- اینجا چقدر تاریکه!
- ماتیلدا! عینک آفتابیتو از رو چشمات بردار!
حالا نوبت ماتیلدا بود که در افق محو شود. اما انقدر آدم بی مصرف و بی مغزی بود که حتی افق هم او را با اردنگی بیرون کرد. ماتیلدا به ناچار عینکش را در آورد. اما هنوز هم نمی توانست به صورت پنه لوپه و کریس نگاه کند. پس پشت پسری قایم شد و خودش را از نظر ناپدید کرد.
کریس و پنه لوپه از اول هم حواسشان به ماتیلدا نبود. پس بدون توجه، به راه افتادند. وقتی دور شدند. ماتیلدا از پشت پسر بیرون آمد. اما ناگهان پسر او را نگه داشت و رو به او گفت:
- ببخشید خانوم! میشه ازتون یه خواهشی بکنم؟
ماتیلدا به او نگاه کرد و در نگاه اول عاشقش شد. او چشم هایی دلربا و مشکی ای داشت و کلاه گادفری مانند بر سر داشت! ماتیلدا مدهوش او شد و همانطور به او خیره ماند! بعد لحظه ای، پسر به او گفت:
- خوبید؟
ماتیلدا متوجه لبخند ملیحش بر روی لبش شد. او با دستپاچگی موهایش را درست کرد و گفت:
- میچی خواستیکار؟!
- جان؟!
- ببخشید! یه لحظه حرف تو دهنم نچرخید! منظورم این بود که، چیکار می خواستی؟
- آهان! میشه لطفا توی جعبه ی من بخوابید و من شما رو از وسط نصف کنم؟
- حتما!
بعد کمی مکث ادامه داد:
- شما جادوگرید و برای اینجا کار می کنین؟! یعنی در واقع یه بدل هستین؟
- خیر! من اینجا کار نمی کنم! برای تفریح اینکارو می کنم که کمی مردمو به وحشت بندازم!
- میشه یه لحظه صبر کنین؟ من الان بر می گردم!
ماتیلدا دوان دوان خود را به پنه و کریس رساند که هنوز با سردرگمی دنبال رییس آنجا می گشتند! ماتیلدا نفس نفس زنان گفت:
- بچه ها! من... یه شعبده باز پیدا کردم. خیلی خیلی خوشمله!

شبیه گادفری هست اما توی اینجا کار نمی کنه!
پنه لوپه گفت:
- خب... مشکلی نیست. اونو بذازین به عهده ی من! اما اول باید کارشو ببینیم!
- می خواد منو تیکه پاره کنه! خوبه!
پنه لوپه و کریس نگاه متعجبی به او انداختند. اما بعد لحظه ای، دو بال از بخت خوبشان از پشتشان در آمد. بالاخره می توانستند از شر ماتیلدا خلاص شوند. اما ماتیلدا، رشته ی افکارشان را پاره کرد!
- بچه ها! به نفع من تموم میشه! چون اگه از وسط نصف شدم، دیگه لازم نیست که امتحان بدم!
پنه لوپه بر سر او کوبید و کریس گفت:
- اگه قرار باشه که اینکارو بکنی، باید با ما انجام بدی. با همه ی محفل که نمیشه. چون ضایع ست! اما ما می تونیم بهونه برای وزارت گیر بیاریم. من میرم که یه نفر از محفلو بیارم که اون نظاره گر باشه که ما سه تا رو خوب نصف می کنه یا نه!
ماتیلدا و پنه، سرشان را به علامت تایید تکان دادند. و منتظر بودند که از وسط نصف شوند!