بررسی
پست شماره 331 گورستان ریدل ها، سلستینا واربک:
نقل قول:
دقایقی از خارج شدن آریانا دامبلدور می گذشت،دکتر غرق افکارش در رابطه با بیماران قبلی بود،آن بیماران عجیب ترین بیماران تیمارستان بودند.
درباره آریانا توضیح چندانی نداده بودم. ولی آخرش رو گذاشتم به عهده نفر بعدی که ادامه بده یا بره سراغ مریض بعدی. به نظر من می شد کمی بیشتر درباره آریانا نوشت ولی انتخاب شما هم اشتباه نیست. انتخابه!
نقل قول:
دکتر که عصبی شده بود از اتاق بیرون رفت و بلاخره کمی آن طرف تر از اتاق پرستار که گلوی خود را باند پیچی کرده بود یافت او سعی داشت چیزی بگوید اما...
ورود قشنگی بود! کسی که سلستینا رو بشناسه می خنده...و کسی که نشناسه کنجکاو می شه. که هر دو احساس برای خوندن ادامه داستان مفید و کافی هستن.
نقل قول:
،البته او هرگز متوجه نشد که آن روز تنها یک پرستار صدای کلاغ مایل به قورباغه در نمی آورد بلکه همزمان ۵ پرستار دیگر نیز صداهای اردک ، فیل ، گوسفند،شتر و گونه ناشناخته ای از حیوانات را از خود در می آوردند،این اتفاقات تیمارستان را تبدیل به باغ وحش شگفت انگیزی کرده بود.
ایده خوبه...ولی جمله بندی و شکل توضیح دادنتون نه. این قسمت رو می شد به جای خلاصه کردن، تجربه کرد! یعنی دکتر می رفت دنبال پرستار و با این صداها مواجه می شد. آخری هم می تونست یه صدای عجیب باشه. و اگه قرار بود به صورت توضیح باشه باید کمی روشن تر نوشته می شد. و جمله آخر هم صد در صد باید حذف می شد. اینجور صحنه ها رو باید با جدیت توضیح بدین که طنزشون بیشتر بشن.
نقل قول:
سعی کرد خونسردی خود را حفظ کند،به سمت میز خود رفت و بر صندلی اش نشست اما کمی بعد یکی از عجیب ترین وقایع آن روز را دید،درگوشه میز که دختر کنار آن نشسته بود تار باریکی به همراه مقدار زیادی خون که به زمین می چکید دیده می شد.
در این پاراگراف چقدر اشکال علامت گذاری وجود داره... حتی اگه جمله ها درست باشن هم، این علامت گذاری(نگذاری!) باعث می شه نتونن جمله رو درست بخونن:
سعی کرد خونسردی خود را حفظ کند. به سمت میز خود رفت و بر صندلی اش نشست. اما کمی بعد یکی از عجیب ترین وقایع آن روز را دید! در گوشه میزی که دختر کنار آن نشسته بود، تار باریکی به همراه مقدار زیادی خون که به زمین می چکید دیده می شد.اینجوری بهتر شد.
نقل قول:
-قبل ورودتون به اینجا یک میکروفون از شما گرفته شده...متاستفم شما بالاترین درجه توهم و خود بزرگ بینی رو دارید... با چندتا قرصه...
دکتر کمی زود به این نتیجه قطعی رسید. یا باید توهم سلستینا کمی بیشتر نشون داده می شد و یا اظهار نظر دکتر ملایم تر می شد.
نقل قول:
سپس در حالی که نیش خندی بر لب داشت به سمت در اتاق رفت و با صدایی که دوباره بسیار گوش نواز بود، گفت:
-شما دکترا شدیدا نیاز به کلاس خطاطی دارید.
سپس در بر روی پاشنه چرخید و سلستینا واربک از اتاق خارج شد.
این قسمتش کمی...بی ربط نبود؟! دکتر اصولا باید یه چیزی می نوشت، بعد سلستینا اینو می گفت. اینجور نکته ها ظاهرا زیاد مهم نیستن. ولی می دونی چه اتفاقی میفته؟ خواننده اینجا رو می خونه و با خودش فکر می کنه که "مگه دکتر چیزی نوشته بود؟" و بر می گرده به عقب...و این اتفاقیه که نباید بیفته.
نقل قول:
لحظه ای بعد منظور واربک از جمله اش:(همون طور که متوجه صداهای اطرافتون نمیشید.)کاملا آشکار شد.
زیرا صندلی چوبی که دکتر تمام وقت روی آن نشسته بود در تمام این مدت پوسیده بود و سرانجام به هزاران تکه تقسیم شد و دکتر را نقش بر زمین کرد.
این ایده هم جالب بود...حتی می تونه با کمی اصلاح، به ویژگی های سلستینا اضافه بشه.
سلستینا صداهای عجیبی رو می تونه بشنوه...می تونه صدای قدم زدن سوسک روی شلوار اسنیپ رو بشنوه. صدای طلوع آفتاب! صدای رنگین کمان... صدای اتفاقی که هنوز نیفتاده!
ولی بهتر نبود این اتفاق بلافاصله بعد از اون جمله میفتاد که مجبور نمی شدین جمله رو دوباره توضیح بدین؟
یا توضیح رو کلا در آخر می دادین:" دکتر تازه متوجه منظور سلستینا از جمله "متوجه صداهای اطرافتون نمی شین" شده بود!
بوی تار صوتی هم بامزه بود...شما ایده های خوبی دارین. اجراشونم بد نیست...فقط گاهی اگه پس و پیش بشن بهتر از کار در میان. برای انتخاب بهترین حالت احتیاج به نوشتن دارین. فاصله نگیر...خوبی...ولی بنویس که بهتر بشی.
__________________
آملیا!خوب بودیم...قبل از این که درخواست نقد شما رو ببینیم! آرزو می کنم یکی از همینا نصیب خودت بشه.
دفعه قبل هم گفتم...اگه لازمه طولانی بشه باید بشه...البته داورا بیچاره می شن
...ولی خب. نمی شه گفت سانسور کنین.
شما وقتی اون امتیازا رو گرفتی یعنی کارت درست بوده. یعنی بیخودی کش ندادی. وگرنه امتیازت کم می شد.
نقل قول:
احساس میکنم سوژه دوئل حتما باید یک چیز خیلی خفن و سر و ته دار باشه.
بله...سوژه دوئل دقیقا باید همچین چیزی باشه. البته سرو ته دارش رو می شه حذف کرد. چون پست دوئل می تونه تکه ای از یک ماجرا باشه. لازم نیست حتما سرو ته داشته باشه.
نقل قول:
ارباب یک قسمت هایی از داستان طنز شد یک قسمتهاییش جدی.
مثلا خیلی دوست داشتم محاکمه هری طنز بشه ولی نمیشد بهش به دید مسخره ای نگاه کرد!
بده که رول آدم طنز و جدی با هم باشه؟
اصلا بد نیست...چرا بد باشه؟ لازم بوده اونم اونجوری باشه. نذارین چارچوبا و قوانین دست و پاتونو ببندن. هیچ قانونی نداریم که این باید اینجوری باشه، اون باید اونجوری باشه. استثناها میان و همه قوانین رو زیر پا می ذارن.
نقل قول:
خیلی سعی کردم این سری یک سوژه خاص داشته باشم و هی همه چیزو با هم قاطی نکنم که طولانی نشه ولی خب...فکر کنم نشد!
چرا...شد...این دفعه چند تا سوژه نداشتی. همش یه سوژه بود. و توضیحش.
بررسی
پست شماره 357 باشگاه دوئل، آملیا سوزان بونز:
نقل قول:
نمیدونم...
شاید از نظر بقیه هر قصه پریانی اولین چیزی که میخواد یک شخصیت قهرمان، یک پریه! و یا یک شخصیت منفی و البته شکست خورده!
ولی از نظر من، یک قصه پریان بیشتر از همه نیاز به یک once upon a time یا همون یکی بود، یکی نبود خودمون داره! بیخیال این جملات تکراری! اصل مطلب اینکه هر قصه ای، چه پریان و چه غیرپریان، اول از همه نیاز به یک شروع داره!
این پاراگرافو می تونستی کش بدی...خیلی زیاد...توضیح بدی...ولی این کارو نکردی! توضیح دادی. این توضیح از اوناییه که اگه کشش بدی خواننده ممکنه فرار کنه. توضیحات قسمت های بعد هم همینطور هستن. متعادل و به اندازه.
سوژه ات خیلی خوب بود...یه سوژه از کتاب... و سوژه ای که چندان شناخته شده نیست. با تغییراتی که خودت دادی.
مثلا من نمی دونستم آملیا کسی بوده که هری رو نجات داده...خوب شد که فهمیدم!
ابهام چیز خوبیه...خواننده رو دنبال خودش می کشه...ولی تا یه جایی! خیلیا اون مرز رو رعایت نمی کنن. ابهام نوشته هاشون در حدیه که خواننده عادی قید کشف ماجرا رو می زنه. و اون خواننده های " غیرعادی" تعدادشون خیلی کمه. به نظر من بهتره تعادل رعایت بشه همیشه. گاهی مبهم بنویس...ولی متعادل! و فراموش نکن که یه سرنخ هایی به خواننده بدی که به تعقیبت ادامه بده.
قسمت اول" دیالوگ های لرد و آرسینوس" کمی مبهم هستن. ولی سرنخ های لازم رو دارن.
روش خوبی رو برای اطلاع لرد از ماجرای آملیا انتخاب کردی. این اصولا دیالوگ لرد نبود:
نقل قول:
-اون اسبیکه رو همین الان بیارش اینجا!
ولی اینجا بود! می بینی؟ استثناها! موقعیت ها هستن که تعیین می کنن چی درسته و چی غلط.
اون صدای قیژ قیژ تموم نشدنی دراون موقعیت استرس زا خیلی اعصاب خرد کن و بامزه بود!
نقل قول:
صدای قدمهایش که ارام و یکنواخت و برعکس همیشه شبیه یورتمه اسب نبودند تا صندلی وسط اتاق لرد ادامه پیدا کرد.
این چه تشبیهی بود! خودشم داره باور می شه اسبه!
نقل قول:
لرد در حالی دور اتاق قدم میزد با کلماتی شمرده شمرده پرسید:
-آملیا، تو میدونستی یکی از ویژگی های یک مرگخوار چیه؟ یا کسی که میخواد مرگخوار بشه باید چه ویژگی رو داشته باشه؟
-کچل باشه؟
این نمی شه! این دیالوگ رو نمی شه قبول کرد. حتی به عنوان طنز. صحنه بعدش خیلی خوب بود:
نقل قول:
وقتی صدای گامهای لرد قطع شد دخترک رنگش پرید.
ولی دیالوگ قبل زیادی غیرممکن بود. باید کمی ملایم تر می شد که بشه باورش کرد.
نقل قول:
-نه نه! منظورم اینکه چیزه...دیوونه باشه. یعنی اصلا ... اصلا وفادار باشه. اره وفادار!
این یکی اشتباه نبود...ولی به نظر من می شد خاص ترش کرد...جالب تر. با یه ویژگی واضح تر مرگخوارا(یا یه مرگخوار) که معمولا به زبون آورده نمی شه.
نقل قول:
او که فکر میکرد قرار است از اربابش رنک بهترین تازه وارد را بگیرد حالا خود را در جلسه محاکمه اش میدید!
اشاره به رنک خیلی خوب بود. می تونستی قبلا هم بهش اشاره کنی. در لحظه ورود آملیا به اتاق! تکرار بعدیش هم خوب بود:نقل قول:
و اینگونه بود که آملیا سوزان هرگز رنک بهترین تازه وارد مرگخواران را نگرفت!
نقل قول:
–البته خب نجینی همیشه دراز کشیده بود –
نکته ظریفی بود! از این نکته های ظریف در پست شما پیدا می شه. کافیه خواننده دقت کنه:نقل قول:
چند ساعت بعد آملیا سوزان بونز توسط اربابش، لرد ولدمورت کشته شد و تا بعد از مراسم دفنش در یادها ماند.
نقل قول:
-توی بی چشم و رو در زمان دادستانی ات اون کله زخمیِ چلمن را از اخراج از هاگوارتز نجات دادی! میفهمی چی کار کردی؟ اگه تو اون کار را نکرده بودی کتابهای اون رولینگ نادون هیچ وقت هفت جلد نمیشد و ما تو همون جلد پنجم پسری که زنده ماند رو تو گور میکردیم!
خشم لرد خیلی خوب بود...اونقدر که اشاره به کتاب و رولینگ اصلا برای خواننده آزار دهنده نیست. خیلی هم جالبه.
صحنه آوادا زدن لرد به آملیا خیلی خوب بود...مخصوصا دیالوگ بعدی لرد"-بونز تو قصد مردن نداری؟" که قبل از هر توضیحی نوشتی. اونجا اگه توضیحی داده می شد صحنه می تونست خراب بشه.
نقل قول:
این چه شعار فوق العاده ای بود برای این قسمت!
نقل قول:
او آملیای آن زمان را با هزار تغییر شکل و کلک در خواب دو روزه با حافظه ی اصلاح شده در خانه رها کرده بود که حالا خودش اینجا باشد.
ببین...این قسمت رو خلاصه کردی...و هیچی از داستان کم نشده. اگه این توضیح رو نمی دادی کم می شد. خواننده از خودش می پرسید آملیای حال چی شد پس؟
به نظر من بخش کاملا مناسبی رو برای خلاصه کردن انتخاب کردی.
قسمت دادگاه جدی بود...ولی نه اون جدی ای که شکل پست رو عوض کنه یا ناهماهنگ باشه. سوژه شما طنزه. خواننده فراموش نمی کنه که آملیا با خوردن معجون هکتور به اینجا اومده. ولی این موقعیت استرس زاست...اگه آملیا شوخی می کرد و می خندید و مثل قبل حاضر جواب بود، خواننده استرسش رو باور نمی کرد. اصلا بد نشده که این قسمت رو جدی نوشتین. خیلی هم قشنگ شده! رعایت کرده روند داستان کتاب هم عالی بود. مثل تغییر ساعت جلسه.
داستان شما جالب بود. سوژه جذاب بود. روی هم رفته خوب بود...خوب خالی! ولی چیزی که کل پست رو چند قدم جلوتر برد پایانش بود. چیزی که پست شما رو خاص کرد و باعث شد امتیازی بیشتر از "خوب خالی" بگیره!
پست های شما طولانی هستن. ولی من هنوز موفق نشدم جایی رو پیدا کنم که بگم "آملیا! چرا این طولانیه؟ اینجاش باید حذف می شد!".
طنزت خیلی خوبه...قبلا هم اینو می دونستم...جدیت هم خیلی خوبه. آملیا رنک بهترین تازه وارد رو نگرفت...ولی در کمتر از یک سال به جایی رسید که قراره به تازه واردا و کسایی که می خوان یاد بگیرن، نوشتن یاد بده.
اینجا رو ببین:
نقل قول:
نمیتونم طنز بنویسم.طنزم کلا خوب نیست ولی الان بدترم شده.
یادت میاد؟ این جمله توی اولین پیام شخصی ای بود که برای من فرستادی...گفتی طنزم کلا خوب نیست... و الان یکی از بهترین طنز نویسا هستی. جدی نویسی رو هم که از قبل بلد بودی. الان دیگه خیلی چیزا برای یاد دادن به دیگران داری.
آملیا! برو تا سه ماه هم این طرفا پیدات نشه ها!