جسیکا معجون دو رنگش را که برایش زحمت زیادی کشیده بود را به آرامی باخودش حمل میکرد.
در زد و وارد شد.
-اهم استاد!
-هکتور که داشت با کرم فلوبرش بازی میکرد جواب داد:
-چیه؟
-اومدم معجونمو بهتون بدم!
هکتور با اشاره دستش گوشه اتاق را که پر از معجون های دانش آموزان دیگر بود را نشان داد و گفت:
-بزارش اونجا
از آنجایی که قطعا معجون او میان آن همه شیشه گم میشد ،جسیکا چوبدستی اش را در آورد و روی شیشه معجونش نوشت:
معجون خفن***** توسط :جسیکا ترینگمعجون را به آرامی روی معجون آلیشیا اسپینت گذاشت و بی سرو صدا از دفتر هکتور خارج شد.