جیغ نجینی، سکوت فضا را در هم شکست.
- فـــــــوس؟«بـــــــابــــــــا؟»
لرد نا خود آگاه از جا پرید و خواست برای تلافی یکی از اینفری ها را به کروشیویی مهمان کند که بعد از دیدن چشمان شهلای اینفری مذکور، باز هم نا خود آگاه چوبش به سمت هکتور برگشت.
بعد از گذشتن لحظاتی و ویبره زدن های هکتور روی زمین از درد، لرد سرش را به سمت نجینی چرخاند و با لحن ملایمی گفت:
- چیزی شده دخترکمان؟
نجینی خزون، خزون، پیکر مار گونش را به پیکر دخترکی کوچک تبدیل کرد. با ذوق به ارتش زامبی ها نگاه کرد که با دیدن یکی از زامبی ها که چشمش از جا در آمده بود و در دستش قرار داشت، ذوقش به ترس تبدیل شد و جیغ بلند بالای دیگری کشید.
- بـــــــــــــــــــــــابـــــــــــــــــــا؟
لرد باز نامحسوس از جا پرید و با خشم کنترل شده ای پرسید:
- نجینی؟نمی خوای بگی چی شده؟
نجینی خودش را کمی پشت مورگانا کشاند و با لب و لوچه ی آویزان به همان زامبی چشم در رفته اشاره کرد:
- اون یارو منو ترسوند، یادم رفت چی می خواستم بگم.
لرد چشم غره ای به یکی از ممد های مرگخوار رفت و دستور برگشت به خانه ی ریدل را داد.
همین که ملت مرگخوار آماده آپارات شدند، جیغ دیگری در فضا پیچید.
- یــــــــادم اومـــــــــــد!
لرد از حرصش، پس گردنی نثار لودو کرد و به نرمی رو به نجینی کرد:
- آفرین دخترم!آفرین!من همیشه به حافظه تو افتخار می کردم! حالا بگو ببینم چی شده؟
نجینی لبخند شیرینی زد و گفت:
- امشب شب هالووینه دیگه؟
لرد و ملت مرگخوار مانند گروه سرود، هم زمان با هم جواب دادند:
- بلــــــــــه!
- شب هالووین، همه لباسای عجیب و غریب می پوشن دیگه؟
- بلـــــــــه!
- میرن دم خونه ی مردم، آب نبات و شکلات و از این جور چیزا میگیرن دیگه؟
- بلــــــــــه!
- عمو زنجیر...نه...چیزه...ینی ما می تونیم به بهونه ی گرفتن شکلات، بریم دم مقر محفلی ها و اون جا یه حرکتی بزنیم. مثلا حمله ای، چیزی. کسی چه میفهمه که اینا واقعا زامبی ان؟ و این که، بابا؟ من چهار تا از این زامبی ها رو میخوام! با این که ترسناکن ولی خیلی شیرینن!