دیپلم ردی گریفیندور
در یک رول ( حداکثر 15 سطر) اولین جادویی که رخ داد رو بنویسید. (توصیفات زیبا، نمرات بیشتری خواهند داشت) (15 نمره)- کلاس پنجمی ها میگن هر کی رو که ترقه میاره مدرسه، آخر ساعت میندازنش این تو و تا فردا هم بیرون نمیارنش!
اکبر با انگشت دماغی اش به در قفل شده ی انباری اشاره کرد و ادامه داد:
- ممد وحشی هم میگفت یه بار دیده یه اسکلت از سقفش آویزون بوده، میگفت اسکلت ِ بابابزرگشه. اونم همینجا درس میخونده، صفر گرفته انداختنش اینجا بعدم یادشون رفته بیان دنبالش.
ساعد که پاهایش آشکارا می لرزیدند با صدای گرفته ای که پرسید:
- پس برای همون اسکلته درش قفله؟
اکبر انگشت شور مزه اش را لیسید و گفت:
- نه .. میگن توش جن هست! مصطفی خودش دیده بود که یکی عین احمد پشت پنجره ی انباری بوده!
- احمد بوده؟
- نه بابا، احمد اون روز اصلا مدرسه نیومده بود!
رنگ از رخ ساعد پرید. آرزو می کرد ای کاش ساندویچ کالباسی را که مادر برای زنگ تفریحش گذاشته بود، با آبمیوه نخورده بود. چیزی در معده اش به هم می پیچید. چشمش روی قفل در انباری ثابت مانده بود.
اکبر سخت مشغول کندوکاو بینی اش بود و ساعد خدا خدا می کرد که زنگ کلاس بخورد.
- ساعد نیگا نیگا!!
با فریاد اکبر، ساعد از جا پرید. سایه ای پشت پنجره ی انباری می جنبید.
ساعد زد زیر گریه زیرلب بریده بریده ذکر گفت:
- بسم الله.. بسم الله.. الاهم صل علی..الاهم.او..راهـــتو بکش برو از ما بهترون!
با "الاهومورا"، قفل در تیلیکی کرد و باز شد. احمد افتاد بیرون و خنده بر لب های اکبر دماغو خشکید. دو پسر ناباورانه به ساعد نگاه می کردند که باد کرد. باد کرد. باد کرد و ترکید!
احمد و اکبر:
جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ! مرلین چرا بی حوصله و خسته بود؟ ( غیر رول، به خلاقانه ترین جواب، نمره بیشتری تعلق میگیرد!) ( 5 نمره)بذا من اول تکلیف آخرتو بنویسم بعد میام اینو میگم. وایسا همینجا.
به انتخاب خود، ده سطر از متن تدریس این جلسه یا جلسه قبل را به صورت رول طنز بازنویسی کنید. ( متن انتخاب شده را بعد از متن خود در نقل قول قرار دهید) (10 نمره)مرلین بر روی صندلی اش نشست و ادامه داد:
- در آن زمان، مجبور شدم برای بار دیگر وارد کره خاکی شوم و به جادوگران و ساحرگان اولیه، کنترل کردن جادویی را یاد بدهم که میتوانست آینده آنها را به کل تغییر بدهد. و اینگونه اولین جادوگران و ساحرگان در سرزمینی دورتر از اینجا به وجود آمدند، اجداد تمام جادوگران!
- استاد، به شما میگن مرلین کبیر، ولی من میدونم کبیر لقبه. فامیلیتون چیه؟!
مرلین چوبدستی شو بیرون میاره و نشون آملیا میده.
- اینو ببین، ساخته شده از درخت و موجودی که زمین یادش نمیاد چه برسه شما! یادگاری ای از یکی از دوران های حضور من بر روی زمین!
آملیا چوبدستی استادش را با دقت بررسی کرد. روی دسته ی چوب، نام کمرنگی حک شده بود که به سختی خوانده می شد: Janati
نقل قول:
مرلین بر روی صندلی اش نشست و ادامه داد:
- در آن زمان، مجبور شدم برای بار دیگر وارد کره خاکی شوم و به جادوگران و ساحرگان اولیه، کنترل کردن جادویی را یاد بدهم که میتوانست آینده آنها را به کل تغییر بدهد. و اینگونه اولین جادوگران و ساحرگان در سرزمینی دورتر از اینجا به وجود آمدند، اجداد تمام جادوگران!
- استاد، اولین چوب جادوگری چی بود؟!
مرلین چوبدستی شو بیرون میاره و نشون آملیا میده.
- این بود! ساخته شده از درخت و موجودی که زمین فراموش کرده که روزی بر روی اون همچین چیزهایی زندگی می کردند. یادگاری ای از یکی از دوران های حضور من بر روی زمین!
حالا بیا اینجا:
مرلین چرا بی حوصله و خسته بود؟ ( غیر رول، به خلاقانه ترین جواب، نمره بیشتری تعلق میگیرد!) ( 5 نمره)با این جوک ها یه عمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــره زنده س ...
مرد خوبیه!.. حقش این نیست!!
خسته س می فهمی؟ خسته س!..
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۹ ۱۴:۲۲:۱۷