سوژه ی جدید الورود!نیمه های شب بود و خیابان های لندن از همیشه خلوت تر. شاید به این دلیل بود که خبرهای مبنی بر کشت و کشتار های عجیب و غریب همه را به قدری ترسانده بود که در این وقت شب از خانه خارج نشوند.
در یکی از کوچه پس کوچه های تاریک شهر لندن، که در آن موقع توی سر تسترال هم میزدی جرأت نمی کرد آنجا برود، مردی دراز با ریشی نقره فام هِلک هِلک حرکت می کرد.
جلوی یک باجه ی تلفن قرمز رنگ ایستاد، نگاهی به اطراف کرد و وارد باجه شد. تلفن را برداشت و چند شماره را گرفت.
آیا یک مرد دراز در این موقع شب و آن هم با این همه ریش نقره فام، به اینجا آمده بود تا به عمه ی خودش زنگ بزند؟ مگر در خانه ی خودش تلفن موجود نبود؟
آیا دوباره بچه های مردم را از راه به در کرده و حالا قصد داشت به آن ها تلفن بزند و لاو بترکاند؟
جواب این سوال ها با صدای مردانه و نخراشیده ای که در باجه تلفن پیچید مشخص شد:
- سلام اخوی، خوش اومدی داداش. اصلاً برای ما مهم نیست میخوای بیای تو چه غلطی بکنی. یکی از این نشون ها رو بچسبون به خودت وگرنه عواقبش با خودته.
با قطع شدن صدای مورد نظر تعداد زیادی نشان و پلاک ماشین و حتی از این پلاک برنجی ها که ملت روی میزشون میذارن از تلفن خارج و کف باجه ریخت.
در حالی که مرد نقره فام دنبال یک پلاک قشنگ و آبرومند می گشت و باجه هم شروع به پایین رفتن کرده بود به ناگاه در باز شد و مردی شنل پوشی وارد شد. شنل سیاه و بلندش روی زمین می کشید و قیافه ای خفن ـناک به او داده بود.
یک لحظه نگاه دو مرد به چهره ی یکدیگر برخورد کرد و وحشت در چشمان ـشان موج زد.
مرد کچل شنل پوش با من و من گفت:
- ام... ببخشید آقا، این باجه وزارتخونه میره؟
- بله آقا. واقعاً چقدر جالبه که دو نفر که همدیگه رو نمیشناسن با هم توی یه باجه باشن!
- بله بله، خیلی جالبه. اصلاً من فکر نمی کردم یه روزی با یه غریبه توی یه باجه باشم.
مرد ریش نقره فامی و مرد شنلی هر کدام از یک پنجره به بیرون زل زدن و اصلاً به این نکته اعتقاد نداشتن که آن ها در زیر زمین هستند و چیزی به جز سنگ و کلوخ و بعضاً فاضلاب شهری از پنجره دیده نمی شود.
صدای مردانه و خشن همزمان با ایستادن باجه به گوش رسید:
- دهلیز! وزارتخانه جادوگری هیچ چیز خاصی برای شما آرزو نمی کند!
دو مرد با سرعت خارج شدند و تا جایی که می توانستند از هم دور شدند. اینقدر درگیر از هم دور شدن بودند که لحظاتی طول کشید که از تعجب ماتشان ببرد!
فضای دهلیز پر از دود بود. بعد از چند ثانیه از بین دودها منقل هایی که در گوشه و کنار آنجا دیده می شد توجه رو به خودشان جلب کردن. گروه های کوچک و بزرگی دور هر منقل بودند. مرد ریش دراز به این پی برد که شومینه های قبلی تغییر کاربری دادند و به این ها تبدیل شدند. از آن طرف توجه مرد شنل پوش به حوض برادران جادویی جلب شد که تغییراتی کرده بود!
یک جادوگر تقریباً کچل با کت شلوار و یک گل قرمز به سینه اش در وسط قرار داشت. یک دست ـش در جیب یک فرد با قیافه ای گاگول و دست دیگرش روی منقل بود. زیر پایش هم پر از گالیون های طلایی رنگ بود.
چند متر آن طرف تر تابلوی راهنمای وزارتخانه به چشم می خورد:
نقل قول:
دهلیز: اطلاعات، انتظامات، مکان، شیره کش خونه.
طبقه اول: امور مربوط به معتادین، حمل و نقل چیز، امور واردات و صادرات از مرز ها.
طبقه دوم: امور مربوط به سارقین، مال خر ها، فروش اسلحه.
طبقه سوم: امور مربوط به آدم ربایی، باجگیری، اتحادیه آدم ربایان.
طبقه چهارم: دفتر رفاه قاتلین، اتاق فکر کشتار های جمعی.
طبقه پنجم: دفتر وزیر، محافظان وزیر.
* در صورتی که نمی دانید چه خاکی بر سر خود بریزید به اطلاعات مراجعه کنید. آن ها حتماً یه خاکی بر سرتان میریزند.
لحظاتی بعد دو مرد مورد نظر در حالی که حداکثر تلاششان را می کردند که خود را از یکدیگر قایم کنند جلوی باجه اطلاعات بودند.
مأمور اطلاعات که پلاک روی میزش نشان میداد نامش «اصغری» است، منقل را کنار گذاشت، دستی به سبیل از بناگوش در رفته اش کشید و گفت:
- چی میخواین؟
مرد ریش دار دهانش را به گوش اصغری نزدیک کرد و چیزی گفت.
قیافه ی اصغری لحظه به لحظه سرخ تر می شد و ناگهان عربده کشید:
- برو گمشو مرتیکه! ما اینجا خلافکاریم، بی ناموس که نیسیم! تو از کجا فرار کردی؟
در همین لحظه تلفن روی میزش زنگ خورد. گوشی را برداشت و بعد از چند تا بله قربان، چشم قربان، قطع کرد.
دستی به جای چاقوی روی صورتش کشید و گفت:
- وزیر شما رو از توی دوربین های مدار بسته دیدن و ظاهراً باهاشون آشنا در اومدین. برین زیرزمین، اونجا در شأن شماست و کارتون رو راه میندازن.
مرد ریش دار و شنلی وارد آسانسور شدند و دکمه ی زیر زمین را زدند. لحظاتی گذشت، آسانسور متوقف شد و دوباره صدایی در آن پیچید:
- زیر زمین. مرلینگاه!
آلبوس دامبلدور و لرد ولدمورت در حالی که قرمز شده بودند و از شدت خشم در حال انفجار بودند فقط یک چیز در سرشان بود:
- می کشیم ـت فلچر!
پ.ن: دوستان برای پست های بعدی اصلاً مجبور نیستین به این سبکی که من نوشتم بنویسین. می تونین همون طنز رو بنویسین.