هافلکلاورز &
تراورزهمه ی گروه ها از جایی شروع به گشتن کرده بودند اما باز هم رز و تراورز از همه عقب تر بودند و حتی نمی دانستند کجا را می خواهند بگردند! دختر هافلپافی به فکر کردن حساسیت داشت، مثلا اگر الان راجب این فکر کند که تاج سر عقد روونا و یا فنجانِ ست جهاز ننه کجا می توانند باشند، مبتلا به بیماری خطرناک عنتونیسم می شود و می زند کلا سوژه را با ژانرش شهید می کند. پس وظیفه ی فکر کردن به گردن حاج تراورز در وسط مناظره انتخاباتی می افتد.
تراورز هم به هر حال یک ریونی بود و در هر شرایطی حتی در وسط انتخابات وزیر آینده بهتر از یک هافلپافی ایده می داد.
- حاجیت بازی رو بلده!
رز به [url=(
) ]این صورت [/url] تابلوی رو به رویش که ساحره ای عبوس را نشان می داد، را نگاه کرد و منتظر شد تا تراورز ادامه ی حرفش را بزند:
- همون طور که لینی اشاره کرد بهش یکی از خودامون بوده که نشونا رو برداشته. حاجیت می خواد بگه که کار کسایی بوده که قبلا تو گروه هامون بودند، مثلا پیوز از گروه شوما که رفت به گریفندور! ممکنه کار اون باشه؟
رز حقیقتا از همون اول که تراورز نظر لینی را توضیح داد، هنگ کرده و از بقیه ی صحبت جا ماند. حالا هم نمی دانست تراورز راجب چی سوال می کند و بدتر از آن نمی دانست چه جوابی باید دهد! برای لحظه ای حس کرد سر کلاس پروفسور بینز است.
- حاج خانوم نظرت چیه؟
احتمالا قیافه ی همگروهی اش به طور آشکاری حالت " وات؟ " را نشان می داد، چون تراورز سوالش را این بار به شکلی دیگر برای او تکرار کرد:
- گم شدن فنجون ممکنه کار پیوز بوده باشه؟
رز با بی خیالی شانه ای بالا انداخت و به زن عبوس راخل تابلو چشمکی زد و جواب داد:
- از من می پرسی کار ننه بوده.
قیافه ی حاجی به شکل علامت سوال در آمد:
- هلگا؟ چرا این طوری فکر می کنی؟
- به ننه می خوره از این کارا کنه. دفعه ی قبلم گورکن مون رو برداشته بود. پیرزنه دیگه حوصله سر می ره!
جوابی به این چرت و پرتی نمی توانست ریونکلاویی را قانع کند. ریونکلاویی تصمیم گرفت نظر خودش را دنبال کند. حتی اگر هلگا آدمی بود که برای تفریح هاگوارتز را بهم می ریخت، روونا این شکلی نبود.
- حاج خانوم بیا بریم.
رز حتی نپرسید که کجا دارند می روند. فقط قبل از اینکه دنبال تراورز راه بیافتد برگشت و برای زن عبوسی که بهش چشم غره می رفت؛ دست تکان داد. تراورز اما، می دانست باید کجا بروند؛ باید پیوز را زیر نظر می گرفت. سوالی که در ذهنش چرخ می زد این بود که چه شکلی باید بدون اینکه کسی بفهمه وارد گریف شوند؟
ذهنش ریونی اش ب سرعت به دنبال جواب می گشت و هر چند ثانیه یک بار نظریه ای می داد:
- معجون مرکب پیچیده؟ نه نه قدیمی شده!
- به عنوان بازرس برم ببینم محیط آسلامی دارن؟ نه خیلی مشخصه.
- جن خونگی؟
این یک راه خوبی می توانست باشد، جن ها قشری بودند که بهشان توجهی نمی شد. سوال بعدی این بود که جن از کجا باید پیدا می کردند؟ آیا جن های آشپزخانه راضی می شدند چنین کاری را انجام دهند؟