خلاصه
مرگخوارا چند ماکت از محفلیا درست کردن و در آموزشگاه ازشون استفاده میکنن.
مودی و رون برای به هم زدن سیستم طلسمهای ماکتا وارد آموزشگاه میشن و ماکت مودی رو میدزدن.تنها نشانه ای که ازشون به جا میمونه یک دسته موی رون ویزلیه که جا مونده.لرد متوجه میشه که رون ماکت رو دزدیده.
(اینا موفق به دزدیدن ماکت نشده بودن.ولی اینجوری ادامه داده شده.برای همین خلاصه هم به همین شکل نوشته شد.)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رون و مودی و ماکت دوان دوان بطرف محدوده آپارات آزاد خانه ریدل در حرکت بودند....تا جایی که رون مجددا از نفس افتاد!
-تو رو به چشم جادوییت...دو دقیقه استراحت کنیم.دیگه نمیتونم.خسته شدم.با یه دستم ماکتو گرفتم.با یه دستم این جاروی لعنتی رو.هم هم که هیچ کمکی نمیکنی، هوشیاری مداوم!
مودی با شنیدن کلمه جارو توقف کرد.با ناباوری بطرف رون برگشت.
-تو واقعا جارو داشتی؟پس ما برای چی دو ساعته عین تسترال داریم میدوییم؟وای بر اون پدر و مادری که یه وعده ماهی ندادن تو بخوری مغزت به کار بیفته...بدش به من اون جارو رو.
رون و مودی و ماکت سوار جارو شدند.جارو که بیش از حد سنگین شده بود درحالیکه پیچ و تاب میخورد از روی زمین بلند شد.ماکت که ظاهرا ترس از ارتفاع داشت بشدت میلرزید...
خانه ریدل:-خب...کی حاضره جونشو فدای ارباب کنه؟
جمع کثیری از مرگخواران:باز دیگه چرا ارباب؟!
لرد سیاه در حرکتی تحیر برانگیز لبخندی زد.
-شوخی فرمودیم!
عده ای از مرگخواران پاچه خوار:
لرد سیاه که همیشه از پاچه خواری یارانش لذت میبرد ادامه داد:
-شوخی فرمودیم...چون این دفعه میدونیم کی باید جونشو فدای ارباب کنه!تو!
-من؟!
-نه...تو!
-من ارباب؟
-نه، کله تو بکش کنار...تو!همونی که داره بالا و پایین میپره و لرزش نامحسوسی هم داره.
رز ویزلی یک قدم جلوتر رفت.لرد سیاه سر تا پای رز را برانداز کرد.
-این همینجوریه؟ثابت نمیشه؟چشمامون خسته شد....خب مهم نیست.ببین ویزلی، ارباب بهت مرخصی میدن.باید بری خونه دیدن پدر و مادرت...مطمئنم دلت برای هردوشون تنگ شده.ولی اگه نشده باشه هم مهم نیست.باید بری.و البته موقع برگشتن ماکت ارباب رو با خودت بیاری.روشن شد؟