تشت پر از تفت
Vs
سریع و خشنپست چهارم- آفرین خانوما!
اعضا خوشحالیشونو تموم کردن. ارنی با فرمت
به رابین هود که اون ور تر، روی درختی ایستاده بود، نگاه کرد و یه "من خانوم نیستما!" ی خاصی توی چشماش بود. ولی همچنان رابین هود به دخترا نگاه میکرد. از روی درخت پایین پرید و لبخند، به خیال خودش، دختر کشی زد.
- یکی از خانوما نیست ولی خب...
رفتار رودولف گونه ش، دیگه داشت اعصاب دختر سامورایی و کاتاناش رو به هم میریخت. روی نوک پاش، به سمت رابین هود حرکت کرد که درحال بوسیدن دست رکسان بود، پشت سرش ایستاد، کاتاناش رو بالا برد که با یه حرکت کارو یکسره کنه. ارنی هم همه جوره هواشو داشت و بی صدا، با پوشیدن دستکش بزرگی که روی انگشت اشاره ش یه #1 بزرگ دیده میشد، حمایت خودشو از دختر سامورایی نشون میداد که...
- هووووا! هو... غودا!
سامورایی و بقیه، به چارچشم کلاه خود به سر نگاه کردن که برای ابراز وجود، درحال انجام فنون رزمی روی باد هوا بود. وقتی دید بالاخره اعلام حضورش موثر بوده ، سرفه ساختی کرد.
- خب خب خب... نبرد نهایی فرا رسید!
- هه! بیبین پسّر کوجولو! ما جهار تاییم ولی تو جـــــــی؟ یه نفر...
هنوز کری خونی های ارنی تموم نشده بود که چارچشم به کلاه خودش کوبید و پنج نفر پیشش ظاهر شدن. ارنی حرفشو قورت داد و رو کرد به رابین هود.
- چیز... رابین جون... از اینا نداری به ما هم بدی؟
- چرا! فقط با پرداخت 1000 سکه صاحب یک کلاه خود ریست اعضا شوید!
رابین هود با ذوق منتظر واکنش تیم سریع و خشن موند، اما تنها واکنشی که دریافت کرد، نگاه های اعضا به همدیگه بود. توی سر خودش کوبید.
- یادم رفته بود بابت نقشه دادین.
- خب حالا چیکار کنیم؟ نمیتونیم یه چیز دیگه عوضش بدیم؟
رابین هود سرشو از بین دستاش بیرون آورد. میتونست یه چیز دیگه ازشون بگیره. یه چیزی که واسش از هزارتا سکه با ارزش تر بود. نگاهش روی رکسان قفل شد.
- قبوله! اگه برنده بشیم، رکسان مال توئه!
دهن رکسان از تعجب باز موند. ارنی واقعا اونو با یه کلاه خود عوض میکرد؟ ولی کمی که فکر کرد، بردن این بازی برای کل تیم مهم بود. پس سمت رابین هود رفت.
-
- بفرمایید.
نوری به صفحه تابید و کلاه خودی، درست عین مال چارچشم، روی سر رکسان به وجود اومد. رکسان محکم به کلاه خود کوبید و آریانا، تامروپ، و مافلدا ظاهر شدن.
- واقعا منو اونجا تنها گذاشتین؟ واقعا...
- بسه، آریانا، ما الان همه مراحلو پشت سر گذاشتیم! فقط همین یه نبرد مونده!
با شنیدن این حرف از زبون ارنی، همه اعضا آماده نبرد شدن. حتی مافلدا که قصد داشت با یه حرکت منو، دختر سامورایی رو بلاک کنه.
همه گارد نبرد گرفتن؛ سریع و خشن در مقابل چار چشم و گروهش، و رابین هود در وسطشون. نبردی بزرگ... نبردی که قرار بود سرنوشت بازیو تعیین کنه. نبرد بین خیر و شر. اعضا چشم در چشم هم، منتظر دستور رابین هود. همه آماده. رابین هود شمارش معکوس رو شروع کرد.
- سه... دو...
- یه لحظه صبر کنین!
همه به سرعت، با خشونت به ارنی خیره شدن که حالت خفن شروع جنگو به هم زده بود.
- چیز... یعنی... ما فقط کوییدیچ بازی میکنیم.
به محض اینکه کلمه کوییدیچ از زبون ارنی خارج شد، اعضای گروه چارچشم، شروع به لرزیدن کردن. بیت های بازیشون از هم گسیختن و هر کدوم به طرفی رفتن. درست لحظه ای که سریع و خشنی ها فکر میکردن که تیم رقیب رو شکست دادن و گنج نهایی رو برنده شدن و رابین هود فکر کرده بود رکسان دیگه مال خودشه، بیت های اعضای تیم چارچشم، دوباره برگشتن، ولی به صورت اعضای تیم تف تشت!
- شما فکر کردین ما بازیو ترک کرد؟ ما از کوییدیچ نترسید!
سریع و خشنی ها با تعجب به هم نگاه کردن. تف تشتی ها از کجا پیداشون شده بود؟!...
فلش بک به بازی تف تشت علیه ترنسیلوانیا- حاضرین بریم بترکونیم همرزمان؟
- آررررررره!
- حاضرین؟
- آررررررره!
- پس دینامیتاتونو بردارین برین ورزشگاه!
تف تشتیا دینامیتاشونو برداشتن و به سمت ورزشگاه یورش بردن، به جز سر کادوگان، که از توی تابلو نمیتونست به دینامیتا برسه.
- همرزمان... من...
بووووووووم!همه اعضا با صورتای سیاه شده، به رختکن برگشتن، فنریر و بلاتریکس و ابیگل سیاه شده هم دنبالشون.
- حتی اگه به من استیک هم بدن، دیگه بازیای شما رو داوری نمیکنم!
- حتی اگه تک تک تارای موهای سرمو هم بکنن دیگه بازیای شما رو داوری نمیکنم! باید پول همه گندایی که بالا آوردینو پرداخت کنین... فهمیدین؟!
فنریر و بلاتریکس با عصبانیت بیرون رفتن. ابیگل وقتی مطمئن شد اون دوتا به اندازه کافی دور شدن، رو به تف تشتیا کرد.
- راستشو بخواین، خیلی کیف کردم و...
- ابیگل!
- نه... چیز... حق کاملا با بلاست! منم دیگه بازیای شما رو داوری نمیکنم!
ابیگل هم با عصبانیت ساختگی بیرون رفت.
پایان فلش بک- آبرومون رفت که.
- همرزمان... منم بیارین بیرون دیگه!
کریچر که تازه یادش افتاده بود سر کادوگان هنوز توی جیبشه، اونو بیرون آورد. سر نفس تازه ای کشید.
- داشتم توی اون بوی وایکس خفه میشدم. ممنون همرزم.
- اهم اهم...
همه به سمت رابین هود برگشتن.
- چیزه... فقط من نمیدونم کوییدیچ چیه...
- اینکه دوشواری نداره! رکسان؟
ارنی رکسانو به جلو هل داد. رابین هود خودش همه قضیه رو فهمید.
- آووووووووو... خب پس بازی رو شروع کنیم.
مافلدا منوی مدیریتیش رو بیرون آورد و وسایل مورد نیاز کوییدیچ رو ظاهر کرد. سه تا از درختا، یه طرف و سه تای دیگه از درختا در طرف دیگه شبیه حلقه های دروازه شدن. رابین هود با تعجب بهشون نگاه کرد.
- خب... با سه شماره. یک...
اعضا مقابل چشمای متحیر رابین هود سوار جارو ها شدن. کریچر، جارو رو توی تابلوی سر کادوگان فرو کرد.
- دو...
جارو ها مقابل چشمای متحیرتر رابین هود بالا رفتن.
- سه!
توپ ها توی هوا به پرواز در اومدن. رابین هود دستشو روی قلبش گذاشته بود تا یه وقت پس نیفته. هنوز کلی آرزو داشت. هنوز کلی دختر پلیر مونده بود که مخشونو نزده بود...
نمیتونست آسمون رو ببینه و اصلا نمیدونست داره چه اتفاقی میفته. پس از الان به بعد با راوی همراه هستین...
- برو ببینیم بابا، من خودم گزارش میکنم!
بله، بینندگان عزیز، من خورشید خانوم هستم،
و مفتخرم از این فاصله، یکی از بی در و پیکر ترین بازی های کوییدیچ لیگ کوییدیچ تابستانه سال 98 رو براتون گزارش کنم. خب، بینندگان عزیز، توپ ها که هرچی منتظر موندن داور کار نابلد اونا رو پرتاب نکرد، پس خودشون خودشونو پرتاب کردن. از اونجایی که این بازی، داور کار بلد نداره، اعضا دارن هر کی به هرکی کار میکنن.
کاپیتانا، همچنان که توپها توی هوا وول میخورن، به هم دست میدن و بازی رسما شروع میشه.
- تابلویی که جارو از وسطش رد شده، توپ رو نگه داشته. سر کادوگان به ملانی استانفورد پاس میده. ملانی به کریچر پاس میده. کریچر به اینیگو...
بله، گزارشگر درست فهمیده بود. تیم تف تشت، کلا به تعیین پست برای اعضا اعتقاد نداشت. هرکس بلاجر نزدیکش میشد، چماق رو از چماق به دست قبلی قرض میگرفت و به بلاجر میکوبید، و به کسی میداد که بلاجر به سمتش میرفت.
- خـ... خب. بله، اعضا همگی با هم به دنبال اسنیچ میگردن گویا... حق هم دارن البته، پیدا کردن اسنیچ بین اون همه شاخ و برگ خیلی سخته.
در طرف دیگه، تاتسویا موتویاما رو داریم که کوافل به دست به سمت دروازه خالی تف تشت حمله میبره! مرلینا، دروازه خالیه! الانه که سریع و خشن گل بزنه و... نه، هر هفت عضو تف تشت، جلوی دروازه ها رو سد کردن.
آریانا خیلی عصبانی شده بود. اون تا اینجاشو خیلی زحمت کشیده بود و نمیخواست توسط یه تیم بی نظم شکست بخوره.
- اعضا، باید یه نقشه بکشیم! یه نقشه...
بوووووووومکوافل محکم به چماق آریانا خورد و چماقشو انداخت. اما کسی که آریانا رو میشناخت، میدونست اون به هیچ چماقی احتیاج نداره و انداختنش، فقط اونو عصبانی تر میکنه. آریانا، سریعا ماهیتابه ش رو بیرون آورد.
- مهاجمین تیم تف تشت... یعنی، همون کل تیم تف تشت،
کوافل به دست به سمت دروازه سریع و خشن حرکت میکنن. هفت تایی به هم پاس میدن و کاتانا رو جا میذارن.
کاتانا هم عصبانی شد. به آریانا نگاهی انداخت که از عصبانیت، دسته ماهیتابه توی دستش له شده بود. به سمت تاتسویا رفت.
- چی میگی کاتا؟ ها؟... آوووو، آره!
کاتانا و تاتسویا به سمت آریانا رفتن و نقشه شونو باهاش در میون گذاشتن. تا موقعی که اونا بخوان توی نقشه هماهنگ بشن، تف تشتیا گل اول رو زده بودن.
- گل اول به نفع تیم تف تشت!
رابین هود مات و مبهوت بالای سرشو نگاه میکرد. نمیدونست داره چه اتفاقی میفته. تنها چیزایی که میدونست، این بود که اون داور یه بازیه... و دوم اینکه رکسان دیگه توی بازی نیست!
- اهم... گل اول به نفع تیم تف تشت.
... میگم گل اول به نفع تیم تف تشت!
خورشید یادش اومد که رابین هود از اون فاصله نمیتونه صداشو بشنوه. سعی کرد یه جور دیگه بهش بفهمونه.
- اوخ... سوختم!
رابین هود یه برگ جلوی صورتش گرفت. خورشید خوشحال شد و ادامه بازی رو گزارش کرد.
- اصلا معلوم نیست این دروازه بان سریع و خشن کجا غیبش زده... خب، تف تشتیا دوباره همگی یه بلاجر رو رد میکنن که... اوخ! درد داشت!
گزارشگر، خورشید، دردشو حس نکرده بود، اما دلش هم نمیخواست یه ماهیتابه، با قدرت توی سرش کوبیده شه.
- خب... بله. بازی بدون داور درست و حسابی همین میشه دیگه.
دوباره اعضای تف تشت، با عصبانیت، همگی با هم دنبال اسنیچ میگردن، غافل از اینکه تامروپ، با سرعت و کوافل به دست، به سمت دروازه شون هجوم میبرن... و اوه! دوباره همگی با هم راه دروازه رو سد کردن... چی؟
صدای تام از توی کیفی که مروپ جلوش بسته، به گوش میرسه.
- بهتون دستور میدیم برین عقب بذارین ما گل بزنیم!
تف تشتیا به هم نگاه کردن... و همه راه دروازه رو باز کردن، به جز سر کادوگان.
- همرزمان دامبلدور، رزمندگان ارتش سپیدی...
بوووووومکوافل محکم به جاروی تابلوی سر کادوگان خورد و اونو چند تیکه کرد. سر که الان چیزی نداشت روش بمونه، روی زمین افتاد و صد تکه شد. تف تشتیا عصبانی تر شده بودن.
- حالا در طرف دیگه، آریانا رو داریم که به بلاجر ضربه... نمیزنه، ولی داره دنبال دروازه بان تیم میگرده.
کمی اونطرف تر، روی درخت، لا به لای شاخ و برگ درخت- دیدی چی با خودشون آوردن اسنیچ؟! تابلو! اسنیچ... تابلو آوردن! میفهمی چی میگم؟!
اسنیچ خودشو به نشونه تایید تکون داد و برای آروم کردن رکسان، یکی از بال هاشو روی شونه رکسان گذاشت.
- رکسان؟ کجایی تو؟ دروازه رو ول کردی به امون ارباب؟ پاشو بیا سر پست...
دهن آریانا با دیدن اسنیچ و رکسان در کنار هم، باز موند. سعی کرد بدون اینکه اسنیچ بفهمه، از رکسان بخواد بگیرتش...
- ها؟ تو جیب جا میشه؟ وایسا وایسا... جانداره؟ خب... پرواز میکنه؟... آها! اون تابلو ترسناکه ست!
- نه احمق، اسنیچه! اسنیچه رو بگیر!
رکسان به اسنیچ نگاه کرد. اسنیچ هم التماس آمیز به سمت رکسان برگشت.
- آخه... من که جستجو گر نیستم.
- داور که اینو نمیدونه! بگیرش میگم... برد این بازی خیلی مهمه!
رکسان دلش نمیومد به اسنیچ خیانت کنه. اونا بیست ثانیه لذت بخش رو با هم گذرونده بودن و درمورد ترساشون صحبت کرده بودن... اما اون به پولا نیاز داشت... یا حتی رابین هود! با داشتن رابین هود در کنارش، میتونست بارها بازیکنا رو منحرف کنه و پولاشونو غارت کنه. پس به سمت اسنیچ یورش برد و... از روی درخت افتاد! اسنیچ جاخالی داد. فهمید دیگه نباید به هیچ بازیکن کوییدیچی اعتماد کنه. اما همچنان که قهر کرده بود و با قهر میرفت، متوجه نشد که کریچر اونو دیده.
- این بازی تبدیل به جنگ شده! تاتسویا با یه چرخش هوایی و یه لگد در ادامش، ملانی رو از روی جارو پایین میندازه. تام و مروپ هم که همچنان توپ رو از یه طرف وارد دروازه میکنن و از طرف دیگه میگیرنش و دوباره وارد دروازه میکنن... گل هفتم... هشتم...
و با هر عددی که میگفت، اشعه ای رو روانه رابین هود میکرد و رابین هود مجبور میشد برگ های بیشتری جلوی خودش بگیره تا نور خورشید، چهره جذاب و دختر پسندش رو خراب نکنه.
- و حالا کاتانا وارد میشه و اوه! گلدون رو از وسط نصف میکنه! و...
- کریچر گرفتش! کریچر اسنیچو گرفت!
کریچر راست میگفت. اسنیچو گرفته بود.
رابین هود از خوشحالی کریچر و هو کردن سریع و خشن فهمید باید یه کاری کنه... که با اشاره آریانا به رکسان، فهمید.
- سریع و خشن برنده ست!
فریاد سریع و خشنی ها به هوا بلند شد. هیچکس نمیتونست هیچ مخالفتی بکنه. رابین هود ادمین بازی بود. تف تشتیا با نارضایتی، بند و بساطشونو جمع کردن و از بازی بیرون رفتن.
رابین هود طی مراسمی، کیلد طلایی رو تحویل سریع و خشنی ها داد.
- خب... الان دیگه میتونیم خارج شیم. همتون صندوق رو بگیرین...
همه صندوق رو چسبیدن، به جز رکسان.
- من میمونم. شما برین.
- آوووو.... شما چقد به هم میاین.
اعضا صندوق رو لمس کردن و با صدای پاق بلندی ناپدید شدن.
وقتی بیدار شدن، هنوز توی جنگل بودن. نمیدونستن هنوز توی بازین یا نه. آریانا برای امتحان، تکونی به چوبدستیش داد.
- اکسپلیارموس!
و همه درختای جنگل آتیش گرفتن!
- خوبه. بریم اتوبوسمو پس بگیریم.
- بریم.
و اعضا رفتن.
بله. خواننده های پست فهمیدن سوختن آمازون خود به خودی نبوده.
بیرون از بازی، خونه پیرزن- رکسان مامان شوهر کرد. یکی پیدا شد اومد گرفتش بلاخره.
تام اصلا دوست نداشت مامانش کسی رو "مامان" صدا کنه.
- ما دیگه کوییدیچ دوست نداریم. دیگه نباید کوییدیچ بازی کنی مامان.
- چشم پسرم...
چشمای ارنی، با دیدن اتوبوسش که هنوز همونجا گذاشته بود، برق زد.
- هی، اون اتوبوسم...
- اتوبوس من.
ارنی به پیرزن نگاه انداخت که یهو از پشت سرشون ظاهر شده بود. صندوق رو از دختر سامورایی گرفت و تا جلوی صورت پیرزن بالا آورد.
- ببین، ما پولتو آوردیم. حالا باید اتوبوسمو بدی دیگه.
پیرزن صندوق رو گرفت. کمی بالا و پایینش کرد، تکون تکونش داد، و بعد به اعضا برش گردوند.
- خیر. الان با این، فقط میتونین در اتوبوس رو بخرین. دلار رفته بالا.
- دلار؟ اتوبوس من چه ربطی به دلار داره آخه؟
- همه چی به دلار ربط داره فرزندم.
اعضای تیم، همه سر خورده شده بودن. هیچکدوم حاضر نبودن به هیج قیمتی به اون بازی برگردن.
- خیلی خوش گذشت ارنی سان.
-
ارنی به اعضا نگاه کرد که یکی یکی از دورش پراکنده میشدن. این همون بردی نبود که همیشه میخواست.