هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۲:۳۹ شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
- چی میگی پسر عمه!یویوت که اون بالا بود! نبود؟

- فهمیدم رز! تو دزدیدی یویومو!

- جیــــــــغ!

دامبلدور سریع دوید تا آن دو جیغ جیغو را سریع از هم جدا کند.

- خب... خب... جیمز من مطمئنم که کسی یویوی تو رو ندزدیده اما بازم همه بیان رد شن. این پسر به این راحتی ها آروم نمیگیره.

لرد سیاه آخر صف ایستاد و موبایل ( از پشت صحنه اشاره میکنن فارسی را پاس بداریم ، تلفن همراه ) خود را بیرون آورد.

- الو کریس جون؟ خوبی جهنمی؟ چی چی هم چین اسمتو گذاشتی آنجل انگار فرشته ای! بیا نیاز دارم بت!

تمام مرگخوار ها و محفلی ها با تعجب به لرد سیاه زل زد بودند.

- خب چیکار میکنین؟ برین زیر شیر دیگه!

ملت سر خود را برگرداندند تا به عبور از زیر شیر بپردازند.

- نه! اول رز! من مطمئنم یویوم دست رزه!

رز با آرامش خاطر از زیر شیر رد شد و شیر هیچ چیزی را نشان نداد تا جیمز طعم خیط شدن را مزه مزه کند.

مردم تک تک از زیر شیر می گذشتند و چیزی نمانده بود که نوبت به لرد برسد که زنگ در به صدا در آمد و هیچ کس هم نپرسید چرا رازداری مثل همیشه عمل نمی کند! دامبلدور در را باز کرد و کریس انجل وارد شد و بدون سلام علیک یک راست به سمت لرد رفت.

- میگم کریس جون دو تا چیز تو جیب منه. لطف کن نوبت من که شد از تو جیبم غیبشون کن و بعد که از اون لعنتی رد شدم دوباره ظاهر. باشه؟



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۰:۱۳ شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۰

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
در این لحظه یک نفر با خشم گفت:
- هوی بی چیز بی ناموس! سرتو بنداز پایین! دهه!

لرد سرش را برگرداند و با چهره عصبانی سیریوس مواجه شد.
- (در فکر ارباب: شانس آوردی که به خاطر ماموریت مخفی نمی تونم جوابتو بدم پسره پر رو) سلام سیریوس جان! ارباب بهت تبریک میگه. واقعا" مادر بسیار مهربانی داری!

- خیله خب. احوال پرسی هاتو کردی؟ یالا برو تو!

- خفه شو پسره پررو! با لرد سیاه که اینوری صحبت نمی کنن. من ازتون معذرت میخوام.

- آه مادام! شما خودتونو ناراحت نکنین. لینی؟

- بله ارباب؟

- هدایا رو بیارین.

دامبلدور که تحت تاثیر قرار گرفته بود گفت:
- بابا شرمنده کردین. راضی به زحمت نبودیم. حالا بفرمایید تو.

مرگخواران به همراه ارباب در جلو و لینی در پشت سر آنها که کوهی از هدایا را به وسیله چوبدستی و معلق در هوا حمل می کرد وارد خانه شدند.

در خانه گریمولد - ارباب در حال پخش کادو ها

محفلیون دور تا دور اتاق نشیمن را صندلی های راحتی به رنگ سرخ آتشین و طرح ققنوس برجسته قرار داده بودند. یک چلچراغ بزرگ از سقف آویزان شده بود که به احترام مرگخواران نور سبز و سرخ از آن تابیده می شد و مجسمه های کوچک و بلوری افعی و ققنوس در لا به لای چراغ ها خود نمایی می کرد.
ولدمورت و دامبلدور در صدر مجلس، کنار یکدیگر نشسته بودند و مرگخواران و محفلیان دور تا دور اتاق.
لرد یکی یکی کادو ها را بر می داشت و با مهربانی اسم صاحب آن را صدا می زد.
- جیمز سیریوس پاتر.

جیمز:
- جیــــــــــــــــــــــــــــــغ

رز:
جیــــــــــــــــــــــــــــــــغ

جیمز:
- بچه تو جیغ نزن! این شکلکو برای من طراحی کردن

رز:
- عمو دامبل ببین جیمز منو دعوا می کنه!

- جیمز احترام مهمون رو نگهدار! رزی جان تو هم ناراحت نباش به کوییرل می گم یه شکلک مخصوص هم واسه تو بسازه. :mama:

لرد:
- بیا جیمز جان. بیا کادوتو بگیر.

جیمز:
- دستت درد نکنه عمو ولدی! وااااااااااااای! یویو با رنگ صورتی متالیک!

آلبوس:
- جیمز، کادوتم که گرفتی. حالا با رز برین توی اتاق بازی کنین.

لرد: این هدیه هم برای توئه دامبلدور.

در این هنگام لرد و دامبل از جایشان برخاستند و یکدیگر را در آغوش کشیدند و لرد بدون اینکه کسی بفهمه دست در جیب دامبل می کنه و سنگ زندگی مجدد و ابر چوبدستی رو بر میداره و میذاره توی جیبش و هیچ کس هم نمی فهمه و خواننده هم اصلا" شک نمی کنه که چرا سنگ زندگی مجدد در ملاء عام توی جیب دامبله!

پس از تمام شدن اهدا کادو ها و خوردن شام و دسر صحبت بعد از غذا، وقت رفتن فرا می رسه اما...

- هیچ کس حق نداره بره بیرون مگر اینکه از این شیر آب شناسایی رد بشه! یویوی من گم شده و تا پیدا نشه هیچ کس حق ورود و خروج نداره

-------------------------

آیا لرد شناسایی میشه؟ آیا هدف شومش مشخص میشه؟ ابر چوبدستی و سنگ زندگی مجدد به چه درد لرد میخوره؟ آیا عشق او به مادر سیریوس یک عشق دروغینه و فریب دختران جوانه؟



Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۸:۵۴ سه شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۰

آقای اولیواندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۷ پنجشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۶:۰۸ شنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۳
از رائیل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 227
آفلاین
سوژه جدید

خانه شماره 12 گریمولد از این رو به اون رو شده بود...اعضای محفل همه در تکاپو برای مهمونی فردا بودن.
سیریوس بلک که تازه از سفر دور دنیا برگشته بودمتعجب به تکتک اعضای محفل که از این ور به اون ور میرفتن نگاه میکرد.
سیریوس جلوی خانم ویزلی رو گرفت و گفت:
- سلام مالی خوبی ؟...اینجا چه خبر شده؟

خانم ویزلی که یه دست مال گرد گیری تو دستش بود با خوشحالی گفت:

- سیریوس چه خوب شد برگشتی...دامبلدور باهات کار فوری داره....راستی تو دفترش نیست..داره ریشش رو اصلاح میکنه...

سیریوس:

سیریوس با عجله سمت دست شویی رفت و درو واز کرد:

-سلام دامبی جون...اینجا...:no:

ناگهان دامبلدور چهره بی ریشش را به رخ سیریوس کشید.

سیریوس: دامبی جون...چه بلایی به سرت اومده؟؟؟کچلی گرفتی؟

دامبلدور:مهمونیه جانم...باید خوش تیپ کنم!

سیریوس: مهمونیه؟؟تو برای عروسیه هری ریشت رو کوتاه نکردی....حالا ببین چی هست که داری ریشت رو کوتاه میکنی!

دامبلدور: آخه بهترین دشمنم داره میاد اینجا...تامی کچله داره میاد اینجا ! میدونی سیریش جون...ما دوتا تصمیم گرفتیم یه چند ماهی آتش بس بدیم و خوش باشیم!

سیریوس:

دامبلدور: حالا چرا مثه مونگولا منو نگا میکنی؟؟ برو تابلوییه مامانت رو تمیز کن که جیغاش داره همرو میکشه.

تابلو: کثافتا...خون لجنی های .....

سیریوس با عجله خودشو به تابلوی مامانش رسوند و فریاد زد:

- مامان گلم...قربونت برم...میشه خفه شی...؟؟

تابلو: شیرمو حلالت نمیکنم...اون دنیا بیخ خرت رو میگیرم ...گوساله ی...

سیریوس: میخوام یه خبر خوب بهت بدم اگه اجازه بدی...

تابلو: چی؟؟؟؟؟؟هری مرده؟سرطان گرفتی؟قراره محفل درب و داغون بشه؟

سیریوس: نوچ.قراره ولدومورت بیاد اینجا...فعلا آتش بس اعلام شده

تابلو: لرد تاریکی میخواد بیاد خونه منو ببینه؟ زود باش پسره احمق...چرا مثه مونگولا منو نگا میکنی...یه دستی به تابلوی مادر پیرت بکش.خیر سرت قراره مهمون بیاد
_______________________
فردا...روز برگزاری مهمونی

ولدومورت با یه لشکر مرگ خار کرواتی بیرون در خونه ی شماره 12 گریمولد ایستاده بودند.

ولدومورت نگاهی به بلا انداخت و گفت:

-بلا...به نظرت این کلاه گیسه بهم میاد؟؟زیادی بلوند نیس؟؟

بلاتریکس: ارباب...شما ار همیشه تو دل برو تر شدین.

ولدومورت نگاهی به لوسیوس کرد و گفت:

- بوی عطرم خوبه لوسی؟

لوسیوس مالفوی نفس عمیقی کشید و گفت:

- بوی موش مرده به خوبی احساس میشه سرورم!

لرد: پس بهتره زیاد منتظرشون نزاریم.

ولدومورت زنگ خونه رو زد:

- کیه؟؟

- مهمون نمیخوایین؟

بعد از یه سلام واحال پرسی مفصل دامبلدور ولدومورت رو به داخل پذیرایی هدایت کرد

دامبلدور:چقدر کلاه گیست قشنگه تامی...از کجا گرفتی؟

ولدومورت: اوا...خوشت اومد...کاشکی دو تا میگیرفتم برات میووردما!

محفلیا و مرگ خوار ها:

ناگهان تو راه چشمان قرمز ولدومورت به تابلوی مادر سیریوس افتاد.

ولدومورت: این خانم متشخص کی باشن؟

تابلو: س...سلام....بر..بر...لرد تاریکی...والا من مادر این پسره ی بی غیرت سیریوسم!

لرد:

تابلو:

ولدمورت همونطور که به چشمان زیبای خانم بلک خیره شده بود در این فکر بود که کاش سنگ زندگی مجدد رو داشت تا بتونه این خانم زیبا رو را به زندگی برگردونه...اما سنگ پیشه دامبلدور بود!!!

ادامه دارد...


ویرایش شده توسط آقای الیواندر در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۴ ۱۹:۴۱:۳۲
ویرایش شده توسط آقای الیواندر در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۴ ۱۹:۴۷:۴۱
ویرایش شده توسط آقای الیواندر در تاریخ ۱۳۹۰/۴/۱۴ ۱۹:۵۱:۳۱


Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۸:۰۸ جمعه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۰

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
هوااقادر
آقا فقط 20 سال گذشته .دراکو دندون مصنوعی داره!
--------------------------------------
بلا که همچنان داشت به نجینی نگاه می کرد به سمت نجینی حرکت کرد و او را برداشت.
بلا: ارباب وقت نداریم.این مرگخوارهای دیگه هم همه خنگن! باید بریم نجینی رو بهشون نشون بدیم و قانعشان کنیم شما لردین.
بلا پس از برداشتن نجینی بدون توجه به لرد و بقیه به سرعت از اتاق خارج شده و به سمت تالار اصلی خانه ریدل که محل تجمع مرگخوارها بود حرکت کرد.بلا پس از پایین آمدن از پله ها به سوی ایوان روزیه رفت.
ایوان که روی صندلی لم داده بود و طبق معمول داشت به درخواست افرادی که برای ورود به ایفای نقش به او نامه می نوشتند جواب می داد.

بلا که نجینی رو گرفته بود نجینی رو به سمت ایوان گرفت و گفت: هی روزیه نگاه کن این نجینی هست. می تونستی انکار کنی که لرد واقعی نیس ولی نجینی رو که دیگه نمی تونی.
ایوان که سرش در نامه های انبوه ایفای نقش فرو رفته بود به آرامی سرش رو از نامه ها بالا آورد : چی میگی خانوم ! شما دیگه عضو ایفای نقش نیستید! نه شما و نه نجینی و نه بقیتون.20 سال نبودین ها.تا یه هفته پیش صبر کردم.ولی دیدم که نمیخواین برگردین تصمیم بر این گرفته شد که از ایفای نقش خارج بشین!
ایوان : الان هم لرد جدید به همراه بقیه رفتن بیرون یه محفلی چیزی شکار کنن بیارن نفری یه کروشیو بهش بزنیم جیگرمون حال بیاد.
بلا که که از تعجب دو شاخ زیبا درآورده بود فریاد زد: ارباب ! بیاین ببینین این چی میگه!
بلا طوری فریاد زد که کل خانه لرزید و در تالار اصلی که ریگول و رز و آستوریا و آگوستوس حضور داشتند با تعجب به بلا نگاه کردن.
در همین حین لرد و بقیه از پله ها پایین آمدند.
لرد:بلا چی کار...
هنوز صحبت لرد تمام نشده بود که در اصلی خانه باز شد.
و از در کسی وارد نشد جز فردی کچل که بینی هم نداشت به همراه افرادی که خود را شبیه بلاتریکس و رودلف و لوسیوس کرده بودند.
مرگخوارهای قدیمی به همراه لرد که وسط تالار ایستاده بودن همراه هم گفتند: اینا دیگه کین!


من یه شبح و�


Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۲۰:۲۰ پنجشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۰

دراکو مالفویold2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۳ سه شنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۰:۲۳ سه شنبه ۴ بهمن ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 21
آفلاین
قبل از اینکه کسی پاسخی بدهد بالاخره جغد فرستاده شده از سوی جیمز رسید و درست بر روی میز جلوی لرد فرود آمد. پیش از اینکه مرگخوارهای مبهوت به خود بیایند، نجینی جستی به طرف جغد زد و آن رابلعید. جغد بینوا پیش از مرگ تنها توانست وفادارانه پیغامی که به پایش بسته شده بود را به سمت لرد سیاه پرتاب کند که با دقت مشکوکانه ای، به محل بینی نداشتۀ لرد برخورد کرد.

لرد سیاه:
- ای جغد &*%^&*^$%%^$#ٌ (سانسور کردیم چون این دور و ور ضعیفه هس... مام که دیه... ملتفتین که؟)

نامه به هیچ عنوان یک نامۀ معمولی نبود. رنگ قرمز وحشت انگیزی داشت که انسان را به یاد نامه های جیغ زن و خنده دار مالی ویزلی به رون می انداخت:

نقل قول:
هی کچل... خوب بیست سال پیش از میتینگ در رفتی. فک کردی نمی دونم چرا؟ جییییییییییییییییییییغ! چون فک می کردی می خوایم بلا ملا سرت بیاریم. نه داداش! ما سیفیتیم و جادوی سیاه رد کارمون نیس. جیییییییییییییییغ! حالا چون دایی رون و زن دایی هرماینی حالتونو گرفتن، می بخشیمتون و بهتون این شانس رو میدیم که یه میتینگ دیگه رو باهامون برین که داشته باشین. جیییییییییییییییغ! دفه قبل دو ماهی وقت داشتین ترگل ورگل کنین خودتونو. پس دیگه مهلت لازم ندارین. این دفه روز بیستم ماه می (همین فردا) راس ساعت پنج بعد از ظهر منتظرتونیم. محل ملاقات رو نیم ساعت قبل از شروع میتینگ به اطلاعتون می رسونیم که تجهیزات جادی سیاه رو نتونین با خودتون بیارین. نامه تمام! جیییییییییییییییییییییییییغ!


مرگخوارها اول به یکدیگر، بعد به لرد سیاه که هنوز سطح صافی که قرار بود مثلا بینی اش باشد می مالید، و در آخر به نجینی که پس از خوردن جغد، آروغ های مهوعی میزد خیره شدند.



Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۲:۴۴ پنجشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
خانه ریدل:

لرد بالاخره توانست پنج مرگخوار همراهش را از ابراز شگفتی کردن در مورد اشیاء اطرافشان باز دارد و خطاب به آن ها گفت:

- شما مرگخواران وفادار ارباب، اگه به اونا بفهمونین که من لرد واقعی هستم اجر مخصوصی پیش من دارین.

آنتونین، رودولف، بلا، لینی و لوسیوس ابتدا نگاهی به یکدیگر انداختند و سپس به لرد خیره شدند.

لرد با جدیت گفت: میرم تو اتاقم منتظر میشم.

و از آن ها دور شد. بلا سریع پیشنهاد داد: یکی یه کروشیو نثارشون میکنم تا حالیشون بشه لرد کیه.

رودولف جلوی بلا که به سمت دیگر مرگخواران خیز برداشته بود را گرفت و آنتونین که تمام مدت در فکر بود گفت:

- چیه که همه مرگخوارا ازش میترسن و لرد هرگز ازش جدا نمیشه؟

و با دیدن قیافه های هاج و واج آن چهار با تعجب پرسید: یعنی واقعا نمیدونین؟

بلا با عصبانیت گفت: تا با کروشیو دهنتو باز نکردم بگو.

برقی در چشمان آنتونین نمایان شد و با غرور پاسخ داد: نجینی!

لینی با بیحوصلگی پرسید: خب که چی؟

آنتونین با ناباوری گفت: یعنی نفهمیدین؟ نجینی رو از لرد بگیریم و بشون نشون بدیم همه چی حله. امکان نداره هیچ کدوممون نجینی رو تشخیص ندیم یا فراموش کنیم!

اتاق لرد:

- ارباب میشه نجینی رو لطف کنین تحویل بدین؟

بلا این را بیان کرد و منتظر پاسخ لرد ماند. لرد نجینی را که در تمام مدت درون جیب ردای لرد لوله شده بود و قرار داشت را لمس کرد و گفت:

- چی شده به نجینی علاقمند شدین؟ میخواین بهش غذا بدین؟

قبل از اینکه کسی پاسخی بدهد بالاخره جغد فرستاده شده از سوی جیمز رسید و درست بر روی میز جلوی لرد فرود آمد ...


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۹ ۱۳:۰۱:۳۷
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۹ ۱۳:۰۴:۱۴
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۹ ۱۳:۰۹:۱۸



Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۲:۲۳ پنجشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۰

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
خلاصه:
جیمز سر یه ماجرا، رفتن دامبلدور با مک گونگال توی مهمونی و رقصیدن و ... اونا، همین طور از دامبلدور رشوه میگیره... خلاصه از دامبلدور رشوه میگیره که ریاست محفلو بهش بده. دامبلدور هم چاره ای نداره. پس جیمز با لردسیاه یه قرار ملاقات میذاره که تاریخش دو ماه بعده . اما مرگخوارا به تاریخ توجهی نمیکنن و راه میفتن. اونجا که میرسن قضیه رو می فهمن و از گرنجر استفاده میکنن تا بتونه زمان برگردونو طوری تنظیم کنه که اونا رو به دو ماه بعد ببره. اما هرماینی زمان برگردونو طوری تنظیم میکنه که لرد سیاه و 5 مرگخوار باقی مونده اش ( بقیشون توی راه توی سوانح هوایی مختلف نابود شدن! ) به 20 سال بعد میرن. حالا جیمز یه پسر رشید و رعنا شده اما هنوز از دامبلدور رشوه میگیره. لرد و مرگخوارا هم به عمارت بزرگ محل زندگی قبلیشون میرن. اما مرگخوار ها لرد رو به عنوان رئیسشون قبول نمیکنن. این خبر به محفلی ها هم میرسه.

پی نوشت: 20 سال گذشته و همه چی از جمله واحد پول، شیوه ی زندگی و... تغییر کرده. سوژه ی طنز خوبیه.



___________________________________________

خانه ی ریدل



- بابا چرا باور نمیکنین!! من لردم دیگه! لردم!


- چی میگی بابا کچل! لرد از 20 سال پیش تا حالا ناپدید شده!! حالا گیریم که راس بگی! لرد باشی! آخه الاغ فکر نکردی که لرد باید پیر تر شده باشه؟


لرد سیاه به اندک یارانش که واقعیت را میدانستند خیره شد. آنتونین به دهان باز به چیزی که جای تلویزیون را گرفته بود خیره شده بود. یه کپسول شبیه کپسول آتش نسانی که به سر وصل می شد. لرد با تاسف سری تکان داد و به سوی بلاتریکس و رودولف برگشت که داشتند روی کاناپه های جدیدی که فنرش فوق العاده بود می پریدند. پس به سمت لوسیوس و لینی برگشت. لینی سخت مشغول خلاصه کردن ماجرای بیست سال گذشته، و لوسیوس سخت در حال تایید کردن متقاضیان ایفای نقش در طول این بیست سال بود. لرد به سمت مرگخواران قدیمیش برگشت.

- ببینین! اینا بقیه ی مرگخوارا! چرا باور نمیکنین آخه!

دراکو دندان مصنوعی اش را در آورد و با لب هایی که جمع شده بودند گفت:

- چه دلیلی داره که لرد بعد از 20 سال ظاهر شه؟

لرد سیاه:

محفل

- نه بابا! راست میگی؟ فکر نکنم.

- باور کن.

ققنوس پیام آوری که این پیغام را آورده بود به سمت بیرون از پنجره پرواز کرد تا به برج ققنوس برود و استراحت کند.

- جیمز شنیدی چی گفت؟

جیمز با لحنی که مخصوص پسران جوانی است که عاشق جلب توجه اند گفت:

- ارررره. فکر کنم وقت خوبی برای میتینگ باشه.

- وای پسر تو هنوز تو فکر میتینگی؟

- چو دانی و پرسی سوالت خطاست.ببینم الان زمستونه یا تابستون؟

- زمستون. چطور مگه؟

- خب پس باید تی شرت بپوشم. آخه اگه تابستون بود باید شال گردن میبستم...

و راه افتاد...



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۳:۴۲ چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۰

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو !

لرد ولدمورت با عصبانیت تمام و بیرون دادن دود قطار از گوش هایش آن سیب زمینی ساعت نما را در میان دستانش له کرد و سپس با خشم دوچندان سیب زمینی له شده را یک لقمه کرد و بلعید.

لرد: بدبختی تا چه حد آخه ؟ بلا ! تو نمی تونستی دو دقیقه ساکت بمونی و حرف از زمان میتینگ نزنی ؟ چادر می زدیم تا دو ماه بعد دیگه بلاخره میتینگ شروع می شد دیگه.

بلا: حالا مگر چی شده ارباب ؟ یک روز دیر رسیدیم ؟
لرد: نه عزیزان من. نه یاران ابله من. ما به سالها بعد فرستاده شدیم. نمی بینید قبلا اینجا کوهستان و صخره بوده، الان پر از برج شده و ماگل هایی که بدون جارو دارن بالای سر ما توی آسمون پرواز می کنند ؟

پنج مرگخوار لرد با هیجان و کمی وحشت با دقت به اطراف خودشان خیره شدند. آنها درست در وسط یک خیابان خلوت ایستاده بودند. فقط تعدادی بچه ماگل در گوشه ای از پیاده رو قایم موشک بازی می کردند.

لینی: ارباب . خب با ساعت برمیگردم دیگه. ساعت کجاست ؟ آهان. فراموش کردم سیب زمینی شد، شما میل کردین.
لوسیوس: بلاخره راهی هست ارباب. میریم بگردیم. تقسیم بشیم. من میرم خونه خودم. ببینم سیسی و دراکو چیکار می کنند. حتما تا حالا خیلی پیر شدن. نکنه یک وقت زبون بلاتریکس لال...

پیش از آن که لرد سیاه چیزی بگوید غیب شد و رفت اما چند ثانیه بعد دوباره با قیافه ای شرمنده و سر به زیر بازگشت.

لوسیوس: ببخشید. رفتم آپارات کنم دیدم توی راه عوارضی گذاشتن برای آپارات ! دیگه پول جدید جادوگران همراهم نبود. واحد پول ها رو عوض کردن. اعتبار ندارن. برگشتم !
لرد دستی به چانه اش کشید. حدس می زد وقتی ماگل ها تا این حد پیشرفت کرده باشند، جادوگرها هم بایدتا حدودی پیشرفت کرده باشند. تصمیمی به ذهنش رسید و آن را بازگو کرد:

قرارمون این باشه که اول میریم به لیتل هنگتون. ببینم چه بلایی به کاخ زیبای من اومده. همه با هم. بعدش راهی برای برگشتن به گذشته پیدا می کنیم. این طور که پیداست انقلابی شد یاران من ! دستان من رو بگیرین. میخواهیم پرواز کنیم.


در محفل

کریچر با عصا مشغول برق انداختن کف خانه بود و در پذیرایی پسر جوان و رعنا و خوشتیپی (جیمز جیغول) روی مبل نشسته بود و مجله می خواند. در کنارش یک گلوله مو و پشم (دامبلدور) نشسته بود و تخمه میشکاند. پسر رفت تا دست به سوی بشقاب تخمه دامبلدور دراز کند که در آستانه آن دستش با جادوی دزدگیر دچار برق گرفتگی شد.

جیمز: جیییییییییییییغ . عمو بذار منم تخمه بخورم !
دامبلدور: اول بگو چه خبر ؟ گشت زدی ؟ خبری نبود ؟ پوسیدیم اینقدر سوژه نداشتیم بریم دعوا و دوئل و جنگ !
جیمز: آره عمو. امروز صبح آرژانتین رو رفتم زیر و رو کردم. اما اثری از ولدک نبود.
دامبلدور: خب. پس نمیدم تخمه بهت. هر وقت پیدا کردی تام رو بهت میدم !
جیمز: عموووو. کاری نکن که... اهم. سی سال پیش رو یادته ؟ با هم رفتیم پارتی ! مینروا. بوس. هان ؟

دامبلدور با درماندگی بشقاب تخمه را روی صورت جیمز خالی کرد و گفت:

لب گور هم هستم دست برنمی داری از سر من بچه. برای مرگم چقدر باید رشوه بهت بدم تا بعدها رازهای منو به روزنامه ها نفروشی پسر ! ای روزگار !

در این لحظه کریچر وارد پذیرایی میشه و با صدایی لرزان میگه:
همین لحظه خبر اومد از قصر مخروبه ریدل در لیتل هنگتون که لرد سیاه برگشته با چند نفر از افراداش و داره با مرگخواران پوسیده و قدیمیش دعوا می کنه و اونها قبولش نمی کنن به عنوان ارباب و سرورشان !


در خانه ریدل...
-------



-------


ویرایش شده توسط [fa]جسیکا پاتر[/fa][en]JΣδδ¡СД[/en] در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۸ ۱۳:۵۱:۱۸


كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۱:۲۶ چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۰

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۰ جمعه ۲۶ فروردین ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۱:۰۱ شنبه ۴ خرداد ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 304
آفلاین
مرگخواران با رداها و لباس های شیک و رسمی در حیاط خانه ی ریدل گردهم آمده بودند. لرد سیاه با چهره ای که تا نصفه شاد نشان میداد و نصف دیگر عبوس و اخمالو، به میان جمعیت رفت. چند عدد قری داد به سوی آسمان اوج گرفت و هر کدام از مرگخواران چنگی به هاله های نورانی اطراف لرد زدند تا با او پرواز کنند...

در آسمان

لرد سیاه با شادمانی در حالیکه زیر چانه ی نجینی را ماساژ میداد روی سقف هواپیمای لندن – منچستر لم داده بود و سایر مرگخواران همچنان با فاصله ی کمی هاله های لرد را در آغوش گرفته بودند و به دنبال هواپیما شناور بودند. بلاتریکس در اثر فشار هوا موهای وز وزی و سیم ظرف شویایی اش کاملا صاف و یکدست شده بودند و این رودولف بود که سیمی را به داخل موتور هواپیما فرو کرده بود تا با شونه برقی مخصوصش هی موهای بلاتریکس را فرفری و وز وزی کند.


در زمین – در کنار دریاچه ای میان کوهستان های مجهول

لرد سیاه با سرعت ملایمی در حال فرود آمدن در کنار دریاچه است. بلاخره فرود میاد و نفس عمیقی میکشه. دست در داخل جیب کت و شلوار مشکی اش میکنه و تعدادی غاز و کلاغ و کبوتر را که مائده های آسمان بودند را بیرون میاره و به کنار میندازه.

لرد: « هوووم ! به نظرم تعدادتون کم شده. »

و به پنج مرگخواری خیره شده بود که در فاصله ی کمی از او با قیافه های بهم ریخته ایستاده بودند. لوسیوس، دالاهوف، رودولف، بلاتریکس و لینی با وحشت به لرد نگاه می کردند تا در رابطه با ناپدید شدن سایر مرگخواران چه بگویند.

لینی: «سرورم ! توی چت باکس به ایوان فحش دادن رفت تا بفرسته مجرمین رو به جزایر بالاک، توی راه برگشتش یه اژدها توی آسمون قورتش داد. البته چوبدستی همراهش بود. فکر کنم فردا یا پس فردا سالم دفع بشه از بدن اژدها ! »

لرد : «نه لینی ! اژدها چیزیو دفع نمیکنه. همش جذب بدنش میشه. یه عمل جراحی افتادیم. فک کنم الان ایوان بخشی از اژدها شده ! چقدر گفتم بیا نجینی خودش کارتو بسازه ! گوش نکرد. خب. بقیه کجان ؟ »

لوسیوس با شرمندگی جلو آمد و گفت:

«ارباب ! رز موتور هواپیما رو با پنکه اشتباه گرفت، رفت توش. . بعد هواپیما رفت تا سقوط کنه. ریگولوس جو گیر شد رفت توی موتور، تعمیرش کنه. بقیه رو هم با خودش برد. آنی مونی هم داشت میومد تا اینجا یهو دید حوالی آکسفورد یه فستیوال آشپزیه. نتونست جلوی خودشو بگیره، رفت شرکت کنه ! »

در این حین صدای انفجاری در فضا طنین می اندازد و آسمان نارنجی – قرمز و آتشی می شود و قطعات مختلف هواپیما به انضمام تعدادی دست و پا و چشم و کله و دل و روده به سوی زمین و مقابل پای لرد سیاه پراکنده می شوند. لرد بدون توجه به سرنوشت یارانش در آسمان به ساعت جیبی اش نگاه می کند و به پنج مرگخوار باقی مانده اش اشاره می کند و می گوید:

«خب ! بریم ! دیر شده. شما هم مواظب باشین در ادامه چیزیتون نشه. شمارو از دست بدم دیگه خودم قهرمان مطلق میشم و یه تنه. دیگه فرصت خودنمایی بهتون داده نمیشه. بیان دنبالم ! »

پنج مرگخوار با وحشت و ترس از آینده شان به دنبال لرد راه افتادند. تقریبا صدم قدم پیش رفتند و به دره ای عمیق رسیدند.

لرد: «خب ! هاگزمد توی این دره هستش. اوناها اون خونه ها و آدما رو ببینید. »

و به نقاط سیاه رنگ متحرکی و ثابتی اشاره کرد که انگار میلیون ها فرسخ با آنها فاصله داشتند. دالاهوف خم شد و گفت:

«ارباب ! اینا که مورچه های جلوی پای شما هستن. ته دره نیستن که ! »

و لرد و دالاهوف مشغول زمزمه و کل کل کردن شدند. اما در سوی دیگر بلاتریکس مشغول دوباره خواندن نامه جیمز شده بود. چیزی به نظرش عجیب آمد و خود را کنار لرد رساند و گفت:

«سرور ! تاریخ میتینگ سوم جولای هستش. یعنی دو ماه دیگه که. »
لرد: « نه دیگه بلا ! من حوصله ندارم. تا اینجا اومدیم دیگه باید بقیه اش هم بریم. میریم به تاریخ سوم جولای ! »

بلاتریکس: «ارباب ؟ ما چطور بریم به دو ماه آینده ؟! »

لرد: «من چمیدونم. تو جادوگری. من که جادوگر نیستم. من نابغه ام. ابر جادوگرم. ریا میشه اگه فکرهای خفن کنم برای سفر به آینده ! »
دالاهوف: «سرورم ! بهتره بریم اون دختره خون لجنی، گرنجر رو پیدا کنیم ! اون زمان برگردون داره. حتما با آی.کیویی که داره میتونه زمان آینده رو هم اضافه کنه به ساعتش ! »

لرد: «نگفتم من ابر جادوگرم ، بلا ! دیدی چه ایده ای دادم ! »

دالاهوف: «ولی ارباب ! من گفتم که... »

لرد: «خاموش باش ! من این فکرو فرستادم توی مغزت که بیان کنی دیگه ! فکر کردی چی ؟! خب. اهم. آچیو هرماینی گرنجر ! »
اخگر افسون لرد به آسمان رفت و سریعا با صدای پاق مانندی آسمان شکافته شد و یک عدد تخت خواب مقابل لرد، روی صخره ها افتاد. هرماینی گرنجر با همراه رون ویزلی زیر پتو رفتند تا لرد و نامحرمان آن دو را مشاهده نکنند. اما کله ی رون بالای پتو مانده بود و با وحشت به چشمان لرد سیاه خیره مانده بود.

صدای هرماینی: « آی ! میسوزه ! »

لرد: « چی؟ تا جایی که یادمه فقط این کله زخمی بود که با دیدن من سوزش داشت. یادم نمیاد روی بدن خون لجنی مثه تو هم یادگاری نوشته باشم ! »

هرماینی کله اش را بالای پتو آورد و گفت:

«ئه ! رون نگفتی مهمان داریم ! سلام . سلام خیلی خوش اومدین. »

لرد: «خب ! بدون مقدمه میرم سر اصل مطلب گرنجر ! یا تا نیم ساعت دیگه اون "ساعت زمان برگردونت" را تبدیل به "ساعت زمان برو" میکنی یا خون لجنت رو میریزم روی پتو ! خون لجنی ! »


نیم ساعت بعد

هرماینی با چوبدستی اش جادوهای مختلفی روی یک ساعت جیبی انجام میداد و در افکارش انتقام را پرورش میداد !

هرماینی: «خدمت شما ! آماده اس. قشنگ میرین به دو ماه دیگه ! »

در این حین رون به آرامی زیر لب زمزمه ای کرد: « یعنی به بیست سال دیگه ! »

لرد با لبخندی شیطانی ساعت را از کف دستان هرماینی قاپید. زنجیرش را با افسونی گسترش داد و دور گردن پنج مرگخوارش انداخت و بدون توجه به رون و هرماینی ناپدید شدند و به آینده رفتند. در فرسخ ها دورتر جیمز و دامبلدور همچنان با هم سر میتینگی که جیمز برای دو ماه آینده گذاشته بود بحث می کردند ولی آما این بار لرد سیاه در جایی دیگر سیر می کردند...


بیست سال بعد...

لرد به همراه پنج مرگخوارش در همان موقعیت در کنار دره ای عمیق فرود آمدند اما این بار چیز دیگری در پیش رویشان قرار داشت.
لرد: « نه ! خوبه ! عجب پیشرفتی دارن این ماگل ها توی دو ماه ! »
آنها در میان آسمان خراش های گوناگونی قرار داشتند و بالای سرشان ماگل ها بدون هیچ تجهزیاتی در حال پرواز بودند...

لرد سریعا چیزی به ذهنش آمد و به ساعت نگاه کرد اما این یک سیب زمینی بود که درون صفحه ساعت زمان خودنمایی میکرد و روی آن پیامی بس شگفت انگیز پوس کنده شده بود:
«در آینده ی دور خوش بگذره ! با آرزوی دورانی خوش ! رون و هرماینی ! »


ویرایش شده توسط ریگـولوس بلـک در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۸ ۱۲:۳۳:۳۲


Re: كلبه سپيد (ماجراهاي دامبلدور و خانواده)
پیام زده شده در: ۱۰:۰۶ چهارشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۰

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
هوالتواب

ملت مرگخوار داشتند خودشون رو برای میتینگ آماده می کردند!
-کسی نجینی من رو ندیده؟
بلا: ارباب خیلی وقته پیداش نیس.وایسا ببینم تو شورت رودلف نیس!
بلا به سمت اتاق خواب خودش و رودلف رفت و در حال راه رفتن فریاد زد: رودلف جان کجایی ؟عزیزم نجینی تو شورت تو نیست؟
رودلف: نه بابا اینجا چی کار می کنه؟
بلا که به پشت در رسیده بود:ایکبیری بلا! آخه چیزی از تو بعید نیس!
رودلف که همچنان در حال خجالت کشیدن بود(و طبق معمول زن ذلیل): حق با توئه عزیزم.
بلا دوباره به سمت اتاق ولدی حرکت می کنه و فریاد می زنه:ولدی تو شورت رودلف نبود.ببین تو کمدت آویزونش نکردی؟
ولدی هم با صدایی رساتر از بلا:پیداش کردم .زیر تختم انداخته بودمش!

30 دقیقه بعد
ملت در خانه ریدل در تالار اصلی ایستاده اند و منتظر بلا هستند که حاضر شه.
ولدومورت هم که بعد از پیدا کردن نجینی به عنوان کروات(ببخشید:دراز آویز زینتی ) اون رو به گردنش بسته و همچنین اون 10 تا تار مویی که تازه برای خودش با جادو کاشته رو شونه کرده،فریاد می زنه: بلاتریکس زودباش !نا سلامتی شناسه قبلی لرد بودی هان!
بلا داد می زنه: وایسین ...آهان جورابامو پوشیدم .صبر کنین بولیزم رو انتخاب کنم!
یک ساعت بعد
ملت:
بلا: آهان انتخاب کردم.صبر کنین بپوشمش!
دو ساعت بعد
ملت:
بلا:آهان پوشیدم.الان دیگه شلوارم رو انتخاب می کنم میام!
سه ساعت بعد
ملت:
بلا: فقط یه ساعت دیگه صبر کنین به سر و روم برسم!
چهار ساعت بعد
بلاتریکس بالاخره از پله ها پایین می آید.
گروهی از ملت به همراه لرد جلوی پله ها:
گروهی از ملت به همراه ایوان رو کاناپه ها:
رودلف تنها در وسط سالن:
بلا: من دیگه حاضرم !بریم که دیر شده
------------------------------------------------------
تقاضای نقد این پست فوق ارزشی رو دارم!


ویرایش شده توسط جاگسن اون در تاریخ ۱۳۹۰/۲/۲۸ ۱۰:۳۹:۰۹

من یه شبح و�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.