هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۹:۴۹ سه شنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۰

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۵۴ دوشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۱
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 807
آفلاین
نگهبانان جزیره سریع چوب دستی هایشان را بالا بردند و به اعضا محفل حمله کردند باز هم نور سبز دیده میشد ولی اینبار همه جا را پر کرده بود...
لردسیاه که باز از این نور سبز تعجب کرده بود گفت:
- یعنی چی اینا چرا همش نور سبز می زنند بعد به ما میگن وحشی بربری؟!
سورس پیش ارباب اومد و گفت: ارباب اوه این نور سبز طلسم مورد علاقه شما نیست این ماله طلسم های کپک زده و فاسد شده محفل هست که تو این جزیره کپک زدن... ها ها ها..
در همین حال محفلی ها داشتن کمی دور تر دماغ از روزگار هم در می آوردن ...
مرگخواران با فریاد بلند لردسیاه به گوش شدن.
لرد سیاه: مرگخواران تا همه چیز تسترال تو تستراله بزنیم در ریم...!!
مرگ خواران همگی پشت سره لرد شروع کردن به دویدن به طرف ساحل
دراکو و همسرش که همینجوری اشک میریختن دست در دست پسرشان سوار قایق پوسیده که کنار ساحل بود و اعضای واقعی محفل با اون به جزیره آمده بودن میشدند...
مرگخواران همه سوار قایق شدن قایقی شبیه به قایق های یونانی...
اما اعضا محفل که حالا همه متوجه موضوع شده بودند داد و فریاد کنان به طرف مرگ خواران حمله کردن...


ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۱۶ ۲۰:۰۹:۵۰

جادوگران


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۸:۳۲ دوشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

مرگخوارا تصمیم میگیرن به جزیره برن و مرگخوارای تبعیدی رو نجات بدن.مرگخوارا به همراه لرد سیاه به جزیره میرسن و مورد حمله اشخاص نامعلومی قرار میگیرن.

______________________________________

-طلسم سبز؟کی جرات کرد طلسم سبز بفرسته؟فقط منم که صلاحیت این کارو دارم.مگه دستم بهتون نرسه!

در حالیکه لرد سیاه سرگرم داد و فریاد بود چهره چند نفر از پشت درختان و بوته ها پدیدار شد.
-شماها کی هستین و با چه هدفی اومدین؟تو چرا این شکلی هستی؟زود اعتراف کنین ببینم.شما اعضای محفل طاووس هستین؟

سوروس جواب داد:
-خب ببین...اولا طاووس نه و ققنوس...دوما این قضیه کمی پیچیدس.مثلا من!هم عضوشم هم نیستم...یعنی من عضو گروه مقابلشم، ولی در واقع جاسوسم!چون قبلا دشمن این گروه بودم ولی الان جاسوس گروه و عضو گروه مقابل هستم.متوجه شدین؟

شخص مهاجم که کاملا گیج شده بود چوب دستیش را پایین آورد.
-شما؟؟؟یعنی....شما عضو محفلین!خوش اومدین....خیلی وقته که منتظرتونیم.ما واقعا از پس این مرگخوارا بر نمیاییم.با اینکه چوب دستی ندارن خیلی خطرناک به نظر میرسن.وقتی به وزارتخونه نامه نوشتیم و تقاضای کمک کردیم انتظار نداشتیم جواب بدن.ولی اونا گفتن به زودی اعضای محفل ققنوس رو که در مبارزه با جادوی سیاه تخصص دارن برای کمک میفرستن.فکر نمیکردیم به این سرعت برسین.

لرد سیاه کمی فکر کرد...ظاهرا این جادوگران او و مرگخواران دیگر را نمیشناختند.با این موقعیت راحتتر میتوانست مرگخوارانش را نجات دهد.مخصوصا با توجه به اینکه جادو کردن در جزیره برای غریبه ها امکانپذیر نبود.
-هوووم...بله...ما اعضای محفل پر افتخار ق...قق...ققنوسیم...اومدیم برای کنترل اون مرگخوارای جانی و خونخوار کمکتنون کنیم .

درست در همین لحظه صدای آشنایی از پشت سر لرد سیاه به گوش رسید.
-حرفشونو باور نکن...اعضای محفل ققنوس ما هستیم!

لرد و مرگخواران بطرف صدا برگشتند.سیریوس بلک، ریموس لوپین،مالی ویزلی و کفگیرش و چند محفلی دیگر پشت سرشان ایستاده بودند...

لرد سیاه فرصت را از دست نداد و فریاد زد:
-بگیرینشون...اینا مرگخوارا هستن.ما رو تا اینجا تعقیب کردن.برای نجات همگروهیاشون اومدن.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۰/۱/۱۵ ۸:۳۴:۱۷



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۸۹

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
تمامی مرگخوارن در اختفا منتظر روفوس و سوروس بودن. بعد از چند روز بالاخره آن دو ظاهر شدند و خبر دادند که در مطبوعات پخش شده که نیمی از مرگخواران دریایی از بین رفتند.
- نه!! اونا به قوت قلب نیاز دارن! ما باید سریع تر به اونجا بریم. آماداه شین!

در طول دوساعت یا شاید کم تر مرگخواران آماده بودند. همه ی آنها به نزدیک ترین ساحل خارج از محوطه ی جادویی که در آن غیب و ظاهر شدن ممنوع بود اپارات کردند.در قایق شکسته و پوسیده ای که داشتند نشستند و به سمت جزیره حرکت کردند. در راه طوفان شدیدی در گرفت. ترک کوچک قایق مرگخواران بزرگ شد و قایق دو نیم شد. بیش تر مرگخوارا خودشون رو روی آب نگه داشتند. چندین ساعت گذشت.اما هیچ راهی به جز شنا تا ساحل نبود.لرد سیاه دستور داد:
- ما برای کمک اومدیم! نه برای اینکه کمک بگیریم! قوی باشین! شنا کنید!ممکنه اونجا هم دشمنانی در انتظار باشند!

مرگخواران حرکت کردند.روز دوم جمعیت آنها به نصف رسیده بود. بالاخره با جمعیتی که از یک چهارم جمعیت اولیه شان کم تر بود به ساحل رسیدند. همگی با بدنی خسته و لباس های خیس ان هم در محلی که در آن اجرای جادو ممکن نبود. اسکورپیوس به امید دیدن پدر و مادرش در راه پیش قدم بود. در نهایت دو دسته ی مرگخواران به هم رسیدند. دراکو به محض دیدن اسکورپیوس شروع به دویدن کرد و او را در آغوش کشید و در حالی که مرگخواران سرگرم احوال پرسی و دادن امیدواری و تبادل اخبار بودند طلسمی سبز رنگ معلوم نبود از کجا شلیک شد و با اختلاف کمی از کنار روفوس گذشت و به بدن لرد سیاه برخورد کرد. مرگخواران در کثر کوچکی از ثانیه تعجب کردند و بعد برای اولین بار طعم تلخ شکست را چشیدند.



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۵ پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۸۹

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۴ چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۷ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
از بی شخصیت ها متنفرم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
سوژه جدید

در میان آب های سرد دریا،تن جزیره ای زیر موج ها خیس می شد. جزیره ای که مدت هاست تعبیدگاه دسته ای از مرگخواران شده است.

بخار غلیظی که از دم مرگخواران بوجود می آمد، در هوای جزیره پخش می شد. دراکو مالفوی که در درون آن مرگخواران درخشش خاصی داشت به همسرش نگاهی انداخت،همسرش که سالها بود افسردگی شدیدی داشت؛افسردگی که به خاطر فراق از پسرش برایش بوجود آمده بود.

خانه ی ریدل

از پنجره ی شکسته ی خانه ی ریدل سوز سردی آمد و به پوست و استخوان مرگخواران حاضر در جلسه نفوذ کرد.باز همه پشت آن میز بیضوی قدیمی جمع شده بودند و در حال صحبت کردند بودند.لرد سیاه به ابراز نگرانی های مرگخوارانش گوش می داد که داشتند در مورد مشکلی بزرگ صحبت می کردند!

-ارباب تمام افراد ما دارن از بین می رن! توی این دو ساله که اون اعضای طلایی رو از دست دادیم، خیلی ضعیف شدیم و نمی تونیم در مقابل محفل و وزارت خونه دووم بیاریم!

لرد با جوش و خروش به روفوس یورش برد و گفت: احساس ضعف برای ما بی معنیه! کاش این رو بفهمین! به جهنم که خیلی رو از دست دادیم! ما باز هم قوی ترین گروهیم!

روفوس کلماتش رو قورت داد. لرزه به بدنش افتاده بود. با صدایی لرزان خرده کلماتی که به ذهنش می رسید را به لرد سیاه انتقال داد:اما ... ارباب ما کافی نیستیم!

لرد سیاه با عصبانیت که در تمام وجودش هویدا بود فریاد زد: خب می گی چی کار کنیم! می خوای خودم توی خیابون ها راه بیفتم هر خری رو دیدم روی بدنش علامت شوم حک کنم؟

-نه ارباب نیازی به این کار نیست! می ریم سراغ مرگخواران دریایی و اون ها رو بر می گردونیم بعدش ...

سوروس بسیارمصمم به صحبت هایش ادامه می داد اگر لرد سیاه رشته ی کلامش را پاره نمی کرد و نمی گفت: امکانش نیست!

سوروس چشم هایش را ریز کرد و گفت: چرا ارباب! بهتر از این نیست که بمونیم اینجا و شکست رو قبول کنیم! تا کی می خوایم به خودمون دروغ بگیم؟ ما قدرت همیشگی رو نداریم!

لرد سیاه در حالی که از عصبانیت سرخ شده بود، گفت: راست می گی و همین هم هست که مانع ما می شه که از اینجا بریم! وزارت خونه نمی ذاره که ما از اینجا خارج شیم اونها ما رو زیر نظر دارن!

سوروس مصمم تر از همیشه پاسخ داد: پس ترجیح می دین که توی این خونه اونقدر بمونین تا بیان و ما رو بکشن؟

لرد سیاه که در مقابل برهان ها و دلایل متفاوتی که سوروس می آورد عاجز شده بود، گفت: باشه سوروس تو بردی ولی چه جوری می تونیم از بین این همه چشم رد شیم!

سوروس لبخندی به لب آورد و با نهایت قاطعیت گفت: بسپرش به من! با معجونی که به خورد اون وزارتی ها و محفلی ها می دیم!

لرد در حالی که به سوروس خیره شده بود گفت:خب من همیشه تو رو تحسین می کردم! نابغه چه شکلی باید اینها رو به خوردشون بدیم؟

سوروس مصمم تر از همیشه پاسخ داد: به راحتی بسپرش به من و روفوس! من بین محفلی ها و روفوس بین افراد وزارت خونه قابل اعتماد و می تونیم اون معجون رو توی غذا هاشون بریزیم!

لرد کمی فکر کرد و سپس گفت: نقشه ی خوبیه! برین ببینم چی کار می کنین!

سوروس تعظیم کوتاهی کرد و بعد رو به روفوس کرد و چند ثانیه بعد از نظر ها پنهان شدند.


هلگا معتقد بود ...

[b]« هوش و علم ، [color=990000]شجاعت و غلبه بر ترس[


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
لرد ولدمورت با عجله به ساعت مچی طلای مشنگیش که هدیه ای از طرف نخست وزیر مشنگ ها بود(به زور از او گرفته شده بود) نگاه کرد. دقیقا 59 دقیقه و 53 ثانیه از ورود آنها به جزیره گذشته بود. لرد تامل نکرد و بی درنگ سیل طلسم های کروشیو و آوداکداورا را بسمت آلبوس دامبلدور روانه کرد ...

3 ... 4 ... 5 ... 6 ... 7 ...

دامبلدور همه طلسم ها را دفع کرد و در آخر پیروزمندانه چوبدستیش را بالا گرفت، نوک آن را فوت کرد و در حالی که با بیخیالی زیر چانه اش را میخواند لبخندی نثار لرد ولدمورت کرد.

اما لرد سیاه در آخر یک کروشیو جانانه به دامبلدور زد و اسباب آخ و اوخ او را فراهم کرد.

دامبلدور: اوووووخ اونجام سوخت! تامی، عزیزم، پسرم، نامرد! مگه یه ساعت تموم نشده بود؟
لرد: نخیر، دو ثانیه مونده بود!

مرگخواران که کلی حال کرده بودند، حسابی به دامبلدور میخندیدند.

دامبلدور بعد از رفع سوزش، گفت: آره؟ میخندید؟ تامی، مگه بت نگفته بودم دیگه از طلسم های ممنوعه استفاده نکن؟ بزنم تنبیهت کنم؟
لرد: بینیم بابا دامبولی!
دامبلدور: انگار یادت رفته قدرت جادویی خودت و مرگخوارات دیگه از بین رفته و تنها کسی که در حال حاضر اینجا قدرت جادویی و چوبدستی داره منم!
لرد: که چی؟ حالا میخوای بهمون اکسپلیارموس بزنی؟
دامبلدور: نه اینو میزنم: لوکوموتیو ... (نمیدونم چی چی)

ناگهان پاهای لرد ولدمورت مانند دونده های دو صد متر مشنگ ها بی اختیار شروع به دویدن کرد و لرد در حالی که عربده "نـــــــــه" میکشید، ناخواسته بطرف در خروجی غار میدوید. مرگخواران هم طبق معمول بدنبال اربابشان دویدند و رفتند، هر چند به گرد پای او هم نمیرسیدند.

دامبلدور که بنظر میرسید از کار خودش راضی است مجددا پاهایش را روی روفوس بیهوش شده انداخت و با صدایی که شبیه سوت بود، فاوکس(ققنوسش) را صدا زد. فاوکس روی دست دامبلدور نشست و او در حالی که نوازشش میکرد، گفت:

_ چه حالی داد! فاوکس عزیزم حالا هیچی بیشتر از یه موسیقی لذتبخش نمیچسبه. بخون، دور همی حال کنیم. موسیقی، جادویی فراتر از جادوهای ماست. :fan:

دامبلدور غرق در موسیقی شده بود و لرد و مرگخواران هم در حال غرق شدن در آب بودند، چون پاهای لرد بی اختیار بسمت آبهای ساحل جزیره دویدند و او را داخل آب کردند. مرگخواران هم طبیعتا برای نجات جان لرد و جلوگیری از غرق شدن اربابشان وارد آب شدند. اما بالاخره لرد از این مخمصه هم نجات پیدا میکند و بعید است بیخیال دامبلدور بشود، بخصوص که مرگخوارش روفوس هم گروگان اوست ...


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۶ ۱۹:۱۴:۲۵


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۱:۱۱ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۹ یکشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۹ پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۹
از تالار گریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 976
آفلاین
لرد و یارانش در حیرت مانده بودند. آنتونین یه طلسم ایجاد کرد اما از چوبش چیزی بیرون نیومد.

ناگهان لرد با خوشحالی گفت:خب من که غیر مجاز وارد نشدم من تبعید شدم. پس می تونم جادو کنم.

آلبوس با شنیدن این صدا انگوری که در دست داشت و در حال خوردن بود زمین انداخت و با اضطراب گفت:نه اینطور نیست. چوب تو هم کار نمی کنه.

لرد که متوجه ترس آلبوس شده بود گفت:خب امتحان می کنم. من یه آواداکادورا به طرفت می فرستم. اگر عمل کرد که هیچ و اگر عمل نکرد هر چی تو بگی می کنم. قبول؟

آلبوس که در منگنه قرار گرفته بود و از نقشه زیرکانه لرد در حیرت بود به طرف لرد حرکت کرد و گفت: چطوره دوئل کنیم؟

لرد به طرف صندلی زیبا دامبلدور حرکت کرد و نشست و یک موز برداشت و شروع به خوردن کرد.

-آلبوس هنوز معلوم نیست که چوب من کار می کنه یا نه پس مرگخوارا بگیریدش.

مرگخواران به سر آلبوس ریختند و او را با طناب بستند.

ولدمورت بعد از اینکه معده اش را پر کرد و دیگر جا برای خوردن نداشت از صندلی بلند و یک دونه انگور برداشت به سمت آلبوس رفت.

لرد انگور را به دهن آلبوس نزدیک کرد و آلبوس هم دهنش را باز کرد تا انگور را بخورد اما لحظه ای که می خواست گاز بزند، لرد انگور را عقب کشید و دندان های آلبوس با تمام قدرت به هم خوردن و بیشترشان شکستند.

مرگخواران از ته دل خندیدند. آنتونین که از شدت خوشحالی داشت سکته می کرد و نمی دانست چی کار کند و برای خالی کردن خود جلو رفت و لپ لرد را کشید و گفت:احسن........احسن.........

مرگخواران:

آنتونین که تازه حالش خوب شده بود و تازه متوجه شده بود چی کار کرده در حالی که عقب تر می رفت، گفت: من منظوری نداشتم لرد......معذرت می خوام........ببخشید


ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۶ ۱۱:۱۴:۲۲
ویرایش شده توسط گودریک گریفیندور در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۶ ۱۱:۱۶:۴۲

تصویر کوچک شده


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲:۳۲ پنجشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۹

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد سیاه به جزیره متروکه ای تبعید شده.لرد که میبینه تنها جادوگر حاضر در جزیره خودشه، تصمیم میگیره همونجا بمونه و به جزیره(و میمونها و خرچنگها)حکومت کنه.

مرگخوارا برای نجات لرد سیاه دست بکار میشن و با کشتی به جزیره نزدیک میشن.جزیره با طلسمهای مختلف محافظت میشه.برای همین مرگخوارا بعد از اینکه وسط دریا لنگر میندازن،با درست کردن حباب دور سرشون برای رسیدن به جزیره شروع به شنا کردن میکنن.

لرد سیاه بعد از گشت و گذار در جزیره بطور اتفاقی وارد غاری میشه.داخل غار با آلبوس دامبلدور مواجه میشه.آلبوس ادعا میکنه که ارباب جزیره اس و لرد خدمتگذار جدید اونه و باید بهش خدمت کنه! لرد دامبلدورو بیهوش میکنه و از غار میره بیرون.

مرگخوارا وارد جزیره میشن و لرد سیاه رو پیدا میکنن.ولی روفوس بطور اتفاقی از گروه جدا میشه و به غاری که دامبلدور اونجاست میره و توسط دامبلدور بیهوش میشه.مرگخوارا متوجه ناپدید شدن روفوس میشن.
______________________
لرد سیاه لبخندی زد و تکرار کرد:
-نقشه خوبیه.روفوس، از تو به عنوان طعمه استفاده میکنیم!

آنتونین به آرامی یادآوری کرد:
-ارباب، روفوس که ناپدید شده.

لرد نگاهی به آنتونین انداخت.
-هوم...یادم نبود.پس از خودت به عنوان طعمه استفاده میکنیم.

آنتونین:ارباب، روفوس ناپدید نشده.مطمئنم که همین دور و برای.پشت بوته ای چیزی قایم شده.

لرد با بی حوصلگی آنتونین را ساکت کرد.
-کافیه دیگه...اصلا طعمه ای در کار نیست.اون ریش دراز فقط یه نفره و ما چندین نفر...مطمئنا از پس یه فسیل زنده برمیاییم.راه بیفتین.میریم به غار.اون پیرمردو میکشیم و این جزیره و تبدیل میکنیم به مقر حکومتی ارباب بزرگ لرد ولدمورت کبیر.عجب نقشه هایی میکشم من!گاهی خودمم متحیر میشم!

مرگخواران در صفهای منظم به دنبال لرد سیاه به راه افتادند.در طول راه میمونها ارتش سیاه را همراهی میکردند و هر از چند گاهی نارگیل بزرگی را به طرف کله درخشان و براق لرد پرتاب میکردند که مرگخواران با عکس العملهای متهورانه و سریع ، نارگیلها را در هوا شکار و از اصابت آنها با کله مبارک ارباب جلوگیری میکردند.

طولی نکشید که ارتش سیاه به غار رسید.لرد با احتیاط وارد غار شد.دامبلدور روی تخت سلطنتش لم داده بود و پایش را روی جسمی که بی شباهت به روفوس نبود گذاشته بود.

-تسلیم شو ریشی...تو تک و تنهایی.هیچ شانسی در مقابل ما نداری.

دامبلدور لبخند پدرانه ای زد که همه مرگخواران دچار حالت تهوع شدند!
-اوه...تامی...تو اصلا فکر نکردی من اینجا، تو این جزیره چیکار میکنم؟یعنی من میتونم یه مجرم تبعیدی باشم؟...نه! نمیتونم...محافظت از این جزیره به دستور وزارتخونه به محفل ققنوس سپرده شده.و من چون شنیدم تو رو به اینجا تبعید کردن شخصا وظیفه محافظت و نگهبانی رو به عهده گرفتم.و متاسفانه باید بهتون بگم که هر جادوگری که بطور غیر مجاز وارد جزیره شده باشه ظرف یک ساعت نیروی جادوییشو از دست میده!بنابراین...چوب دستیاتونو بذارین کنار.چون تا وقتی که اینجا مهمون من هستین براتون کار نمیکنن.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۱۶ ۲:۳۴:۲۳



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ پنجشنبه ۲ دی ۱۳۸۹

نیکلاس استبنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۴ سه شنبه ۲ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۶:۰۱ شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۹
از جاهایی که شما نمی دانید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 52
آفلاین
سکوت همه جا را فراگرفته بود. تمام مرگخواران به ولدمورت نگاه می کردند و ولدمورت در حال فکر بود.

-روفوس رو ول کنید، خودش یه کاری می کنه. ما باید یه فکری به این پیری بکنیم.

همه مرگخواران ساکت شدند. ولدمورت که منتظر جوابی از مرگخواران بود، با عصبانیت گفت:
-لعنتی ها خب یه چیزی هم شما بگید.

تمام مرگخواران به فکر فرو رفتند.

چند ساعت بعد

-

لرد خوابیده بود. نصف مرگخواران نیز به خوابی عمیق فرو رفته بودند.

-یافتم

همه از خواب پردیند و به ایوان نگاه کردند.

-من می گم بریم پیشنهاد صلح بدیم و بعد از پشت بهشون خنجر بزنیم.

لرد به فکر فرو رفت. چند دقیقه گذشت. مرگخواران کم کم چشم هایشان را می بستند که لرد گفت:
-خوبه. نقشه ی خوبیه.


ویرایش شده توسط نیکلاس استبنز در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲ ۱۳:۵۷:۱۰
ویرایش شده توسط نیکلاس استبنز در تاریخ ۱۳۸۹/۱۰/۲ ۱۴:۰۵:۳۵

هلگا


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۰ یکشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۹

نیکلاس استبنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۴ سه شنبه ۲ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۶:۰۱ شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۹
از جاهایی که شما نمی دانید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 52
آفلاین
_لرد صبر کن

ولدمورت به سرعت برگشت و لکه های سیاهی در دوردست ها می دید. صبر کرد.

_وای لرد داریم از خستگی تلف می شیم.

این صدای ایوان بود که به سختی از زبانش بیرون می اومد. لرد با نگاه هایی خشن مرگخوار ها را وارسی می کرد.

_شما ها چقدر احمقید که نتونستید منو در این جزیره کوچولو پیدا کنید؟

آنتونین گفت: قربان همچین هم کوچیک نیست ها.....یه بیابون داره و یه جنگل داره.....

_خفه شو حالا حاضر جواب هم شدی.

_نه قربان من غلط کنم.


مگر آلبوس و یارانش

_گوش کنید یاران با وفای من، من آلبوس دامبلدور می خواهم به شما میمون های عاقل و شجاع بگم که یه نفر که خیلی خطرناکه، همراه با یارانش به این جزیره اومدن......

_کثافت

تمام میمون ها به سمت صدا برگشتند. روفوس دم غار ایستاده بود.

_پدر سوخته می خواهی منو مسخره کنی پدر سوخته بدهم پدر پدر پدر....

آلبوس که کمی گیج شده بود و نمی دانست چه کار کند، کمی فکر کرد و یه طلسم بی هوشی به طرف روفوس فرستاد.

_این می تونه گروگان خوبی باشه

بیابان


لرد ایستاد و گفت: ای یاران من آماده باشید برای جنگی بزرگ با پیر مرد و پاران حیوانش.

چند ثانیه نگذشت که فضای بی صدای بیابان پر از آلودگی صوتی شد.

ولدمورت و مرگخواران داشتند شروع به حرکت می کردند که ایوان گفت: قربان روفوس نیست!


هلگا


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹

ویکتور کرام old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۳ سه شنبه ۹ آذر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۲:۱۰ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۵
از من بدبخت تر تو دنیا،تویی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 374
آفلاین
لرد همچنان حيران به دور خود مي چرخید و به دنبال راه فراري از جزيره بود.در همين حين روفوس همانند ديوانه ها به گونه اي فرياد مي كشيد كه صدايش به همه ي جزيره قابل سرايت بود.

-كيـــــــه؟!كيـــه؟!كــي كجاست؟!!

مرگخواران متوجه صداي روفوس مي شوند و همگي آنها به دنبال صداي او مي روند.

روفوس همچنان به دور مي چرخيد و فرياد مي كشيد : :كيــــه؟!كيـــــــــه؟!

چندي بعد تمامي مرگخواران گرد هم جمع مي شوند و با تعجب به روفوس خيره مي شوند.

ايوان اول از همه پيش قدم ميشود و طرف روفوس مي رود.

-روفوس،حالت خوبه ؟!

-تو كــي؟!تو كــــــي؟من كجــــام؟!

ايوان مي دانست كه كاري از دستشان بر نمي آيد و كار از كار گذشته، چوب دستي اش را به طرف روفوس نشانه
گرفت و او را با طلسمي بيهوش ميكند.

-خيلي خوب! حالا چند نفر اين جنازه رو بلند كنن تا همه بريم دنبال لرد،خودم وقتي لرد و پيدا كرديم و رسيديم خونه درمانش ميكنم.

اندكي بعد از تمام شدن حرف ايوان،همگي آنها شروع به جستجوي جزيره مي كنند...

نا كجا آباد !!

لرد در بياباني خشك و نامعلوم در جزيره،حيران نشسته بود و به خاطرات خوب گذشته خود فكر مي كند.از خستگی دیگر جان حرکت کردن نداشت.

اما ناگهان صدايي عجيب و بسيار بلندي از طرف ديگر جزيره مي آيد كه لرد را به طرف خودش جلب مي كند...


ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲۴ ۲۲:۰۶:۵۶
ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲۴ ۲۲:۲۰:۱۶
ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲۴ ۲۲:۲۶:۳۴
ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۹/۹/۲۵ ۱۴:۴۶:۱۲

»»» ارزشـی گولاخ «««







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.