هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۱:۱۳ یکشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
نیم ساعت بعد:

آلبوس دامبلدور با خوشحالی از کتابخانه خارج شد و در حایکه دستهایش را باز کرده بود بطرف دو مرگخوار دوید.
-آه فرزندان عزیزم...من از اولم میدونستم شما پاکین!میدونستم سفیدین.من بهتون اعتماد کامل داشتم.همونطور که به همه دارم.اوه چقدر الان خوشحالم من.آه فرزندانم...چطور میتونم اون یه ذره شک کوچکی رو که بهتون داشتم جبران کنم؟

آستوریا با انزجار از دامبلدور جدا شد.
-پروفسور...فقط لطف کنین بغلمون نکنین.همه چی خودبخود جبران میشه.

دامبلدور مجددا آستوریا را در آغوش گرفت.
-نه فرزندم...قورباغه سه شاخ...خرطوم فیل دریایی...آب نبات فلفلی...من نمیتونم خودمو ببخشم.شما رو به جون تام قسم میدم بگین از من چی میخوایین.

زنوفیلیوس نگاهی به آستوریا انداخت.برق درخشانی در چشمان هر دو مرگخوار دیده میشد.


ساعتی بعد:


آلبوس دامبلدور بعد از له و لورده کردن مقادیر زیادی از اعضای محفل به سختی موفق شد روی سکوی سخنرانی برود.
-فرزندان روشنایی...توجه کنید.همونطور که میدونین من آلبوس نمیدونم چی چی دامبلدور فردی بسیار متواضع و فروتن و مهربون و از خود گذشته و بخشنده و خیلی چیزای دیگه هستم.طی چند روز گذشته مرتکب اشتباه وحشتناکی شدم و قلب این دو تا فرزند روشنایی رو شکستم.وای بر من...برای جبران اشتباهم ریاست محفل ققنوس رو بطور موقت به این دو نفر محول میکنم.به مدت یک هفته گوش به فرمان اونا خواهید بود.هر چی گفتن بی کم و کاست اجرا کنید.حتی دستورات من هم نمیتونه فرامین اونا رو خنثی کنه.این قولیه که من بهشون دادم...روشن شد؟

زنوفیلیوس و آستوریا:




Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۱ مهر ۱۳۹۰

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
آستوریا و زنوفلیوس شروع مشورت با هم کردند.
آستوریا:به نظر تو چیکار کنیم؟
زنوفلیوس:نمیدونم.بریم پایین و چیزی رو که دامبلدور داره نابود کنیم؟یا بزنیم خودشو بیهوش کنیم؟
آستوریا:نه این کارا فایده ای نداره.بالاخره که به هوش میاد.ما باید یه کار اساسی انجام بدیم.
زنوفلیوس:مثلا؟
آستوریا:مثلا بریم یه جوری جلوی فرد و جرج رو بگیریم.

-هوم؟کی بود اسم ما رو برد؟
آستوریا و زنوفلیوس پشت سرشان را نگاه کردند.فرد و جرج با بطری کوچکی که حاوی معجون مورد نیاز دامبلدور بود به محفل برگشته بودند.زنوفلیوس با حالتی عجیب و غیر عادی جلو رفت و فرد را در آغوش گرفت و درحالیکه اشک شوق میریخت گفت:
-اوه...شما دو تا برگشتین؟ما واقعا نگرانتون شده بودیم.مادرتون نگرانتون شده بود.برادراتون نگرانتون شده بودن.خواهرتون نگرانتون شده بود.حتی دامبلدورم نگرانتون شده بود.پدرتونم که دیگه خیلی خیلی نگرانتون شده بود.
فرد به سختی زنوفلیوس را از خودش جدا کرد و همراه جرج بطرف کتابخانه حرکت کردند.آستوریا با نگرانی گفت:
-اونا دارن میرن پیش دامبلدور.کارمون تمومه.بیا فرار کنیم.
زنوفلیوس با اعتماد به نفس جواب داد:نگران نباش.وقتی داشتم مراتب نگرانی ایل و تبارشونو ابراز میکردم محتویات معجون رو عوض کردم.دامبلدور با این آزمایش به وفاداری ما پی میبره!


ویرایش شده توسط وینست کراب در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۲۱ ۱۷:۵۷:۵۷

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
آستوریا و زنوف با لبخند ملیحی روی دوتا از صندلی های موجود در راهرو نشستند و سعی کردند جیمز را به سمت خودشان بکشانند.
...اوی، پیشت، جیمز، جیـــــــــــمز! اینجا رو نگاه کن بچه، نه اونجا که آشپزخونه است ابل...پسر گلم. اینور رو نگاه کن!

جیمز ورجه وورجه کنان همان طور که با یویوی صورتی نونوارش بازی میکرد به نزدیکی آنها آمد و گفت: چیه؟ چرا نمیذارین یه دقیقه تمرکز کنم؟ ناسلامتی دارم تمرین میکنم که رکورد طولانی ترین یویو بازی رو توی رکوردهای گینس بزنم خیر سرم! اه!

آستوریا لبخندش را ملیج تر کرد و با مهربانی پرسید: عمو جون، میدونی آلبوس الان کجاس؟
جیمز همان طور که به حرکت یک نواخت یویو نگاه میکرد دستش را دراز کرد و گفت:یک گالیون و بیست و پنج سیکل!
زنوف پس گردنی آرامی به جیمز زد و گفت:خجالت بکش نیم وجبی!ادبت کجا رفته؟ برای یه سوال میخوای از ما، محفلی ها پول بگیری. دست آلبوس درد نکنه. این بود آرمان های مرلین؟؟!

جیمز بدون اینکه چیزی بگوید کماکان دستش را بالا نگه میدارد. آستوریا که حوصله کل کل کردن با جیمز را ندارد دستش را داخل جیبش میکند و یک گالیون کف دست جیمز میگذارد و قبل از آنکه جیمز اعتراض کنان باقی پول را بخواهد با بدخلقی میگوید: اگه یه کلمه دیگه در مورد پول حرف بزنی همینم ازت میگیرم. گفته باشم!

جیمز آه کشان سکه را داخل جیب ردایش میندازد و میگوید: خیلی خب رفقا. ببینین، عمو آلبوس یه چیزی داره که میخواد آزمایشش کنه. برای همین فرد و جورج رو فرستاده تا از یه جایی، یه چیزی براش بیارن تا اون یه چیز دیگه رو آزمایش کنه. باز برای همین الان رفته توی کتابخونه و داره اون یه چیزی که پیدا کرده رو بررسی میکنه! متوجه شدین؟

آستوریا: این یه چیزی آخری همون یه چیزیه که فرد و جرج رفتن بیارن؟
جیمز دوباره دستش را دراز میکند:زندگی خرج داره.
زنوف با عصبانیت پشت یقه جیمز رو میگیره و از جا بلندش میکنه و میگه: بچه جان همچین میزنم تو گوشت که با خود مرلین یکی بشی ها! یه چیزی و یه جایی و اینا چیه! یه سوال کردیم عین بچه آدم جواب بده.

بعد آنکه زنوف جیمز را ول کرد جیمز با ناراحتی دماغش را بالا کشید و گفت:حالا اینطوری شد اصلا بهتون نمیگم که آلبوس از اون یارو مظنونه یه چیزی نگه داشته تا با یه معجونی که از وزارت خونه میارن فرد و جرج آزمایشش کنه تا بفهمه هویت واقعیش چیه! بله چی فکر کردین؟ هیچ کدوم از اینا رو بهتون نمیگم. دلتون بسوزه. پززززززززززز!
آستوریا و زنوف:


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۰:۵۷ چهارشنبه ۶ مهر ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
[spoiler=خلاصه]محفلی ها با نقشه ای لرد و مرگخوارا رو در تونلی حبس میکنن و بعد اونا رو به آزمایشگاه محفل انتقال میدن.بعد از بستن دستها و پاهاشون معجون عجیبی رو به خوردشون میدن. این معجون باعث میشه که مرگخوارا چهره ی حقیقی لرد رو ببینن و ازش بدشون بیاد.لرد متوجه این موضوع میشه و سم وارد شده توی بدنشون رو کاملا خارج میکنه و مرگخوارا به حالت عادی بر میگردن .لرد تصمیم میگیره از این موقعیت استفاده کنه و دو تا از مرگخوارا رو به عنوان جاسوس به محفل بفرسته.آستوریا و زنوفیلیوس برای این کار انتخاب میشن.و به محفل میرن و ابراز پشیمونی میکنن.دامبلدور هم اونا رو قبول میکنه و بهشون ماموریت میده که در شناسایی فردی که محفلیا تازه دستگیر کردن و ممکنه مرگخوار باشه کمکش کنن.زندانی مورد نظر ارگ کثیفه.دو مرگخوار وانمود میکنن ارگ رو نمیشناسن.دامبلدور که هنوزکمی به قضیه شک داره به دو مرگخوار ماموریت میده که برن و از خونه لرد کمی معجون راستی کش برن و براش بیارن.لرد یه معجون دیگه به مرگخوارا میده که برای دامبلدور ببرن.بازجویی از ارگ تموم میشه ولی دامبلدور که به قضیه مشکوکه، فرد و جرج رو به وزارتخونه میفرسته که معجون مخصوصی رو براش بیارن.به کمک این معجون دامبلدور میتونه هویت فرد رو تشخیص بده. ارگ و آستوریا و زنوفیلیوس به خانه گانتها برمیگردن... [/spoiler]

وقتی که لرد بالاخره موفق شددست از تعریف کردن از خودش بردارد به فکر فرو رفت.

-ارباب به چی فکر میکنین؟
-اوممم...به اینکه تو این سوژه چقدر همه به همدیگه ماموریت میدن!هی من به شما ماموریت میدم...دامبل به شما ماموریت میده...بعد دامبل به اونا ماموریت میده...
-ارباب حالتون خوبه؟چی دارین میگین؟
-هوم...خوبم...ضمنا دارم به یه چیز دیگه هم فکر میکنم!
-اوهوم...
-اوهوم و مرگ...الان باید بپرسین به چی دارم فکر میکنم!
-بله ارباب.منظور ما هم همین بود.شما دارین به چی فکر میکنین؟
-به اینکه چرا شما دو تا بی کفایتا ساعتی یه بار محفلو ول میکنین و اینجا سبز میشین!مگه من شماها رو نفرستادم برین جاسوسی کنین؟

زنوفیلیوس و آستوریا با حالتی مستاصل به هم نگاه کردند.
-ارباب حق باشماست...فقط اومدیم این کثیفو تحویل بدیم و بریم.ضمنا دلمون برای چهره ملیح شما تنگ شده بود.

لرد سیاه ارگ کثیف را با دستکش ضخیمی گرفت و تحویل حمام داد و مجددا رو به آستوریا و زنوفیلیوس کرد.
-خب...حرف بزنین...چه نقشه ای دارن؟

-کیا ارباب؟
-معلومه کیا...محفلیا دیگه!چه نقشه ای دارن؟
-هیچ نقشه ای ارباب!

لرد با عصبانیت فریاد کشید.
-یعنی چی هیچ نقشه ای؟شماها نمیفهمین!حتما نقشه ای دارن!باید داشته باشن...سالها برای ارباب شدن زحمت نکشیدم که این بی لیاقتا هیچ نقشه ای نداشته باشن!سریع برین برای ارباب نقشه کشف کینن و بیارین که نقش بر آبش کنم!روشن شد؟!




Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۶:۰۳ دوشنبه ۴ مهر ۱۳۹۰

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
دامبلدور بعد از نگاه به سیاهی درون راهرو نگاهی به چارپایه ای که مظنون روش نشسته بود انداخت و به موهای چرکش که کف زمین افتاده بود خیره شد . چند تار مو برداشت و با آرامش اندکی که دماغ درازشو چین انداخته بود از پله های اون جای مخوف محفل بالا رفت و وارد آشپزخونه شد . مالی ملاقه در دست سریع غذاهایی که میپخت رو هم میزد و آرتور از بالای عینک به تردستی فرد و جرج نگاه میکرد . دامبلدور نیز پشت میز نشست و کریچر سریع لیوانی نوشیدنی جلویش گذاشت . دامبلدور نوشیدنیشو خورد و بلاخره تصمیم گرفت فکرشو عملی کنه . پس رو به فرد و جرج کرد :

" واستون ماموریت دارم . شما مامورید برین وزارتخونه و معجون شناخت معکوس رو از کورنلیوس فاج بگیرید . این انگشترو با خودتون ببرید تا بدونه از طرف من اومدین . "

- حله .

ریموس که کنار شومینه آشپزخونه نشسته بود لحظه ای سرشو از توی کتابش برداشت :

" این معجونو واسه چی میخوای آلبوس ؟ "

- قسمتی از بدن کسی رو دارم و میخوام مطمئن بشم اون کیه . این معجون زیر نظر وزارت ساخته میشه و همه کسایی که هویتشون در اسناد و گزارشهای وزراتخونه مشخصه باهاش شناسایی میشن .

کیلومترهای دورتر

آستوریا و زنوف و کثیف با صدای پاقی جلوی خانه گانتها ظاهر شدن . سپس نگاهی نگران بهم انداختن و آب دهنشونو قورت دادن و وارد خانه شدن .

ارگ بمحض دیدن لرد خواست خودشو به آغوش لرد بندازه : " ارباب خیلی دوس داشتم ببینمتون "

ولی لرد با کروشیویی اونو از خودش دور کرد : ازم دور شو مرتیکه کثیف . من روزی سه نوبت صبح زود ، صبح ، و آخر صبح ، میرم حموم . من تمیزم . نظیفم . پیش همه عزیزم . شما مرگخوارا باید منو سرمشق قرار بدین .


-


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ یکشنبه ۳ مهر ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
- اوه فرزندان من! امیدوارم که با معجون اومده باشین.

زنوف و آستوریا به چهره ی شاداب دامبلدور نگاه کردند و سپس به نگرانی ای که در چشمان ارگ موج میزد فکر کردند. آستوریا لبخندی تصنعی زد و در حالیکه معجون را از جیبش بیرون می آورد تا به دست دامبلدور دهد گفت:

- کار سختی نبود! بهتره سریع تر بابت این مرد مطمئن شیم.

دامبلدور شیشه ی کوچک که تا نیمه از معجون راستی پر بود را گرفت، درش را باز کرد و شروع به بررسی آن کرد. زنوف نیز از فرصت استفاده کرد و به سمت ارگ رفت و آهسته و سریع، طوری که دامبلدور نفهمد چیزی را در گوشش زمزمه کرد. بعد از آن چند قدم به عقب برداشت و کنار آستوریا، منتظر حرکت دامبلدور ماند.

بالاخره دامبلدور دست از چکاپ معجون برداشت، از جایش بلند شد و جلوی ارگ ایستاد. به چشمانش خیره شد و گفت: الان دیگه باید حقیقتو بگی!

و معجون را به خورد ارگ داد. ارگ طوری وانمود کرد که انگار به زور معجون را مینوشد و بعد از اتمام آن، نفس عمیقی کشید و آماده شد تا بهترین بازیگری ای که میتواند را اجرا کند.

دامبلدور نزد آستوریا و زنوف برگشت و هرسه مقابل ارگ قرار گرفتند. دامبلدور مگسی را که اطرافش در حرکت بود را پراند و گفت:

- خب مردک، بگو ببینم اسمت چیه؟

ارگ سرش را بالا آورد و پاسخ داد: جان رینگ!

دامبلدور به لیست بلندبالایش که نام تمامی مرگخواران را دربرداشت نگاه کرد و بعد از نیافتن نامش ادامه داد:

- علت اینکه علامت شوم رو دستته چیه؟ تو لردو میشناسی؟ برای اون کار میکنی؟

ارگ بدون معطلی پاسخ داد: معلومه که میشناسم! همه میشناسنش! اون کسیه که کل خلافکارا جامعه جادوگران و ساحرگانو هدایت میکنه و اگه یکی از اونا باشی، ملت ازت میترسن!

دامبلدور موشکافانه پرسید: پس یعنی ...

ارگ زودتر از او شروع به صحبت کرد و گفت: درسته! منم گفتم علامتشو بذارم رو دستم تا همه فک کنن یکی از اونامو در نتیجه احساس ترس نسبت به من بشون دست بده. اما جرات ندارم برم پیش لردو برای اون کار کنم، نمیخوام به دستش کشته بشم!

آستوریا سریعا پادر میانی کرد و گفت: خب پس همه چیز روشن شد. بهتر نیست بیشتر از این وقتمونو واسه این حیف نون تلف نکنیم؟

چهره ی ارگ در هم رفت و چشم غره ای به آستوریا رفت، اما آستوریا بدون توجه به او ادامه داد: کجا ولش کنیم؟ ... باشه خودمون یه جایی پیدا میکنیم. بریم زنوف!

و منتظر عکس العمل دامبلدور نماندند و ارگ را باز کردند و همراه او خارج شدند. همان موقع چیزی توجه دامبلدور را جلب کرد. انگشتان دامبلدور، جایی میان لیست نام مرگخواران قفل شده بود. جایی که نام ارگ کثیف نمایان بود. مدتی پیش زنوف بعد از دیدن مرد گفته بود "ااا اینکه کثیفه! ".

اما زنوف و آستوریا رفته بودند تا ارگ را گم و گور کنند و بعد از آن نزد لرد بروند تا دستورات مهمتر را انجام دهند. حالا دامبلدور نمیدانست که نسبت به این قضیه باید مشکوک باشد یا این یک اتفاق شانسی بوده است.




Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۲:۱۷ یکشنبه ۹ مرداد ۱۳۹۰

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
هنوز آستوریا و زنوف پایشان به آخرین پله ی زیرزمین نرسیده بود که اولین مزاحمشان پیدایش شد.
-ببینم شما اون پایین چی کار می کردین؟

زنوف با تمام قدرت آستوریا را نگه داشت تا کاری دست جیغول ندهد.
-جیمز تا نزده نترکوندتت برو از عمو شپشو...چیز...عمو دامبلت بپرس بدو پسر خوب.

جیمز که با دیدن چشم غره ی آستوریا دنبال لونه ی موش می گشت، از جلوی راه آنها کنار رفت و آن دو به خانه ی گانت ها آپارات کردند.

خانه ی گانت ها:

-کروشیو به هر دوتاتون...چرا انقدر دیر کردین؟

آستوریا با تعجب پرسید:
-اِ...ارباب شما منتظر ما اینجا وایساده بودین؟

لرد سوال آستوریا را که در حال ذوق مرگ شدن بود،نشنیده گرفت.
-تا یه کروشیو فرو نکردم تو حلقتون گزارش بدین ببینم.

زنوف نفس عمیقی کشید.
-خب ارباب ما بعد از کشتن 6566 تا از شپش های ریش دمبل،کثیف رو اونجا دیدیم... .


و ماجرا را تعریف کرد.
-خب...من ماموریت های مهم تری اونجا براتون دارم؛بردارین یه معجونی چیزی ببرین براش یه جوریم به ارگ بفهمونین که سوتی نده...بعد برگردین تا ماموریت هاتون رو بگم بتون.




Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ جمعه ۷ مرداد ۱۳۹۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
زنوف و آستوریا نگاهی از سر ترس به یکدیگر انداختند و به دامبلدور خیره شدند که حالا کنار در ایستاده بود و در را برای آن ها باز گذاشته بود.

- منتظر چی هستین؟ بیاین بریم شناسایی!

آستوریا و زنوف برای اینکه حس شک دامبلدور را تقویت نکنند از جایشان بلند شدند و به سمت دامبلدور رفتند. بعد از خارج شدن آن دو از اتاق، دامبلدور در را بست و آن ها را به سمت زیرزمین هدایت کرد.

زنوف و آستوریا با شگفتی به راهرویی که در آن قدم گذاشته بودند نگاه کردند. راهرویی تنگ و تاریک بود که فانوس هایی متصل به دیوار تنها منبع روشنایی آن بود.

اما هیچ اثری از گرد و خاک یا هرچیزی مبنی بر متروکه شدن به چشم نمیخورد. گویا مالی از خیر تمیز کردن آنجا نیز نگذشته بود.

زنوف که دهانش باز مانده بود گفت: فکر نمیکردم محفلم چنین جایی داشته باشه.

دامبلدور بدون توجه به حرف زنوف، دری را باز کرد و آن ها را به داخل هدایت کرد. زنوف و آستوریا مردی را دیدند که پشتش به آن دو بود و موهای بلند و سیاهی داشت.

مرد که با شنیدن صدای پای آن ها متوجه حضورشان شده بود و برگشت و سریعا گفت: غلط کردم واسه زیبایی علامت شومو گذاشتم رو دستم!

زنوف که چهره ی مرد را تشخیص داده بود گفت: ااا اینکه کثیفه!

چهره ی دامبلدور در هم رفت و گفت: آره انگار یه ماهه حموم نرفته.

زنوف بلافاصله تصحیح کرد: نه نه منظورم اینه که اونـ... آخ!

آستوریا لگد محکمی نثار پای زنوف کرد و نیشخند زنان گفت: میخواد بگه که به نظرش بیشتر از چندماهه که حموم نرفته و یک ماه چیز کمیه.

ارگ کثیف که از انکارهای زنوف و آستوریا ماجرا را فهمیده بود به سکوتش ادامه داد و منتظر شد تا ببیند چه واقعه ای رخ میدهد.

آستوریا به سمت دامبلدور برگشت و گفت: متاسفانه ما نمیشناسیمش.

زنوف حرف آستوریا را تایید کرد و ادامه داد: همه سعی دارن خودشونو از داشتن نسبت با لرد خلاص کنن، اونوقت این دیوونه رفته علامت شومی الکی گذاشته؟

دامبلدور لبخند گرمی زد و گفت: چقدر شما قابل اطمینانین. من به شما اعتماد کامل دارم. پس یعنی مرگخوار نیس؟

آستوریا با حرکت سرش مخالفت کرد و گفت: نه نیست. احتمالا یه آدم بدبخت فلک زده س که با گذاشتن علامت شوم قصد داره خودشو بزرگ نشون بده. بذارین بره!

احساس دوگانه ای به دامبلدور دست داد. از یک طرف خوش حال بود که آن مرد مرگخوار نیست و از طرف دیگر ناراحت بود که تلاشش برای مرگخوار نشان دادن او بی فایده بوده است.

- مطمئنین؟

- بله!

دامبلدور با خونسردی گفت: ولی من هنوزم شک دارم. بهتره یه معجون راستی از خونه لرد کش برین و به خورد این مرد بدین تا اعتراف کنه واقعا مرگخواره یا نه.

دامبلدور با دیدن آستوریا و زنوف که هنوز جم نخورده بودند گفت: با شمام، برین خونه لرد و معجون راستی کش برین!

آستوریا و زنوف با تاسف ابتدا نگاهی به ارگ کثیف انداختند و سپس با قدم هایی آرام از آنجا خارج شدند.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۷ ۱۶:۲۳:۴۰



Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱:۱۳ جمعه ۷ مرداد ۱۳۹۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
مدتی بسی طولانی بعد...

لرد:روفوس...این دو تا برنگشتن؟هیچ خبری هم ازشون نشده؟

روفوس لیست حضور و غیاب مرگخواران را کنترل کرد.
-نه ارباب..هیچ خبری...ظاهرا سخت مشغول انجام ماموریتهای سفیدشونن.

لرد با بی حوصلگی به لیست اشاره کرد.
-به مرگخوارا بگو دو نفر دیگه شون داوطلبانه برن محفل سرو گوشی آب بدن...به همون روشی که آستوریا و زنوفیلیوس رفتن...بگن پشیمون شدیم.


محفل ققنوس:



-زنوف؟تموم نشده هنوز؟

زنوفیلیوس قسمتی از ریش دامبلدور را کنار زد و سرش را از لای آن خارج کرد.
-نه آستوریا...فکر نمیکنم حالا حالاها تموم بشه...اینا کلا با بهداشت بیگانه هستن!

درست در همین لحظه جیمز به سرعت وارد اتاق دامبلدور شد.
-ببخشید پروفسور...دو تا دیگه از این سیاه سوخته ها اومدن و میخوان با شما ملاقات...

جیمز فرصت تمام کردن جمله اش را پیدا نکرد.چون دو مرگخوار او را کنار زدند و بی توجه به فریادهای معترضانه جیمز، او را به همراه یویویش زیر دست و پای خود له کرده و با ذوق و شوق بطرف دامبلدور رفتند.
دامبلدور به زنوفیلیوس و آستوریا اشاره کرد که موقتا ماموریت مخوفشان را متوقف کنند.
-شما دوتا اینجا چیکار میکنین؟

بلاتریکس و لینی لبخندی نه چندان معصومانه زدند.
-هوووم...اومدیم بگیم ما غلط کردیم و ما از این به بعد سفیدیم و ما کلا از اون ارباب کچلمون متنفریم و به راه راست هدایت شدیم و از این حرفا!

دامبلدور شادمانه لبخندی زد..
--اوه...بله...من برق سفیدی رو در چشمهای شما دیدم.شما رو به جمع خودمون میپذیریم فرزندان روشنایی...من به شما اعتماد کامل دارم.همین الان کلید همه اتاقهای مخفل و نقشه های سری محفل رو بهتون میدم که نشون بدم چقدر بهتون اعتماد دارم...

جیمز به سختی از روی زمین بلند شد.با حسرت نگاهی به یویوی تکه تکه شده اش انداخت و نگاهی دیگر به دامبلدور که از فرط اعتماد زیاد چهره اش سرخ شده بود!
-آروم باش...خواهش میکنم...یادم نرفته آخرین باری که به یکی اینجوری اعتماد کردی چه بلایی سرت اومد..خودت که فراموش نکردی؟هان؟سوروس...لطفا!...پس الان لطف کن کمی از شدت اعتمادت کم کن تا این سیاه سوخته ها اینجا رو پاتوق خودشون....

اینبار هم جمله جیمز ناتمام ماند...چون در باز شد و تعداد زیادی از مرگخواران مشتاق به طرف دامبلدور هجوم بردند.

-آلبوس ما پشیمونیم!
-ما میخواییم سفید بشیم...فرزند روشنایی بشیم...کلا روشن بشیم...
-ما رو از این تاریکی نجات بده!
-به فریادمون برس...ما تو منجلاب فساد و سیاهی و تاریکی داریم غرق میشیم.
-تنها امید ما تویی!

به محض اینکه چشم مرگخواران به همدیگر افتاد ناخودآگاه چند قدم عقبتر رفتند...ظاهرا تعداد داوطلبان بیشتر از دو نفر بوده...

-اومم...الان که فکر میکنیم میبینیم اونقدرا هم پشیمون نیستیم!
-من که اصلا از روشنایی خوشم نمیاد...روزا هم همش تو تاریکی میشینم.
-منم شناگر خوبی هستم...فکر نمیکنم تو منجلاب غرق بشم.
-منم که اصلا امید نمیخوام!

از آنجایی که محفل کلا در و پیکر درست و حسابی نداشت مرگخواران با همان سرعتی که وارد خانه شده بودند از آنجا خارج شدند...آلبوس که هیچ تغییری در لبخند پدرانه اش نداده بود دستهای آستوریا و زنوفیلیوس را گرفت و آنها را کنار خود نشاند.
-خب عزیزان من...دیدین که سیاهی چقدر بده و چه اثرات مخربی روی مغز آدم میذاره...فکر میکنم الان وقتشه که یه ماموریت جدید بهتون بدم.ما همین دیروز موفق به دستگیری یک مرگخوار شدیم.خودش این موضوع رو انکار میکنه.ادعا میکنه که علامت شوم رو فقط برای زیبایی روی ساعدش کشیده...ولی فکر میکنم شما بتونین در شناسایی اون به ما کمک کنین!




Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ پنجشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۰

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۱:۴۲:۱۰ دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
لرد دستی به چانه اش کشید: خب اون دو نفری که به عنوان جاسوس انتخاب میشــ...

رز دستانش را مدام تکان میداد: خب اینکه معلومه! من!

لینی جلوی حرف زدن لرد را گرفت و پاسخ داد: اعتماد به نفس زیادی واقعا بده رز! منظور لرد کاملا من بودم!

روفوس لینی را کنار زد و گفت: یکی از اون دو نفر من هستم!

لرد منتظر نفر چهارم نماند و فریاد زد:

- کروشیو هر سه نفرتون! کی گفته شما واسه ارباب تصمیم بگیرید؟ ارباب خودش از سلامتی کامل برخورداره و به سن قانونی رسیده و کاملا میتونه واسه خودش تصمیم بگیره!

سپس بلافاصله ادامه داد: برید بگید آستوریا و زنوف برای ماموریت آماده بشن!

سه نفر با ناامیدی و در حالی که یکدیگر را سرزنش میکردند از ارباب دور شدند.

چند ساعت بعد:

آستوریا زنوف را و زنوف آستوریا را هل داد تا اینکه زنوف تسلیم شد و در اتاق دامبلدور را کوبید و وارد شدند.

آلبوس در حالی که شپش های ریشش را به دام می انداخت و بعد میسوزاندشان به آن دو خوشامد گفت.

- اوه! شما اینجا چی کار میکنید؟

آستوریا من من کنان گفت: خب ما پشیمون شدیم! میخوایم که با شما باشیم، قول میدیم بتونیم یه سفید خوب باشیم!

برق شادی چشمان آلبوس را گرفت.

- این عالیه! من بهتون تبریک میگم! شما ازین پس فرزندان روشنایی خطاب میشید!

زنوف که خیالش راحت شده بود پرسید: خب اولین ماموریتمون به عنوان یه سفید چیه؟

- آفرین! معلومه که خوب اماده اید! اولین ماموریت سفیدتون باید سفید باشه! میتونید از پیدا کردن شپش های ریش من شروع کنید! آستوریا پیداشون میکنه و زنوف میسوزوندش!

-


Only Raven !


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.