هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۱۴ یکشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۴

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
فلش‌بک - وزارت سحر و جادو - ساعت هشت صبح

- در وزارتخونه ره باز کرده! روستایی شکایت داشته! روستایی حرف داشته! روستایی دل ِ پر خون داشته! روستایی..

دستی به یک‌باره از درون حلق ِ جنّ خانگی وسط وزارتخانه بیرون آمده و روستایی را زارت به داخل می‌کشد.
- شلوغ نکن روستایی. هر حرفی داری به ما بگو. ما وزیر سحر و جادوییم.
-

فلش‌فوروارد - وزارت سحر و جادو - ساعت.. حال حاضر

روستایی و وزیر سحر و جادو، هرکدام یک سمت ِ ماتحت جن خانگی ِ بدبخت ِ آبنما لم داده و سخت مشغول مکالمه‌اند.
- .. بعد روستایی خواست وارد ِ وزارتخانه ره بشه، ولی اول روستایی ره گفتن که باید خودش ره معرفی کنه. می‌دانی؟ روستایی غیرت داشته! روستایی ناموس داشته! روستایی شرف داشته! روستایی شرافت‌مند و شریف هسته! روستایی انقدر شریف هسته که می‌دانه نباید همه‌جا تکرار کنه که شریف هسته، چون ریا هسته! بنابراین روستایی بیشتر تلاش کرده، چون روستایی سخت‌کوش بوده! روستایی هاله‌ی زرد سخت‌کوشی داشته! روستایی پشتکار داشته..

صدای "یاعاعاعار! " ِ بلندی به گوش آرسینوس می‌رسد، اما مدیونید اگر تصور کنید چنین مسائل پیش ِ پا افتاده‌ای، وزیر مملکت را از موافقت با گفته‌های عامه‌ی کشور باز می‌دارد!
- هوم. درسته.

- بعد روستایی خودش ره معرفی کرده! روستایی اصل و نسب داشته! روستایی شریف و صاحب هویت هسته! روستایی..


صدای پاااااااااف!! به گوش‌های مسئول و آشنا با ریز و بم‌های وزارتخانه به گوش آرسینوس می‌رسد و حتی این هم او را از پایمردی در راه حق و حقوق روستایی بازنمی‌دارد.
- درسته.
- روستایی با زور بازوی خویش همه‌چیز ره از اول ساخته! ولی اصل و نسب روستایی ره بهش تردید شده! روستایی نهایت ِ نهایتش شریف هسته! روستایی دیگه..

صدای جیرینگ! ِ خفیفی از بخش اسرار هم اراده‌ی استوار آرسینوس در راه حق را متزلزل نکرد:
- کاملاً درسته.

و البته او علاوه بر پایمردی در راه حق، به این مسئله می‌اندیشید که چیزی تا نابودی کامل وزارت ِ نازنینش باقی نمانده است!

همین لحظه، دست شفابخش ِ نیروانا از حلق ِ جن خانگی به درون آمده، باروفیو را به بیرون کشیده و پس از خواباندن کشیده‌ای در گوش ِ نگارنده که دماغش را در مأموریت‌های مرگخواران فرو می‌کند، روستایی ِ شریف را به سوژه‌ی قبرستان می‌شوتد.

- درسته.

آرسینوس هم به هر حال همچنان در راه حق پایمردی می‌ورزید!


But Life has a happy end. :)


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ یکشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۴

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
درست در لحظاتی که لینی بال بال زنون از خطر میگریخت جادوگری شنل پوش و کلاه بر سر به طرف اتاق اسرار قدم برمیداره. با خودش فکر میکنه از کدوم طلسم خفن و وحشتناک برای باز کردن این درباید استفاده کنه؟ اینجا اتاق اسراره و باز کردنش به این سادگی ها نیست. ولی یاد گرفته که همه چیز رو از بخش ساده شروع کنه. برای همین چوب دستیشو به طرف دستگیره میگیره:آلوهومورا.
همونطور که حدس میزد درباز نمیشه. نباید هم بشه. اتاق اسراره ها! کشک که نیست.

بانز از طلسم انفجار بی صدا و طلسم ذوب کننده ی قفل و طلسم قانع کردن سریع در استفاده میکنه. حتی از طلسمی به نام طلسم باز کننده ی بی دردسر در اتاق اسرار هم استفاده میکنه. این طلسم رو یک هفته پیش به قیمت سرسام آوری از ناکترن خریده بود. ولی این یکی هم کار نمیکنه.بانز و هویتش فقط به اندازه یک در با هم فاصله دارن و بانز اونقدر بدبخته که نمیتونه یه در ساده رو باز کنه.زانوهاش تا میشن و روی زمین میشینه و میزنه زیر گریه.
صدای هق هقش به هوا بلند میشه و به در اتاق تکیه میده...

و در باز میشه!

بانز اشکاشو پاک میکنه:پناه بر ارباب! این در قفل نبود...حتی بسته هم نبود! دفعه ی بعد باید از بخش های ساده تر تری شروع به کار کنم! آلوهومورا برای وزارت این جیگر زیادی پیشرفته اس.
بانز تازه میفهمه که چطوری هر بچه مدرسه ای سرشو میندازه پایین و میره تو اتاق اسرار.
به هر حال اونم سرشو همونجوری میندازه پایین و میره تو. و در اولین قفسه گوی بلورینی توجهش رو به خودش جلب میکنه. روی گوی با کلمات برجسته و درخشان نوشته شده: ارباب تاریکی!
بانز ذوق زده بالا و پایین میپره: پیدا کردم! من هویتمو پیدا کردم.
و صدایی تو سرش پخش میشه: تسترال! اون هویت اربابه. مگه نمیبینی؟
بانز میدید. ولی اونم دل داشت و دلش میخواست ارباب باشه.آیا بانز حق نداشت هویتش رو خودش انتخاب کنه؟...اِ؟ نداشت؟...خب! پس بانز ادامه میده.
بین قفسه ها میگرده و میگرده. به اسرار مخفی ملت پی میبره. صحنه های بسیار خصوصی از زندگی مردم میبینه. گذشته ی تاریک رودولف براش برملا میشه. و بالاخره گوی بلورین خودش رو روی طبقه بالای یکی از قفسه ها میبینه. گوی پر از گرد و خاکه. سینوس حتی یک گردگیر برای وزارتخونه استخدام نکرده.
بانز با قدم های آهسته به طرف گویش میره. احساس سبکی میکنه. هویت! اوج آرزوهای بانز!
دستش رو بطرف گوی دراز میکنه.
و تنها چیزی که میبینه شیء آبی رنگیه که به سرعت از جلوش رد میشه. و صدای شکستن تمام آرزوهاش!
باورش نمیشه. با حسرت به تیکه های شکسته ی گویش نگاه میکنه. و وقتی به دنبال شیء آبی رنگ میگرده با لینی مواجه میشه که شرمنده و دستپاچه روی هوا ثابت مونده و به آرومی بال بال میزنه:اهه...چی بود؟ شکست؟ آخه داشتن دنبالم میکردن...مهم که نبود؟

بانز در اون لحظه شدیدا به افرادی که درحال تعقیب لینی بودن علاقمند میشه. لینی حشره ی خیلی زشتیه! حشرات آلوده هستن. وزوز میکنن. مزاحم و موذی هم هستن! مرگ بر لینی اصلا!


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲ ۱۸:۰۵:۳۵

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۶:۵۸ یکشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۴

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
سازمان نابودی موجودات خطرناک:

- دیرینگ!

به محض باز شدن در آسانسور، لینی با جانوری عجیب‌الخلقه مواجه می‌شود که به نظر می‌آمد رم کرده باشد!
- (حاصل از وحشت)
- (حاصل از ترساندن)
- (حاصل از وحشت)
- (حاصل از ترساندن)
- خب حالا دوبار ترسیدم، دیگه لوس نکن خودتو!
-

جانور عجیب‌الخلقه که مورد سرزنش لینی قرار گرفته بود، ابتدا به دلیل زیر سوال رفتن ابهتش چند قطره اشک می‌ریزد. سپس پشتش را به لینی کرده و در حالی که دمش را با غرور بالا گرفته بود از او دیر می‌شود.

البته این دور شدن تنها شامل چند قدم می‌شود! زیرا بلافاصله جادوگران و ساحرگانی که به دنبالش بودند او را در غل و زنجیر کرده و در یک حرکت سریع ساطوری از ناکجا آباد ظاهر شده و بر فرق سرش فرود می‌آید.

لینی آب دهانش را قورت داده و به کله‌ای که درست جلوی پایش متوقف می‌شود زل می‌زند. برخورد با چنین صحنه‌ای آن هم به محض ورود باعث می‌شود چراغ قرمزی به نشانه‌ی خطر در وجودش شروع به آلارم زدن کند.

نگاه لینی از کله‌ی قطع شده که حاضر بود به روونا قسم بخورد که همچنان چشم‌هایش در حدقه می‌چرخید، برداشته می‌شود و در عوض به خیل عظیم جادوگران و ساحرگانِ وحشیِ مقابلش جلب می‌شود. بله وحشی! کسانی که بدان سرعتی موجودی نایاب و عجیب‌الخقه را خفت کرده و همانجا حکم اعدامش را صادر کرده و می‌کشند، بی‌شک صفتی مناسب‌تر از وحشی لایقشان نبود.

آبی که از دهان تک‌تک ساحرگان و جادوگران می‌چکید و به لینی همچون طعمه می‌نگریستند، چراغ خطر وجودش را بیش از پیش تحریک می‌کند.
- سلام! من کارمند جدید هستم.

باید بگویم این جمله هرگز از دهان لینی خارج نشد. اعضای بدن لینی با تمام وجود سعی داشتند این جمله را فریاد بزنند، اما هجوم جادوگران و ساحرگان وحشی به سمتش این فرصت را از او می‌گیرد.

- زودباشین حشره‌کشارو بیارین!
- پس چی شد اون پیف‌پاف؟
- قورباغه‌هارو آزاد کنین!
.
.
.

لینی دو بال داشت، دو بال دیگر نیز قرض می‌گیرد و با تمام توان بر فراز سر آن‌ها شروع به پرواز می‌کند تا بلکه جایی امن برای توقف یافته و دیالوگ جا مانده‌اش را بر زبان راند!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲ ۱۷:۰۶:۵۲



پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ یکشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۴

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
- دیرینگ!

به محض باز شدن در آسانسور، لینی با جانوری عجیب‌الخلقه مواجه می‌شود که به نظر می‌آمد رم کرده باشد!
- (حاصل از وحشت)
- (حاصل از ترساندن)
- (حاصل از وحشت)
- (حاصل از ترساندن)
- خب حالا لوس نکن خودتو!
-

جانور عجیب‌الخلقه که مورد سرزنش لینی قرار گرفته بود، ابتدا به دلیل زیر سوال رفتن ابهتش چند قطره اشک می‌ریزد. سپس پشتش را به لینی کرده و در حالی که دمش را با غرور بالا گرفته بود از او دیر می‌شود.

البته این دور شدن تنها شامل چند قدم می‌شود! زیرا بلافاصله جادوگران و ساحرگانی که به دنبالش بودند او را در غل و زنجیر کرده و در یک حرکت سریع ساطوری از ناکجا آباد ظاهر شده و بر فرق سرش فرود می‌آید.

لینی آب دهانش را قورت داده و به کله‌ای که درست جلوی پایش متوقف می‌شود زل می‌زند. برخورد با چنین صحنه‌ای آن هم به محض ورود باعث می‌شود چراغ قرمزی به نشانه‌ی خطر در وجودش شروع به آلارم زدن کند.

نگاه لینی از کله‌ی قطع شده که حاضر بود به روونا قسم بخورد که همچنان چشم‌هایش در حدقه می‌چرخید، برداشته می‌شود و در عوض به خیل عظیم جادوگران و ساحرگانِ وحشیِ مقابلش جلب می‌شود. بله وحشی! کسانی که بدان سرعتی موجودی نایاب و عجیب‌الخقه را خفت کرده و همانجا حکم اعدامش را صادر کرده و می‌کشند، بی‌شک صفتی مناسب‌تر از وحشی لایقشان نبود.

آبی که از دهان تک‌تک ساحرگان و جادوگران می‌چکید و به لینی همچون طعمه می‌نگریستند، چراغ خطر وجودش را بیش از پیش تحریک می‌کند.
- سلام! من کارمند جدید هستم.

باید بگویم این جمله هرگز از دهان لینی خارج نشد. اعضای بدن لینی با تمام وجود سعی داشتند این جمله را فریاد بزنند، اما هجوم جادوگران و ساحرگان وحشی به سمتش این فرصت را از او می‌گیرد.

- زودباشین حشره‌کشارو بیارین!
- پس چی شد اون پیف‌پاف؟
- قورباغه‌هارو آزاد کنین!
.
.
.

لینی دو بال داشت، دو بال دیگر نیز قرض می‌گیرد و با تمام توان بر فراز سر آن‌ها شروع به پرواز می‌کند تا بلکه جایی امن برای توقف یافته و دیالوگ جا مانده‌اش را بر زبان راند!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲ ۱۶:۵۸:۲۲



پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۳۵ یکشنبه ۲ اسفند ۱۳۹۴

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
نزد وینکی،طبقه ی ایکس!

وینکی با تردید از ورودی دری مرموز گذشت...نمیدانست که در کدام طبقه و کدام بخش از وزارت است...او گم شده بود...اما وینکی جن باسواد...وینکی جمله های روی دیوار را خواند...وینکی جن قدرتمند،حتی یه قدری که بر روی نوشته و لحن نویسنده هم تاثیر گذاشت!
_وینکی چوب دستی داشت...وینکی با لوموس فضا را روشن کرد...وینکی با این کار توانست جمله های روی دیوار را خواند!

وینکی چوبدستی از جورابش بیرون آورد و با ورد لوموس آن را روشن کرد...سپس به سمت دیواری رفت که بر روی آن نوشته شده بود....

نقل قول:
همه چی درست میشه...نگران نباشین...حل میشه!
آر.اس منقب!


وینکی کمی فکر کرد...این جمله ی آرسینوس بود...آر.اس منقب هم حتما آرسینوس بود...در همین حین صدایی توجه وینکی را به خود جلب کرد.به همین خاطر او به سمت صدا حرکت کرد و به دستگاه چاپ بزرگی رسید که در حال چاپ کردن چیزی بود...به قسمت انتهایی دستگاه رفت تا مشاهده کند چه چیزی در حال چاپ شدن بود...به همین خاطر یکی از برگه های چاپ شده را برداشت و شروع به مطالعه کرد!
نقل قول:
"همیشه حق با طرف مقابل است!"..."همیشه هر کسی چیزی گفت،درست گفته!"..."همه چی و همه حرف ها را قبول داشته باشیم تا رستگار شویم!"..."اگر کسی حرفی زد که برای شما ناخوشایند بود،تنها به گفتن شما اکتفا کنید"..."برترین پوشش ها کروات است!"..."معجزه من،نقاب من است پس ایمان بیاورید!"


وینکی نیاز به کمی زمان برای فکر کردن داشت...و همین که کمی فکر کرد،سریعا دوهزاریش افتاد!
_عه؟!آها...آها...آرسینوس جزوه چاپ کرد...آرسینوس خواست روی دست مرلین زد...آرسینوس ادعای پیامبری کرد!

طبقه دوم،امور مالی!

سالازار مثل همیشه با قدم های مغرورانه،از آسانسور خارج شد و به بخش امور مالی رفت...اما با دیدن این بخش از وزارت،درجا خشکش زد!
به قدری که در آنجا سکه های طلا و گالیون به چشم میخورد،در گرینگوتز ندیده بود...به همین خاطر،آب از دهانش خارج شد!
_آم...کل این گالیون ها چند؟!
_چی؟!شما رو کی راه داد؟!
_چیزه...من کارمند جدیدم اومدم اینجا استخدادم بشم!
_اها...شما همون کارشناسی بودین که قرار بود اینجا بیاد،تا ما کیفیت سکه های تقلبیمون رو بالا ببریم؟!
_چی؟!سکه تقلبی؟!
_اره دیگه...مگه نمیدونستی...قراره اینجا نظارت کنی که معلوم نباشه این سکه های تقلبی که داریم میزنیم و برای حقوق کارمندا ازشون استفاده میکنیم،تقلبی هستن و یه کاری کنی بیشتر شبیه واقعی باشن...پس فکر کردی این همه بودجه وزارت اگه سکه های تقلبی نبود،از کجا میومد؟!

سالازار کمی به فکر فرو رفت...در دلش آرسینوس را تحسین میکرد...به نظر میرسید آرسینوس با این کارش بیشتر نواده او باشد تا گودریک!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲ ۱۵:۲۸:۱۲



پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۲:۱۵ شنبه ۱ اسفند ۱۳۹۴

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
از یو ویش.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 279
آفلاین
_لعنتی! پله های گوشه بزرگ ترین توهینی بود که میتونست به یک عضو خبره و کهنه کارِ وزارتخونه بشه! من تا جان در بدن دارم این بی عدالتی را محکوم کرده و با نام و یاد فرمانده چگوارا و برادر ایشان، سرتیپ چخوشمزه، بنام ملت پایدار وطنم و در آخر بنام وزارت، چنین حرکت وقیحی را سرکوب میسازم! ویوا یوونتوس! یاعارعارعارعار!
_ریگولوس.
_ام... چیه خب... محکوم میسازم. چطوریه که پله های همه وسطه، مال ما گوشه ست؟
_بحث من اصلا این نیست ریگولوس. بحث من حتی اینم نیست که ویوا یوونتوس چه ربطی به این خزعبلات پیشینت داشت. بحث من اینه که چرا صدای تارزان در میاری.
_این صدا در زمان جنگ های جهانیِ هفتاد و پنج صدمُم، برای صدا کردن فرمانده چخوشمزه و گُردانِ سپاهی ایشون بنام اکیپِ چجالب استفاده میشد!
_ریگولوس... چخوشمزه که مال قبل از جنگ های-خدایا چی دارم میگم... چخوشمزه دیگه کیه آخه!
_برادر فرمانده چگوارا!

می دانید... سیوروس ترجیح داد سکوت اختیار کند و تنها ننگِ پایین رفتن از پله های گوشه را بپذیرد و بحث را تمام کند؛ بخصوص که در نبود رودولف تقریبا هیچ کس نمی توانست ریگولوس را خفه کند.

_ریگولوس... اگه خفه نشی رودولف رو صدا میکنم، احتمالا خیلی خوشحال بشه که از انجمن ساحره ها کشیدمش بیرون که بیاد تورو خفه کنه و به این مناسبت کارشو خیلی خوب انجام بده.
_بنام گردانِ چجالب و با یادِ پرچمِ همیشه محتزِز کشورم، چشم!

سیوروس نمی دانست "محتزز" دقیقا چیست و نمی دانست که از ریشه ی "احتزاز" اصلا می توان "محتزز" را خارج ساخت یا این کار فقط از دست یک ریگولوس بر می آید یا هر چه، اما... گفتم که. "تقریبا" هیچ کس نمی توانست ریگولوس را خفه کند.

لبخند پیروزمندانه اش، گوشه ی چشم هایش را چروک انداخت و سیوروس که از بوتاکس و امثالهم متنفر بود بسرعت خودش را جمع کرد.

ده دقیقه بعد-آزمایشگاه


_اینو آرسینوس برای فرم دادن موهاش استفاده میکنه.

سیوروس اخم کرد و شیشه ی صورتی رنگ را در میان بیگودی های دور و برش، روی میز برگرداند. دستش به سمت شیشه ی دیگری پیش رفت که معجونی فیروزه ای رنگ و براق در آن می درخشید.

_اون رو آرسینوس برای فرم دادن موهاش استفاده میکنه.
_ام... ریگولوس... اون یکی رو هم آرسینوس-

ریگولوس که در میان حرف سیوروس توانسته بود حرکت دستش به سمت یک شیشه ی زرد رنگ را تشخیص دهد، بسرعت از جا پرید.
_اونو آرسینوس برای فرم دادن موهاش استفاده میکنه راستی!
_چرا همه چی رو آرسینوس اینجا... ام... از این یکی هم برای فرم دادن موهاش استفاده میکنه؟
_نه سیوروس، البته که نه! آرسینوس از اون برای شکل دادن موهاش استفاده میکنه.
_ریگولوس. فرم دادن و شکل دادن یکیه.
_خب آرسینوس اینو به من نگفته بود سیوروس.

سیوروس به ریگولوس خیره شد. بنظر نمی رسید هزاران هزار شیشه و هزاران نمونه ی میکروسکوپیِ پراکنده در اطراف آزمایشگاه، هر یک وسیله ای برای فرم دادن موهای آرسینوس باشند. لااقل، نه همه شان! در دلش التماس کرد که لااقل همه شان چنین وضعیت اسفباری نداشته باشند.

_فکر کنم باید این یه ساعتِ مسخره ی افتضاح رو با توی لعنتی تو این... این...
_بنام گردانِ شماره ی دو، چزیبا، آزمایشگاه!
_آزمایشگاه... تلف کنم...
_آره سیوروس! کلی خوش میگذره!
_خوش... خوش...


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱ ۲۲:۵۶:۴۴

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۱:۱۹ شنبه ۱ اسفند ۱۳۹۴

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
گاهی باید اشتباهاتت را بپذیری و حتی با آغوش باز با آن دیدار کنی. این لحظه برای وینکی از همان لحظات بود. وینکی مسلسلش را کنار گذاشته و به پله‌های بی‌انتهایی که باید برای رسیدن به طبقه‌ی یکی مانده به آخر طی میکرد می‌نگرد. نفس عمیقی کشیده، عزمش را جزم می‌کند و پای بر روی اولین پله می‌گذارد...

نزد سالازار اسلیترین:

- دیرینگ!

آسانسور متوقف می‌شود و مردی هراسان به درون آن قدم می‌گذارد. در حالی که مدام بر روی دوپایش جا به جا می‌شد، دستش را دراز کرده و دکمه‌ی مربوط به طبقه هشتم را فشار می‌دهد.

سالازار چشم‌هایش را تنگ کرده و با دقت بیشتری سرتاپای مرد را زیر نظر می‌گیرد. از این همه این پا و آن پا کردن مرد، تنها یک برداشت می‌شد کرد. او نیازمند مرلینگاه بود!
- شما می‌خوای مرلینگاه بری؟

مرد که اوضاعش وخیم بود و حتی می‌ترسید برای سخن گفتن لب بگشاید، با اشاره‌ی سر به سالازار جواب مثبت می‌دهد.

همین کافی است تا لبخندی بر پهنای صورت سالازار نقش ببندد و دستش را به سمت دکمه‌های آسانسور دراز کند. نگاه نگران مرد با نگاه شیطانی سالازار برخورد کرده و دکمه‌ی تک‌تک طبقات تا قبل از طبقه‌ی هشتم یکی پس از دیگری فشرده می‌شود. با هر یک دکمه‌ای که سالازار فشار می‌داد، ناله‌ای از مرد برمی‌خواست.

درست است که سالازار اسلیترین یک فرد بسیار بسیار پاکیزه و آب و صابون دوست بود(رجوع شود به معرفی شخصیت سالازار)، اما گاهی شیطنت برای شادی دل این مرد دویست ساله نیاز بود.

بعد از آن‌که تمامی دکمه‌های آسانسور به نشانه‌ی فشرده شدن درخشان می‌شوند، سالازار قهقهه‌ای سر می‌دهد و با آسودگی خیال به دیواره‌ی آسانسور تکیه می‌دهد و به قربانی‌اش خیره می‌شود. برای سالازار دیدن چهره‌ی مثل لبو سرخ‌شده‌ی مرد که مدام به خود می‌پیچید، از هر چیز دیگری جذاب‌تر بود.

سرانجام آسانسور در طبقه‌ی آخر توقف کرده و مرد که به سختی خود را کنترل کرده بود، ناسزاگویان از درون آسانسور به بیرون هجوم می‌برد. سالازار نیز که تا بدان لحظه گویا در حال تماشای سریالی کمدی بود، لبخندی زده و همراه او از آسانسور خارج می‌شود.
- اوپس!

با دیدن دیوار‌های سنگی و راهرویی که پرنده در آن پر نمی‌زد، ناگهان به یاد می‌آورد که آن‌قدر درگیر "مردِ به دنبال مرلینگاه" شده بود که فراموش کرده بود در طبقه‌ی مربوط به خودش یعنی امور مالی توقف کند. بنابراین با جهشی سریع که از مردی به سن او بعید بود، پشت به راهرو کرده و به سوی آسانسوری می‌دود که در حال بسته شدن بود!




پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۱:۱۳ شنبه ۱ اسفند ۱۳۹۴

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
گاهی باید اشتباهاتت را بپذیری و حتی با آغوش باز با آن دیدار کنی. این لحظه برای وینکی از همان لحظات بود. وینکی مسلسلش را کنار گذاشته و به پله‌های بی‌انتهایی که باید برای رسیدن به طبقه‌ی یکی مانده به آخر طی میکرد می‌نگرد. نفس عمیقی کشیده، عزمش را جزم می‌کند و پای بر روی اولین پله می‌گذارد...

نزد سالازار اسلیترین:

- دیرینگ!

آسانسور متوقف می‌شود و مردی هراسان به درون آن قدم می‌گذارد. در حالی که مدام بر روی دوپایش جا به جا می‌شد، دستش را دراز کرده و دکمه‌ی مربوط به طبقه آخر را فشار می‌دهد.

سالازار چشم‌هایش را تنگ کرده و با دقت بیشتری سرتاپای مرد را زیر نظر می‌گیرد. از این همه این پا و آن پا کردن مرد، تنها یک برداشت می‌شد کرد. او نیازمند مرلینگاه بود!
- شما می‌خوای مرلینگاه بری؟

مرد که اوضاعش وخیم بود و حتی می‌ترسید برای سخن گفتن لب بگشاید، با اشاره‌ی سر به سالازار جواب مثبت می‌دهد.

همین کافی است تا لبخندی بر پهنای صورت سالازار نقش ببندد و دستش را به سمت دکمه‌های آسانسور دراز کند. نگاه نگران مرد با نگاه شیطانی سالازار برخورد کرده و دکمه‌ی طبقات یکی پس از دیگری فشرده می‌شود. با هر یک دکمه‌ای که سالازار فشار می‌داد، ناله‌ای از مرد برمی‌خواست.

درست است که سالازار اسلیترین یک فرد بسیار بسیار پاکیزه و آب و صابون دوست بود(رجوع شود به معرفی شخصیت سالازار)، اما گاهی شیطنت برای شادی دل این مرد دویست ساله نیاز بود.

بعد از آن‌که تمامی دکمه‌های آسانسور به نشانه‌ی فشرده شدن درخشان می‌شوند، سالازار قهقهه‌ای سر می‌دهد و با آسودگی خیال به دیواره‌ی آسانسور تکیه می‌دهد و به قربانی‌اش خیره می‌شود. برای سالازار دیدن چهره‌ی مثل لبو سرخ‌شده‌ی مرد که مدام به خود می‌پیچید، از هر چیز دیگری جذاب‌تر بود.

سرانجام آسانسور در طبقه‌ی آخر توقف کرده و مرد که به سختی خود را کنترل کرده بود، ناسزاگویان از درون آسانسور به بیرون هجوم می‌برد. سالازار نیز که تا بدان لحظه گویا در حال تماشای سریالی کمدی بود، لبخندی زده و همراه او از آسانسور خارج می‌شود.
- اوپس!

با دیدن دیوار‌های سنگی و راهرویی که پرنده در آن پر نمی‌زد، ناگهان به یاد می‌آورد که آن‌قدر درگیر "مردِ به دنبال مرلینگاه" شده بود که فراموش کرده بود در طبقه‌ی مربوط به خودش یعنی امور مالی توقف کند. بنابراین با جهشی سریع که از مردی به سن او بعید بود، پشت به راهرو کرده و به سوی آسانسوری می‌دود که در حال بسته شدن بود!

**********

پ.ن: این طبقه آخرِ آسانسور سمت راست بود. با مال وینکی فرق داشت.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۱ ۲۱:۱۷:۲۲



پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۴۹ شنبه ۱ اسفند ۱۳۹۴

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱:۵۷ شنبه ۱ اسفند ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
((سازمان تقسیم بندی اجنه خانگی))


با دیدن تابلو ضربان قلب وینکی تند تر شد.
-به به...عجب سازمان مفیدی بود! اجنه را تقسیم و به مناطق مختلف اعزام کرد که در بهترین مکان و موقعیت از آن ها بهره برد؟ آیا ممکن بود وینکی را نیز مجددا تقسیم کرد که شاید جایی بهتر از خانه ریدل ها نصیب وینکی شد؟ جایی بدون گیبن؟ جایی خالی از رودولف؟

جادوگران و ساحره های حاضر در محل با لبخند های گرم و صمیمی به طرف وینکی رفتند. بازو های او را گرفتند و بلندش کرده و به ارامی روی تختی گذاشتند.

-خب...خب...پس ما اینجا یه داوطلب داریم! چقدر عجیبه. اولین باره که یه جن داوطلب می شه تقسیم بشه. معمولا مجبور می شیم از اربابشون بخواییم بهشون دستور بده.
-تو جن شجاعی هستی وینکی. به همین دلیل سعی می کنم سریع کار رو تموم کنم. زیاد درد نمی کشی.

وینکی که حتی از درد کم هم خوشش نمی آمد، تازه متوجه جادوگری شد که لباس جراح های مشنگی را بر تن کرده بود و با چاقویی بسیار تیز به طرفش می رفت.
-آهای آهای...صبر کرد. شما داشت چه کار می کرد؟ برای تقسیم بندی احتیاجی به چاقو نبود...بود؟

ساحره ای که تا چند ثانیه قبل لبخند شیرینی بر لب داشت، قهقهه ای شیطانی زد.
-چرا عزیزم...احتیاج بود...ما جنا رو تقسیم می کنیم. تقسیم به معنای واقعیش. اینجا سازمان حمایت از قاچاق اعضای بدن اجنه اس. اعضای بدن جن های بی مصرف رو بر می داریم و به جن های قوی پیوند می زنیم که عمرشون طولانی تر بشه. اسم سازمان زیاد شیک نبود. مشتریامون می پریدن. ما هم عوضش کردیم. حالا جن خوبی باش و تکون نخور.

وینکی با حالتی که انگار توهین بزرگی به شخصیتش شده دست های ساحره را پس زد.
-خانم محترم بهتون اخطار می کنم. لطفا برین عقب. جن کدومه؟ درسته که قدم کمی کوتاهه. ولی قد فلیت ویک هم کوتاهه. شما می رین یقه اونم می گیرین؟ تقسیمش می کنین؟ من در این جامعه دارای حقوقی هستم و واقعا دارم از این همه تبعیض و تحقیر ناامید و سرخورده می شم.

ساحره تعجب کرد. چطور ممکن بود ظرف چند ثانیه گویش یک جن به این شدت تغییر کند؟
-هی...تو ...جن هستی...نه؟
-ابدا!
-تو داشتی جنی حرف می زدی...گوشاتم بزرگه...صورتتم شبیه دوک نخ ریسیه. جنی خب.
-درسته که گوش های زیبایی ندارم. ولی بینی شما هم چندان قلمی محسوب نمی شه. من این توهین شما رو نشنیده می گیرم. به این شرط که فورا آزادم کنین. سینوس اصلا از این کارتون خوشش نمیاد. من اخبار مهمی براش آوردم.

شنیدن اسم وزیر و تغییر ناگهانی وینکی و همچنین اعتماد به نفس بی نظیرش باعث شد دست های ساحره شل شود. وینکی فورا از روی تخت پایین پرید و قبل از این که کسی دوباره به این نتیجه برسد که او جن است، دوان دوان از آن بخش خارج شد. در حالی که زیر لب زمزمه می کرد: وینکی عجب اشتباهی کرد...وینکی جن وحشت زده!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.