اومدم مگسا رو از این دادگاه بندازم بیرون! با این
دستور و این
شکایت!
***
-ویــــــــــــــــــز. ویــــــــــــــــــز!
تپ!-اه نشد!
-نکن تام. نکن! اگه گبی بفهمه میفته به جونمونا!
-آخه... بیکاریه دیگه.
-
چند روزی بود کسی به دادگاه نگاهی هم نمی انداخت. حتی خود رئیس دادگاه، به آنجا سر نمیزد.
تنها تام بود، که تند تند با چکش از این سر دادگاه تا آن سر دادگاه را میدوید و با چکش مگس ها را دنبال میکرد.
تا اینکه یک روز، صدای کفش چند نفر غیر از دروئلا و تام، در دادگاه پیچید.
-عه! شاکی! خوانده! وای!
-
تام و دروئلا با تمام وجودشان دستی به کت و لباسشان میکشیدند که انگار منتظر بودند لرد سیاه وارد دادگاه شود! ولی کسانی که وارد دادگاه شدند، ربکا و وین بودند.
-ها؟ رب؟ تو اینجا چیکار میکنی؟
-بدشانسه دیگه! داشتم با گبی و اقباب "ر" تمرین میکردم، یهو دیدیدم اینجام!
-میخواستی یه مخفلی رو مسخره نخنی!
راستی، نامم رسید؟
-نامه؟ نه نرسید...
-چرا شما به حرف ما محفلی ها گوش نمیدین؟
دروئلا نگاهی به وین و سپس به تام انداخت. تام نه به روی خودش آورد که داستان چیست و نه خواست چیزی در وصف نیامدن نامه و شسته شدنشان توسط گبی بگوید؛ فقط چکشش را آرام روی مگسی بخت برگشته میکوباند.
-اهم اهم! دادگاه رسمیه.
-بله رسمیه.
تام با چکش به ربکا اشاره کرد تا وین را روی یکی صندلی بنشاند.
-د بشین دیگه!
-من جایی که تابلوی ولدمورت هست نمیشینم.
تام دیگر کلافه شده بود. ولی وقتی به دروئلا نگاه کرد تا آثاری از کلافگی را هم در او ببیند، دید او چکشش را گرفته و تا میتواند میکوباند تا صدای خرخر گورکن وین را ساکت کند.
-میشه اونو ساکت کنی؟
-خشم. خافل، خور خور خوریا.
-الان چی گفتی بهش؟
-گفتم خودشو بذاره رو سایلنت.
-
دروئلا نگاهی به ربکا و سپس نگاهی به کتاب قطورش انداخت و نامه میانش انداخت.
-ربکا لاک وود... شما متهم شدین به تبعیض قائل شدن... فکر کنم... دفاعیه خودتو شرح بدین.
-جان؟... آها... من تبعیض قائل نشدم که. فقط حرف اقباب رو بهش رسوندم.
-چی بود حرف ارباب؟
-گفتن نگه "خ".
-خب نمیشد نگی بهش؟ بذار خود ارباب بهش بگه. واقعا چی میشد بهش نمیگفتی تا ما به کارای خودمون برسیم؟
-
تام باز هم چکشش را روی میز انداخت و تمام مگس ها کنار رفتند.
-راستی... بعدا به گبی بگو اگه اینجا تمیزه چرا اینقد مگس اینجاست.
-باشه... بهش میگم... ولی الان به شما باید برسیم!
و به ربکا و وین اشاره کرد.
-ادامه دفاعیه؟
-خب من اومدم یه خیری برسونم و چون هیچ وقت به هیچکی خیر نرسوندم و فقط بدشانسیم بهش سرایت کرد...
بوووم!-
آخه بگم ارباب چیکارت کنه. -هیچی نگو. خودم میگم.
لوستر بزرگ و تمیز و همچنین متقارن با لوستر کناریش افتاده بود. این یعنی باز هم گبی به نامتقارن بودن آنجا گیر میداد.
ربکا نگاهی به لوستر انداخت و ادامه داد:
-خب... قصد من مسخره کردن نبود که! اگه بود، میگم بابام بیاد شهادت بده که نبود.
-جان؟ بابات؟ آخه...
ناگهان خفاش عظیم الجثه ای (چون جثه اش بزرگ تر از بقیه خفاش ها بود) وارد دادگاه شد. روی صندلی ای نشست و تبدیل به انسان شد.
همین موقع بود که پچ پچ های وین و گورکنش شروع شد.
-خو خووووور خوریا! خور خوریا!
-بله موسیو! اتفاق افتاده؟
-خان؟ نه... داختم فکر میخردم خرا خما موخاتون بخفشه.
-من که نفهمیدم چی گفتین... ولی من پدر ربکام.
تام و دروئلا تنها به این صحنه نگاه میکردند. تا اینکه پدر ربکا، به میز دروئلا نزدیک شد و با انگشتش اشاره کرد دروئلا نزدیک تر بیاید. او در گوش دروئلا آرام زمزمه کرد:
-من بهتون دویست گالوین میدم بچمو آزاد کنین. نذارین آبروی خانوادگی و اصیلمون بره.
-چی؟ من به دویست گالـ...
-هشصد گالیون چی؟
-
دروئلا و تام پول را گرفتند و از دادگاه بیرون رفتند. بعد از مطمئن شدن از اصل بودن پول ها، به دادگاه برگشتند.
دروئلا روی صندلی اش نشست و تام جلو در ایستاد. دروئلا گلویش را صاف کرد و با چکش سکوت را به دادگاه برگرداند. چون تا الان صدای جیغ های آرام ربکا و پدرش و خور خورهای وین و گورکنش، گوش دروئلا را اذیت میکرد.
-اهم اهم! دادگاه رسمیه؛ لطفا سکوت رو رعایت کنین جناب هاپکینز.
-خشم.
-من، از این ثانیه، اعلام میدارم... که ربکا لاک وود، فرزند ریچارد و ملودی لاک وود، متهم به تبعیض قائل شدن بین خودش و وین، از دادگاه تبرئه میشود.
بعد از گفته شدن این حرف، ربکا و پدرش، تبدیل به خفا شدند و از پنجره دادگاه بیرون رفتند. وین هم در حالی که اشک هایش را پاک میکرد و غر میزد، از دادگاه بیرون رفت.
-خمام تبخیض خائل میشین!
-بفرمایید بیرون آقای هاپکینز.
-
وین رفت. ولی یکی ساعت بعد، فرد دیگری وارد دادگاه شد و تام را در حال کشتن چهار مگس با هم دید. و از همه بدتر لوستر را روی زمین دید.
-
چـــــــــــــــــی؟ تمیزی رفت؟ تقارن پر؟ یعنی چی؟ -نه گبی... یعنی نه خانم وزیر.
-نه.
گابریل با طی متقارنش، دروئلا و تام چکش به دست را دنبال میکرد و سر آنها غر میزد.