لینی همانطور که به سمت دژ مرگ میدوید به یاد آورد که او فقط حشره نیست، از بس که همیشه حشره بود گاهی فراموش میکرد که میشود حشره هم نبود!
چوبدستی اش را در آورد و طی یک ورد انتحاری از هیبت پیکسی اش به هیبت انسانی اش تغییر شکل داد.
سریعا به مغازه برگشت و جارو برقی را برداشت و به دژ مرگ برگشت.
وقتی برگشت متوجه چیزی شد، روح آن جا نبود و این دو حالت بیشتر نداشت!
اول این که روح در رفته و دردسر جدیدی درست شده...
و دوم این که مرگخوار ها پیشرفت هایی حاصل کردند و روح را به هر جان کندنی که شده وارد یکی از مرگخوار ها کرده اند.
لینی با شکاکی پرسید:
-ببینم روحه کجاست؟
همه مرگخواران نیش هایشان را تا بنا گوش باز کردند!
به جز یک نفر... دلفی!
آماندا توضیح داد:
-روحه از موهای دلفی خوشش اومده، ما کاریش نکردیم خودش با پای خودش رفت توی بدن دلفی.
از آن سو دلفی که تا چند لحظه پیش با نگاه سردی به دیوار خیره شده بود و دندان هایش را روی هم فشار میداد شروع به حرف زدن کرد:
-اینو بکشین بیرون! به چه حقی شما یه روحو وارد خلوت تنهایی من کردین؟ شما شیادین! شیاد!
-ما نکردیم که خودش رفت!
-میدونم... ولی این تغییری در شیاد بودن شما ها ایجاد نمیکنه! خلوت تنهاییمو از وجود این روح پاک کنید!
بلاتریکس این بار در حمایت از دلفی بر آمد؛ البته ظاهرا!:
-دلفی راست میگه، قرار بود روح وارد بدن رودولف شه، باید منتقلش کنیم به بدن اون!
همه در فکر فرو رفتند، برخی با قیافه های ناراضی و برخی رضایتمند!
-به اون دست نزن اون آلبوم عکس های بچگیمه... نکن قشر مخمو قلقلک نده!
همه با قیافه های متعجب از فکر بیرون آمدند و به دلفی نگاه کردند که مشغول حرف زدن با خودش بود!
بعد از لحظاتی خیره شدن مرگخواران فهمیدند که اونه با خودش بلکه با روح درون جسمش حرف میزند.
دلفی دوباره مشغول بحث کردن با روح شد.
مرگخوار ها بیخیال خارج کردن روح از بدن او شدند و در عوض همه روی زمین نشستند و پاپ کورن به دست و اینطوری"
"مشغول تماشا شدند.
در واقع حالا به جای این که مرگخوار ها روح را شکنجه کنند این روح بود که داشت دلفی را شکنجه میداد.
اما لا به لای حرف های دلفی یکی از حرف های او لبخند های بقیه را خشک کرد:
-چی؟ توی جسم ماها خوش میگذره؟ الان میری توی جسم یکی دیگه؟
و به دنبال آن روح بالای سر دلفی معلق شد و هر کسی برای فرار به سمتی دوید.
اما دیری نپایید که روح کسی را در گوشه ای از دژ گیر انداخت و وارد بدنش شد.
و او کسی نبود جز...