) خودشو جای دامبلدور میزنه و از ماندی میخواد که دفترو براش بیاره در عوض میتونه هرچی میخواد برداره. اما ماندی اعتراف میکنه که اون دفترو فروخته به سیرک هاگزمید. مرگخوارا به همراه لرد به سیرک میان تا دفترو پس بگیرن ...[/spoiler]

لودو در حالی که به دنبال بقیه ی مرگخواران به سمت چادر می دوید پرسید:

- ارباب نمیخواین جسد اون مشنگه رو قائم کنیم؟ شاید لو بریم!

لرد با بی توجهی پاسخ داد: اهمیتی نداره!

لودو دوباره افزود: این کارو برامون سخت تر میکنه. اونا دفترچه رو دارن، اگه جسدو ببینن و شک کنن، برای گرفتن جلومون، از طلسمای اون استفاده میکنن. درسته که نامرئی هستیم اما ... اونا اون دفترچه رو دارن!

لرد مکثی کرد و گفت: دفترچه ی لعنتی ... روفوس و رز، همراه لودو برین.

روفوس و رز که دوست نداشتند صحنه ی گرفتن دفترچه را از دست دهند، چشم غره ای به لودو رفتند و با اکراه همراه او، از بقیه جدا شدند و به سمت باجه ی بلیت رفتند.

رز از روی تنه ی درختی که جلوی باجه افتاده بود پرید و با یک جهش وارد آنجا شد. کنار ایستاد و رو به دو نفر دیگر گفت:

- زودباشین برش دارین.

روفوس به سمت جسد مشنگ رفت، پاهایش را با دست گرفت و گفت: شما هم لطف کن اونورشو بگیر.

رز دست به سینه شد و گفت: لودو کار خودته.

لودو که اصلا حوصله ی جر و بحث کردن را ندشات، سمت دیگر جسد را گرفت و همراه روفوس، آن را بلند کرد. روفوس نگاهش را از شکم بزرگ مشنگ برداشت و پرسید:

- حالا کجا ببریمش خانوم رز؟

رز دستی به چانه اش کشید و پس از کمی فکر کردن گفت:

- اونور یه دریاچه س، میندازیمش اون تو و پیش ارباب برمی گردیم. حواستون باشه کسی متوجه حضورمون نشه. پاها و دستاشو طوری تکون بدین که انگار خودش داره راه میره. منم چشاشو باز نگه میدارم.

روفوس و لودو قبول کردند و مشنگ را به حالت ایستاده در آوردند. وقتش بود که از شر جسد خلاص شوند.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۷ ۱۸:۲۷:۴۴



Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۱:۱۳ سه شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
همان موقع در سیرک

بب بن بری بیم بب بیم بیم...

حیوانات مختلفی از جمله هیپوگریف و اسب شاخدار وارد حلقه ی سیرک شده و پس از چند چرخ دور حلقه ایستادند و شروع به رقص با یکدیگر کردند. سپس با حرکت دست یکی از مسئولین سیرک همه به داخل اتاقک برگشتند و تنها جیزی که از آنها باقی ماند همان بوی متعفن وحشتناک حیوانات سیرک بود که بینی تماشاگران را نوازش می کرد! مجری وارد حلقه شد و در بلند گو فریاد زد:


- حالا یکی از جذاب ترین برنامه ها! برنامه ی اژدها!


در این لحظه یک اژدها ی بزرگ وارد حلقه شد. پشت سر او شخص کوتاه قامتی که می لنگید. پس از نمایش های زیبا با اژدها و فرو بردن سرش در دهان اژدها از صحنه بیرون رفت تا مجری باز هم با آن لباس گل منگولی اش بیرون بیاید و فریاد بزند.

- و حالا جذاب ترین برنامه ی امشب!
مجری باز هم عقب رفت و شخصی با لباس سیاه ظاهر شد. موهای بلندش صورتش را قاب گرفته بودند. او یک شعبده باز بود.

- در این برنامه میخوام با چند تا از طلسم های اختراعی خودم، تسترال ها رو برای همتون پدیدار کنم.

و دفترچه ی سبز رنگی که در آن با خط کشیده و مایلی مطالبی نوشته شده بود را از جیبش در آورد. تسترال ها وارد حلقه شدند.

بیرون از چادر، دم بلیت فروشی


- آه! آقا ما عجله داریم باید بریم تو.

رز با بی قراری این را اعلام کرد. سومین باری بود که این حرف رامی زد.

- متاسفم! بلیت ها تموم شده.

مرگخوارن سخت درگیر اصرار به مسئول بلیت فروشی بودند. یک دفعه لرد سیاه جلو آمد.

- ای بی عرضه ها! برین کنار!

مسئول:

- اوا! آقا! شما چرا این شکلی هستین؟ بینی تون کجاس؟
میخواین دکتر خبر کنم وااســ...

اما مرد مشنگ نتوانست جملاتش را تمام کند.
- آواداکداورا!
-
-

و همه ی مرگخواران با لبخندی به سمت چادر به راه افتادند.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۷:۴۱ دوشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-مااااندییییی.....ماااااااااندی!

ماندانگاس وحشتزده جواب داد:
-حالا لازم نیست صداتو اینقدر وحشتناک کنی!من همینجوریشم از همه کارایی که تا حالا کردم پشیمونم.قول میدم دیگه دزدی نکنم.دیگه هر گز دزدی نمیکنم.

آنتوینن با بیحوصلگی حرف ماندانگاس را قطع کرد.
-نه ابله!اتفاقا من میخوام همین کارو برای من بکنی.اونم از اتاق خودم!

ماندانگاس با خوشحالی دستهایش را به هم مالید.
-ایول.این دقیقا همون کاریه که من میخواستم بکنم.بزن بریم!

آنتونین فریاد زد:نـــــه!تو هنوز نمیدونی من ازت چی میخوام...حالا خوب گوشاتو باز کن.یه دفتر چه...یه دفترچه قدیمی.توش درباره جادوهای باستانی مطالبی نوشته شده.هر طور شده اونو برام پیدا میکنی و میاری.بعد بهت اجازه میدم بری از اتاق من هر چی دلت میخواد بدزدی.قبوله؟

ماندانگاس به فکر فرو رفت...بعد از کمی تامل جواب داد:
-دفترچه سبزه رو که نمیگی؟همونی که توش بعضی از طلسمهای قدیمی و راه خنثی کردنشون نوشته شده بود؟امممم...راستش من اونو...دیروز...دزدیدم...و...و...به قیمت خوبی فروختمش!

آنتونین یقه ماندانگاس را گرفت و به کمک ایوان او را از روی زمین بلند کرد.
-به کی فروختی؟زود توضیح بده.میبینی چه بعد از مرگ قدرتم بیشترشده.اعتراف کن!

ماندانگاس در حالیکه روی هوا دست و پا میزد جواب داد:
-به همون سیرک قدیمی هاگزمید!اونا گفتن این طلسما خیلی به دردشون میخوره.اصلا منو تهدید کردن!من بی گناهم...ولم کن!




Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ پنجشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
ماندی در راه تسلیتی به یکی از محفلی ها گفت و بعد از ابراز ناراحتی بابت مرگ دامبلدور سریع تر حرکت کرد تا به اتاق دامبلدور برسد.

ایوان همچنان در حال مخالفت با آنتونین بود و گفت: به نظرم بهتره یه ذره با تمرکز بیشتری به کارمون ادامه بدیم.

آنتونین که سعی میکرد دستان خودش را از دستان ایوان جدا کند و وارد اتاق شود پرسید: منظورت چیه؟

- باو اگه زنگ خطر به صدا در بیاد در عرض سه سوت دخلمونو میارن پس بهتره ماها عقب وایسیم و یکی درو باز کنه. اگه اتفاقی نیفتاد بقیه هم میان.

آنتونین بالاخره دست از رها کردن خودش از دست ایوان برداشت و گفت: فکر خوبیه. پس دست به کار شو.

ایوان آنتونین را ول کرد و در حالی که همراه بقیه مرگخواران به عقب قدم بر میداشت به آنتونین گفت: کار خودته. اگه به اطرافت دست بزنی ما نیستیم!

آنتونین بی هوا شروع به تکان دادن دست هایش در اطرافش کرد تا بلکه یکی از مرگخواران را پیدا کند.

- رز؟ ایوان؟ لودو؟ بقیه؟ میدونم که اینجایین. همون طور که ایوان گفت ماها عقب نشینی میکنیم تا ایوان بره ببینه چه خبره.

ایوان پوزخندی زد و گفت: فقط خودتی و خودت! ما قائم شدیم.

آنتونین برای اطمینان دوباره دست هایش را در هوا تکان داد و اینبار از پشت به شخصی برخورد کرد که کسی نبود جز ماندگاس فلچر.

ماندی که ترسیده بود ، سریع چوبدستیش را بیرون آورد و گفت: کی اینجاس؟

آنتونین که از ترس لو رفتنش میخکوب شده بود هیچ عکس العملی نشان نداد. ماندی یکم قدم جلو برداشت و دوباره با آنتونین برخورد کرد.

- دامبلدور؟ نه این که نمیشه ... تو کی هستی؟

آنتونین که با شنیدن این حرف ماندی فکرش باز شده بود تغییر صدا داد و گفت: ماندانگاس خجالت نمیکشی همون روز مرگم میری دزدی؟

ماندی پت پت کنان گفت: چی؟ دزدی؟ من؟ ... چرا صدات این طوری شده؟

آنتونین لحظه ای ساکت ماند و سپس با خطور کردن چیزی در ذهنش گفت: مگه نشنیدی میگن آدم وقتی میمیره جوون میره اونور دنیا؟ این صدای جوونیمه ... اگه میخوای بابت دزدیات ببخشمت باید یه کاری واسم انجام بدی.

مرگخواران با تعجب از پشت ستونی به آنتونین خیره شده بودند و میترسیدند که مبادا آنتونین خرابکاری کند. افکار آنتونین:

- " میتونم ماندیو بفرستم تو اتاق و بعنوان دامبلدور ازش بخوام که دفترچه رو پیدا کنه و برام بیاره ، بعدشم اجازه میدم هر دزدی میخواد بکنه ... عالیه! فقط امیدوارم خرابکاری نکنه ... "




Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۰:۵۵ پنجشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۹

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
آنتونین یک قدم به جلو برداشت و هر لحظه منتظر بود تا یکی از آن دو،مشتشان را باز کند؛ولی آنروز شانس با مرگخواران یار بود:
-وایسا آرتور.
-بیا ریموس...اون عادتشه،هر دو سه روز یه بار قاطی میکنه؛زنده بودم همینطوری بود !

لوپین که با شک و تردید به تابلو و در واقع به آنتونین خیره شده بود،متقاعد شد و به دنبال آرتور ویزلی،به سمت آشپزخانه رفت،مرگخواران نفس عمیقی کشیدند و به راهشان ادامه دادند؛همین که وارد پاگرد دوم شدند،توجه آنتونین به در مجاورش جلب شد و ایستاد.بلا که پشت آنتونین راه میرفت،به او بر خورد کرد.
-آخ...آنتونین میخوای وایسی یه خبری بده.
-هیس...ساکت باش.بچه ها روی این درِ عکس دمبل رو چسبوندن.

توجه همه به عکس روی در جلب شد؛عکسی قدیمی از دامبلدور را روی در چسبانده بودند و روبان مشکی کوچکی،روی عکس خودنمایی میکرد.
-احتمالا همینه.
-ولی وایسا آنتونین...ممکنه دزدگیری چیزی داشته باشه.
-به هرحال که نمیتونیم تا شب همینجا وایسیم...باید بازش کنیم.
-ولی اگه دزدگیر داشته باشه،محفلی ها میفهمن که ما اینجاییم.

در همان لحظه که مرگخواران در حال بحث بودند،ماندانگاس فلچر از آشپزخانه جیم شده و به سمت اتاق دامبلدور در حال حرکت بود،بلکه چیز ارزشمندی برای دزدیدن،در آن اتاق بیابد... .


ویرایش شده توسط آستوریا گرینگرس در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۲۶ ۱۱:۴۴:۴۹



Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ سه شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۹

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 375
آفلاین
لرد سیاه لختی مکث کرد و به دور و برش نگاه کرد. هیچ صدایی از مرگخوارانش شنیده نمی شد.

- هووم...بببنم... هنوز اینجایید؟ ایوان... بلا؟
- بله ارباب...
- ای مردشورتون رو ببره. پس چرا حرف های سرورتون رو تایید نمی کنید!

ایوان که نزدیکتر به لرد سیاه بود گفت:
- ولی ارباب! من همین الان به رسم مرگخوارا با احترام سرمون تکون دادم.
-
.
.
.

به فرمان لرد سیاه چند تن از مرگخوارها آهسته و بی صدا وارد خانه عزادار شدند تا بی سرو صدا مشغول جستجوی برای پیدا کردن دفترچه شوند. اما قبل از آن، مجبور بودند اتاق کار دامبلدور را پیدا کنند.

صدای محفلی ها از آشپزخانه طبقه هم کف می آمد که مشغول زاری کردن بودند.

مالی مویه کنان خودش را به چپ و راست متمایل میکرد و در حین نوحه سرایی با حرکات چوب جادوییش شعله زیر حلوای دامبلدور را تنظیم میکرد.

- اوووه....هوووو... بی پدر شدیم، بی جد شدیم... بی یاور و بی پناه شدیم حالا کی دیگه برامون از 200 سال تجربه زندکیش میگه .... کی آبنبات لیمویی ماگلی برامون میاره....هووووو....هووووو.....فیــــــــــــــــــن
جیمز هم در حالیکه یویوی رنگ و رو رفته ای را در آغوش گرفته بود گفت:
- کی دیگه یویوی منو برام رنگی رنگی میکنه که وقتی من گریه می کنم بهم رشوه میده کی میزاره با ریشاش بازی کنم!

مرگخوارها با تعجب به این مراسم عجیب نگاه می کردند ولی به سرعت بر خودش مسلط شدند و راهشان را به طرف طبقه بالا پیش گرفتند. اما هنوز به پاگرد اول نرسیده بودند که با صدای گفتگوب دو محفلی که از بالا به پایین می امدند متوقف شدند. آنتونین که پیشتاز مرگخوارها بود برای جلوگیری از برخورد با آرتور ویزلی و لوپین خودش را به دیوار مقابل نرده ها چسباند، که ناگهان کسی با صدای تیزی گفت:

-آخ! له شدم، کی اینجاست؟ کی دماغمو له کرد.
آنتونین ناخواسته به تابلوی مردی با ریش حنایی و عبوس تکیه کرده بود!


When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۱:۵۸ دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه و مرگخوارا بعد از سالها موفق شدن راز دامبلدور روکشف کنن و بدون استفاده از شنل نامرئی بشن.ولی مشکل اینجاست که راه مرئی شدن رو بلد نیستن.تصمیم میگیرن دامبلدورو مجبور کنن که اونا رو به حالت اول برگردونه.ولی مرگخوارا و لرد وقتی به محفل میرسن که دامبلدور تازه مرده...
______________________________________

ایوان که متوجه هویت مرده شده بود پرید و چشمان لرد را گرفت.
-نه ارباب، شما نباید اینو ببینین.واقعا وحشتناکه...چه فاجعه ای.

-اممم.ممم.م...مو....مممم!

صدای فریاد ایوان به هوا بلند شد!
-آآآآی...ارباب از شدت ناراحتی نمیتونن حرف بزنن.ای خدا.اربابمون لال شد!

لرد با عصبانیت دستان نامرئی ایوان را کنار زد.
-ابله، میگم دستتو از روی دهنم بردار...کی مرده؟زود به ارباب اطلاعات کافی بدین.

ایوان درحالیکه خوشحال بود که نه او لردسیاه را میبیند و نه لرد او را، جواب داد:
-ارباب...ببخشیدا...ولی...چیزه...دامبل..مرده!

لرد چند لحظه سکوت کرد.اصولا باید از شنیدن چنین خبری خوشحال میشد، ولی در آن شرایط...
-پیرمرد خرفت!مرگشم بی موقع بود...خب...کاریه که شده.بعدا به مناسب مرگش جشن میگیریم.ولی اول باید مرئی بشیم!میتونیم از این شرایط به نفع خودمون استفاده کنیم.ما وارد محفل میشیم.دامبلدور یه دفترچه قدیمی داشت که با توجه به حافظه افتضاحش همه دستورالعملها رو توش مینوشت.باید تو دفتر کارش باشه.اگه بتونیم اونو پیدا کنیم مشکلمون حل میشه.




Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۹:۱۳ دوشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۹

نجینیold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
از ور دل ولدمورت
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 20
آفلاین
_ هی بلیز مگه کوری ؟ پامو له کردی!

صدای بلیز از دور دست ها شنیده میشد.
_ چی میگی بلا! من که اینطرفم، کورم خودتی!

بلا با سردرگمی پایش را مالاند.
_ پس کدوم احمقی رفت روی پای من؟
_ من!

بلاتریکس با ترس آب دهانش را قورت داد.
_ اوه مای لرد! شما بودید. میگم این پا له شدنم بهم چسبید ها! نگو پای مبارکه شما بوده، پای ارباب بر فرق سر ما جا داره
_ اوهوم! خودم میدونم...

_ ای بمیری آنتونین! کورم کردی...
_ آخ! واخ! آی! آی! آی! سوروس!!
_ چی کسی بود صدا زد اسنیپ؟!
_ چرا لگد میزنی حیوون؟!
_ من لگد نزدم!
_ با تو نبودم که...
.
.
.

ولدمورت با عصبانیت به اتاق به ظاهر خالی روبه رویش که از گوشه و کنارش صدای داد و فریاد به گوش میرسید، نگاهی انداخت.
_ با زبون خوش خفه میشید یا خفتون کنم!؟

اما صدای لردولدمورت در میان آن شلوغی به گوش هیچ یک از مرگخواران نمیرسید.
_ بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــسه!!!

با شنیدن صدای ولدمورت ، مرگخواران در سر جای خود ثابت ماندند.
_ بت میگم پاتو از روی دست من بردار!

ولدمورت با خشم به جایی که از آن صدا برخاست،نگاه کرد.
_ مگه من با تو نیستم ایوان!؟

ایوان که سنگینی نگاه ولدمورت را بر روی خود احساس میکرد، خاموش شد.

ولدمورت سینه اش را صاف کرد.
_ خب همتون به این ترتیبی که من میگم می ایستید ببینم کسی به کسی دیگه ای خورده من میدونم و اون...
_ اما ارباب شما چجوری میبینید!؟
_ چشمان نافذ ارباب رو دست کم نگیر سوروس
_ خب اول بلا ، بعدش آنتونین ، بعد ایوان ، اسنیپ ،آنی مونی و...

چند دقیقه بعد...پس از اتمام چیدمان جنگی توسط ولدمورت!

_ خب ! همه با شماره سه! پیش به سوی میدان گریمولد! 1...2...3!

ترق!!(صدای غیب شدن)

میدان گریمولد

مرگخواران با تعجب به پارچه های سیاهی که در اطراف خانه شماره 12 نصب شده بود، خیره شده بودند.

ولدمورت : اینجا چه خبره؟!
مرگخواران :
ولدمورت : به من بگید! من طاقتشو دارم...
مرگخواران :


ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۳۸۹/۱۲/۲۳ ۱۰:۵۲:۱۵

try not to become a man of success;but rather try to become a man of VALUE


SUCCESS IS A JOURNEY...NOT A DESTINATION!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.